پرسش :
صفات اخلاقي مطلقند يا نسبي؟ نسبيت اخلاق به چه معنا است؟
شرح پرسش :
پاسخ :
وقتي سخن از اخلاق و صفات و خصوصيات اخلاقي به ميان ميآيد، آن را به جهات مختلف، قابل تقسيم ميدانند؛ به عنوان مثال، گاهي گفته ميشود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زيبا؛ اخلاق پويا و اخلاق ايستا؛ اخلاق انساني و اخلاق حيواني؛ اخلاق ذاتي و عرضي؛ قطعي و موقت و ... يكي ديگر از تقسيمات اخلاق، تقسيم آن به مطلق و نسبي است. قبل از پاسخ به اين پرسش، لازم است كه توضيح مختصري از اين دو معنا ارائه نماييم تا در مقام پاسخ، هيچ گونه ابهامي باقي نماند.
اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعهي رفتارهاي ثابتي است كه براي همهي زمانها و مكانها مناسب به شمار ميآيند و با مكان و زمان خاص، تغيير و تحولي در اصول و قواعد آن ايجاد نميشود.
اخلاق نسبي: مجموعهاي از قواعد رفتاري است كه در يك زمان معين، براي جامعهي معيني به رسميّت شناخته شدهاند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ايرانيان، اخلاق روميان.
اخلاق به اين معنا با شرايط خاص و در مكانهاي خاص، دستخوش تغيير و تحول ميگردد.[1] نسبيّت اخلاق به اين معناست كه تمام صفات اخلاقي در همين معنا محدود و محصور گردد؛ يعني تمام اصول اخلاقي و قواعد رفتاري انسانها متغير و غير ثابتند و در بعد اخلاقي، اصول ثابتي وجود ندارد و تقسيم اخلاق به مطلق و نسبي براي آنان كه قائل به نسبيت اخلاقند، تقسيم پذيرفته شدهاي نيست.
بنابراين، نسبيت اخلاق به اين معناست كه هيچ معيار ثابتي براي خوب و بد اخلاقي وجود ندارد. ممكن است يك چيز در يك زمان و تحت يك شرايط خاص، از نظر اخلاقي خوب باشد و همان چيز در زمان و شرايط ديگر، ضد اخلاقي به حساب آيد. براي فن اخلاق هيچ اصل ثابتي نيست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدنهاي مختلف، اختلاف ميپذيرد و چنين نيست كه هر چه در يك جا خوب است، همه جا خوب و فضيلت باشد. پس در جوامع بشري، نه حسن مطلق داريم و نه قبح مطلق، بلكه اين دو هميشه نسبياند و وقتي حسن و قبح نسبي باشد، قهراً فضايل و رذايل اخلاقي نيز محكوم به دگرگوني است.
و اما آيا واقعاً صفات اخلاقي نسبياند و يا اين كه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتي هم وجود دارد؟ بيشتر انديشمندان اسلامي كه در اين باب سخن گفتهاند، منشأ اين تفكر را از متفكران غرب و يا مكاتب سوسياليستي دانستهاند كه با اصول اوليّهي اديان الهي در تضاد است. استاد شهيد مطهري(ره) در پاسخ به اين پرسش ميفرمايند:
اصول اوليّهي اخلاق، معيارهاي اوليّهي انسانيّت، مطلق است، و به هيچ وجه نسبي نيست، ولي معيارهاي ثانوي، نسبي است. در سيرهي رسول اكرم(ص) يك سلسله اصول را ميبينيم كه اين اصول باطل است؛ پيامبر(ص) در سيرهي خود هرگز از اين روشها در هيچ شرايطي استفاده نكرده است، هم چنان كه ائمه(ع) نيز از اين اصول و معيارها استفاده نكردهاند. اينها از نظر اسلام در همهي شرايط و مكانها و زمانها بد است.[2]
نبايد فراموش كرد كه اصول اخلاقي؛ مثل خويشتنداري، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملي و محلي فرق دارد. طرز زندگي كردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشيدن، همه، امور نسبياند كه در محيطهاي مختلف فرق دارند. اينها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولي شجاعت و بخشندگي، واقعيتي است كه در ده هزار سال قبل ممدوح و نيكو بوده و هم اكنون نيز اصالت و واقعيت خود را حفظ كرده است، در هيچ جاي دنيا سخاوت و شجاعت، زشت تلقي نشده است. اگر اينها ارزش خود را از دست دهند، معلوم ميشود كه فطرت انساني، محكومِ جنبههايِ حيواني گشته است.[3]
علاّمه طباطبايي(ره) در ردّ نظريهي نسبيّت اخلاق ميفرمايند:
اين نظريه آن طور كه برخي فكر ميكنند نظريهي جديدي نيست؛ براي اين كه كلبيها كه طايفهاي از يونانيان قديم بودند همين مسلك را داشتند و نيز مزدكيها[4] بر همين مرام عمل ميكردند و نيز در برخي از قبايل وحشي افريقا و مناطق ديگر سابقه دارد. و به هر حال مسلكي فاسد است و دليلي كه بر آن اقامه شده از بيخ و بن فاسد است. وقتي مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد ميشود.[5]
علامه(ره) ضمن جدّي دانستن اشكال مزبور و شايد به دليل گسترش اين تفكر در ميان برخي از روشنفكران ديني تلاش كردهاند با دقت بسيار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخي كه ايشان فرمودند بسيار مفصل است كه خلاصهي آن با مقدماتي كه بيان كردهاند چنين است:
1. هر يك از موجودات و افراد انساني داراي شخصيت خاص خودند، و وجود خارجي هر كس عين شخصيت اوست.
2. موجود خارجي هر چند تحت قانون تحول و حركت عمومي قرار دارد؛ اما امتداد وجودي او محفوظ است، در عين اين كه تحول را پذيراست، ولي قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غير اين صورت لازم بود كه دو موجود باشد. پس حركت، امري واحد است كه وقتي با حدودش مقايسه ميشود متكثر و متعدد ميگردد.
3. انسان موجودي است طبيعي و داراي افراد و احكام خاص. آنچه خلق ميشود فرد و شخص انسان است نه كلي انسان. و اين افراد انساني، وجودي ناقص دارند كه نيازمند استكمالند. و استكمال آنان در زندگي اجتماعي است. پس اجتماع در حركت است، اما با تك تك انسانها؛ چون اجتماع از احكام طبيعت انساني است، مطلق اجتماع نيز از احكام نوع مطلق انساني است.
4. انسان در بقاي خويش محتاج كمالاتي است و خلقتش نيز مجهز به جهازي است كه با آن ميتواند آنها را كسب نمايد؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ اين چهار مقدمه ميگوييم كه: انسان داراي چهار ملكه از فضايل نفساني است (عفت، شجاعت، حكمت و عدالت) كه همه حسنه و نيكو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان كه سعادت و كمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتي انسان نسبت به طبيعت خود چنين وضعي دارد، در ظرف اجتماع نيز چنين است؛ يعني چنين نيست كه ظرف اجتماع، صفات دروني او را از بين ببرد. چگونه اين امر ممكن است، در حالي كه خود اجتماع را همين طبيعت درست كرده است.
همهي اين صفات چهارگانه كه براي افراد بيان شد فضيلت، و مقابل آنها رذيلت است و اين، در اجتماع خاص انساني حكمفرما است، پس با اين بيان روشن ميگردد كه در اجتماع انساني، حسن و قبحي وجود دارد و هرگز اجتماعي پيدا نميشود كه خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقي انسان كه چهار فضيلتند براي ابد، خوب و صفات مقابل آنها براي ابد، رذيله و بد هستند، و وقتي در اصول اخلاقي، قضيه از اين قرار بود، فروع نيز به اين اصول برميگردند.
پس بيانات ماديين و ديگران در فن اخلاق ساقط و بياعتبار است. و اين كه گفتهاند نيكو نسبتاً نيكو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد ميشود، مغالطهاي است ميان اطلاق مفهومي به معناي كليت و اطلاق وجودي به معناي استمرار وجود.[6]
خلاصه اين كه انسانها داراي فطرتي واحدند؛ بنابراين تأثير عملكردها بر روي انسانهايي كه داراي فطرتي واحدند، نميتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلكه بايد يكسان باشد. پس اگر امري فضيلت است براي همهي انسانها فضيلت محسوب ميشود و اگر رذيلت است براي همهي آنها رذيلت ميباشد.
اگر سؤال شود كه فطرت در شرايط مختلف، عكس العملهاي متفاوتي از خود نشان ميدهد، در پاسخ خواهيم گفت كه هرگز فطرت انساني دستخوش تغيير و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعليمات غلط و ناصحيح ناشي ميشود، نه از تغيير و دگرگوني فطرت.
انسان براساس فطرت، مسير مشخصي را طي ميكند مگر اين كه عوامل خارجي و قشري، او را از راهش منحرف كرده باشد.[7]
پی نوشتها:
1. دكتر جميل صليبا، واژه نامهي فلسفه و علوم اجتماعي، ص 20.
2. مجموعهي آثار، ج 16، ص 77.
3. مجيد رشيدپور، مباني اخلاق اسلامي، ص 57 ـ 61.
4. پيروان مردي به نام مزدك كه در ايران قديم زمان كسرا ميزيست.
5. الميزان، ج 1، ص 373.
6. ر.ك: الميزان، ج 1، ص 351 به بعد، بحث اخلاق.
7. مجموعه آثار، ج 3، ص 475.
منبع: جوانان و پرسشهاي اخلاقي، مصطفي خليلي، ناشر: مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه(بهار 1381)
وقتي سخن از اخلاق و صفات و خصوصيات اخلاقي به ميان ميآيد، آن را به جهات مختلف، قابل تقسيم ميدانند؛ به عنوان مثال، گاهي گفته ميشود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زيبا؛ اخلاق پويا و اخلاق ايستا؛ اخلاق انساني و اخلاق حيواني؛ اخلاق ذاتي و عرضي؛ قطعي و موقت و ... يكي ديگر از تقسيمات اخلاق، تقسيم آن به مطلق و نسبي است. قبل از پاسخ به اين پرسش، لازم است كه توضيح مختصري از اين دو معنا ارائه نماييم تا در مقام پاسخ، هيچ گونه ابهامي باقي نماند.
اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعهي رفتارهاي ثابتي است كه براي همهي زمانها و مكانها مناسب به شمار ميآيند و با مكان و زمان خاص، تغيير و تحولي در اصول و قواعد آن ايجاد نميشود.
اخلاق نسبي: مجموعهاي از قواعد رفتاري است كه در يك زمان معين، براي جامعهي معيني به رسميّت شناخته شدهاند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ايرانيان، اخلاق روميان.
اخلاق به اين معنا با شرايط خاص و در مكانهاي خاص، دستخوش تغيير و تحول ميگردد.[1] نسبيّت اخلاق به اين معناست كه تمام صفات اخلاقي در همين معنا محدود و محصور گردد؛ يعني تمام اصول اخلاقي و قواعد رفتاري انسانها متغير و غير ثابتند و در بعد اخلاقي، اصول ثابتي وجود ندارد و تقسيم اخلاق به مطلق و نسبي براي آنان كه قائل به نسبيت اخلاقند، تقسيم پذيرفته شدهاي نيست.
بنابراين، نسبيت اخلاق به اين معناست كه هيچ معيار ثابتي براي خوب و بد اخلاقي وجود ندارد. ممكن است يك چيز در يك زمان و تحت يك شرايط خاص، از نظر اخلاقي خوب باشد و همان چيز در زمان و شرايط ديگر، ضد اخلاقي به حساب آيد. براي فن اخلاق هيچ اصل ثابتي نيست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدنهاي مختلف، اختلاف ميپذيرد و چنين نيست كه هر چه در يك جا خوب است، همه جا خوب و فضيلت باشد. پس در جوامع بشري، نه حسن مطلق داريم و نه قبح مطلق، بلكه اين دو هميشه نسبياند و وقتي حسن و قبح نسبي باشد، قهراً فضايل و رذايل اخلاقي نيز محكوم به دگرگوني است.
و اما آيا واقعاً صفات اخلاقي نسبياند و يا اين كه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتي هم وجود دارد؟ بيشتر انديشمندان اسلامي كه در اين باب سخن گفتهاند، منشأ اين تفكر را از متفكران غرب و يا مكاتب سوسياليستي دانستهاند كه با اصول اوليّهي اديان الهي در تضاد است. استاد شهيد مطهري(ره) در پاسخ به اين پرسش ميفرمايند:
اصول اوليّهي اخلاق، معيارهاي اوليّهي انسانيّت، مطلق است، و به هيچ وجه نسبي نيست، ولي معيارهاي ثانوي، نسبي است. در سيرهي رسول اكرم(ص) يك سلسله اصول را ميبينيم كه اين اصول باطل است؛ پيامبر(ص) در سيرهي خود هرگز از اين روشها در هيچ شرايطي استفاده نكرده است، هم چنان كه ائمه(ع) نيز از اين اصول و معيارها استفاده نكردهاند. اينها از نظر اسلام در همهي شرايط و مكانها و زمانها بد است.[2]
نبايد فراموش كرد كه اصول اخلاقي؛ مثل خويشتنداري، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملي و محلي فرق دارد. طرز زندگي كردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشيدن، همه، امور نسبياند كه در محيطهاي مختلف فرق دارند. اينها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولي شجاعت و بخشندگي، واقعيتي است كه در ده هزار سال قبل ممدوح و نيكو بوده و هم اكنون نيز اصالت و واقعيت خود را حفظ كرده است، در هيچ جاي دنيا سخاوت و شجاعت، زشت تلقي نشده است. اگر اينها ارزش خود را از دست دهند، معلوم ميشود كه فطرت انساني، محكومِ جنبههايِ حيواني گشته است.[3]
علاّمه طباطبايي(ره) در ردّ نظريهي نسبيّت اخلاق ميفرمايند:
اين نظريه آن طور كه برخي فكر ميكنند نظريهي جديدي نيست؛ براي اين كه كلبيها كه طايفهاي از يونانيان قديم بودند همين مسلك را داشتند و نيز مزدكيها[4] بر همين مرام عمل ميكردند و نيز در برخي از قبايل وحشي افريقا و مناطق ديگر سابقه دارد. و به هر حال مسلكي فاسد است و دليلي كه بر آن اقامه شده از بيخ و بن فاسد است. وقتي مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد ميشود.[5]
علامه(ره) ضمن جدّي دانستن اشكال مزبور و شايد به دليل گسترش اين تفكر در ميان برخي از روشنفكران ديني تلاش كردهاند با دقت بسيار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخي كه ايشان فرمودند بسيار مفصل است كه خلاصهي آن با مقدماتي كه بيان كردهاند چنين است:
1. هر يك از موجودات و افراد انساني داراي شخصيت خاص خودند، و وجود خارجي هر كس عين شخصيت اوست.
2. موجود خارجي هر چند تحت قانون تحول و حركت عمومي قرار دارد؛ اما امتداد وجودي او محفوظ است، در عين اين كه تحول را پذيراست، ولي قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غير اين صورت لازم بود كه دو موجود باشد. پس حركت، امري واحد است كه وقتي با حدودش مقايسه ميشود متكثر و متعدد ميگردد.
3. انسان موجودي است طبيعي و داراي افراد و احكام خاص. آنچه خلق ميشود فرد و شخص انسان است نه كلي انسان. و اين افراد انساني، وجودي ناقص دارند كه نيازمند استكمالند. و استكمال آنان در زندگي اجتماعي است. پس اجتماع در حركت است، اما با تك تك انسانها؛ چون اجتماع از احكام طبيعت انساني است، مطلق اجتماع نيز از احكام نوع مطلق انساني است.
4. انسان در بقاي خويش محتاج كمالاتي است و خلقتش نيز مجهز به جهازي است كه با آن ميتواند آنها را كسب نمايد؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ اين چهار مقدمه ميگوييم كه: انسان داراي چهار ملكه از فضايل نفساني است (عفت، شجاعت، حكمت و عدالت) كه همه حسنه و نيكو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان كه سعادت و كمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتي انسان نسبت به طبيعت خود چنين وضعي دارد، در ظرف اجتماع نيز چنين است؛ يعني چنين نيست كه ظرف اجتماع، صفات دروني او را از بين ببرد. چگونه اين امر ممكن است، در حالي كه خود اجتماع را همين طبيعت درست كرده است.
همهي اين صفات چهارگانه كه براي افراد بيان شد فضيلت، و مقابل آنها رذيلت است و اين، در اجتماع خاص انساني حكمفرما است، پس با اين بيان روشن ميگردد كه در اجتماع انساني، حسن و قبحي وجود دارد و هرگز اجتماعي پيدا نميشود كه خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقي انسان كه چهار فضيلتند براي ابد، خوب و صفات مقابل آنها براي ابد، رذيله و بد هستند، و وقتي در اصول اخلاقي، قضيه از اين قرار بود، فروع نيز به اين اصول برميگردند.
پس بيانات ماديين و ديگران در فن اخلاق ساقط و بياعتبار است. و اين كه گفتهاند نيكو نسبتاً نيكو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد ميشود، مغالطهاي است ميان اطلاق مفهومي به معناي كليت و اطلاق وجودي به معناي استمرار وجود.[6]
خلاصه اين كه انسانها داراي فطرتي واحدند؛ بنابراين تأثير عملكردها بر روي انسانهايي كه داراي فطرتي واحدند، نميتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلكه بايد يكسان باشد. پس اگر امري فضيلت است براي همهي انسانها فضيلت محسوب ميشود و اگر رذيلت است براي همهي آنها رذيلت ميباشد.
اگر سؤال شود كه فطرت در شرايط مختلف، عكس العملهاي متفاوتي از خود نشان ميدهد، در پاسخ خواهيم گفت كه هرگز فطرت انساني دستخوش تغيير و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعليمات غلط و ناصحيح ناشي ميشود، نه از تغيير و دگرگوني فطرت.
انسان براساس فطرت، مسير مشخصي را طي ميكند مگر اين كه عوامل خارجي و قشري، او را از راهش منحرف كرده باشد.[7]
پی نوشتها:
1. دكتر جميل صليبا، واژه نامهي فلسفه و علوم اجتماعي، ص 20.
2. مجموعهي آثار، ج 16، ص 77.
3. مجيد رشيدپور، مباني اخلاق اسلامي، ص 57 ـ 61.
4. پيروان مردي به نام مزدك كه در ايران قديم زمان كسرا ميزيست.
5. الميزان، ج 1، ص 373.
6. ر.ك: الميزان، ج 1، ص 351 به بعد، بحث اخلاق.
7. مجموعه آثار، ج 3، ص 475.
منبع: جوانان و پرسشهاي اخلاقي، مصطفي خليلي، ناشر: مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه(بهار 1381)
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}