پرسش :

نقش تذکردر تربيت ديني چیست؟


شرح پرسش :
پاسخ :
انسان براى رشد خود و حركت خود، به تضادها و رقابت ها و به حريف ها و دشمن هايى نياز دارد. اين تضادهاى روانى و اين دشمن هاى پنهان و آشكار، درگيرى هايى دارند و اين درگيرى ها براى انسان آمادگى و ورزيدگى را به ارمغان مى آورند و او را به جريان مى اندازند.
يك قهرمان، تا هنگامى كه به تمرين هايى دست نزده باشد، آماده و ورزيده نيست و توانايى درگيرى ندارد. و تحمل و استقامت مبارزه اش صفر است.
بر اساس اين اصل و به خاطر آن نياز، انسان از تضادها و رقابت هايى برخوردار گرديده و با دشمن هايى همراه شده است.
اين دشمن هاى درونى و بيرونى مى خواهند سرمايه هاى انسان و استعدادهاى عظيم او را در راه خود و براى خود به جريان بيندازند و كامروا گردند. اين ها دشمن هستند چون از ما مى كاهند و از سرمايه هاى ما مى ربايند و استعدادهاى ما را مى خورند.
مگر يك دشمن جز اين كارى دارد؟
ما با همين ملاك، دشمن خود را مى شناسيم، گرچه در لباس دوست فرو رفته باشد. و با همين ميزان او را مى سنجيم، گرچه در ظاهر به ما چيزهايى هديه كرده باشد.
دشمن، كسى است که مرا براى خودش مى خواهد و از من برداشت مى كند.
و دوست، آن كه مرا براى خودم مى خواهد و بر من مى افزايد.
و همين است كه نفس و خلق و شيطان، دشمن ما معرفى مى شوند. كه: "اعدي عدوک هي نفسک التي بين جنبيک "،(1)" ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم"،(2) "ان اشيطان لکما عدو مبين"؛(3) چون اين ها در برابر آنچه از ما مى گيرند، چيزى نمى دهند و بر سرمايه هاى ما سودى نمى افزايند و بهره اى نمى آورند. و اگر دلى مى سوزانند و پستانى كباب مى كنند و راهى نشان مى دهند مساله اى نيست. كه آن خرس بيدار هم، براى زنبورهاى عسل دل مى سوزاند، تا از فلان گل استفاده كنند و در فلان صحرا پرواز كنند؛ چون هر چه عسل مرغوب تر مى شد، خرس نيرومندتر مى گرديد. و هر چه عسل فراهم مى آمد به روده ي خرس راه مى يافت!
اين ها دشمن هستند و بايد در برابر دشمن به پا ايستاد. اين ها دشمن هستند وكارهايى دارند و نقشه هايى ساخته اند. بايد اين كارها را شناخت و آن نقشه ها را به باد داد.
اين نفس است كه خواستار بازي و سرگرمى است و با اين سرگرمى هاست كه به عفلت مى رسد و با اين غفلت هاست كه به اشتباه ها دچار مى گردد.
و اين نفس است كه پر از آرزوست. و براى رسيدن به آرزوها در تكاپوست. و هزار چهره مى سازد و هزار نقش بازى مى كند. چه لباس هايى كه بر تن خواسته هايش نمى كند و چه رنگ هايى كه بر آرزوهايش نمى زند.(4)
آن ها كه اين رنگ كارى ها و تلبيس ها را مى شناسند و شاهد آن بازى ها بوده اند، دريافته اند كه نفس بازيگر چگونه با دست عقب مى زند و با پا پيش مى كشد. و ديده اند كه چگونه پشت مى كند و دور مى شود تا به او رو كنند و نزديك شوند. و آگاهند كه چگونه توجيه مى كند و چگونه لباس حق را بر تن باطل مى پوشاند و چگونه خوب و بد را به هم مى دوزد و چگونه فاصله ها را درز مى گيرد.
و اين خلق است كه نيازمند و آرزومند است. توقع هايي دارد و خواسته هايى. و دركنار اين ها نگاه هايي دارد و جلوه هايى و كارهايى دارد و حرف هايى. چه مهربانى ها كه نمى كنند و چه هديه ها كه نمى آورند و چه دل ها كه نمى سوزاند و چه سلام هاكه نمى كند. اما سلامش بى طمع نيست و دلش بى غرض نيست و هديه اش بى نياز نيست و مهربانى اش بى جهت نيست.
و اين هم شيطان است كه نقطه هاى ضعف را نشان مى گيرد. نفس را تحريك مى نمايد و دنيا را جلوه مى دهد و خلق را بزرگ مى كند و كاه را كوه مى سازد؛ "ليحزن الذين آمنوا"؛ (5) تا آن ها راكه راه افتاده اند محزون كند و از راه باز دارد.
و در برابر اين ها اين خداست كه كارهاى شيطان را نشان مى دهد و نقشه هاى او را بازگو مى كند كه: "انما يريد الشيطان ان يوقع بينکم العداوة و البغضاء في الخمر و الميسر و يصدکم عن ذکر الله و عن الصلوة"،(6) و تصميم هاى او را گوشزد مى نمايد: "لاقعدن لهم صراطک المستقيم"؛(7) كه بر سر راه عبوديت تو مى نشينم و از هر طرف بر آن ها مى تازم تا آن ها سرمايه هاى خود را در راه تو به جريان نيندازند و به خسارت ها دچار شوند.
"و لازينن لهم".(8) براى آن ها دنيا را و باطل را زينت مى دهم و آرايش مى كنم تا نفس هوسباز آن ها سربلند کند ؛ " ولاغوينهم"؛(9) و آن ها را وسوسه مى كنم و گمراه مى كنم تا در بى راهه هلاك شوند و بى چاره بمانند.
"ولاضلنهم"(10) آن ها را گم مى كنم تا خود را نشناسند و از سرمايه هاى خود آگاه نگردند. آخر اگر من سرمايه ام حساب داشته باشد مى توانم بفهمم كه در فلان تجارت سود كرده ام و در كجا خسارت ديده ام. در نتيجه هيچ گاه دنبال خسارت را نمى گيرم. اما هنگامى كه سرمايه ام بى حساب شد و بررسى نشد از خسارت هايم آگاه نمى شوم، تا هنگامى كه سرمايه ام بسوزد و ورشكست شوم و كم بياورم و در آن هنگام است كه ناله مى كنم:
"يا حسترتي علي ما فرطت في جنب الله"؛(11) اى افسوس بر آنچه كه در كنار خدا كم آورده ام و كوتاهى كرده ام و از دست داده ام.
"ولامنينهم"(12) آن ها را به آرزو مى بندم و با آرزوها و وعده ها دلخوش مى كنم و اينگونه مغرورشان مى سازم.
و در برابر اين ها اين رسول خداست و اين قرآن خداست كه فراموش شده ها را به ياد مى آورد و با تذكر و يادآورى، نقشه هاى شيطان را مى شكند و از دست رفته ها را بدست مى آورد.
مربى بايد در برابر وسوسه ها وگم كردن ها و غرورها، سرمايه هاى انسان را بشمارد و بازارهاى گرم ترى را در نظر بياورد و از دزدها و راهزن ها داستان ها بگويد.
هنگامى كه نفس با هوس ها و سرگرمى هايش مشغول مى شود و از سرمايه هاي عظيم خود چشم مى پوشد و غفلت مى ورزد و از سودهاى عظيم دل مى كند، انسان به تذكرها نيازمند مى شود.
و اين تذكرها براى كسانى كه جهتى دارند و هدفى دارند و گرايشى دارند سودهايى مى آورد که از سرمايه ها بهره بگيرند و به كم قانع نشوند و در راه نمانند و با راهزن ها رو به رو نكردند. تذكر براي اين ها سودمند است كه: "ان الذکري تنفع المومنين".(13)
اين قرآن خداست كه تذكرهايى مى دهد:
1- از سرما يه هاى عظيم انسان: "اني جاعل في الارض خليفة"(14)
2- از وسعت هستى: "فما متاع الحيوة الدنيا في الآخرة الا قليل"(15)
3- از عظمت الله و رحمت او : "و ذکرهم بايام الله"،(16) "و ما قدروا الله حق قدره".(17)
4- از دشمن هاى انسان و راهزن هاى او "انه عدو مضل مبين"،(18) " ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم"(19)
5- از مرگ و دردها و رنج ها.
هركدام از اين تذكرها و يادآورى ها، انسان را از درنگ ها و ركودها و قناعت ها و غرورها و وسوسه ها و تحريك ها، آزاد مى كنند و پيش مى رانند؛ چون هنگامى كه انسان سرمايه هاى عظيم خود را شناخت، ناچار به كارهاي بزرگ رو مى آورد و در بازارهاي بزرگ، تجارت راه مى اندازد.
كسى كه سرمايه ى خودش را پنجاه تومان مى داند، ناچار به شلغم فروشى تن مى دهد. اما هنگامى كه دو ميليارد تومان سرمايه سراغ داشته باشد، ديگر نه شلغم فروشى، که به صادرات شلغم هم قانع نمى شود و از كارخانه هاي عظيم سر درمى آورد.
و هنگامى كه انسان وسعت هستى را شناخت، در تنگناي يك مرحله نمى ماند و به بهره هاى محدود چشم نمى اندازد. هنگامى که ما دنيا را از دنيا و در دنيا نگاه مى كنيم، ناچار گرفتارش مى شويم، كه نفت و الماس و طلايش قدرت ها را به جان هم انداخته و گرفتار كرده است. اما اگر دنيا را از بالاتر از ماه و در منظومه ى شمسى نگاه كنيم ديگر آن را چيزى نمى بينيم و به چشم نمى گيريم. و اين است كه قرآن به ما اين اصل را تذكر مى دهد كه بهره هاي زندگى دنيا در وسعت هستى و در كنار جهان ديگر و زندگى ديگر، چيزي نيست.
و هنگامى كه خدا در دل ها بزرگ شد و عظمت و جمال و كمال و دوستى و نعمت هاي او، دل ها را به او بست، ناچار ديگران در چشم كوچك مى شوند و از چشم مى افتند.
راستى چه كسى زيباتر از او كه زيبايى ها آفريده ى اوست؟ و چه قدرتى برتر از او كه قدرت ها از اوست؟ و چه كسى مهربان تر از او كه مهربانى را او در دل ها ريخته و من را با خودم او آشتى داده و حب نفس و حب ذات را او در وجودم پاشيده است؟ و چه دوستى همانند او كه كمك مى دهد و كمك مى خواهد؟ كه آنچه ما داريم از خود اوست؛ "و ما بکم من نعمة فمن الله".(20)
و هنگامى كه دشمن ها و دشمنى ها مشخص شدند، انسان جبهه مى گيرد و مبارزه مى كند و نقشه ها وكارهاي دشمن را در نظر مى آورد؛ كه شنيده شيطان دشمن است و گم كننده است. دشمن است چون گم مى كند، خسارت مى آورد؛ وگم كننده است تا بتواند بچاپد و به يغما برد. و كارش را پنهان نمى كند؛ چون در درون است و احتياج به استتار ندارد. إن الشيطان 1- عدو 2- مضل 3- مبين.
و تذكر مرگ و يادآورى دردها و رنج ها، غرورها را مى شكند و آرزوها را مى خشكاند و انسان را به راه مى اندازد و از اسارت ها آزاد مى نمايد و در نتيجه وعده و غرورهاى شيطان كارى نمى كند، كه: "يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غروراً".(21)
تصويرهايى كه در قرآن از مرگ و پس از مرگ و گفت وگوى فرشته ها با تبهكاران و يا گفت وگوى تبهكاران با هم و يا گفت وگوى آن ها با خوبان آمده، همه تذكرهايي است كه انسان را به آينده راه مى دهد و از اسارت ها و غرورها آزاد مى سازد.
اين تذكرها كه در لحظه هاى حساس و در سر بزنگاه به انسان مى رسد، يك نياز اصيل و يك احتياج عميق است كه در زمينه ي تضاد و در برابر حريف ها و رقيب ها و دشمن ها، دامنگير انسان مى شود.
با اين توضيح نقش تذكر در سازندگى و رشد انسان آشكار مى گردد.
اين تذكر است و آن هم نقش سازنده ي آن.
ليكن بايد توجه داشت كه جرقه ها مادامى كه تراكمى نباشد و زمينه اي نباشد، ايجاد حرارت مى كند اما حركتى به وجود نمى آورد. يك دنيا بنزين مادامى كه در زمينه ى خودش متراكم نشود، بر فرض، جرقه ها و استارت ها زياد باشند شعله ور خواهد شد اما حركتى بدست نخواهد آمد.
در حالى كه 10 قطره بنزين متراكم با يك جرقه كاميون ها را به دوش مى كشد و راه مي برد.
تذكر، مادامى كه انسان از عشق و تراكم و از زمينه اى برخوردار نباشد، سودى نخواهد داد، كه: "ان الذکري تنفع المومنين".(22)
بيدارى و تذكر هنگامى به حركت و عمل منتهى مى شود كه با طلب و عشق همراه باشد و از مقدمات برخوردار.
اين است كه ما با آن كه به آگاهى و حتى به عشق رسيده ايم حركت نمى كنيم؛ چون بارى را مى خواهيم برداريم كه هنوز بازويش را تهيه نكرده ايم.
پی نوشتها:
1- احمد بن فهد حلى، عدة الداعى، انتشارات وجدانى، قم، ص 295
2- تغابن،14
3- اعراف، 22
4- مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر
5- مجادله، 10
6- مائده، 91
7- اعراف، 16
8- حجر، 39
9- حجر، 39
10- نساء ، 119
11- زمر،56
12- نساء، 119
13- ذاريات، 55.
14- بقره ، 30.
15- توبه ، 38،
16- ابراهيم ،5
17- انعام ، 91
18- قصص، 15
19- تغابن، 14
20- نحل،53
21- نساء، 120
22- ذاريات ، 55