پرسش :
از طرفی می گوییم موجود مطلق برابر است با خارجیت و وحدت و فعلیت و از طرفی می گوییم وجود یا خارجی است یا ذهنی وجود یا کثیر است یا واحد یا بالقوه است یا بالفعل آیا این دو ادعا باهم دیگر ناسازگار نیستند؟
شرح پرسش :
پاسخ :
وجود مطلق دارای معنا و کاربردهای متعددی است؛ گاهی منظور از آن معنایی است که چیزی در مقابل آن نیست و به اصطلاح، مطلقی است که مقید به قید اطلاق نیست و گاهی این گونه نیست؛ یعنی هر چند مطلق است ولی مطلق از اطلاق نیست بلکه مقید به اطلاق است.
با این بیان ناسازگاری بین این دو سخن که از یک طرف موجود مطلق برابر است با خارجیت و وحدت و فعلیت و از طرف دیگر وجود یا خارجی است یا ذهنی، وجود یا کثیر است یا واحد، یا بالقوه است یا بالفعل، برطرف می شود.
توضیح این که آنجا که گفته می شود موجود مطلق برابر است با خارجیت و وحدت و فعلیت منظور وجود مطلقی است که حتی مقید به قید اطلاق نیست؛ و به همین جهت مقابل ندارد و در برابر او چیزی وجود ندارد، بلکه هر چه فرض شود نمودی از آن است؛ و در این صورت وحدت، فعلیت و خارجیت که اوصاف او، مساوی و مساوق با اوست نیز به گونه ای است که چیزی جز عدم در مقابل آنها قرار ندارد[1]؛ زیرا کثرت تا وحدت نیابد موجود نخواهد شد و بالقوه نیز تا در بالقوه بودن، فعلیت نیابد محقق نمی شود و موجود ذهنی نیز خارجیت مطلق او همان ذهنی بودن است و تا هنگامی که در ذهنی بودن، خارجیت نیابد محقق نخواهد شد.
اما آنجا که می گوییم وجود یا خارجی است یا ذهنی، وجود یا کثیر است یا واحد، یا بالقوه است یا بالفعل، مقصود وجود مطلقی است که مقید به قید اطلاق است که در واقع مقصود مر حله ای از مراحل وجود است؛ یعنی آن مرحله ای که وجود مقید به اطلاق است ولی مقید به خارجی یا ذهنی، کثرت و وحدت نیست؛ در این صورت، خارجیت، فعلیت و وحدت نیز به معنای مطلق نیستند بلکه گونه ای هستند که در مقابل ذهنیت، بالقوه بودن و کثرت قرار دارند.
علامۀ طباطبایی در توضیح این مطلب می گوید: از یک سو، متن حقیقت وجود، تشکیکی و دارای مراتب مختلف است؛ تشکیک و اختلاف در مراتب در متن حقیقت وجود قرار دارد و ذاتی آن است، لازمۀ آن این است که در اجزا و افراد آن نوعی کثرت پدید آید که نسبت به هم تنافی دارند، برخی فاقد چیزی است که دیگری واجد آن است، ولی از سوی دیگر همۀ مراتب واجد اصل تحقق و وجود هستند و اختلاف آنها هم در وجود است و به این جهت است که ما وجود را به ذهنی، خارجی، بالقوه، بالفعل، کثیر و واحد تقسیم می کنیم و سپس می گوییم وجود مساوق خارجیت، فعلیت و وحدت است. [2]
مقصود ایشان این است که به لحاظ این که وجود دارای مراتب مختلف است وجود را به خارجی، ذهنی، بالقوه، و... تقسیم می کنیم و به لحاظ این که همه این مراتب و اختلاف آنها در اصل تحقق و وجود مشترک هستند می گوییم وجود مساوق فعلیت و خارجیت است.
پی نوشتها:
[1] حقيقة الوجود من حيث هو غير مقيد بالإطلاق و التقييد و الكلية و الجزئية و العموم و الخصوص و لا هو واحد بوحدة زائدة عليه و لا كثير و لا متشخص بتشخص زائد على ذاته كما سنزيدك انكشافا و لا مبهم بل ليس له في ذاته إلا التحصل و الفعلية و الظهور و إنما تلحقه هذه المعاني الإمكانية و المفهومات الكلية و الأوصاف الاعتبارية و النعوت الذهنية بحسب مراتبه و مقاماته المنبه عليها بقوله تعالى رَفِيعُ الدَّرَجاتِ فيصير مطلقا و مقيدا و كليا و جزئيا و واحدا و كثيرا من غير حصول التغير في ذاته و حقيقته و ليس بجوهر كالماهيات الجوهرية المحتاجة إلى الوجود الزائد و لوازمه و ليس بعرض لأنه ليس موجودا بمعنى أن له وجودا زائدا فضلا عن أن يكون في موضوع المستلزم لتقدم الشيء على نفسه و ليس أمرا اعتباريا كما يقوله الظالمون لتحققه في ذاته مع عدم المعتبرين إياه فضلا عن اعتبارهم و كون الحقيقة بشرط الشركة أمرا عقليا و كون ما ينتزع عنها من الموجودية و الكون المصدري شيئا اعتباريا لا يوجب أن تكون الحقيقة الوجودية بحسب ذاتها و عينها كذلك. صدر المتألهین، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ص: 260.
[2] فإن لازم الاختلاف الذاتي في الوجود أعني وقوع التشكيك في متن حقيقته- أن يتحقق هناك كثرة يتنافى بعض أجزائها البعض تنافيا قياسيا فيعرض البعض نوع من الفقدان بالنسبة إلى البعض و لازمه أن يفارق المقيس المقيس إليه في وصف كماله- و يساوق المقيس إليه أصل الحقيقة كما أنا نقسم الوجود إلى ذهني و خارجي و إلى ما بالقوة و ما بالفعل و إلى كثير و واحد ثم نقول الوجود يساوق الخارجية و يساوق الفعلية و يساوق الوحدة. پاورقی، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ص: 260.
منبع: http://farsi.islamquest.net
وجود مطلق دارای معنا و کاربردهای متعددی است؛ گاهی منظور از آن معنایی است که چیزی در مقابل آن نیست و به اصطلاح، مطلقی است که مقید به قید اطلاق نیست و گاهی این گونه نیست؛ یعنی هر چند مطلق است ولی مطلق از اطلاق نیست بلکه مقید به اطلاق است.
با این بیان ناسازگاری بین این دو سخن که از یک طرف موجود مطلق برابر است با خارجیت و وحدت و فعلیت و از طرف دیگر وجود یا خارجی است یا ذهنی، وجود یا کثیر است یا واحد، یا بالقوه است یا بالفعل، برطرف می شود.
توضیح این که آنجا که گفته می شود موجود مطلق برابر است با خارجیت و وحدت و فعلیت منظور وجود مطلقی است که حتی مقید به قید اطلاق نیست؛ و به همین جهت مقابل ندارد و در برابر او چیزی وجود ندارد، بلکه هر چه فرض شود نمودی از آن است؛ و در این صورت وحدت، فعلیت و خارجیت که اوصاف او، مساوی و مساوق با اوست نیز به گونه ای است که چیزی جز عدم در مقابل آنها قرار ندارد[1]؛ زیرا کثرت تا وحدت نیابد موجود نخواهد شد و بالقوه نیز تا در بالقوه بودن، فعلیت نیابد محقق نمی شود و موجود ذهنی نیز خارجیت مطلق او همان ذهنی بودن است و تا هنگامی که در ذهنی بودن، خارجیت نیابد محقق نخواهد شد.
اما آنجا که می گوییم وجود یا خارجی است یا ذهنی، وجود یا کثیر است یا واحد، یا بالقوه است یا بالفعل، مقصود وجود مطلقی است که مقید به قید اطلاق است که در واقع مقصود مر حله ای از مراحل وجود است؛ یعنی آن مرحله ای که وجود مقید به اطلاق است ولی مقید به خارجی یا ذهنی، کثرت و وحدت نیست؛ در این صورت، خارجیت، فعلیت و وحدت نیز به معنای مطلق نیستند بلکه گونه ای هستند که در مقابل ذهنیت، بالقوه بودن و کثرت قرار دارند.
علامۀ طباطبایی در توضیح این مطلب می گوید: از یک سو، متن حقیقت وجود، تشکیکی و دارای مراتب مختلف است؛ تشکیک و اختلاف در مراتب در متن حقیقت وجود قرار دارد و ذاتی آن است، لازمۀ آن این است که در اجزا و افراد آن نوعی کثرت پدید آید که نسبت به هم تنافی دارند، برخی فاقد چیزی است که دیگری واجد آن است، ولی از سوی دیگر همۀ مراتب واجد اصل تحقق و وجود هستند و اختلاف آنها هم در وجود است و به این جهت است که ما وجود را به ذهنی، خارجی، بالقوه، بالفعل، کثیر و واحد تقسیم می کنیم و سپس می گوییم وجود مساوق خارجیت، فعلیت و وحدت است. [2]
مقصود ایشان این است که به لحاظ این که وجود دارای مراتب مختلف است وجود را به خارجی، ذهنی، بالقوه، و... تقسیم می کنیم و به لحاظ این که همه این مراتب و اختلاف آنها در اصل تحقق و وجود مشترک هستند می گوییم وجود مساوق فعلیت و خارجیت است.
پی نوشتها:
[1] حقيقة الوجود من حيث هو غير مقيد بالإطلاق و التقييد و الكلية و الجزئية و العموم و الخصوص و لا هو واحد بوحدة زائدة عليه و لا كثير و لا متشخص بتشخص زائد على ذاته كما سنزيدك انكشافا و لا مبهم بل ليس له في ذاته إلا التحصل و الفعلية و الظهور و إنما تلحقه هذه المعاني الإمكانية و المفهومات الكلية و الأوصاف الاعتبارية و النعوت الذهنية بحسب مراتبه و مقاماته المنبه عليها بقوله تعالى رَفِيعُ الدَّرَجاتِ فيصير مطلقا و مقيدا و كليا و جزئيا و واحدا و كثيرا من غير حصول التغير في ذاته و حقيقته و ليس بجوهر كالماهيات الجوهرية المحتاجة إلى الوجود الزائد و لوازمه و ليس بعرض لأنه ليس موجودا بمعنى أن له وجودا زائدا فضلا عن أن يكون في موضوع المستلزم لتقدم الشيء على نفسه و ليس أمرا اعتباريا كما يقوله الظالمون لتحققه في ذاته مع عدم المعتبرين إياه فضلا عن اعتبارهم و كون الحقيقة بشرط الشركة أمرا عقليا و كون ما ينتزع عنها من الموجودية و الكون المصدري شيئا اعتباريا لا يوجب أن تكون الحقيقة الوجودية بحسب ذاتها و عينها كذلك. صدر المتألهین، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ص: 260.
[2] فإن لازم الاختلاف الذاتي في الوجود أعني وقوع التشكيك في متن حقيقته- أن يتحقق هناك كثرة يتنافى بعض أجزائها البعض تنافيا قياسيا فيعرض البعض نوع من الفقدان بالنسبة إلى البعض و لازمه أن يفارق المقيس المقيس إليه في وصف كماله- و يساوق المقيس إليه أصل الحقيقة كما أنا نقسم الوجود إلى ذهني و خارجي و إلى ما بالقوة و ما بالفعل و إلى كثير و واحد ثم نقول الوجود يساوق الخارجية و يساوق الفعلية و يساوق الوحدة. پاورقی، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ص: 260.
منبع: http://farsi.islamquest.net
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}