پرسش :

پیشینه، چگونگی و چرایی غیبت امام زمان(علیه السلام) را توضیح دهید.


شرح پرسش :
پاسخ :
پيشينه غيبت
غيبت دوازدهمين پيشواى مسلمين حضرت مهدى (عليه السلام)، امرى ناگهانى و غير منتظره نبوده، بلكه عوامل متعدّدى به شناخت قبلى اين پديده توسط مسلمانان، كمك مىكرده است:
1 ـ غيبتهاى دراز مدت و كوتاه مدت پيامبران پيشين سلاماللّه عليهم، و نهانىهاى متعدد شخص پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) كه طى مباحث قبلى اجمالا ذكر گرديد.
آشنايى مردم با تاريخ اديان گذشته و كيفيت حصول چنين غيبتهايى در آن دورانها، پذيرش غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) را، براى آنان آسان مى ساخت.
2 ـ انبوهى از روايات مستند و صحيح، در آگاه سازى مؤمنين نسبت به چگونگى زندگى و امامت نهمين فرزند از نسل امام حسين(عليه السلام) كه به بيانهاى گوناگون از زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ساير معصومين، حصول غيبتى طولانى براى او را مورد تأكيد قرار مىدادند.
در اين مورد تنها در كتاب «كمال الدين و تمام النعمة» بيش از (150) حديث جمع آورى شده و طى چهارده باب، از باب (24) تا باب (38)، تحت عنوانهاى «ما اخبر به النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) من وقوع الغيبة» و «ما أخبر به أمير المؤمنين (عليه السلام)من وقوع الغيبة» و... «ما اخبر به العسكرى(عليه السلام)من وقوع الغيبة» بطور جداگانه، فرمايشات هريك از معصومين(عليهم السلام)پيرامون غيبت و لزوم آمادگى مردم ذكر گرديده است.
3 ـ كيفيت زندگانى دو امام بزرگوار شيعه، امام هادى (عليه السلام) و امام حسن عسكرى(عليه السلام) را، مىتوان مقدّمهاى عينى و عملى براى آماده سازى مردم، جهت غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) به شمار آورد. به عبارت ديگر، زندگى اجبارى آن دو امام مظلوم در محاصره نيروى دشمن و در شرايط دشوار شهر محل تبعيد شان ـ سامرّا ـ ارتباط ايشان را با مردم و حتّى شيعيان و خواص اصحاب خود، آنچنان تقليل داده بود كه بطور طبيعى شكلى از نهانزيستى و غيبت را تداعى مى كرد.
مرورى گذرا بر غيبت صغرى
مقدمه غيبت كبرى:
غيبت صغرى را مىتوان مقدمهاى ديگر براى غيبت كبراى امام زمان(عليه السلام) به شمار آورد. مردم اگرچه طى احاديث فراوان از طريق پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و امامان گذشته(عليهم السلام) با انديشه غيبت طولانى پيشواىشان آشنايى پيدا كرده و كيفيت ابتلاى دو امام پيشين به محاصره دشمن، آنان را عملا بانهانى پيشوا، مأنوس ساخته بود، اينك با غيبت صغرى بايد آمادگى كامل براى نهانزيستى طولانى و غير معلومِ امام و رهبر خويش پيدا مىكردند.

زمان غيبت صغرى:
به عقيده گروهى از محدّثين و تاريخ نگاران، دوران غيبت صغرى از زمان ولادت امام زمان (عليه السلام) در سال (255) هجرى قمرى، شروع شده و با استمرار تا سال (329)، مدت هفتاد و چهار سال به طول انجاميد. لكن به استناد شواهد متعددى در روايات و اخبار اين باب، مىتوان مطمئن شد كه مراد از غيبت صغرى همان مدت شصت و نه سال ـ بين آغاز امامت آن بزرگوار به دنبال شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام)، در سال (260) هجرى قمرى، تا آغاز غيبت كبرى در سال (329) ـ مىباشد كه قول مشهور است.( [1] )

نحوه ارتباط با مردم:
در طى مدت غيبت صغرى، چهار تن از بزرگان علم و تقوى بنامهاى عثمان بن سعيد عمروى (رحمة اللّه عليه)، و محمد بن عثمان بن سعيد عمروى (رحمة اللّه عليه)، و حسين بن روح نوبختى (رحمة اللّه عليه)، و على بن محمد سيمرى (رحمة اللّه عليه)، تحت عنوان «نوّاب اربعه» وساطت بين امام (عليه السلام)و مردم را به عهده داشتند.
هركدام از اين بزرگواران با فرمان خاصِّ امام زمان(عليه السلام) به چنين مقامى منصوب مىشدند. مثلا پس از فوت عثمان بن سعيد عمروى (رحمة اللّه عليه)، ـ كه قبل از امام زمان(عليه السلام)نيابت از طرف امام على النقى(عليه السلام)و امام حسن عسكرى(عليه السلام) را نيز عهده دار بود ـ نامهاى به خط امام زمان(عليه السلام) خطاب به فرزندش محمد رسيد كه در بخشى از آن آمده بود.
«ما همه از خداييم و بسوى او باز مىگرديم تسليم فرمان او و راضى به قضاى او هستيم. پدرت سعادتمندانه زيست، و پسنديده وفات كرد، رحمت خدا براو باد و خدا او را با اولياء و مواليانش محشور فرمايد كه همواره در اجراى فرمانشان كوشا بود.» و در بخشى ديگر فرموده بود:
«خدا به تو اجر جزيل دهد ... از كمال سعادت پدرت اين بودكه خدا فرزندى چون تو را روزى او كرد كه بعد از او جانشينش باشد و به امر خدا در مسئوليتى كه داشت قائم مقام او گردد و موجبات رحمت او را فراهم آرد.»( [2] )
قابل ذكر است كه امام زمان(عليه السلام) در اين دوران سفراء و مأمورينى خاص نيز داشتند كه در پارهاى مسئوليتهاى ويژه همچون جمع خمس و زكات از طرف آن حضرت مأموريت مىيافتند.
صاحب «اعلام الورى» در اين باره گويد: «در غيبت صغرى «سفيرانى» موجود بودند و «نوّاب و ابوابى» مشهور وجود داشتند كه شيعيان در باره آنان هيچ اختلافى نداشتند. بعضى از آنان عبارتند از: ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، محمد بن على بن بلال، ابوعمرو عثمان بن سعيد روغن فروش، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان رحمة اللّه عليهما، عمر اهوازى، احمد بن اسحاق، ابومحمد و جنائى، ابراهيم بن مهزيار، محمد بن ابراهيم و جماعتى ديگر كه بعداً در صورت نياز ذكر خواهند شد.»( [3] )
پايان غيبت صغرى
ابو محمد حسن بن محمد كاتب گويد: در سال 329، در مدينه بودم. چند روز قبل از وفات ابوالحسن على بن محمد سيمرى در خانهاش حاضر شدم، او نامهاى به خط مولا صاحب الزمان (عليه السلام) را به مردم حاضر در جلسه نشان داد كه چنين نوشته بود:
«بنام خداوند بخشنده مهربان; اى على بن محمد سيمرى! خداوند اجر برادرانت را در باره تو زياد گرداند، تو تا شش روز ديگر وفات خواهى كرد. پس امور خود را جمع كن و كسى را براى جانشينى خود تعيين و معرفى نكن. زيرا غيبت نهايى واقع شده و ديگر ظهورى نيست مگر بعد از اذن خداى تعالى و آن ظهور، پس از گذشت مدتى طولانى وسخت شدن دلها و پر شدن زمين از ظلم و جور اتفاق خواهد افتاد. و از بين شيعيان من كسانى خواهند آمد كه ادعاى مشاهده مرا دارند، آگاه باشيد هركس قبل از خروج سفيانى و بر آمدن صيحه آسمانى چنين ادعايى داشته باشد دروغگوىِ افترا زننده است و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.»
ابومحمد گويد: متن توقيع را نوشتيم و بيرون آمديم. روز ششم بسويش برگشتيم در حالى كه داشت جان مىداد و آخرين كلامش اين بود: «همه امور بدست خداست.»( [4] )
چگونگى غيبت
در باب غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) رواياتى هست كه با دقت در آنها مىتوان كيفيّت غيبت را دريافت و از اين طريق به حلّ بسيارى از سؤالات و اشكالاتى كه به نحوه غيبت بر مىگردد نائل گرديد:

الف) مستور بودن:
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «در صاحب اين امر سنّتهايى از پيامبران(عليهم السلام)است: سنّتى از موسى بن عمران، سنّتى از عيسى، سنّتى از يوسف، سنّتى از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) :
امّا سنّتى كه از موسى(عليه السلام) دارد، آنست كه خائف و منتظر فرصت نشسته است.
امّا سنّتى كه از عيسى (عليه السلام) دارد آنست كه در بارهاش بگويند آنچه را كه در باره عيسى(عليه السلام) مىگفتند.
امّا سنّتى كه از يوسف(عليه السلام) دارد، مستور بودن است. خداوند بين او و مردم حجابى قرار مىدهد، بطورى كه او را مىبينند ولى نمىشناسند.
و امّا سنّتى كه از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) دارد، آنست كه هدايت شده به هدايت او و سير كننده به سيرت اوست.»( [5] )
با توجّه به اين روايت و نظاير آن، زندگى حضرت مهدى (عليه السلام) در دوران غيبت، به شكل طبيعى صورت مىگيرد و حتّى مردم عادى نيز به ديدار او توفيق مىيابند، امّا از شناخت او ناتواناند.
با اين تفسير، غيبت آن بزرگوار، فقط به عنوان «حجاب معرفت» و «مانع شناخت» مطرح مىشود كه آن هم بر ديده و دل مردم كشيده شده است نه بر وجود شريف او. و بدين ترتيب مىتوان گفت كه هرگاه آن حجاب و مانع از چشم و سريره مردم برداشته شود (يَرَونه و يعرفونه) او را خواهند ديد و خواهند شناخت.

ب) حضور مستور و مستمر:
در فرازهايى از «دعاى ندبه» مىخوانيم:
«بنفسى انت من مغيّب لم يخل منّا بنفسى انت من نازح ما نزح عنّا»( [6] )
به جانم سوگند كه تو آن نهان شدهاى كه بيرون از جمع ما نيستى.
به جانم سوگند كه تو آن دور شدهاى كه از ما دورى ندارى.
تعبير زيباى «نهان شدهاى كه هميشه باماست» و «دور شدهاى كه به ما نزديك است»، نويد بخش «حضور مستمر» امام زمان(عليه السلام) در جمع شيعيان و محبّين است.
در اين كلام يا تضادّى نيست از آن رو كه مىتواند «هميشه با ما باشد» ولى چون شناخته نمىشود «نهان شده و مستور» به شمار آيد.
و يا اگر ظاهراً تضادّى باشد، قابل حلّ است از آن جهت كه «دور شده» از عموم مردم به حساب مىآيد، لكن به خاصّان و مواليان خود «نزديك» است.

ج) نهانى از ديدگان نه از دلها:
راوى گويد از امام كاظم (عليه السلام) در باره آيه قرآن «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة»( [7] ) پرسيدم. فرمود:
«نعمت ظاهر و آشكار، امام ظاهر است و نعمت باطن و پنهان، امام غائب.»
پرسيدم: آيا از امامان ما كسى غائب مىشود؟
فرمود: «نعم، يغيب عن ابصار الناس شخصه، و لا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره».
«آرى! چهرهاش از ديدگان مردم پنهان مىشود، لكن يادش از دلهاى مؤمنان غايب نمىشود.»( [8] )
مردم اگرچه از ديدن چهره پرفروغ امام خويش در دوران غيبت محروم مىمانند، لكن مىتوانند ياد او را هميشه در دل داشته باشند.
توجه به اختلاف دو تعبير «ابصار الناس» و «قلوب المؤمنين» در كلام حضرت، نشان دهنده امتياز مؤمنين و اختلاف تلقّى آنان از غيبت، نسبت به ساير مردم است.
آنچه براى مردم عادى مهم است; ديدن با «چشم سر» است، اگر نبينند باور نمىكنند، دلشان از امامى كه نمىبينند، متأثّر نمىشود، و چون «دل» متأثر نشد، عملشان رنگ تبعيّت از امام نمىگيرد.
اما براى مؤمنين، آنچه اهميت دارد، ديدن با «چشم دل» است، و چون با چشم دل، امام معصوم خويش را مىبينند، ايمان مىآورند رفتار و گفتارشان رنگ ولايت مىگيرد، اگرچه او را با «چشم سر» نتوانند ببينند.


د) آگاهى مواليان حقيقى به مكان غيبت:
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: «للقائم غيبتان احديهما طويلة و الأخرى قصيرة فالأولى يعلم بمكانه فيها خاصة من شيعته، و الأخرى لايعلم بمكانه فيها اِل خاصّة مواليه فى دينه».( [9] )
«براى حضرت قائم (عليه السلام) دو غيبت است: يكى كوتاه و ديگرى طولانى.
در غيبت اول، جز شيعيان مخصوص، كسى از جاى آن حضرت باخبر نيست.
و در غيبت دوم، جز دوستان مخصوص و مواليان حقيقى در دين، كسى به مكان او آگاه نيست.»
با اين تفسير نيز غيبت، حجابى است كه بر ديدگان نامحرمانِ حريم ولايت حقيقى كشيدهاند اگر شيعه، شيعه واقعى و دوست صديق و صادق مولايش باشد و اگر ولايت ناب را دارا باشد، به مكان اقامت امام(عليه السلام) در غيبت آگاه مىباشد و با چنين آگاهى، توفيق حضور مىيابد.


هـ ) كناره گزينى و دورى از مساكن ظالمين:
امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «لابدّ لصاحب هذا الامر من غيبة و لابدّ له فى غيبته من عزلة و نعم المنزل طيبةٌ و ما بثلاثين من وحشة».( [10] )
«صاحب اين امر ناگزير از غيبت است و به ناچار در زمان غيبتش گوشهگيرى و كناره گزينى اختيار كند. و چه خوب منزلى است مدينه و در آن سى نفر( [11] ) هيچ هراس و وحشتى نيست.»
مولايمان حضرت مهدى (عليه السلام) ناچار از غيبت است امّا چرا؟ جوابش به نحوى در جمله بعدى روشن مىشود.
اينكه براى چنين غيبتى ناگزير از كنارهگيرى و دورى از مردم است هم كيفيت غيبت و هم چرايى غيبت را نشان مىدهد. در حقيقت چون جبّاران دستمگران او را نمىخواهند مجبور است دور از مردم زندگى كند و بالاتر از اين، چون اگر او را بيابند به قتل او كمر مىبندند و مانع از تحقق وعدههاى الهى به دست او مىشوند، ناگزير است در مكانى دور از ظالمين سكنى گزيند، چنانكه خود فرمود:
«بمكاننا النائى عن مساكن الظالمين... ما اگرچه در اقامتگاه خويش كه دور از مساكن ظالمين است به سر مىبريم...».

و) گمنامى:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اَما واللّه ليغيبنَّ عنكم صاحب هذاالأمر وليخملنَّ هذا حتّى يقال: مات، هلك، فى أى واد سلك؟».( [12] )
«آگاه باشيد، به خدا سوگند كه صاحب اين امر از شما غائب گردد و همانا گمنام مانَد تا آنجا كه گويند: او مُرد، هلاك شد، در كدام درّه گم شد؟»

ز) راه رفتن در بازارها و پا گذاردن بر فرشهاى مردم:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «برادران يوسف(عليه السلام) همگى نوادگان و فرزندان پيامبران بودند، با اين همه اگرچه با يوسف تجارت كردند و خريد و فروش نمودند و مورد خطاب قرارش دادند، امّا در عين برادرى او را نشاختند تا آن زمان كه خودش گفت: من يوسف هستم و اين برادر من است. پس اين امت نفرين شده چگونه انكار مىكند كه خداى عزّوجلّ با حجّت خويش ـ امام دوازدهم ـ در يك زمانى همان كند كه با يوسف كرد، چنانكه تا مدّتى او را ببينند ولى نشاسند ... فما تنكر هذه الامّة أن يفعل اللّه جلّ و عزّ بحجته كما فعل بيوسف، أن يمشى فى اسواقهم و يَطَأ بُسُطَهم حتّى يأذن اللّه فى ذلك له... .
و چگونه اين امت، انكار مىكند كه خداوند عزّوجلّ با حجّت خويش همان كند كه با يوسف كرد كه امام آنان در بازارهاى شان راه برود و بر فرشهاى شان قدم بگذارد، امّا او را نشناسند تا آن زمانى كه خداوند به ظهور او اجازه فرمايد.»( [13] )

ح) آگاهى به حال مردم:
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در منبر كوفه خطبه خواند و راجع به حجّتهاى الهى سخن گفت كه يا آشكارند و مورد اطاعت قرار نمىگيرند، يا پنهان هستند و مورد انتظارند، سپس فرمود: «إنْ غابَ عن الناس شخصهم فى حال هدنتهم فلم يَغِبْ عنهم قديم مبثوث علمهم و آدابهم فى قلوب المؤمنين مثبتة، فهم بها عاملون».( [14] )
«اگر در حال آرامش مردم، پيكر و شخص آن حجتها از ديدگان مردم پنهان گردد، هرگز علم و آگاهى منتشر آنان، از حال مردم منقطع نگردد، بلكه آداب آنان در دلهاى مردم ثابت است و مردم به آنها عمل مىكنند.»
و اين همانست كه حضرت مهدى (عليه السلام)فرمود: «لا يعزب عنا شىءٌ من اخباركم... هيچ خبرى از شما بر ما پوشيده نمىماند.»( [15] )
چرائى غيبت
پرسش پيرامون علت غيبت، نه تنها پس از وقوع غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)بلكه حتّى قبل از پيدايش ظاهرى آن حضرت، در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و امامان پس از او مطرح مىشده، بگونهاى كه در فرمايشات آن بزرگواران نيز، به پاسخگويى آن پرداخته شده است.
آنچه قبل از بررسى گذراى اين مبحث، لازم به تذكّر است، اشاره به ناتوانى بشر در شناخت اسرار پيچيده هستى، در همه زمينههاست.
با پيشرفت علم و دانش، انسانها روز به روز آفاق گستردهترى را فرا روى خويش مىيابند كه حجم معلومات و دانستههاى خود را در برابر مجهولات و امور ناشناخته آن بسيار ناچيز مىشمارند. از انيشتين نقل شده است كه انگشت خود را به آب دريا زد و گفت: «نسبت بين آبى كه انگشت مرا مرطوب ساخته به آب دريا، مثل نسبت معلومات، ما در برابر مجهولات هستى است.»
منظور از اين بيان، اعتراف به ناشناخته ماندن بسيارى از ابعاد غيبت و حكمتهاى آن است، به عبارت ديگر بايد پذيرفت كه اگر درپارهاى روايات به برخى عدل و حكمتهاى غيبت دست يافتيم، هرگز به اين معنا نيست كه غيبت داراى علتهاى اساسىتر و حكمتهاى بالغه ديگر نمىباشد، با اين همه نگاهى مختصر به برخى روايات اين باب، خالى از فايده نيست:

1 ـ امتحانِ درجه تسليم در برابر اراده خدا:
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «إنّ وجه الحكمة فى ذلك لاينكشف اِلاّ بعد ظهوره، كما لا ينكشف وجه الحكمة لما اتاه الخضر من خرق السفينة، و قتل الغلام و اقامة الجدار لموسى(عليه السلام) اِلاّ وقت افتراقهما.»( [16] )
«وجه حكمتى كه در غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) هست جز بعد از ظهورش، معلوم نمىگردد. چنانكه وجه حكمتى كه در افعال حضرت خضر بود نسبت به سوراخ كردن كشتى و كشتن پسرك و برپا داشتن ديوار نيمه خراب، براى حضرت موسى(عليه السلام) جز در وقت جدا شدن آن دو ظاهر نگشت.»
ذكر جريان ملاقات حضرت خضر(عليه السلام) و حضرت موسى(عليه السلام) در كلام امام صادق(عليه السلام)، اشاره به اين نكته دارد كه مأموريت حضرتموسى(عليه السلام)از جانب خدا، براى درك حضور و همراهىِ حضرت خضر(عليه السلام)، به منظور آزمايش ميزان تحمّل او در برابر امور ناشناخته و درجه تسليم او در مقابل حكمتهاى پوشيده هستى، صورت گرفت.
غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) نيز مىتواند صدها حكمت پنهان داشته باشد كه جز در موقع ظهور آن حضرت روشن نمىشوند. آنچه مطلوب است تسليم در برابر اراده الهى است كه اين غيبت را تقدير فرموده است.

2 ـ بيم از كشته شدن:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «براى حضرت قائم قبل از ظهورش، غيبتى هست» زراره گويد پرسيدم: چرا؟
فرمود: «يخاف على نفسه الذّبحة. از كشته شدن خويش مىترسد.»( [17] )
از آن رو كه حضرت مهدى (عليه السلام) آخرين امام معصوم است وهمچون امامان گذشته نيست كه اگر كشته شد، امامى ديگر جانشين او شود. او بايد بماند تا آن زمان كه شرايط لازم براى حكومت جهانى اسلام و قرآن پيش آيد. قيام نمايد و دنيا را از عدل و داد پر كند، مردمىكه طى بيش از دو قرن ثابت كردند كه هر امامِ هدايت را، يا به شمشير يا به زهر، از بين مىبرند، بىگمان اگر حضرت مهدى(عليه السلام)غيبت نمىكرد، او را نيز به سرنوشت پدران بزرگوارش دچار مىكردند. خصوصاً ملوك بنىعباس كه از مدتها قبل، توطئهها كردند و در مقام كشتن او بر آمدند و با توجه به همين دسيسهها بود كه خداوند عزوجلّ حتّى ولادت حجّت خويش را بصورت پنهان قرار داد.
ذكر اين حكمت نشان مىدهد كه تا زمان حتمى شدن قيام، هر زمان ديگرى، خطر كشته شدن امام(عليه السلام) را به همراه دارد و كشته شدن امام(عليه السلام)، كشته شدن پيام اوست، كشته شدن اسلام است كه خدا هرگز به آن رضايت نخواهد داد.

3 ـ الطاف خفيّه پروردگار:
الف) خداى تبارك و تعالى به دنبال امتحانى طولانى در كيفيت برخورد مسلمانان با اولياى الهى وجود شريف حضرت مهدى(عليه السلام) را، در پس پرده غيبت قرار داد. از آن رو كه مىدانست اگر در چنين شرايطى او را ظاهر گرداند، از اكثر مردم، تعدّيات و تجاوزات مختلفى در حق او صورت خواهد گرفت كه به موجب آن، مستحق عقوبات الهى خواهند شد. پس ولىّ خود را از ديدگان مردم پنهان داشت تا بدين وسيله وجود و حضور او كه چشمه رحمت است، مايه نقمت نگردد.( [18] )
ب) ابراهيم كرخى گويد به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: خدا امرتان را اصلاح كند، آيا على(عليه السلام) در دين خداى عزّوجلّ قوى نبود؟ فرمود: «چرا».
گفتم: پس چگونه مخالفين بر او غلبه يافتند و چرا آنان را دفع نكرد و چه چيزى او را باز داشت؟
فرمود: «آيهاى در كتاب خدا مانع او شد.» پرسيدم: چه آيهاى؟
فرمود: «قول خداوند عزّوجلّ: «لوتزيّلوالعذّبنا الذين كفروا منهم عذاباً اليماً».( [19] )
«اگر مؤمنان و كافران از هم جدا مىشدند، كافران را به عذابى دردناك دچار مىكرديم».
به موجب اين آيه، خداوند در اصلاب مردم كافر و منافق وديعتهايى دارد كه همان فرزندان صالح هستند و از نسل آنان پديد مىآيند، از اين رو على(عليه السلام) آن پدران را نمىكشت تا آنكه وديعتهاى الهى خارج شوند. بعد از خروج آن ودايع بود كه بر هركس از آنان غلبه مىيافت او را مىكشت. و چنين است قائم ما اهل البيت كه ظهور نمىكند تا آنكه همه نسلهاى پاك و مؤمن كه وديعتهاى خدايند، ظاهر شوند. آن زمان است كه ظهور مىكند و بر هركس غلبه يابد مىكشد.»( [20] )
ج) امام صادق (عليه السلام) فرمود: «يا عمار الصدقة و اللّه فى السر افضل من الصدقة فى العلانية و كذلك عبادتكم فى السر مع امامكم المستتر فى دولة الباطل افضل، لخوفكم من عدوكم فى دولة الباطل».( [21] )
«اى عمار! همچنانكه صدقه پنهانى بهتر از صدقه آشكار است، عبادت پنهانى شما در دولت باطل در حالى كه امامتان پنهان و مستور باشد، افضل و داراى ثواب بيشتر است، به خاطر ترسى كه شما در دولت باطل از دشمنانتان داريد.

4 ـ آماده شدن شرايط براى محو سلطه مستكبران:
حضرت مهدى (عليه السلام) فرموده است: «انّه لم يكن لاحد من آبائى(عليهم السلام)اِلاّ وقد اوقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه و إنى أخرج حين أخرج ولابيعة لأحد من الطواغيت فى عنقى».( [22] )
«هيچكدام از پدران من (عليهم السلام) نبودند مگر آنكه بيعت طاغوت دورانش اجباراً بر عهدهاش نهاده شد، اما من در زمان ظهورم، در حالى قيام مىكنم كه بيعت و پيمان هيچ يك از طواغيت برگردنم نيست.
حضرت مهدى (عليه السلام) اگر بخواهد بر طبق اراده خدا حكومتى توحيدى در همه عالم تشكيل دهد بگونهاى كه همه قدرتهاى حاكم را در هم شكسته و سلطه و سيطرهاش را بر سراسر هستى گسترش دهد، لازم است كه شرايطى در دنيا ايجاد شود كه از همان زمان ظهور تا استقرار كامل نظام عدالت، هيچ طاغوت و مستكبرى را ياراى مقاومت و غلبه در برابر او نباشد.

5 ـ آزمايش مردم در ميزانِ ايمان به امامت:
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ذلك الّذى يغيب عن شعيته و اوليائه غيبةً لايثبت فيها على القول بامامته إلاّ من امتحن اللّه قلبه للايمان».( [23] )
«او ـ مهدى (عليه السلام) ـ كسى است كه از شيعيان و دوستان خود غائب مىگردد غيبتى كه در آن، كسى بر اعتقاد به امامت و ولايت او استوار نمىماند مگر آن كس كه خداوند قلبش را به ايمان امتحان كرده باشد.»

6 ـ آزمايش مؤمنان به سختىها و شدايد روزگار:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «إنّ لصاحب هذاالامر غيبةً، المتمسّك فيها بدينه كالخارط للقتاد».( [24] )
«صاحب اين امر ـ حضرت مهدى (عليه السلام) ـ غيبتى دارد كه در آن، هركس بخواهد دينش را حفظ كند مانند كسى است كه بخواهد با كشيدن دست بر شاخهاى خار، آن را از خار برى سازد.»
امام كاظم (عليه السلام) فرمود: «إنما هى محنةٌ من اللّه عزّوجلّ امتحن اللّه بها خلقه».( [25] )
«به يقين، غيبت مهدى (عليه السلام)، امتحانى از جانب خداست كه بندگانش را به آن مىآزمايد. و امام صادق (عليه السلام) فرمود: نه به خدا قيام نخواهد كرد مگر غربال شويد، مگر در امتحانات، تصفيه شويد مگر نيك و بدتان از هم جدا شوند.»( [26] )

7 ـ گناهان و عدم آمادگى مردم:
حضرت مهدى (عليه السلام) در بيان كيفيت بهرهبردن از وجود ايشان در دوران غيبت مىفرمايند: «و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيّبها عن الابصار السحاب».( [27] )
«امّا چگونگى بهرهورى از من در دوران غيبتم چونان بهره بردن از خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از ديدگان، مستور مىدارند.»
طبق اين كلام شريف، وجه غيبت خورشيد را بايد در وجود ابرها جستجو كرد. خورشيد به خودى خود عين ظهور است و يكسره نور افشانى و درخشش دارد. اين ابرها هستند كه چهره جان فروز آن را از ديدگان مخفى مىكنند. و بدين گونه است نهانى آخرين خورشيد ولايت و امامت حضرت مهدى (عليه السلام) كه در ذات خويش جز مهربانى و لطف و عنايت نسبت به عباد اللّه ندارد. امّا مردم با گناهان خود و با عدم آمادگى براى قبول حكومت الهى او، سبب پنهان ماندن او در پس پردههاى سياه ابر غيبت مىباشند. چنين است كه شيخ طوسى (رحمةاللّه عليه) مىفرمايد:
«امّا سبب غيبت امام دوازدهم(عليه السلام) ممكن نيست كه از جانب خداى سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد، بلكه از طرف مردم و مكلفين است و جهت آن غلبه خوف ـ از نابودى حق ـ و مطيع نبودن مردم نسبت به اوست و هر موقع كه اين سبب زائل شود و مردم در اطاعت او بكوشند، و تسليم او باشند، ظهور واجب مىشود.»( [28] )

8 ـ جريان سنّت الهى:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «وجه الحكمة فى غيبته، وجه الحكمة فى غيبات من تقدّمه من حجج اللّه تعالى ذكره».( [29] )
وجه حكمت در غيبت او، همان وجه حكمت در غيبتهايى است كه توسط حجّتهاى الهى پيش از او صورت گرفته، به عبارت ديگر مىتوان وجه غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) را استمرار همان سنّت حكيمانهاى دانست كه در ادوار گذشته تاريخ به غيبت بسيارى از انبياء و اولياء انجاميده است.
چنانكه باز هم امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إنّ سنن الانبياء(عليهم السلام)بما وقع بهم من الغيبات حادثة فى القائم منّا اهل البيت حذوالنّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة».( [30] )
«سنتهاى پيامبران نسبت به غيبتهايى كه براىشان پيش آمد، همگى به طور تمام و كمال در مورد قائم ما اهل بيت، اتفاق مىافتد.»
غيبت پيامبران پيشين
عبداللّه بن فضل هاشمى گويد: شنيدم امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد:
«صاحب اين امر را غيبتى هست كه بناچار صورت پذيرد و باطل گرايان همگى در آن شك كنند». پرسيدم: فدايت شوم! چرا؟
فرمود: «بخاطر چيزى كه بيان آن را به ما اجازه ندادهاند.»
قلت: فَماوَجْه الحكمة فى غيبته؟ قال: «وجه الحكمة فى غيبته، وجه الحكمة فى غيبات مَن تقدّمه مِن حجج اللّه تعالى ذكره».( [31] )
محمد بن مسلم گويد: بر امام باقر(عليه السلام) وارد شدم در حالى كه قصد داشتم درباره قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كنم.
امام(عليه السلام) بدون اينكه چيزى بگويم فرمود: «اى محمد بن مسلم! در قائم آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) شباهتى به پنج نفر از پيامبران وجود دارد: يونس بن متى، و يوسف بن يعقوب، موسى، عيسى و محمد (صلىاللّه عليهم).
امّا شباهت او به يونس(عليه السلام) ; به خاطر آنست كه از غيبت باز مىگردد و پس از عمرى طولانى، جوان به نظر مىرسد.
امّا شباهت او به يوسف(عليه السلام) ; غيبت او از خاص و عام است و پنهان بودن او از برادرانش و مشكل شدن امر او بر پدرش يعقوب(عليه السلام) ، با اينكه مسافت بين او و پدرش و اهلبيت و شيعيانش نزديك بود.
امّا شباهت او به موسى(عليه السلام) ; استمرار خوف و طولانى شدن غيبت و مخفى بودن ولادت اوست و اينكه پيروان او بعد از غيبت او با ديدن سختىها و خوارىهاى فراوان خسته شدند، تا آن زمان كه خداوند عزّوجلّ اجازه ظهور به او داده و ياريش نموده و بر دشمنانش پيروز گرداند.
امّا شباهت او به عيسى(عليه السلام) ; اختلاف كسانى است كه در باره او به مخالفت يكديگر پرداختند، برخى گفتند به دنيا نيامده، گروهى گفتند مُرده است، گروهى ديگر گفتند، كشته شده و به دار آويخته شده است.
و امّا شباهت او به جدّش حضرت محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) ; قيام به شمشير و كشتن دشمنان خدا و پيامبر، و ستمگران و مستكبران است و اينكه او به وسيله سلاح و القاء وحشت بر دشمن غلبه مىيابد و هيچ پرچمى از پرچمهاى او بدون پيروزى بر نمىگردد.»( [32] )
شيخ صدوق (رحمه اللّه) در مقدمه كتاب شريف «كمال الدين» آورده است: سبب تأليف اين كتاب چنان شد كه در يكى از سالها، زمانى كه از زيارت على بن موسى الرضا(عليه السلام) بر مىگشتم، در نيشابور اقامت گزيدم. و آنجا اكثر كسانى كه بر من وارد مىشدند، شيعيانى بودند كه امر غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) آنان را به حيرت و شبهات دچار ساخته بود.
در بين آنان، يكى از مشايخ اهل فضل كه مدّتها در آرزوى ديدارش به سر مىبردم و به خاطر ديندارى و استقامت عقيدهاش مشتاق زيارتش بودم، به نام «نجم الدين ابو سعيد محمد بن الحسن بن الصلت قمى» به ديدارم آمد و روزى سخن از فلاسفه و اهل منطق در بخارا به ميان آورد، كه با شبهات خويش حيرت و شك او را، در امر غيبت طولانى حضرت قائم(عليه السلام)، برانگيخته بودند.
زمانى كه جوابش را دادم و دلش آرام يافت، پيشنهاد كرد كه كتابى در اين باب بنويسم و من هم قول مساعد دادم.
پس از اين قضيه، شبى در خواب ديدم كه در مكّه هستم و به طواف «بيتاللّه» مشغولم و در هفتمين شوط، كنار حجرالاسود آمده، آن را استلام كردم و مىبوسيدم و مىگفتم: «امانتى ادّيتها و ميثاقى تعاهدته لتشهدلى بالموافاة».
«امانت خويش را ادا كردم و پيمانم را به عهده گرفتم، تا تو روز قيامت به وفاى آن برايم شهادت دهى».
در همين هنگام مولاىمان صاحب الزمان (صلواتاللّه عليه) را ديدم كه كنار درب خانه كعبه ايستاده است، نزديكش رفتم و او با نگاه به چهره من، با فراست هر چه را كه از دل مشغولى و انديشههاى متفرقه داشتم دريافت. سلام كردم، جواب فرمود، سپس پرسيد: چرا كتابى درباره غيبت نمىنويسى تا هُمومِ تو را كفايت كند؟ گفتم: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، درباره غيبت تصنيفات و تأليفاتى دارم.
فرمود: نه به آن ترتيب; بلكه از تو مىخواهم كه اينك كتابى درباره غيبت بنويسى و غيبتهاى پيامبران را در آن ذكر نمايى.
او با گفتن اين سخن، به راه افتاد و رفت و من دهشتزده از خواب بيدار شدم. آن شب را تا صبح به دعا و گريه وزارى و شكوه از فراقش گذراندم و صبحگاهان به عنوان امتثال فرمانش، تأليف اين كتاب را آغاز كردم.( [33] )
آنچه در سفارش و فرمان ولى عصر (سلام اللّه عليه) نسبت به ذكر غيبتهاى پيامبران در كتاب شيخ صدوق قابل دقّت و بررسى است، به يقين اهميّت شناخت اين غيبتها، در راستاى آشنايى با حكمتهاى مستور در اين سنّت دير پاى الهى است كه در احاديث معصومين(عليهم السلام)هم - چنانكه ذكر شد ـ مورد تأكيد مكرّر قرار گرفته است.
شيخ صدوق اوّلين بابهاى كتاب گرانقدر خود «كمال الدين و تمام النعمة» را، به بررسى نهانزيستىِ پيامبران (صلوات اللّه عليهم) مىپردازد:
* اولين باب، درباره غيبت حضرت ادريس (سلام اللّه عليه) است، كه در ضمن حديثى طولانى آمده است:
«ادريس در غارى از كوهى بلند، دور از چشم مردم پناه گرفت و به روزهدارى و عبادت پرداخت. مردم پس از خروج و اختفاى او، مدّت بيست سال به قحطسالى و بيچارگى مبتلا بودند، تا اينكه طى ماجرايى، حضرت ادريس در طلب آب و غذا از نهانگاه خويش بيرون مىآيد و مردم او را مىشناسند و طاغوت زمانش به خوارى كشيده مىشود و او به ميان مردم باز مىگردد.»( [34] )
* دوّمين باب، با ذكر چهار حديث، درباره حضرت نوح(عليه السلام) است، كه در سوّمين حديث آمده است:
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «زمانى كه مرگ نوح (عليه السلام) نزديك شد، پيروان خويش را فرا خواند و به آنان گفت: بدانيد كه پس از من، غيبتى خواهد بود كه در طى آن طاغوتها به قدرت خواهند رسيد، و همانا خداى تعالى به قيام كنندهاى از فرزندان من كه نامش «هود» است، درامر شما گشايشى پديد خواهد آورد.»( [35] )
* سوّمين باب، درباره غيبت حضرت صالح(عليه السلام) است كه در آن تنها يك حديث از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه طى آن فرمود:
«همانا صالح(عليه السلام)مدتى از ميان قوم خويش غائب بود، آن روز كه تازه غيبت كرده بود عاقل مردى ميانسان، تنومند و زيبا اندام و با محاسنى فراوان و گونههايى مناسب وقامتى متناسب بود. امّا وقتى بسوى قومش بازگشت ـ در اثر كثرت ضعف و تغيير صورت ـ او را نشناختند و مردم درباره او سه دسته شدند.
همانا مثل قائم اهلبيت(عليهم السلام) همانند صالح(عليه السلام) است.»( [36] )
* چهارمين باب، درباره غيبت حضرت ابراهيم(عليه السلام) است و در ابتداى آن آمده است:
«امّا غيبت حضرت ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام) شباهت به غيبت قائم ما (صلواتاللّه عليه) دارد، بلكه عجيبتر از آن است زيرا خداوند عزوجلّ حتى در شكم مادر، اثر ابراهيم(عليه السلام) را مخفى گرداند و ولادتش را نيز پنهان داشت، تا زمان تقدير شده ظهور آن، فرا رسد.»
در اين باب طى دو حديث نسبتاً طولانى از دو نوع غيبت حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه طى سه مرحله انجام يافت سخن به ميان آمده است: يكى در هنگام ولادت و قبل از آن، ديگرى در زمانى كه طاغوت مصر او را تبعيد كرد، و سوّمين مرحله آن زمانى كه براى عبرت گرفتن بهتنهايى روانه سرزمينهاى دور و نزديك شد.»( [37] )
* پنجمين باب، درباره غيبت حضرت يوسف(عليه السلام) است كه با نقل سه حديث، كيفيت غيبت حضرت يوسف(عليه السلام) و جنبه امتحان داشتن اين غيبت، براى حضرت يعقوب(عليه السلام) مطرح شده و نتيجه گرفته شده كه حال شيعيان آگاه در زمان ما نسبت به امام غائب خويش (سلاماللّه عليه)، همانند حال حضرت يعقوب(عليه السلام) است كه مىگفت: «اى فرزندان من! برويد يوسف و برادرش را جستجو كنيد».( [38] )
و حال ناآگاهان و معاندين در امر غيبت او همچون حال برادران يوسف است كه مىگفتند: «بخدا سوگند! تو در همان گمراهى سابق خود هستى».( [39] )
* ششمين باب، درباره غيبت حضرت موسى(عليه السلام) است، در اولين حديث از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است كه فرمود:
«پس از حضرت يوسف(عليه السلام) شدّت و غيبتى براى بنىاسرائيل واقع شد كه چهار صد سال طول كشيد، در حالى كه آنان همگى منتظر قيام قائم يعنى حضرت موسى(عليه السلام) بودند.»( [40] )
در اين باب پنج حديث ذكر شده كه طى آنها غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) به غيبت حضرت موسى(عليه السلام) تشبيه شده است.
* هفتمين باب، درباره غيبت اوصياى حضرت موسى(عليه السلام) تا روزگار حضرت مسيح(عليه السلام) است.
و در بابهاى بعدى نيز به اخبارى در زمينه نهانى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و اولياء پرداخته شده است.
كيفيت بهره ورى از امام غائب (عليه السلام)
جابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پرسيد: آيا شيعيان در غيبت حضرت قائم (عليه السلام) از وجود او بهرهمند مىشوند؟
فرمود: «آرى! سوگند به خدايى كه مرا به پيامبرى بر انگيخت، آنها از او بهرهمند مىشوند و از نور ولايت او در دوران غيبتش كسب نور مىكنند، همچنانكه مردم از خورشيد در پس پرده ابر بهره مىبرند.»( [41] )
سؤال در باره چگونگى استفاده بردن از امام غائب (عليه السلام)، هم در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و هم در زمان امامان بزرگوار (عليهم السلام) و هم در زمان غيبت صغرى، توسط شيعيان تكرار شده و مضمون حديث فوق، در اكثر آنها به عنوان پاسخ ذكر شده است. چنانكه خود امام زمان(عليه السلام)فرمود:
«و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيّبها عن الابصار السحابُ».( [42] )
«امّا چگونگى بهره بردن از من در دوران غيبتم مانند بهره بردن از خورشيد است در زمانى كه ابرها آن را از ديدگان مردم مىپوشانند.»
علامه مجلسى در وجه تشبيه امام غايب(عليه السلام) به خورشيد در پس ابر، مواردى را ذكر مىكند:
1 ـ نور وجود و علم و هدايت، به واسطه آن حضرت(عليه السلام) به خلايق مىرسد. چنانكه در اخبار متعدد روايت شده كه او و ساير اهلبيت(عليهم السلام)علّت ايجاد خلق هستند و به بركت آنان است كه علوم و معارف بر مردم آشكار شده و بلاها رفع مىشود.
2 ـ چنانكه مردم از خورشيد در پس ابر استفاده مىبرند و با اين همه به خاطر بهرهبردن بيشتر هر لحظه انتظار برطرف ابرها را دارند، شيعيان مخلص در هر زمان منتظر ظهور و قيام او هستند.
3 ـ منكر وجود حضرت مهدى(عليه السلام)، با اين همه آثارى كه در غيبت از او ظاهر مىشود، مثل انكار كننده وجود خورشيد در پس پرده ابر است.
4 ـ چنانكه نهان شدن خورشيد در پس ابرها گاهى بهتر از آشكار شدن آن است، مىتوان گفت: در دوران غيبت براى شيعه، پنهان ماندن آن حضرت، مفيدتر و بهتر است.
5 ـ همانطور كه نظر كننده به خورشيد، چه بسا با نبودن ابر دچار كورى شود، چه بسا خورشيدِ وجودِ مقدّس حضرت مهدى(عليه السلام) هم، اگر ظاهر باشد براى بصيرت شيعيان ضرر داشته باشد و سبب كورى آنان از ديدن حقيقت شود، امّا همين بصيرتها بتواند تحمل ايمان به او در دوره غيبت را داشته باشد، چنانكه انسان به خورشيد در پشت ابرها مىنگرد و زيان نمىبيند.
6 ـ خورشيد گاهى از پرده ابر خارج مىشود و بسيارى از مردم آن را مىبينند، به همين ترتيب ممكن است كه آن حضرت هم در روزگار غيبت براى بعضى مردم بروز كند.
7 ـ اهلبيت(عليهم السلام) در شمول منافع، چونان خورشيدند، پس همانطور كه انسانِ كور، خورشيد را چه ظاهر و چه در پس ابر، نمىبيند، كور باطنان هم خورشيد وجود امام غايب را نمىبينند، «من كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى و اضلّ سبيلا»( [43] ) «هركس در اين دنيا كور باشد در آخرت نيز كور خواهد بود بلكه زيانكارتر و گمراهتر!»
8 ـ چنانكه نور خورشيد در هر خانهاى به مقدار وجود روزنهها و پنجرهها مىتابد و به مقدارى كه موانع را از جلو نور برداشته باشند، خانه را روشن مىكند. به همين ترتيب مردم به اندازهاى كه موانع معرفت همچون شهوات نفسانى و تعلقات جسمانى را از فكر و انديشه خود برداشته و به ميزانى كه پردههاى تاريك مادى را از روى دل خود كنار زده باشند، مىتوانند از نور هدايت حضرت مهدى(عليه السلام) و اهلبيت استفاده ببرند، تا امر به آنجا برسد كه مانند شخصى شود كه زير آسمانِ بدون ابر قرار گرفته كه بدون هيچ حجابى، پرتو خورشيد او را از هر طرف احاطه كرده باشد.
علامه مجلسى بدنبال اين نكات مىفرمايد: «از اين بهشت روحانى، هشت در را به رويت گشودم در حالى كه خداوند هشت باب ديگر را نيز به فضل خويش بر من گشوده است، لكن عبارت را از ذكر آنها ناتوان مىبينم. چه بسا كه خداوند در باب معرفت اهلبيت(عليهم السلام)هزار در برما بگشايد كه هر درى، هزار در ديگر گشوده شود.»( [44] )
پی نوشتها:
[1] ـ بحارالانوار ج 51 صفحه 366.
[2] ـ مدرك پيشين صفحه 349 به نقل از غيبت شيخ طوسى و احتجاج و كمال الدين.
[3] ـ مدرك پيشين صفحه 365 به نقل از «اعلام الورى».
[4] ـ مدرك پيشين ص 361 به نقل از غيبت شيخ طوسى و كمال الدين.
[5] ـ كمال الدين ج 2، باب 33، ح 46، ص 351.
[6] ـ مفاتيح الجنان.
[7] ـ لقمان: 20.
[8] ـ منتخب الاثر فصل 2 باب 22 حديث 3 ـ صفحه 239 به نقل از كفاية الاثر.
[9] ـ كافى، ج 2. كتاب الحجة حديث 19 صفحه 141.
[10] ـ مدرك پيشين حديث 16 صفحه 140.
[11] ـ بنابر بعضى از اقوال، حضرت مهدى(عليه السلام) در دوران غيبت كبرى، همراه با سى تن از ياران نزديك خويش در مكانى نامعلوم، اقامت دارد.
[12] ـ مدرك پيشين حديث 11 صفحه 138.
[13] ـ مدرك پيشين حديث 4 صفحه 134.
[14] ـ مدرك پيشين حديث 13 صفحه 139.
[15] ـ احتجاج طبرسى ـ توقيع شريف.
[16] ـ كمال الدين، ج 2، باب 44، ح 11، ص 482.
[17] ـ كمال الدين، ج 2، باب 44، ح 10، ص 481.
[18] ـ نقل با تصرف از كلام شيخ صدوق رحمة اللّه ـ كمال الدين جلد 2 صفحه 641.
[19] ـ سوره فتح، آيه 25.
[20] ـ مدرك پيشين ص 642.
[21] ـ مدرك پيشين ص 646.
[22] ـ متخب لاثر، باب 28، ص 267.
[23] ـ مدرك پيشين ص 101.
[24] ـ كمال الدين باب 33 ص 346.
[25] ـ اصول كافى كتاب الحجّة ج 2 صفحه 133.
[26] ـ مدرك پيشين صفحه 196 حديث 6 با تلخيص.
[27] ـ بحارالانوار ج 52 صفحه 92 حديث 7 ـ احتجاج صفحه 263.
[28] ـ كتاب الغيبه.
[29] ـ بحار الانوار ج 52 صفه 91 به نقل از علل الشرايع.
[30] ـ كمال الدين ج 2 باب 33 حديث 31 صفحه 345.
[31] ـ كمال الدين صدوق، ج 2، باب 45، ص 483.
[32] ـ بحارالأنوار، ج 51، ص 217 ـ 218.
[33] ـ كمال الدين، ج 1، ص 3 و 4.
[34] ـ كمال الدين، ج 1، ص 127 تا 132.
[35] ـ كمال الدين، ج 1، ص 135 باب 4.
[36] ـ كمال الدين، ص 136 و 137.
[37] ـ كمال الدين، ص 138 تا 141.
[38] ـ سوره يوسف، آيه 88 .
[39] ـ سوره يوسف، آيه 88 .
[40] ـ كمال الدين، ص 145 و 146.
[41] ـ بحار الانوار جلد 52 تاريخ امام دوازدهم صفحه 93.
[42] ـ مدرك پيشين صفحه 92 حديث 7.
[43] ـ سوره اسراء، آيه 72.
[44] ـ بحارالانوار جلد 52 تاريخ امام دوازدهم صفحه 93 و 94.
www.jamkaran.info