پرسش :

آيا انسان توانايى درك نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى برزخ و قيامت را دارد؟


شرح پرسش :
پاسخ :
پاسخ تفصيلى سؤال مزبور، با بيان چند مطلب روشن خواهد شد.
تعريف ادراك و شناخت: ادراك و معرفت، از مفاهيم بديهى و غير قابل تعريف است؛ به اين دليل كه ما همه چيز را به علم مى‏شناسيم. اگر بخواهيم علم و ادراك را به علم تعريف كنيم اين تعريف، مشتمل بر دور مصّرح خواهد بود و اگر بخواهيم به غير علم بشناسيم، لازم است ابتدا آن غير را توسط علم بشناسيم، آن گاه علم را به وسيله آن شناسايى نماييم. چنين تعريفى نيز به مثابه همان دور مصّرح است.
پس آنچه در تعريف شناخت و يا علم گفته مى‏شود تعريف حقيقى نبوده، بلكه تعريف تنبيهى است؛ يعنى مطلبى كه در ذهن مخاطب موجود است، ليكن مورد تنبّه او نيست با الفاظ مشابه و كلمات معادل، آن معناى مرتكز در صحنه‏ى ذهن او برجسته و بارز نشان داده شود. از جمله تعاريف لفظى كه براى شناخت ذكر مى‏شود اين است كه شناخت عبارت است از، آگاهى به واقعيت و يا راه پيدا كردن به واقعيت.[1]
از آن جا كه شناخت حقايق و رسيدن به واقعيت با ابزارهاى گوناگونى صورت مى‏پذيرد كه از جمله ‏ى آنها، عقل مى‏باشد، از اين رو اشاره ‏اى مختصر به ابزار و راه ‏هاى نيل به واقع و نيز ادراك عقل مى‏كنيم.
راه ‏هاى شناخت: چهار راه براى شناخت وجود دارد: الف. راه حس: اين راه براى همگان باز است. ب. راه عقل: راهى است كه خواص توان پيمودن آن را دارند. ج. راه دل و قلب (راه تهذيب و تزكيه): اين راه براى عارفان گشاده است. د. راه كتاب منير و راه وحى: اين راه مختص به انبياى الاهى است.[2]
از نظر معرفت ‏شناسى، درجه ی "شناخت حسّى" ضعيف ‏ترين مرحله ‏ى معرفت است. البته بين افراد يا اصناف شناخت حسّى، برخى بر بعضى رجحان دارد و از اين جاست كه گفته مى‏شود: "شنيدن كى بود مانند ديدن"[3]. و برتر از شناخت حسّى، "شناخت عقلى" است كه در حكمت و كلام و ساير علوم استدلالى كاربرد دارد، و مرحله ‏ى برتر معرفت، "شناخت قلبى" است كه در عرفان مطرح است. و قلّه ‏ى هرم شناخت "معرفت وحيانى" است كه از سنخ علم شهودى و معرفت حضورى است.[4]
شناخت عقلى: دانش مفهومى نسبت به حقايق ثابتى است كه امور متغير و متحرك عالم طبيعت را نيز پوشش مى‏دهند. اين علم كه فراتر و گسترده ‏تر از علوم حسى است، همانند معلوم خود از ثبات و استوارى برخوردار است. با علوم عقلى مى‏توان در مسائل كلى مربوط به علوم حصولى راه ‏هاى فراوانى را طى كرد و حقايق بسيارى را به دست آورد، ليكن اين گونه علوم در ادراك امور ثابت و مجردّى كه عين وجود خارجى و تشخّص عينى‏اند عاجز و ناتوان مى‏باشند و مى‏توان گفت: همان گونه كه ادراك حسى در فهم حقايق عقلى عاجز و ناتوان است، شناخت عقلى نيز در شهود مخازن الاهى مشاهده ی ربانى چوبين و بى تمكين مى‏باشد.[5]
همان طور كه اشاره شد، با علوم عقلى مى‏توان به مسائل كلى در قلمرو علوم حصولى دست يافت كه با پيدايش مفاهيم كلى و تفكر عقلى، انسان درون خود را به گونه ‏اى برتر كه مغاير با بيرون است مى‏شناسد، او مفاهيم كلى را داراى خواص غير مادى مى‏بيند. مفاهيم كلّى نه حقايق مكانى است و نه امورى زمانى؛ و اين امر دليل بر آن است كه كليّات به هيچ وجه در سلول ‏هاى مغزى و امثال آن جاى ندارد. معرفت برترى كه از طريق مفاهيم كلى در مسير طولى معرفت اشيا نصيب انسان مى‏شود او را قادر مى‏سازد، تا علاوه بر شناخت كلى حقايق طبيعى، تجرّد نفس و از آن فراتر، حقايق عاليه ‏اى را كه مبدأ و معاد امور طبيعى و نفسانى است شناسايى كند. بوعلى در نمط هشتم اشارات نيز براى اثبات معاد معنوى با كاوش در مشاهدات روزانه به اثبات لذّت ‏هاى عقلى پرداخته و از اين طريق سعادت ابدى انسان را استنباط و ثابت مى‏كند.[6]
پس در نزد متفكرى كه قايل به شناخت عقلى است، جهان طبيعت آيت و نشانه ‏اى است كه نه تنها او را قادر به استنباط قواعد ثابت و ابدى حاكم بر آن مى‏گرداند، بلكه به تجرد انسان و مبدأ و معاد جهان نيز آشنا مى‏سازد.
در شناخت قلبى، كه شناخت شهودى است، انسان در نگاه خود حقايقى را مى‏بيند و با گوش خود كلماتى را مى‏شنود كه ديگران از ديدن و شنيدن آنها محروم هستند. و از نگاه به اشياى مختلف و در برخورد با امور متفاوت، مناظر و اصواتى گوناگون را ديده و يا مى‏شنود كه در آنها شك و ترديد ندارد.[7]
متعلّق معرفت: متعلق معرفت در تقسيمى كلى به سه دسته تقسيم مى‏شود. الف. عالم طبيعت: جهانى است كه آن را با حس ادراك مى‏كنيم. ب. عالم مثال: جهانى است كه در وراى نشئه‏ى طبيعت مشاهده مى‏شود. موجودات اين عالم حقايقى داراى مقدار و اندازه هستند، ليكن مادى نيستند. رؤياهاى صادقه و مشاهداتى كه در حالت مناميّه براى انسان اتفاق مى‏افتد، همگى نمونه‏ ها و مثال ‏هايى براى اين عالم است گرچه اين عالم جهانى است واقعى و جداى از ذهن و خيال افراد، و خواب و خيال نمى‏باشد. ج. عالم عقل: موجودهاى عالم عقل و معقولات، حقايق كليه ‏اى هستند كه بدون آن كه مقدّر به اندازه ‏اى خاص و يا مشخّص به ماده ‏اى مخصوص باشند، جميع افراد طبيعى و مثالى را شامل شده و بر همه‏ى آنها حمل مى‏شوند. البته راه اثبات عالم مثال و عقل پس از اثبات مرحله‏ى تخيّل و تعقّل در انسان امكان ‏پذير است. پرداختن به اين بحث، مجال ديگرى را مى‏طلبد.
حدّ اعتبار عقل در شناخت حقايق از ديدگاه قرآن و روايات: قرآن مجيد و روايات معصومان‏ عليهم السلام عقل را در شناخت پاره ‏اى از معارف و حقايق برتر، ناتوان دانسته، آن را نه تنها براى سعادت بشر كافى نمى‏داند، بلكه حتى فاقد فهم و درك همه ‏ى علومى مى‏داند كه آدمى براى تدبير زندگى اين دنيايى، به آنها نيازمند است،[8] بدين جهت وحى در بخشى از آموزه ‏هاى خود نقش تأييدى و ارشادى نسبت به عقل بشرى دارد و در بخشى ديگر به اظهار حقايقى مى‏پردازد كه فهم و عقل بشر عادى را جز از طريق پيروى وحى بدان راهى نيست، مانند ظهور آثار احكام اقتصادى - سياسى و يا عبادى شريعت، در برزخ و قيامت و يا مانند مواقف و مقاماتى كه در صحنه‏ ى رستاخيز وجود دارد و در آيات و اخبار وارده از آنها خبر داده شده است.
با بيان فوق اين حقيقت آشكار مى‏شود كه وحى و دين با اشرافى كه نسبت به ادراكات عقلى و حسّى بشر دارند نه تنها آنها را تخطئه و انكار نمى‏نمايد، بلكه همراه إِخبار غيبى از وقايعى كه در هنگام حشر و نشر حاصل مى‏شود، از ضوابط، حدود و قواعدى كه عقل آدمى در چهارچوب آن مشى مى‏نمايد نيز خبر داده و ضمن تلاش براى بارورى دانسته‏هاى عقلى، با اخبار مفهومى از مكاشفات و دريافت ‏هاى الاهى مواد نوينى را براى داورى ‏هاى عقلانى فراهم مى‏آورد.
اعتبار دينى عقل موجب شده است تا عقل به عنوان حجتى الاهى در دامنه‏ى ادراك و معرفت دينى از جايگاه معتبر و محترمى برخوردار باشد.
حاصل اين كه گزاره‏ ها و قضاياى عقلى نيز به عنوان بخشى از گزاره‏ هاى دينى مورد اعتبار بوده و از اين رو اظهارات دينى حتى آن گاه كه از حقايق غيبى خبر مى‏دهند، گرچه مشتمل بر حقايق فوق عقلانى باشند، هرگز مخالف و رويارو ى با دريافت ‏هاى عقلى نمى‏باشند.[9]
قاطبه ‏ى دانشمندان مسلمان شيعى، عقل را در شناخت برخى معارف "معيار"، در شناخت پاره‏اى از حقايق "مصباح و چراغ" و در برخى از موارد "مفتاح و كليد" مى‏دانند.
مقصود از مفتاح بودن عقل اين است كه: پس از آن كه عقل به صورت "مصباح" وظيفه ‏ى خود را در شناخت قوانين و مقررات انجام داد و احكام شريعت را در افق هستى خود به صورت مفاهيم كلّى، مجرد و ثابت اظهار كرد؛ از آن پس دخالت و ورود در محدوده‏ى شرع را ندارد. مثلاً پس از كشف و شناخت احكام الاهى، عقل قادر بر تحقيق پيرامون اسرار آن احكام نمى‏باشد؛ زيرا اسرار آن احكام مربوط به جهان غيب بوده از دست رس استنباط عقل كه جز كلياتى از عالم غيب نمى‏داند، خارج است.[10]
معيار شناخت غيب و شهادت: موجودات جهان هستى دو قسم است: محسوس و نامحسوس، معيار شناخت موجود محسوس، احساس و تجربه است. تجربه گرچه در حوزه ‏ى خاص خود معتبر و ارزشمند است، ولى اعتبار آن در طول اعتبار عقل است، نه در عرض آن؛ زيرا مراد از تجربه، استقرا و حسّ مكرّر نيست، بلكه تجربه، حسّ مكرّرى است كه در پناه يك قياس خفى، مفيد يقين باشد و هر قياسى همواره، كبرايى كلّى دارد كه با حسّ (عادى يا مسلّح) قابل ادراك نيست و جز با انديشه‏ى عقلانى فهميده نمى‏شود. جهان نامحسوس و غيب، دو قسم است: مطلق و نسبى. غيب مطلق آن است كه در همه‏ى مقاطع وجودى و براى همگان پوشيده و مستور است. غيب نسبى آن است كه در برخى مقاطع وجودى و يا براى برخى افراد غيب است.
غيب مطلق مانند كنه ذات خداوند سبحان كه حقيقت نامتناهى است، با علم حصولى و مفهومى و نيز با علم حضورى و شهودى قلبى، قابل شناخت و معرفت اكتناهى نيست، بلكه تنها علم اجمالى به آن و همچنين ايمان به آن فى الجمله، نه بالجمله، ممكن است.
اما غيب نسبى مانند اخبار گذشتگان يا قيامت و فرشتگان و...، معيار شناخت آن براهين عقلى و نيز مشاهدات قلبى است و اصرار قرآن كريم بر تفكّر و تعقّل، براى آن است كه عقل، اوّلين معيار شناخت تلقى گردد؛ زيرا اگر عقل حاكم شود، هم معيار شناخت برتر؛ يعنى وحى را مى‏پذيرد و هم شهود قلبى را تأييد مى‏كند و هم ادراك حسّى را هدايت مى‏كند.[11]
معناى لغوى و اصطلاحى برزخ: "برزخ" حد فاصل و حايل و واسطه ميان دو چيز (ماده و روح،...) است و "عالم مثال" را از آن جهت عالم برزخ مى‏گويند كه حد فاصل ميان اجسام كثيفه(مادی) و عالم ارواح مجردّه و حد فاصل ميان دنيا و آخرت مى‏باشد. كلمه ‏ى برزخ را در دو مورد مى‏توان بكار برد: يكى عالم برزخ كه محل انتقال ارواح بعد از مفارقت از بدن مى‏باشد و ديگر، حد فاصل ميان ارواح مجردّه و اجسام.[12]
آيا انسان توان شناخت جهان غيب را دارد؟ در پاسخ مى‏توان گفت اگر مقصود از شناخت و ادراك، ادراك عقلى از مفاهيم و تصورات و مسائل نظرى باشد، چنين امرى بنابر اصولى كه در مباحث شناخت ‏شناسى به اثبات رسيده است و در اين نوشتار نمى‏توان به آن پرداخت، امرى ممكن است. و اگر منظور از ادراك، ادراك شهودى و قلبى باشد، اين ادراك از جهان ديگر نيز با رعايت و انجام اصول و آداب سلوك عملى مقدور است، و انسان مى‏تواند به مرحله‏اى بار يابد كه ظرفيت ادراك شهودى جهان ديگر را پيدا كند.
در نظام هستى عوالم گوناگونى هست كه هر كدام داراى احكامى مى‏باشند. اين احكام به لحاظ تفاوت عوالم، با يكديگر فرق دارند، مثلاً عالم ناسوت يا طبيعت، احكام مخصوص به خود دارد و عالم برزخ احكام مختص به خود؛ و عالم قيامت آثار مربوط به خود. آدمى براى ورود و درك شهودى آن عوالم، بايد به صورتى تبدل يابد كه بتواند چنين ظرفيتى را پيدا كند. به همين جهت است كه انسان با مرگ به تحولى دست مى‏يابد تا بتواند به عالم برزخ وارد گردد؛ و نيز بر اساس آيات قرآنى، بايد تحولّى اساسى در مجموع عالم رخ دهد تا آمادگى درك و پذيرش احكام و آثار عالم قيامت را پيدا كند؛ از اين رو مى‏توان گفت انسان ظرفيت پذيرش ادراك جهان غير مادى رادارد؛ ولى به شرط آنكه بر اثر تحولات و تبدّلات، اين قابليّت را احراز نمايد؛ چنانكه برخى از انسان ‏ها بر اثر انجام يك سلسله اعمال و آداب و قدم گذاشتن در وادى سير و سلوك، ظرفيت فهم و ادراك عوالم بالاتر را در همين دنيا و قبل از مرگ و قيام قيامت احراز كرده، بسيارى از حقايق بر آن‏ها منكشف مى‏گردد. آن كس كه از طريق تزكيه ‏ى نفس و تطهير دل، سلوك خود را آغاز نموده است، منازل و مراتبى را طى كرده و مقاماتى را واجد مى‏گردد.
در اوّلين مرتبه، قادر به شناخت اسرار عالم ملك مى‏گردد... در مرتبه برتر، به اسرار عالم ملكوت پى مى‏برد... و مرتبه فراتر از اين، رتبت آمادگى نظر بر جبروت و شايستگى نظر به عرش خداوند سبحان است. اين مقام، نظير مقام اشخاصى از قبيل حارثة بن مالك است كه در جواب سؤال پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه پرسيد شب را چگونه صبح نمودى، پاسخ داد: "كانى انظر الى عرش الرحمن بارزاً"، گويى كه عرش خداوند را آشكارا مشاهده مى‏كنم.[13]
آيا عقل انسان توان درك عالم برزخ و قيامت و نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى آنها را دارد؟: در پاسخ بايد گفت: بسيارى از حقايق هستى و خصوصاً حقايقى كه در ماوراى جهان طبيعت وجود دارد، براى ما مجهول است. البته اين ندانستن، بيشتر در كم و كيف و چگونگى آن حقايق است، ولى اصل آن حقايق را عقل و وحى در جاى خود اثبات كرده‏اند و ما نسبت به آنها آگاهى داريم. البته علم به كنه و ماهيت آن حقايق بسيار محدود است؛ مگر براى عده كمى كه با سلوك عملى در همين دنيا به آن عالم راه يافته باشند و علم اجمالى آنها به علم تفصيلى تبديل شده باشد و از اين رو، سنخيّت و چگونگى بدن ‏هاى برزخى و... و نعمت و عذاب ‏هاى آن براى ما به صورت كامل و دقيق روشن نيست؛ در عين حال از مجموعه‏ى آيات و روايات و تحليل ‏هاى عقلى مى‏توان دورنمايى از كم و كيف بدن برزخى و تصوير نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى برزخى و قيامت ارايه نمود.[14] اگر بخواهيم عالم برزخ و عذاب و نعمت ‏هاى آن جا را ترسيم كنيم مى‏توانيم به گونه ‏اى به لذت و يا نعمت ‏هاى موقع خواب "تشبيه" كنيم؛ انسان در عالم رؤيا واقعاً كارهايى انجام مى‏دهد، راه مى‏رود، سخن مى‏گويد، مى‏انديشد و... . هرگاه اين كارها را با زندگى عنصرى و مادى بسنجيم، فاقد حقيقت خواهد بود، ولى اگر از نسبت‏گيرى و مقايسه صرف نظر كنيم، بايد گفت اين كارها در ظرف رؤيا براى خود، حقيقتى دارند، زيرا خوشى‏ها، آرامش و آلام و دردهاى رؤيايى براى خود خالى از يك نوع واقعيت نيست و چه بسا حالات انسان در رؤيا، روى بدن عنصرى نيز اثر مى‏گذارد، حال اگر چنين زندگى رؤيايى واقعيت بيشتر و حقيقتى روشن‏ تر پيدا كند، بايد نام آن را زندگى برزخى و مثالى نهاد. در آنجا ماده و عنصر يا مولكول و اتم وجود ندارد، ولى صور تمام موجودات جهان بى آن كه ماده و وزنى در كار باشد، موجود است، مثلاً در عالم تصور، جهان و تمام اشيا را مى‏توانيم تصور كنيم، و همه ی آنها را پيش خود حاضر كنيم و واقعاً صورتى از آسمان و زمين و از دوست و رفيق را در خود مشاهده نماييم، حالا اگر آنچه را در جريان رؤيا و در عالم تصور از خود مشاهده مى‏كنيم، با واقعيتى بيشتر و حقيقتى روشن ‏تر تجلى كند بايد نام آن را زندگى برزخى بگذاريم. از اين جهت دانشمندان مى‏گويند در جهان برزخ، آثار ماده از قبيل گرمى و سردى، شيرينى و تلخى، شادمانى و غمگينى موجود است، هرچند خود ماده وجود ندارد در آنجا خوردن، آشاميدن، سماع و استماع، رؤيت و ديدن وجود دارد، اگرچه از ماده‏ اى كه اين امور در زندگى ما بر آن توقّف دارد، خبرى نيست.[15]
همان گونه كه قبلاً اشاره گرديد، از قرآن مجيد و برخى روايات به دست مى‏آيد كه انسان بعد از انتقال به عالم آخرت، با نعمت ‏ها (و يا عذاب ‏هايى) مواجه خواهد شد كه فراتر از تصور مى‏باشند و بسته به درجات ايمان و يا كفر و نفاق و تبهكارى افراد، متفاوت خواهند بود، مانند:
"فلاتعلم نفس ما اُخفى لهم من قرة اعين" نمى‏داند احدى آنچه را كه از براى ايشان ذخيره و نهان شده است از روشنى چشم ‏ها.[16] و نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در حديث مفصلى فرمود: "... و من صام من رجب اربعة عشر يوماً اعطاه اللَّه من الثواب مالاعين رأت ولا اذن سمعت ولاخطر على قلب بشر..."[17]
چنان كه بخشى از همين مضمون در كلام امام صادق عليه السلام آمده است كه "و من تصدق بصدقة فى رجب ابتغاء وجه اللَّه، اكرمه اللَّه يوم القيامة فى الجنّة من الثواب بما لاعين رأت ولااذن سمعت ولاخطر على قلب بشر"[18]
از اين رو خداوند متعال بر اساس فضل و كرم خويش نعمت ‏هايى را به مؤمنان خواهد داد كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب و عقل كسى خطور نموده است.
امام خمينى رحمه الله در مقام وصف نعمت ‏هايى بهشتى مى‏فرمايد: از يكى از بزرگان اهل معرفت رضوان اللَّه عليه شنيدم كه مى‏فرمود: در بهشت، جرعه و شربتى از آب، همه ‏ى لذت ‏هاى شنيدنى ‏ها را با انواع مختلفش (انواع موسيقى و الحان گوناگون)، و تمام لذت ‏هاى ديدنى ‏ها (صورت ‏هاى زيبا و رنگ ‏ها) را دارد، و ساير حواس هم به همين صورت مى‏باشند، حتى... به طوريكه هر يك از اين لذت ‏ها به طور جداگانه درك مى‏شود.[19]
منابع، براى مطالعه بيشتر
1. امام خمينى (رحمه الله)، تفسير دعاى سحر.
2. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 13.
3. جوادى آملى، عبداللَّه، شريعت در آينه‏ى معرفت.
4. جوادى آملى، عبداللَّه، شناخت‏شناسى در قرآن.
5. جوادى آملى، عبداللَّه، عقل و ايمان و انسان‏شناسى.
6. حر عاملى (رحمه الله)، وسائل الشيعة، ج 7 .
7. سبحانى، جعفر، معاد انسان و جهان.
8. سجادى، سيد جعفر، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، چاپ 1357 .
9. شعرانى، ميرزا ابوالحسن، نثر طوبى يا دايرة المعارف لغات قرآن.
10. كاشفى، محمد رضا، خدا شناسى و فرجام ‏شناسى.
11. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 14.
پی نوشتها:
[1] جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 13، ص 88 - 78.
[2] همان، ص 216.
[3] ليس الخبر كالمعاينة صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 378، ح 5788.
[4] جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على عليه السلام، ص 21.
[5] شريعت در آيينه ی معرفت، ص 179 - 178.
[6] ر.ك: تفسير موضوعى، ج 13، ص 332 - 331.
[7] جوادى آملى، عبداللَّه، شناخت ‏شناسى در قرآن، ص 407.
[8] عقل و ايمان و انسان ‏شناسى، ص 16.
[9] شريعت در آيينه ی معرفت، ص 368.
[10] شريعت در آيينه ی معرفت، طبق نقل، عقل و ايمان و انسان ‏شناسى، ص 18.
[11] ر.ك: تسنيم، ج 2، ص 173 - 171.
[12] ر.ك: سيد جعفر سجادى، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، چاپ 1357؛ نثر طوبى يا دايرة المعارف لغات قرآن.
[13] جوادى آملى، عبداللَّه، شناخت ‏شناسى، ص 410 - 409.
[14] محمد رضا كاشفى، خدا شناسى و فرجام ‏شناسى، ص 100 - 98.
[15] سبحانى، جعفر، معاد انسان و جهان؛ تفسير نمونه، ج 14، ص 321؛ كاشفى، محمد رضا، خدا شناسى و فرجام ‏شناسى، ص 94.
[16] سجده، 17.
[17] حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 7، كتاب الصوم، ص 353.
[18] همان، ص 354، حديث 10.
[19] امام خمينى(رحمه الله)، تفسير دعاى سحر، ص 44.

منبع: http://farsi.islamquest.net