پرسش :
اگر همه چيز به مشيت و قضا و قدر الهى انجام مىپذيرد و سرنوشت همه از قبل مشخص است، آيا جايى براى اختيار انسان باقى مىماند؟ چه ارتباطى بين »قضا و قدر« و »اختيار« انسان هست و چگونه اينها با هم قابل جمعند، »امر بينالامرين« به چه معناست، چه ربطى بين »قضا و قدر« و نظام على آفرينش وجود دارد؟
شرح پرسش :
پاسخ :
اين سؤالات گرچه شايد متفاوت به نظر برسند، اما همگى مقصد و مقصود واحدى را تعقيب مىكنند و دغدغهى واحدى دارند و آن اين است كه »بالاخره ما مجبوريم يا مختار؟« و »اگر مختاريم، اختيار، ما چگونه توجيه مىشود؟« حقيقت اين است كه اين مسأله براى دين داران در دو جا به طور جدى مطرح مىشود: يكى هنگام بحث از »علم قبلى خدا به امور«، كه پاسخ آن در مباحث مربوط به خداشناسى گذشت )ر.ك. حسين سوزنچى، خدا )مجموعه پرسشها و پاسخهاى دينى(، صص 89 -84. ، و ديگرى در بحث قضا و قدر يا ارادهى خدا. اما همان طور كه در بحث علم خدا متذكر شديم، باز يادآور مىشويم كه:
تصور برخى چنين است كه اين مشكل فقط براى خداپرستان مطرح است و مادى گرايان از آن فارغند. اما اين تصور باطل است و عين مشكل با اندكى تفاوت در طرح سؤال، براى آنان نيز مطرح است. زيرا طبق قانون قطعى و تخلف ناپذير علت و معلول، هر پديدهاى مولود علت يا عللى است و آن علت يا علل به نوبهى خود مولود علت يا علل ديگرى است. از طرف ديگر، با فرض وجود علت، وجود معلول نيز ضرورى مىشود و افعال بشر از اين قاعده مستثنا نيستند و به همين دليل، باز هم انتخاب آزادانه و اختيار زير سؤال مىرود. )مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت )تهران: صدرا، 1372)، صص 27 -26. .
به هر حال، فلاسفه و متكلمان پاسخهاى متنوعى به اين معضل دادهاند، اما به نظر مىرسد بهترين - يا لااقل يكى از بهترين - اين پاسخها، پاسخى باشد كه علامه طباطبايى )ره( بر اساس تعاليم ملاصدرا ارائه كرده، )سيد محمد حسين طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با پاورقىهاى مرتضى مطهرى )تهران، صدرا، 1375)، ج 3. كه در زير خواهد آمد.
تلقى »امر بين الامرين« اين است كه ما هم ضرورت على و معلولى )و قضا و قدر الهى( را بپذيريم و هم اختيار انسان را؛ و طبيعتا دو گروهى كه در مقابل ما قرار مىگيرند، يك دسته كسانى هستند كه ضرورت على و معلولى )يا قضا و قدر الهى( را پذيرفته و اختيار را انكار كردهاند و دستهى ديگر، كسانى هستند كه اختيار انسان را پذيرفته و ضرورت على و معلولى )يا قضا و قدر الهى( را )لااقل در حوزهى امور اختيارى و ارادى انسان( مثل اگزيستانسياليستها - انكار نمودهاند. وجه اشتراك اين دو گروه آن است كه بين ضرورت على و معلولى - يا قضا و قدر الهى - و اختيار انسان منافات ديدهاند. لذا ما در اين جا بايد دو كار انجام دهيم: اول اين كه نشان دهيم با نفى ضرورت على و معلولى، نمىتوان حتى خود اختيار و اراده را توجيه كرد؛ و دوم اين كه ضرورت على و معلولى )و نظام قضا و قدر( منافى اختيار انسان نيست.توضيح قسمت اول به طور مختصر اين است كه: »فرضا افعال انسان يا مبادى اين افعال )مثل اراده( داراى ضرورت على و معلولى نباشند، يعنى براى اين امور عليت تامهاى كه نسبت آن علت تامه و اين امور ضرورت باشد قائل نباشيم، ناچار بايد پيدايش اينها و عدم آنها را با اتفاق و تصادف توجيه كنيم )زيرا نفى ضرورت على و معلولى ملازم با پذيرش تصادفى بودن و اتفاق است، يعنى اگر همهى شرايط پيدايش يك چيز مهيا باشد، اما لازم نيايد كه حتما آن چيز پيدا شود و چه بسا پيدا نشود، و نيز اگر برخى شرايط يك چيز مهيا نباشد )علت تامه وجود نداشته باشد( اما آن چيز پيدا شود، آن وقت وقوع هر چيز از هر چيزى ممكن مىشود و واقعا هيچ چيزى شرط چيز ديگر نخواهد بود و اين همان تصادفى بودن و اتفاق است.( )براى تفضيل اين مطلب، ر.ك: مرتضى مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 88 -86. .
در اين صورت انسان در هر حالتى و تحت هر شرايطى، انتظار هر گونه حركت و عملى را از خود مىتواند داشته باشد و در عين حال، از وقوع هيچ عملى از خود نمىتواند مطمئن باشد. يعنى اگر ما براى افعال انسان علل تامهاى كه آن افعال را ضرورى الوجود كنند قائل نباشيم، بايد زمام آن فعل را صرفا به دست تصادف بسپاريم و معتقد شويم كه خود انسان به هيچ وجه دخالتى در انجام آن فعل ندارد )مثلا از آن جا كه ضرورت على و معلولى در كار نيست، ممكن است من چيزى را اراده كنم، اما كار ديگرى انجام شود؛ اراده كنم كه غذا بخورم اما به جاى آن راه بروم!( مسلم است كه اين فرض نه تنها ملازم با اختيار و ارادهى انسان نيست، بلكه مطابق آن، هيچ فعلى را به هيچ فاعل مشخصى نمىتوان نسبت داد.
اما دربارهى قسمت دوم بايد گفت ضرورت افعال و حركات انسان در نظام هستى منافى اختيار و آزادى وى نيست، زيرا هر معلولى كه ضرورت پيدا مىكند به واسطهى علت تامهاش است. افعال انسان نيز با پيدايش علت تامهى آنها ضرورت پيدا مىكند. علت تامهى افعال انسان مركب است از مجموع غرايز و تمايلات و عواطف و سوابق ذهنى و قوهى عقل و سنجش و موازنه و مآل انديشى و قدرت عزم و اراده. يعنى هر فعلى از انسان صادر مىشود، بايد مطلوبى را در برداشته باشد و لااقل با يكى از اين تمايلات وفق دهد. در اين جا تمامى سوابق ذهنى دخالت مىكند، قوهى عقل و سنجش وارد مىشود و اگر همهى جوانب امر را مثبت ديد، اراده تحريك مىشود، و اگر موانعى نبود كه اراده را باز دارد، فعل يا ترك آن را انتخاب مىكند. پس درست است كه فعل و ترك انسانها بر اساس ضرورت است، ولى آن علتى كه به تحقق آن فعل يا ترك آن ضرورت داده، همان اراده و اختيار و انتخاب خود اوست نه چيز ديگر. لذا اين ضرورت نه تنها مخالف اراده و اختيار نيست، بلكه مؤيد و مؤكد آن است و به تعبير فلاسفه، اراده، جزء اخير علت تامه است.
نكتهاى كه در اين جا توجه به آن ضرورى است آن كه وقتى مىگوييم »برخى افعال انسان ضرورى الوجود يا ضرورى العدم هستند« نبايد موجب اشتباه شود و تصور گردد كه افعال انسان را نمىتوان به صفت امكان متصف كرد و هيچ گاه نمىتوان گفت اين فعل ممكن است بشود و ممكن است نشود، زيرا وقتى مىگوييم اين كار ضرورتا شدنى است، يعنى با فرض تحقق جميع شرايط و علل، شدنى است و در صورت فقدان يكى از آنها نشدنى است و گرنه هر فعلى در ذات خود )و نيز حتى با ملاحظهى برخى شرايط، نه همهى آنها( ممكن است بشود و ممكن است نشود.« )مرتضى مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 156 - 152. اين مطلب را علامه طباطبايى )ره( به طور بسيار مختصر چنين بيان كرده است: »اختيارى كه انسان دارد اين است كه، كارى كه انجام مىدهد نسبت به خودش كه يكى از اجزاى علت است، نسبت ضرورت ندارد، اگرچه در عين حال نسبت به مجموع اجزاى علت، كه مجموع انسان و غير انسان است، نسبت به ضرورت دارد.« )اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، ص 198). .گذاريد مطلب را اندكى سادهتر توضيح دهيم. بديهى است كه اگر »اراده من« تحت تأثير / »خود من« باشد، جبرى نيست و اشكال جبر زمانى است كه »اراده من« تحت تأثير عاملى خارج از وجود من باشد و مطالب فوق مىخواهد اثبات كند كه ارادهى من فقط تحت تاثير عاملى خارج از من باشد و مطالب فوق مىخواهد اثبات كند كه ارادهى من فقط تحت تاثير »خود من« دو جنبه دارد. يك جنبه انفعالى و يك جنبه فعلى. جنبه انفعالى يعنى آن جنبه از وجود من كه »از آن جهت تحت تاثير امور خارج از خودم قرار مىگيرم« كه نمونه بارز آن، جنبههاى »علم« و »احساساسات« در من مىباشد. علم زمانى در من پيدا مىشود هك مواجههاى با يك امر واقعى خارجى داشته باشم و احساسات من نيز زمانى تحريك مىشوند كه تحت تأثير امرى واقع شوم. اما جنبهى فعلى آن بخش از وجود من است كه »از آن جهت، در امور خارج از خودم تأثير مىگذارم« كه مهمترين )و شايد تنها( مصداق آن »اراده« است. نكته مهم در اين بحث اين است كه تمام عوامل بيرونى، بر روى جنبهى انفعالى من تأثير مىگذارند، در حالى كه اراده من مربوط به جنبهى فعلى من مىشود؛ لذا اراده من، تحت تأثير امور خارج از من نيست، بلكه ارادهام فقط وابسته به »خود من« است و ما فقط افعالى را ارادى مىناميم كه از وجود من گذر كرده باشد. براى واضحتر شدن مطلب، به اين مثال توجه كنيد: من اختيار دارم كه آقاى الف را بكشم يا نكشم. اگر كسى تفنگى را به طرف من بگيرد و بگويد »يا آقاى الف را بكش يا تو را مىكشم«، آيا من مجبور شدهام؟ عرف مىگويد: بله، اما حقيقتا خير؛ زيرا اگر من الف را بكشم باز اين فعل از من گذر كرده و به من منسوب مىشود. در واقع آن شخص ثالث، مرا مطلقا مجبور نكرده، بلكه فقط دامنهى اختيار مرا تغيير داده است و الان بايد بين دو گزينهى جديد انتخابى انجام دهم:»الف را بكشم و زنده بمانم« يا »الف را نكشم و بميرم« و باز »من« هستم كه تصميم مىگيرم. اما اگر دست و پاى مرا ببندند و تفنگى در دست من بگذارند و دست مرابه طرف آقاى الف حركت دهند و انگشت مرا روى ماشهى تفنگ فشار دهند و آقاى الف كشته شود، در اينجاست كه واقعا اين كار بدون اختيار من انجام شده است يعنى اين فعل از »من« گذر نكرده و »من« در انجام اين فعل هيچ نقشى نداشتهام.لذا اين فعل اصلا فعل اختيارى محسوب نمىشود و هيچكس هم مرا بخاطر اين فعل مواخذه نمىكند، چرا كه در اين فعل، اختيار من »كه جزء اخير علت تامه است« حضور نداشته است.
خلاصهى مطلب فوق به بيان فلسفى و از قول شهيد مطهرى اين است كه: »جبرى بودن مقدمات افعال اختيارى، مستلزم جبرى شدن خود آن افعال نمىشود.« به عبارت سادهتر، »مختار بودن انسان در افعالش مستلزم اين نيست كه او در مقدمات اين افعال هم مختار باشد.« چرا كه در هر فعل اختيارى، لااقل دو مقدمهى ادراكى )ادراك فعل و ادراك فايدهى فعل(، يك مقدمهى انفعالى )هيجان، شوق يا خوفى نسبت به نتيجهى فعل( و يك مقدمهى فعلى )عزم و اراده( وجود دارد. شرط اختيارى بودن فعل، اين نيست كه مقدمات دستهى اول و دوم هم ارادى باشند، زيرا اولا تصور و تصديق و شوق و خوف از سنخ افعالى نيستند كه پيدايش يا عدم پيدايش آنها منوط به اراده و ساير مقدمات باشد؛ و ثانيا اگر مقدمات فعل اختيارى، اختيارى باشند، لازم است همهى آنها همين مقدمات را داشته باشند و نقل كلام به اين مقدمات دوم مىكنيم كه نسبت به انتخاب و اختيار خود فعل آزاديم، نه نسبت به مقدمات فعل و مقدمات مقدمات و... )براى تفصيل بحث، ر.ك: مرتضى مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 166 - 162. پس از نظر منطقى اختيارى بودن مقدمات فعل اختيارى، بىمعناست و لذا سؤال از اين كه »چرا اين مقدمات اختيارى نيست. غلط است و مصداق مغالطهى »جمع مسائل تحت مسألهى واحد« )يا سؤال مركب( است كه توضيح آن در ابتداى پاسخ سؤال هشت خواهد آمد. .
با اين توضيحات جواب سؤالات قبل نيز معلوم مىشود. زيرا مقصود از قضاو قدرى كه خدا بر عالم حكمفرما كرده، همان نظام على و معلولى عالم است و وقتى كه مىگوييم ارادهى خدا به افعال بشرى تعلق گرفته، به اين معنا نيست كه مثلا وقتى من مىخواهم آب بخورم خدا به جاى من تصميم بگيرد و ارادهى خدا مستقيما در هر كارى جانشين علل و معدات آن شود.بلكه معنايش اين است كه خدا نظام علت و معلولى را بر عالم حكم فرما كرده تا من هر كارى بخواهم تنها در درون اين نظام انجام دهم و از طريق سلسله علت و معلولهايى باشد كه در اين نظام عمل مىكنند. به بيان ديگر، اعتقاد به قضا و قدر زمانى مستلزم جبر است كه دخالت خود بشر و ارادهى او را در كارها منكر شويم و قضا و قدر را جانشين نيرو و ارادهى بشر بدانيم. در حالى كه مطابق قواعد فلسفى، اساسا چنين چيزى محال است و »ذات حق وجود هر موجودى را فقط از راه علل و اسباب خاص او ايجاب مىكند و قضا و قدر، چيزى نيست جز سرچشمه گرفتن اين نظام على و معلولى از علم و ارادهى الهى.« )مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، صص 71 -31؛ پاورقىهاى اصول و فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 169 -167. .
اكنون اگر بخواهيم به تك تك عباراتى كه از آنها سؤال شده است پاسخ دهيم، مىگوييم:
- اگر همه چيز تحت مشيت الهى باشد، ارادهى ما تبعى و جبرى نمىشود. زيرا اقتضاى مشيت الهى همان نظام على و معلولى است، نه مداخلهى بىواسطهى خدا. و ديديم كه ارادهى ما هم جزيى از همين نظامىاست كه خدا آفريده، نه چيزى خارج از آن. در اين جا اگر كسى بگويد ما بحث فوق را مىپذيريم، اما آيا مگر خود ارادهى ما معلول يك سلسله امور ديگر نيست و مگر به واسطهى آنها ضرورت پيدا نكرده است؟ پس خود اراده امرى جبرى مىشود. به بيان ديگر، اگر هر چيزى كه معلول است، به طور ضرورى از علتى ناشى شده، آيا ارادهى ما كه خودش يكى از امور عالم است يك معلول نيست؟ و آيا علت تامهاش آن را بالضروره پديد نياورده است؟ و اگر چنين است، وقتى اراده مىكنيم كارى انجام دهيم، در خود اين اراده كردن مجبور نيستيم؟
پاسخ اين مطلب همانى است كه توضيح داديم كه اراده از آن جهت كه اراده است تحت تاثير امور خارج از ما واقع نمىشود.
- در باب اين كه: »اگر سرنوشت هر كسى از قبل مقدر شده است، پس انسان چه تأثيرى در سرنوشت خود دارد، كه يكى از اين عوامل - و بلكه مهمترين آنها- اراده و انتخاب و اختيار خود شخص است.
- ارتباط قضا و قدر با اختيار در اين است كه اختيار، يكى از عناصر درون قضا و قدر است؛ نه چنين است كه در درون قضا و قدر جايى نداشته باشد )نظريهى جبر( و نه چنين است كه در درون قضا و قدر باشد)نظريهى تفويض(؛ و لذا »امر بين الامرين« است.
- رابطهى قضا و قدر و نظام على آفرينش هم اين است ه اين دو يك چيزند كه با دو تعبير و از دو منظر مورد بحث قرار گرفتهاند. )براى بررسى بيشتر مسألهى جبرى و اختيار از ابعاد مختلف نظرى و علمىو ثمرات مترتب برآن، ر.ك مقالهى »جبر و اختيار« از همين نگارنده در فصلنامه رشد آموزش معارف اسلامى، ش 54. .
اين سؤالات گرچه شايد متفاوت به نظر برسند، اما همگى مقصد و مقصود واحدى را تعقيب مىكنند و دغدغهى واحدى دارند و آن اين است كه »بالاخره ما مجبوريم يا مختار؟« و »اگر مختاريم، اختيار، ما چگونه توجيه مىشود؟« حقيقت اين است كه اين مسأله براى دين داران در دو جا به طور جدى مطرح مىشود: يكى هنگام بحث از »علم قبلى خدا به امور«، كه پاسخ آن در مباحث مربوط به خداشناسى گذشت )ر.ك. حسين سوزنچى، خدا )مجموعه پرسشها و پاسخهاى دينى(، صص 89 -84. ، و ديگرى در بحث قضا و قدر يا ارادهى خدا. اما همان طور كه در بحث علم خدا متذكر شديم، باز يادآور مىشويم كه:
تصور برخى چنين است كه اين مشكل فقط براى خداپرستان مطرح است و مادى گرايان از آن فارغند. اما اين تصور باطل است و عين مشكل با اندكى تفاوت در طرح سؤال، براى آنان نيز مطرح است. زيرا طبق قانون قطعى و تخلف ناپذير علت و معلول، هر پديدهاى مولود علت يا عللى است و آن علت يا علل به نوبهى خود مولود علت يا علل ديگرى است. از طرف ديگر، با فرض وجود علت، وجود معلول نيز ضرورى مىشود و افعال بشر از اين قاعده مستثنا نيستند و به همين دليل، باز هم انتخاب آزادانه و اختيار زير سؤال مىرود. )مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت )تهران: صدرا، 1372)، صص 27 -26. .
به هر حال، فلاسفه و متكلمان پاسخهاى متنوعى به اين معضل دادهاند، اما به نظر مىرسد بهترين - يا لااقل يكى از بهترين - اين پاسخها، پاسخى باشد كه علامه طباطبايى )ره( بر اساس تعاليم ملاصدرا ارائه كرده، )سيد محمد حسين طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با پاورقىهاى مرتضى مطهرى )تهران، صدرا، 1375)، ج 3. كه در زير خواهد آمد.
تلقى »امر بين الامرين« اين است كه ما هم ضرورت على و معلولى )و قضا و قدر الهى( را بپذيريم و هم اختيار انسان را؛ و طبيعتا دو گروهى كه در مقابل ما قرار مىگيرند، يك دسته كسانى هستند كه ضرورت على و معلولى )يا قضا و قدر الهى( را پذيرفته و اختيار را انكار كردهاند و دستهى ديگر، كسانى هستند كه اختيار انسان را پذيرفته و ضرورت على و معلولى )يا قضا و قدر الهى( را )لااقل در حوزهى امور اختيارى و ارادى انسان( مثل اگزيستانسياليستها - انكار نمودهاند. وجه اشتراك اين دو گروه آن است كه بين ضرورت على و معلولى - يا قضا و قدر الهى - و اختيار انسان منافات ديدهاند. لذا ما در اين جا بايد دو كار انجام دهيم: اول اين كه نشان دهيم با نفى ضرورت على و معلولى، نمىتوان حتى خود اختيار و اراده را توجيه كرد؛ و دوم اين كه ضرورت على و معلولى )و نظام قضا و قدر( منافى اختيار انسان نيست.توضيح قسمت اول به طور مختصر اين است كه: »فرضا افعال انسان يا مبادى اين افعال )مثل اراده( داراى ضرورت على و معلولى نباشند، يعنى براى اين امور عليت تامهاى كه نسبت آن علت تامه و اين امور ضرورت باشد قائل نباشيم، ناچار بايد پيدايش اينها و عدم آنها را با اتفاق و تصادف توجيه كنيم )زيرا نفى ضرورت على و معلولى ملازم با پذيرش تصادفى بودن و اتفاق است، يعنى اگر همهى شرايط پيدايش يك چيز مهيا باشد، اما لازم نيايد كه حتما آن چيز پيدا شود و چه بسا پيدا نشود، و نيز اگر برخى شرايط يك چيز مهيا نباشد )علت تامه وجود نداشته باشد( اما آن چيز پيدا شود، آن وقت وقوع هر چيز از هر چيزى ممكن مىشود و واقعا هيچ چيزى شرط چيز ديگر نخواهد بود و اين همان تصادفى بودن و اتفاق است.( )براى تفضيل اين مطلب، ر.ك: مرتضى مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 88 -86. .
در اين صورت انسان در هر حالتى و تحت هر شرايطى، انتظار هر گونه حركت و عملى را از خود مىتواند داشته باشد و در عين حال، از وقوع هيچ عملى از خود نمىتواند مطمئن باشد. يعنى اگر ما براى افعال انسان علل تامهاى كه آن افعال را ضرورى الوجود كنند قائل نباشيم، بايد زمام آن فعل را صرفا به دست تصادف بسپاريم و معتقد شويم كه خود انسان به هيچ وجه دخالتى در انجام آن فعل ندارد )مثلا از آن جا كه ضرورت على و معلولى در كار نيست، ممكن است من چيزى را اراده كنم، اما كار ديگرى انجام شود؛ اراده كنم كه غذا بخورم اما به جاى آن راه بروم!( مسلم است كه اين فرض نه تنها ملازم با اختيار و ارادهى انسان نيست، بلكه مطابق آن، هيچ فعلى را به هيچ فاعل مشخصى نمىتوان نسبت داد.
اما دربارهى قسمت دوم بايد گفت ضرورت افعال و حركات انسان در نظام هستى منافى اختيار و آزادى وى نيست، زيرا هر معلولى كه ضرورت پيدا مىكند به واسطهى علت تامهاش است. افعال انسان نيز با پيدايش علت تامهى آنها ضرورت پيدا مىكند. علت تامهى افعال انسان مركب است از مجموع غرايز و تمايلات و عواطف و سوابق ذهنى و قوهى عقل و سنجش و موازنه و مآل انديشى و قدرت عزم و اراده. يعنى هر فعلى از انسان صادر مىشود، بايد مطلوبى را در برداشته باشد و لااقل با يكى از اين تمايلات وفق دهد. در اين جا تمامى سوابق ذهنى دخالت مىكند، قوهى عقل و سنجش وارد مىشود و اگر همهى جوانب امر را مثبت ديد، اراده تحريك مىشود، و اگر موانعى نبود كه اراده را باز دارد، فعل يا ترك آن را انتخاب مىكند. پس درست است كه فعل و ترك انسانها بر اساس ضرورت است، ولى آن علتى كه به تحقق آن فعل يا ترك آن ضرورت داده، همان اراده و اختيار و انتخاب خود اوست نه چيز ديگر. لذا اين ضرورت نه تنها مخالف اراده و اختيار نيست، بلكه مؤيد و مؤكد آن است و به تعبير فلاسفه، اراده، جزء اخير علت تامه است.
نكتهاى كه در اين جا توجه به آن ضرورى است آن كه وقتى مىگوييم »برخى افعال انسان ضرورى الوجود يا ضرورى العدم هستند« نبايد موجب اشتباه شود و تصور گردد كه افعال انسان را نمىتوان به صفت امكان متصف كرد و هيچ گاه نمىتوان گفت اين فعل ممكن است بشود و ممكن است نشود، زيرا وقتى مىگوييم اين كار ضرورتا شدنى است، يعنى با فرض تحقق جميع شرايط و علل، شدنى است و در صورت فقدان يكى از آنها نشدنى است و گرنه هر فعلى در ذات خود )و نيز حتى با ملاحظهى برخى شرايط، نه همهى آنها( ممكن است بشود و ممكن است نشود.« )مرتضى مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 156 - 152. اين مطلب را علامه طباطبايى )ره( به طور بسيار مختصر چنين بيان كرده است: »اختيارى كه انسان دارد اين است كه، كارى كه انجام مىدهد نسبت به خودش كه يكى از اجزاى علت است، نسبت ضرورت ندارد، اگرچه در عين حال نسبت به مجموع اجزاى علت، كه مجموع انسان و غير انسان است، نسبت به ضرورت دارد.« )اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، ص 198). .گذاريد مطلب را اندكى سادهتر توضيح دهيم. بديهى است كه اگر »اراده من« تحت تأثير / »خود من« باشد، جبرى نيست و اشكال جبر زمانى است كه »اراده من« تحت تأثير عاملى خارج از وجود من باشد و مطالب فوق مىخواهد اثبات كند كه ارادهى من فقط تحت تاثير عاملى خارج از من باشد و مطالب فوق مىخواهد اثبات كند كه ارادهى من فقط تحت تاثير »خود من« دو جنبه دارد. يك جنبه انفعالى و يك جنبه فعلى. جنبه انفعالى يعنى آن جنبه از وجود من كه »از آن جهت تحت تاثير امور خارج از خودم قرار مىگيرم« كه نمونه بارز آن، جنبههاى »علم« و »احساساسات« در من مىباشد. علم زمانى در من پيدا مىشود هك مواجههاى با يك امر واقعى خارجى داشته باشم و احساسات من نيز زمانى تحريك مىشوند كه تحت تأثير امرى واقع شوم. اما جنبهى فعلى آن بخش از وجود من است كه »از آن جهت، در امور خارج از خودم تأثير مىگذارم« كه مهمترين )و شايد تنها( مصداق آن »اراده« است. نكته مهم در اين بحث اين است كه تمام عوامل بيرونى، بر روى جنبهى انفعالى من تأثير مىگذارند، در حالى كه اراده من مربوط به جنبهى فعلى من مىشود؛ لذا اراده من، تحت تأثير امور خارج از من نيست، بلكه ارادهام فقط وابسته به »خود من« است و ما فقط افعالى را ارادى مىناميم كه از وجود من گذر كرده باشد. براى واضحتر شدن مطلب، به اين مثال توجه كنيد: من اختيار دارم كه آقاى الف را بكشم يا نكشم. اگر كسى تفنگى را به طرف من بگيرد و بگويد »يا آقاى الف را بكش يا تو را مىكشم«، آيا من مجبور شدهام؟ عرف مىگويد: بله، اما حقيقتا خير؛ زيرا اگر من الف را بكشم باز اين فعل از من گذر كرده و به من منسوب مىشود. در واقع آن شخص ثالث، مرا مطلقا مجبور نكرده، بلكه فقط دامنهى اختيار مرا تغيير داده است و الان بايد بين دو گزينهى جديد انتخابى انجام دهم:»الف را بكشم و زنده بمانم« يا »الف را نكشم و بميرم« و باز »من« هستم كه تصميم مىگيرم. اما اگر دست و پاى مرا ببندند و تفنگى در دست من بگذارند و دست مرابه طرف آقاى الف حركت دهند و انگشت مرا روى ماشهى تفنگ فشار دهند و آقاى الف كشته شود، در اينجاست كه واقعا اين كار بدون اختيار من انجام شده است يعنى اين فعل از »من« گذر نكرده و »من« در انجام اين فعل هيچ نقشى نداشتهام.لذا اين فعل اصلا فعل اختيارى محسوب نمىشود و هيچكس هم مرا بخاطر اين فعل مواخذه نمىكند، چرا كه در اين فعل، اختيار من »كه جزء اخير علت تامه است« حضور نداشته است.
خلاصهى مطلب فوق به بيان فلسفى و از قول شهيد مطهرى اين است كه: »جبرى بودن مقدمات افعال اختيارى، مستلزم جبرى شدن خود آن افعال نمىشود.« به عبارت سادهتر، »مختار بودن انسان در افعالش مستلزم اين نيست كه او در مقدمات اين افعال هم مختار باشد.« چرا كه در هر فعل اختيارى، لااقل دو مقدمهى ادراكى )ادراك فعل و ادراك فايدهى فعل(، يك مقدمهى انفعالى )هيجان، شوق يا خوفى نسبت به نتيجهى فعل( و يك مقدمهى فعلى )عزم و اراده( وجود دارد. شرط اختيارى بودن فعل، اين نيست كه مقدمات دستهى اول و دوم هم ارادى باشند، زيرا اولا تصور و تصديق و شوق و خوف از سنخ افعالى نيستند كه پيدايش يا عدم پيدايش آنها منوط به اراده و ساير مقدمات باشد؛ و ثانيا اگر مقدمات فعل اختيارى، اختيارى باشند، لازم است همهى آنها همين مقدمات را داشته باشند و نقل كلام به اين مقدمات دوم مىكنيم كه نسبت به انتخاب و اختيار خود فعل آزاديم، نه نسبت به مقدمات فعل و مقدمات مقدمات و... )براى تفصيل بحث، ر.ك: مرتضى مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 166 - 162. پس از نظر منطقى اختيارى بودن مقدمات فعل اختيارى، بىمعناست و لذا سؤال از اين كه »چرا اين مقدمات اختيارى نيست. غلط است و مصداق مغالطهى »جمع مسائل تحت مسألهى واحد« )يا سؤال مركب( است كه توضيح آن در ابتداى پاسخ سؤال هشت خواهد آمد. .
با اين توضيحات جواب سؤالات قبل نيز معلوم مىشود. زيرا مقصود از قضاو قدرى كه خدا بر عالم حكمفرما كرده، همان نظام على و معلولى عالم است و وقتى كه مىگوييم ارادهى خدا به افعال بشرى تعلق گرفته، به اين معنا نيست كه مثلا وقتى من مىخواهم آب بخورم خدا به جاى من تصميم بگيرد و ارادهى خدا مستقيما در هر كارى جانشين علل و معدات آن شود.بلكه معنايش اين است كه خدا نظام علت و معلولى را بر عالم حكم فرما كرده تا من هر كارى بخواهم تنها در درون اين نظام انجام دهم و از طريق سلسله علت و معلولهايى باشد كه در اين نظام عمل مىكنند. به بيان ديگر، اعتقاد به قضا و قدر زمانى مستلزم جبر است كه دخالت خود بشر و ارادهى او را در كارها منكر شويم و قضا و قدر را جانشين نيرو و ارادهى بشر بدانيم. در حالى كه مطابق قواعد فلسفى، اساسا چنين چيزى محال است و »ذات حق وجود هر موجودى را فقط از راه علل و اسباب خاص او ايجاب مىكند و قضا و قدر، چيزى نيست جز سرچشمه گرفتن اين نظام على و معلولى از علم و ارادهى الهى.« )مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، صص 71 -31؛ پاورقىهاى اصول و فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، صص 169 -167. .
اكنون اگر بخواهيم به تك تك عباراتى كه از آنها سؤال شده است پاسخ دهيم، مىگوييم:
- اگر همه چيز تحت مشيت الهى باشد، ارادهى ما تبعى و جبرى نمىشود. زيرا اقتضاى مشيت الهى همان نظام على و معلولى است، نه مداخلهى بىواسطهى خدا. و ديديم كه ارادهى ما هم جزيى از همين نظامىاست كه خدا آفريده، نه چيزى خارج از آن. در اين جا اگر كسى بگويد ما بحث فوق را مىپذيريم، اما آيا مگر خود ارادهى ما معلول يك سلسله امور ديگر نيست و مگر به واسطهى آنها ضرورت پيدا نكرده است؟ پس خود اراده امرى جبرى مىشود. به بيان ديگر، اگر هر چيزى كه معلول است، به طور ضرورى از علتى ناشى شده، آيا ارادهى ما كه خودش يكى از امور عالم است يك معلول نيست؟ و آيا علت تامهاش آن را بالضروره پديد نياورده است؟ و اگر چنين است، وقتى اراده مىكنيم كارى انجام دهيم، در خود اين اراده كردن مجبور نيستيم؟
پاسخ اين مطلب همانى است كه توضيح داديم كه اراده از آن جهت كه اراده است تحت تاثير امور خارج از ما واقع نمىشود.
- در باب اين كه: »اگر سرنوشت هر كسى از قبل مقدر شده است، پس انسان چه تأثيرى در سرنوشت خود دارد، كه يكى از اين عوامل - و بلكه مهمترين آنها- اراده و انتخاب و اختيار خود شخص است.
- ارتباط قضا و قدر با اختيار در اين است كه اختيار، يكى از عناصر درون قضا و قدر است؛ نه چنين است كه در درون قضا و قدر جايى نداشته باشد )نظريهى جبر( و نه چنين است كه در درون قضا و قدر باشد)نظريهى تفويض(؛ و لذا »امر بين الامرين« است.
- رابطهى قضا و قدر و نظام على آفرينش هم اين است ه اين دو يك چيزند كه با دو تعبير و از دو منظر مورد بحث قرار گرفتهاند. )براى بررسى بيشتر مسألهى جبرى و اختيار از ابعاد مختلف نظرى و علمىو ثمرات مترتب برآن، ر.ك مقالهى »جبر و اختيار« از همين نگارنده در فصلنامه رشد آموزش معارف اسلامى، ش 54. .
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}