پرسش :
پي آمدهاي تفرقه و اختلاف نامقدس چيست؟
شرح پرسش :
پاسخ :
در اين جا به سه موضوع اساسى اشاره مىنماييم.
1 زوال قدرت و شوكت
قرآن كريم دربارة تنازع ميان مسلمانان و آثار شوم آن مىفرمايد با يك ديگر نزاع نكنيد چون تنازع موجب ضعف و سستى شما مىشود و با آمدن «فشل» و ضعف، عزّت وشكوهتان از بين مىرود. بنابراين، گرچه حفظ وحدت و تفرقه شكنى كار بسيار دشوارى است، ليكن شما اين دشوارى را تحمل كنيد چون خدا با صابران است و سرانجام در ساية صبر و استقامت، موفق خواهيد شد: «و أطيعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم واصبروا إنّ الله مع الصابرين»(1).
نزاعى كه پس از روشن شدن حق از باطل است و از هواى نفس سرچشمه مىگيرد، عامل مهمىبراى نابودى افراد و جامعه است زيرا نزاع، جداى از آن كه اختلاف است، اتحادى نيز در آن نهفته است.
سرّ تأثير نزاع و ويران گرى آن نيز همان اتفاق است چون اختلاف كنندگان، خواه دو فرد يا دو گروه، نتيجه تلاششان دو چيز است از بين بردن قدرت طرف مقابل و هدر دادن توان خود براى مقابله با قدرت طرف مخالف.
بنابراين، اختلاف گران بر نابودى قدرت يك ديگر اتفاق دارند و همين امر، موجب زوال قدرت و شوكت جامعه خواهد شد. از اين رو، قرآن كريم مىفرمايد «لا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم».(2)
2 ذلّت و بردگى
حضرت على (ع) پس از جنگ با ناكثين و مارقين و قاسطين، تقريبا در اواخر عمر مبارك خود، مقاطع تاريخى را ترسيم مىكند و هشدار مى دهد و مىفرمايد مردم من سه حلقة تاريخ پيامبر زادگان را براى شما شرح بدهم تا شما خيال نكنيد كه خداوند، اهل سهل انگارى است و اگر اين تجربة تلخ را يك بار چشيديد و به ذلّت افتاديد، بار ديگر تلخ كام نشويد.
حلقة اوّل تاريخ اين سلسله، مرحله قيام خليل حق، ابراهيم (ع) است كه به بركت آن، فرزندان ايشان به عنوان انبياى ابراهيمىو امامزادگان و پيامبرزادگان و به تعبير قرآن كريم، «ملوك» بر مردم شدند «وجعلكم ملوكاً واتاكم ما لم يؤت أحداً من العالمين»(3). در اين مقطع، شما به بركت خليل حق (ع) به اوج عظمت رسيديد واين، همان حلقة اول از تاريخ اين سلسله است.
آن گاه در تبيين حلقة دوم از تاريخ اين سلسله فرمود شما سرگذشت پيامبرزادگان و امامزادگانى چون فرزندان اسماعيل و اسحاق و يعقوب (اسرائيل) (ع) را شنيدهايد: «فَاعتَبِروا بِحال وَلد إسماعيل و بَنى إسحاق و بَنى إسرائيل (ع) فَما أشَدّ اعتدال الأَحوال و أَقرب اشتباهَ الأمثال»(4). آنان، انسان هاى شريف از تبار ابراهيم و پيامبر زاده و امامزاده بودند ببينند چه روزگارى را گذراندند.
«تأمّلوا أمرَهم فى حال تَشتّتهم وتَفرّقهم لَيالى كانت الأِكاسِرة والقياصِرة أَرباباً لَهم يَحتازونُهم عَن ريف الافاق و بَحر العِراق و خُضرةِ الدنيا الى منابِت الشَيح و مَها فِى الريح و نَكَدِ المعَاش فَتركوُهم عالة مَساكين إِخوانَ دَبَرٍ و وبَرٍ(5) آيا نديديد تبه كاران، با امامزادگان و پيامبرزادگان چه كردند؟ از يك سو كسراهاى ايران و از سوى ديگر قيصرهاى روم، بر امامزادگان حكومت كردند و آنان را به بردگى و گدايى كشاندند.
كسراهاى ايران و قيصرهاى روم، نه تنها ربّ اين امامزادگان بودند، بلكه آنان را «حيازت» كردند آنان را جزء موات مىدانستند. آيا نديدند كه مناطق سرسبز و خرم را از تصرّف آنان خارج كردند و سرزمين هاى خوش آب و هوا را از دست آنان گرفتند و آنان را به مناطق بد آب و هوا تبعيد كرده، در آن جا اسكان دادند و معادن و منابع و ذخاير آنان را غارت نمودند؟ [ونكد المعاش]».
آيا به ياد نداريد كه قلمرو سلطنت كسراهاى ايران، منطقه نفوذ امامزادگان و پيامبرزادگان را زير پوشش داشت ومنطقة نفوذ سلطنت قياصرة روم، آنان را در بر گرفت تا جايى كه آنان گدايان ايران و روم شدند؟ آيا شما فكر مىكرديد كه پيامبر زادگان، روزى «چارپادار» شوند؟
اين حكايت تاريخ است كه نوادگان ابراهيم (ع)، نوادگان اسماعيل (ع) و نوادگان اسحاق (ع)، «اصحاب دبر و وبر» شدند و كسراها و قيصرها آنان را يك مشت گدا كردند. مبادا فراموش كنيد كه چرا پيامبرزادگان ابراهيم (ع) به گدايى افتادند واصحاب دبر و وبر شدند آنچه مايه ذلّت اين سلسله گشت، چيزى جز «ترك دين» و «دامن زدن به اختلاف» نبود.
بنابراين، براى اين كه به آن مقطع ذلّت بار باز نگرديد، اوّلًا دين دار و دين باور باشيد و ثانياً هماهنگ و متّحد. اين، سرگذشت مقطع دوم از زندگى امامزادگان و پيامبرزادگان است تا پيش از
ظهور اسلام.
آن گاه در مقطع سوم از تاريخ اين سلسله، به بركت حضرت رسول اكرم (ص) اسلام ظهور كرد و با ظهور خود، «توحيد كلمه» و «كلمه توحيد» را به ارمغان آورد و فكر آنان را احيا نمود به آنان دين داد و آنان را از باز تشتّت و تفرّق رهايى بخشيد و در نهايت، ازادى و آبادى را بهايشان اهدا كرد چنان كه در پرتو اسلام، همين چارپاداران به جايى رسيدند كه فرمانروا شدند: «فَهُم حُكّامٌ عَلى العالَمين ومُلوك فِى أَطراف الأَرضين يَملكون الأُمور عَلى مَن كان يَملكها عَليهم و يُمضُون الأَحكام فيمن كان يُمضيها فيهم لاتُغمز لهم قناة ولا تُقرَعُ لهم صَفاة»(6)
در سايه همين اسلام كه مجد فراموش شده را به آنان بازگرداند همة حاكمان، محكوم گشتند و اين اصحاب دبر و وبر، بر قياصرة روم و اكاسره ايران سلطه يافتند و غنايم جنگى شرق و غرب را به حجاز آورده، حكّام و ملوك شدند. اين مقطع، مقطع سوّم از تاريخ اين سلسله است.
امير المؤمنين (ع) پس از تبيين حلقات سه گانه ياد شده و تحليل ادوار تاريخى سلسله امامزادگان و پيامبر زادگان، شرايط اجتماعى عصر خود را تشريح مىكند و چنين مىفرمايد اى كسانى كه با من نساختيد و از اطاعت من سرباز زديد آيا مىخواهيد به آن مقطع ذلّت بار كه اكاسره و قياصره شما را حيازت مىكردند و اربابتان بودند برگرديد يا به مقطع شكوه مندى كه در تحت رهبرى قرآن و عترت حركت مىكرديد: «أَلاوإِنّكم قَد نَفَضّتم أَيديكم مِن حَبل الطّاعة و ثلمْتُم حِصنَ الله المضروب عَليكم بِأحكام الجاهليّه(7) شما طناب اطاعت را از دست خود رها كرديد و اين قلعه مستحكم را سوراخ نموديد و مرا تنها گذاشتيد».
آن گاه فرمود: «فَانّ الله سبحانه قَد امتَن عَلى جَماعة هذه الأُمّة فِيما عَقد بينَهم مِن حبلِ هذه الأُلفة الّتى يَنتقلون فى ظِلّها و يَأوون إِلى كنِفها بِنِعمةِ لايعرف أحدٌ من المَخلوقين لها قيمة لأنّها أرجحُ من كُلّ ثَمَنٍ وأجلُّ من كُلّ خطرٍ(8) خداوند سبحان منّتى بر اين مردم نهاد كه آنان را در سايه «حبل الله» متحد كرد و نعمتى به آنان داد كه احدى نمىتواند آن نعمت را حق شناسى كند زيرا قيمت آن را نمىداند. اين نعمت، از هر كالاى پر بهايى گران تر و از هر چيز ارزشمندى قيمتىتر و از هر امر خطيرى خطيرتر است و شما بهاين مقطع والا رسيديد».
اكنون اگر در نظام اسلامىاز وحدت الاهى خود حراست نكنيد و از عترت اطاعت ننماييد، همان مقطع اوّل دامنگير شما خواهد شد.
3 دشمنى و قضاوت ناحق
دشمنى هاى ناصحيح كه از اختلاف هاى نامقدس سرچشمه مىگيرد، در نظر دهى و قضاوت انسان تأثير به سزايى دارد تا آن جا كه موجب كورى و كرى در برابر حقايق و واقعيّت ها مىشود چنان كه دوستى ها گاهى اين گونه است: «حبّك للشئ يُعمىو يصم»(9). انسان اگر چيزى يا كسى را دوست داشته باشد، عيوب و نقاط ضعفش را نمىبيند و نمىشنود و نيز اگر واقعاً از چيزى يا كسى بدش بيايد و با او دشمنى داشته باشد، زيبايى ها و نقاط قوّتش را ناديده ونشنيده مىگيرد.
«اختلاف» از گناهانى است كه حد و مرزى ندارد ليكن شيطان روان كاوانه كار مىكند كه انسان به كارهاى خود صبغه دينى بدهد و كارهاى رقيب خود را كفر آلود ببيند با اين وصف، هر روز دامنه اختلافات گسترده تر وعمق كينه و عداوت بيشتر خواهد شد.
پىنوشت
(1) انفال/ 46
(2) انفال/ 46
(3) مائده/ 20
(4)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 39)
(5)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 93)
(6)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 101)
(7)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 103)
(8)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 103)
(9)) بحار، 74/ 165)
آيتالله جوادى آملى، وحدت جوامع در نهجالبلاغه
در اين جا به سه موضوع اساسى اشاره مىنماييم.
1 زوال قدرت و شوكت
قرآن كريم دربارة تنازع ميان مسلمانان و آثار شوم آن مىفرمايد با يك ديگر نزاع نكنيد چون تنازع موجب ضعف و سستى شما مىشود و با آمدن «فشل» و ضعف، عزّت وشكوهتان از بين مىرود. بنابراين، گرچه حفظ وحدت و تفرقه شكنى كار بسيار دشوارى است، ليكن شما اين دشوارى را تحمل كنيد چون خدا با صابران است و سرانجام در ساية صبر و استقامت، موفق خواهيد شد: «و أطيعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم واصبروا إنّ الله مع الصابرين»(1).
نزاعى كه پس از روشن شدن حق از باطل است و از هواى نفس سرچشمه مىگيرد، عامل مهمىبراى نابودى افراد و جامعه است زيرا نزاع، جداى از آن كه اختلاف است، اتحادى نيز در آن نهفته است.
سرّ تأثير نزاع و ويران گرى آن نيز همان اتفاق است چون اختلاف كنندگان، خواه دو فرد يا دو گروه، نتيجه تلاششان دو چيز است از بين بردن قدرت طرف مقابل و هدر دادن توان خود براى مقابله با قدرت طرف مخالف.
بنابراين، اختلاف گران بر نابودى قدرت يك ديگر اتفاق دارند و همين امر، موجب زوال قدرت و شوكت جامعه خواهد شد. از اين رو، قرآن كريم مىفرمايد «لا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم».(2)
2 ذلّت و بردگى
حضرت على (ع) پس از جنگ با ناكثين و مارقين و قاسطين، تقريبا در اواخر عمر مبارك خود، مقاطع تاريخى را ترسيم مىكند و هشدار مى دهد و مىفرمايد مردم من سه حلقة تاريخ پيامبر زادگان را براى شما شرح بدهم تا شما خيال نكنيد كه خداوند، اهل سهل انگارى است و اگر اين تجربة تلخ را يك بار چشيديد و به ذلّت افتاديد، بار ديگر تلخ كام نشويد.
حلقة اوّل تاريخ اين سلسله، مرحله قيام خليل حق، ابراهيم (ع) است كه به بركت آن، فرزندان ايشان به عنوان انبياى ابراهيمىو امامزادگان و پيامبرزادگان و به تعبير قرآن كريم، «ملوك» بر مردم شدند «وجعلكم ملوكاً واتاكم ما لم يؤت أحداً من العالمين»(3). در اين مقطع، شما به بركت خليل حق (ع) به اوج عظمت رسيديد واين، همان حلقة اول از تاريخ اين سلسله است.
آن گاه در تبيين حلقة دوم از تاريخ اين سلسله فرمود شما سرگذشت پيامبرزادگان و امامزادگانى چون فرزندان اسماعيل و اسحاق و يعقوب (اسرائيل) (ع) را شنيدهايد: «فَاعتَبِروا بِحال وَلد إسماعيل و بَنى إسحاق و بَنى إسرائيل (ع) فَما أشَدّ اعتدال الأَحوال و أَقرب اشتباهَ الأمثال»(4). آنان، انسان هاى شريف از تبار ابراهيم و پيامبر زاده و امامزاده بودند ببينند چه روزگارى را گذراندند.
«تأمّلوا أمرَهم فى حال تَشتّتهم وتَفرّقهم لَيالى كانت الأِكاسِرة والقياصِرة أَرباباً لَهم يَحتازونُهم عَن ريف الافاق و بَحر العِراق و خُضرةِ الدنيا الى منابِت الشَيح و مَها فِى الريح و نَكَدِ المعَاش فَتركوُهم عالة مَساكين إِخوانَ دَبَرٍ و وبَرٍ(5) آيا نديديد تبه كاران، با امامزادگان و پيامبرزادگان چه كردند؟ از يك سو كسراهاى ايران و از سوى ديگر قيصرهاى روم، بر امامزادگان حكومت كردند و آنان را به بردگى و گدايى كشاندند.
كسراهاى ايران و قيصرهاى روم، نه تنها ربّ اين امامزادگان بودند، بلكه آنان را «حيازت» كردند آنان را جزء موات مىدانستند. آيا نديدند كه مناطق سرسبز و خرم را از تصرّف آنان خارج كردند و سرزمين هاى خوش آب و هوا را از دست آنان گرفتند و آنان را به مناطق بد آب و هوا تبعيد كرده، در آن جا اسكان دادند و معادن و منابع و ذخاير آنان را غارت نمودند؟ [ونكد المعاش]».
آيا به ياد نداريد كه قلمرو سلطنت كسراهاى ايران، منطقه نفوذ امامزادگان و پيامبرزادگان را زير پوشش داشت ومنطقة نفوذ سلطنت قياصرة روم، آنان را در بر گرفت تا جايى كه آنان گدايان ايران و روم شدند؟ آيا شما فكر مىكرديد كه پيامبر زادگان، روزى «چارپادار» شوند؟
اين حكايت تاريخ است كه نوادگان ابراهيم (ع)، نوادگان اسماعيل (ع) و نوادگان اسحاق (ع)، «اصحاب دبر و وبر» شدند و كسراها و قيصرها آنان را يك مشت گدا كردند. مبادا فراموش كنيد كه چرا پيامبرزادگان ابراهيم (ع) به گدايى افتادند واصحاب دبر و وبر شدند آنچه مايه ذلّت اين سلسله گشت، چيزى جز «ترك دين» و «دامن زدن به اختلاف» نبود.
بنابراين، براى اين كه به آن مقطع ذلّت بار باز نگرديد، اوّلًا دين دار و دين باور باشيد و ثانياً هماهنگ و متّحد. اين، سرگذشت مقطع دوم از زندگى امامزادگان و پيامبرزادگان است تا پيش از
ظهور اسلام.
آن گاه در مقطع سوم از تاريخ اين سلسله، به بركت حضرت رسول اكرم (ص) اسلام ظهور كرد و با ظهور خود، «توحيد كلمه» و «كلمه توحيد» را به ارمغان آورد و فكر آنان را احيا نمود به آنان دين داد و آنان را از باز تشتّت و تفرّق رهايى بخشيد و در نهايت، ازادى و آبادى را بهايشان اهدا كرد چنان كه در پرتو اسلام، همين چارپاداران به جايى رسيدند كه فرمانروا شدند: «فَهُم حُكّامٌ عَلى العالَمين ومُلوك فِى أَطراف الأَرضين يَملكون الأُمور عَلى مَن كان يَملكها عَليهم و يُمضُون الأَحكام فيمن كان يُمضيها فيهم لاتُغمز لهم قناة ولا تُقرَعُ لهم صَفاة»(6)
در سايه همين اسلام كه مجد فراموش شده را به آنان بازگرداند همة حاكمان، محكوم گشتند و اين اصحاب دبر و وبر، بر قياصرة روم و اكاسره ايران سلطه يافتند و غنايم جنگى شرق و غرب را به حجاز آورده، حكّام و ملوك شدند. اين مقطع، مقطع سوّم از تاريخ اين سلسله است.
امير المؤمنين (ع) پس از تبيين حلقات سه گانه ياد شده و تحليل ادوار تاريخى سلسله امامزادگان و پيامبر زادگان، شرايط اجتماعى عصر خود را تشريح مىكند و چنين مىفرمايد اى كسانى كه با من نساختيد و از اطاعت من سرباز زديد آيا مىخواهيد به آن مقطع ذلّت بار كه اكاسره و قياصره شما را حيازت مىكردند و اربابتان بودند برگرديد يا به مقطع شكوه مندى كه در تحت رهبرى قرآن و عترت حركت مىكرديد: «أَلاوإِنّكم قَد نَفَضّتم أَيديكم مِن حَبل الطّاعة و ثلمْتُم حِصنَ الله المضروب عَليكم بِأحكام الجاهليّه(7) شما طناب اطاعت را از دست خود رها كرديد و اين قلعه مستحكم را سوراخ نموديد و مرا تنها گذاشتيد».
آن گاه فرمود: «فَانّ الله سبحانه قَد امتَن عَلى جَماعة هذه الأُمّة فِيما عَقد بينَهم مِن حبلِ هذه الأُلفة الّتى يَنتقلون فى ظِلّها و يَأوون إِلى كنِفها بِنِعمةِ لايعرف أحدٌ من المَخلوقين لها قيمة لأنّها أرجحُ من كُلّ ثَمَنٍ وأجلُّ من كُلّ خطرٍ(8) خداوند سبحان منّتى بر اين مردم نهاد كه آنان را در سايه «حبل الله» متحد كرد و نعمتى به آنان داد كه احدى نمىتواند آن نعمت را حق شناسى كند زيرا قيمت آن را نمىداند. اين نعمت، از هر كالاى پر بهايى گران تر و از هر چيز ارزشمندى قيمتىتر و از هر امر خطيرى خطيرتر است و شما بهاين مقطع والا رسيديد».
اكنون اگر در نظام اسلامىاز وحدت الاهى خود حراست نكنيد و از عترت اطاعت ننماييد، همان مقطع اوّل دامنگير شما خواهد شد.
3 دشمنى و قضاوت ناحق
دشمنى هاى ناصحيح كه از اختلاف هاى نامقدس سرچشمه مىگيرد، در نظر دهى و قضاوت انسان تأثير به سزايى دارد تا آن جا كه موجب كورى و كرى در برابر حقايق و واقعيّت ها مىشود چنان كه دوستى ها گاهى اين گونه است: «حبّك للشئ يُعمىو يصم»(9). انسان اگر چيزى يا كسى را دوست داشته باشد، عيوب و نقاط ضعفش را نمىبيند و نمىشنود و نيز اگر واقعاً از چيزى يا كسى بدش بيايد و با او دشمنى داشته باشد، زيبايى ها و نقاط قوّتش را ناديده ونشنيده مىگيرد.
«اختلاف» از گناهانى است كه حد و مرزى ندارد ليكن شيطان روان كاوانه كار مىكند كه انسان به كارهاى خود صبغه دينى بدهد و كارهاى رقيب خود را كفر آلود ببيند با اين وصف، هر روز دامنه اختلافات گسترده تر وعمق كينه و عداوت بيشتر خواهد شد.
پىنوشت
(1) انفال/ 46
(2) انفال/ 46
(3) مائده/ 20
(4)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 39)
(5)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 93)
(6)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 101)
(7)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 103)
(8)) نهج البلاغه، خطبه 192، بند 103)
(9)) بحار، 74/ 165)
آيتالله جوادى آملى، وحدت جوامع در نهجالبلاغه
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}