پرسش :

ديدگاه كساني كه از «وحي» به تجلي شعور باطني و ضمير ناخودآگاه تعبير مي‏كنند چيست و چگونه نقد مي شود؟


شرح پرسش :
پاسخ :
پيش از روانكاوي عصر حاضر كه به وسيله فرويد و امثال او پي‏ريزي شد براي روان انسان تنها يك پايه و يك بخش قائل بودند. ولي پس از روانكاوي عصر جديد روشن شد كه روان انسان داراي دو بخش است. بخشي از آن ظاهر، و بخش ديگر آن پنهان است، گوئي انسان به صورت هنداونه‏اي است كه در آب افتاده باشد كه قسمت كوچكي از حجم آن ظاهر و قسمت بزرگتر آن در آب پنهان است، بخش نخست از روان انسان را روان خودآگاه و بخش دوم آن را روان ناخودآگاه مي‏نامد.
روان خود آگاه مربوط به قسمتهايي از روان است كه انسان آن را در خود ا حساس مي‏كند و از وجود آن آگاه است مانند شناخت‏هاي حسي و تعقلي، و به عبارت روشن‏تر: هر يك از آگاهي‏هاي انسان كه از طريق حواس پنجگانه وارد حوزه روان مي‏گردد و يا به واسطه خرد به آن دست مي‏يابد، يا از طريق درك وجداني بر آن واقف مي‏گردد. و صور و مفاهيم علمي كه در حافظه بايگاني كرده و در مواقع خاص تداعي و يادآوري مي‏شوند؛ همگي جزء روان خود آگاه است.
روان خودآگاه در حالي كه از سنخ روان بوده و ربطي به جسم و تن ندارد ولي در عين حال از قلمرو آگاهي حسي، وجداني وعقلي انسان مخفي و بيرون است. و تنها در مواقعي كه نفس انسان از سيطره قواي ادراكي ظاهري و روان خودآگاه، آزاد مي‏گردد، بعد ناخودآگاه روان شروع به فعاليت كرده و آثار خود را نمايان مي‏سازد.
و به عبارت ديگر: روان ناخودآگاه بر روان خود آگاه حكومت و فرمانروايي دارد.
چه بسا انسان رازي دارد كه هرگز راضي به كشف آن نيست. و از ترس فاش شدن، آن را به دست فراموشي مي‏سپارد، اما ناگهان بر زبان او جاري مي‏گردد و راز خود را فاش مي‏سازد، و نكته آن اين است كه، چنين راز از جهان ناخودآگاه وارد حوزه خود آگاه مي‏گردد و به فرمان دهي بخش ناخودآگاه روان، بخش خودآگاه بدون اختيار آن را مي‏پذيرد و از طريق زبان ظاهر مي‏گردد.
ممكن است اين فرمايش اميرمؤمنان (ع) كه هيچ كس چيزي را پنهان نمي‏كند مگر آنكه (در مواقعي) در چهره او ظاهر و يا بر زبان او جاري گردد اشاره به همين مطلب باشد.
قرآن كريم خداوند را داناي پنهان و پنهان‏تر (سر واَخفي) توصيف كرده مي‏فرمايد: «وَاِنْ تَجْهَرْ بِالقَوْلِ فَإنَّهُ يَعْلَمُ السِرَّ وَاَخْفي» طه/7 [و اگر سخن خود را آشكار كني (يا پنهان سازي، از نظر علم الهي يكسان است) زيرا او پنهان و پنهان‏تر را مي‏داند.]
امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرموده‏اند: «السّرُّ ما اَخْفَيْتَه فِي نَفسِكَ وَاَخْفي، ما خَطَرَ بِبالِكَ ثُمَّ اَنْسيتَهُ» (مجمع البيان 7/3) [راز آن چيزي است كه آن را در دل پنهان نموده‏اي و پنهان‏تر آن است كه در ذهن آمده ولي آن را به دست فراموشي سپرده‏اي.]
اين گروه با اثبات اين شخصيت نامرئي براي انسان مي‏خواهند مشكل وحي را از اين طريق توجيه كنند، مي‏گويند وحي همان تراوش وجدان مخفي و تجلي شعور باطن پيامبران است و هرگز فرشته‏اي در كار نبوده و پيامي از خدا نيامده است، بلكه شخصيت باطني آنان در صفحه ذهن خود آگاه، ظاهر شده و از آن نهانگاه به صفحه ذهن خود آگاه وارد مي‏شود.
تحليل اين نظريه
1 ـ اگر ما براي انسان، شعور مخفي و ضمير ناخودآگاه قائل شديم، به چه دليل بايد وحي را معلول افاضه دروني نفس بدانيم و ارتباط آن را از مقام ربوبي قطع كنيم؟ طراح اين نظريه هرگز رابطه اين دو را با هم بيان نكرده است. به چه دليل مي‏گويد وحي تراوش ضمير ناخودآگاه است؟ يك چنين تحليل و برداشت عاملي جز غرور علمي ندارد. بشر مي‏خواهد تمام مجهولات خود را در يك عصر حل كند و براي آينده جاي سؤال و ابهامي باقي نماند، چقدر فكر خام و سست و بي‏پايه‏اي است؟ «وَما اُوتِيْتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلّا قَليلاً».
2 ـ تجليات ضمير ناخودآگاه در افراد صحيح و سالم بسيار كم و نادر است و قلمرو ذهن ناخودآگاه معمولا در افراد بيمار، خسته، نگران و شكست خورده تجلي مي‏نمايد؛ زيرا فلمرو ذهن ناخودآگاه آنان از مشاغل روزانه كاملا تخليه شده است، و ميان هزاران دانشمند براي يك دانشمند، آنهم در طول عمر يكي دو بار ممكن است اتفاق افتد كه به طور ناخودآگاه بدون تأمل و تفكر در سطح ذهن خودآگاه به برهان نظريه‏اي دست يابد.
خلاصه: تجلي شعور باطن در زندگي انسان بسيار كم است و در شرايط خاصي مانند رؤيا، يا دگرگونيهاي زندگي كه توجه او را از عالم خارج كم مي‏كند، و به ضمير باطن متوجه مي‏سازد، تجلي مي‏نمايد.
ولي اين شرايط در پيامبران وجود نداشته است و قرآن مجيد در مدت 23 سال بر پيامبر نازل گرديد، و در اين مدت قلمرو خودآگاه او كاملا به واسطه مسائل و فعاليت‏هاي سياسي و تبليغي و دهها گرفتاري‏هاي روزانه اشغال بود، و تمام توجه او معطوف به اين فعاليت‏ها بوده است، بسياري از آيات مربوط به جهاد، در صحنه‏هاي خونين نبرد نازل شده، و در آن حالت شخصيت روحي او مقهور و متأثر مسائل حاد نظامي و سياسي بوده است.
اگر پيامبران الهي افرادي گوشه‏گير، بيمار، خسته، و شكست خورده در زندگي بودند و شرائط فعاليت ضمير باطن، در آنها موجود بود و ضمير ظاهر و خودآگاه آنان دستخوش ضمير باطن و ناخودآگاه آنان بود، نه متأثر از حوادث مهم اجتماعي، جاي يك چنين تو هم پيرامون وحي آسماني بود. ولي پيامبران آسماني در طول دوران نبوّت خود، مرداني مجاهد و مبارز بودند كه فكري جز اصلاح اجتماع و رهبري مردم و حل مشكلات زندگي و بالا بردن سطح معنويات آنان نداشتند، در يك چنين شرايطي، چگونه شخصيت دوم انسان مي‏تواند فعاليت كند، و حقائق مهمي را از ضمير باطن و ناخودآگاه به روح خود آگاه القا نمايد؟!
3 ـ مدعيان وحي، مصلحان پاك و مخلصان پيراسته از هر نوع دروغ بودند چرا آنان تعاليم خود را به مبدأ آفرينش نسبت داده‏اند و هرگز در گفتار آنان حتي اشاره‏اي هم به تجلي شخصيت باطني پيامبر، وجود ندارد، چنان كه مي‏فرمايد: «كَذلِكَ يُوحي اِلَيْكَ وِاِلي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللهُ العزِيز الحَكِيم». شوري/3 [اين چنين خداي عزيز و حكيم به تو و به كساني كه قبل از تو بودند وحي (كرده) و مي‏كند.]
4 ـ مهمتر از همه اينكه بايد بدانيم كه ذهن ناخودآگاه، خود منبع اطلاعات و آگاهي‏ها نيست به گونه‏اي كه از درون او انديشه‏هاي بلند و افكار ثمر بخش برخيزد و از طريق ذهن خودآگاه به جامعه ابلاغ گردد، بلكه ذهن ناخودآگاه گيرنده دومي است كه از مجراي ذهن خود آگاه مسائلي را دريافت مي‏كند، در اين صورت چگونه مي‏توان شرايع آسماني و خصوصا، آخرين و كاملترين شريعت را از اين طريق توجيه كرد. ما در قرآن، حقايقي را مشاهده مي‏كنيم كه مغز هيچ بشري قادر به ابتكار آن نيست، انديشه‏اي كه ما فوق مرزهاي علوم بشري است...
طراح ا ين نظريه تصور كرده است كه شخصيت باطني، منبع علومي است كه هر لحظه از آن آگاهي‏هاي خاصي مي‏جوشد و پس از عبور از مرز، وارد ذهن خودآگاه مي‏شود. در حالي كه ذهن و ضمير ناخودآگاه، حكم بايگاني ذهن نخست را دارد و چيزي از خود بر آن اضافه نمي‏كند.
بنابراين شايسته است در مقابل حقيقت وحي خضوع لازم را بكار ببريم و بگوئيم: وحي يك ادراك مرموز و شعور نهفته و پنهاني است كه از آن پيامبران مي‏باشد و ديگران را در آن سهمي نيست، و ا گر هم سهمي باشد، مربوط به القاءات الهي است كه در قلوب اولياي خود وارد مي‏سازد و از آن به كرامت تعبير مي‏آوريم.
eporsesh.com