پرسش :

شبهه: پيامبران، از فرهنگ زمانه استفاده مى كردند به اين جهت كه: محال است يك انسان مادى بتواند با وحى الهى ارتباط داشته باشند؟


شرح پرسش :
پاسخ :
منكران وحى دو گروهند؛ گروهى، «ماديون» هستند كه منكر ماورا طبيعت و خدا مى باشند و همه چيز را در آيينه ى طبيعت مى بينند و قرآن درباره ى آنان مى فرمايد: (وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ...)[1] «آن ها گفته اند: چيزى جز همين زندگى دنيا ما را در كار نيست؛ گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آن ها را مى گيرند و جز طبيعت و روزگار، ما را هلاك نمى كند...»؛ اما گروه ديگر «الهيون»اند كه با نگاهى نو به پديده وحى، مى گويند: آن چه پيامبران با نام وحى عرضه كرده اند، انعكاس افكار درونى آنان است. پيامبران، مردانى خير انديش و اصلاح طلب بوده اند كه خيرانديشى درونى شان به صورت وحى و گاه به صورت ملك، تجسم يافته و گمان برده اند كه از جاى ديگر بر آنان الهام شده است؛ از اين رو در كتاب هايشان باورها و فرهنگ ها و عقايد عصر خويش را آورده اند.[2](پاسخ آن در تجربه دينى گذشت.)
چنين نظرى، در واقع انكار نبوت و گوياى اين است كه پيامبران افرادى ساده لوحند كه واقعيت را از تخيّلات تشخيص نداده اند؛ يا آنان را حيله گر و دروغ گو پنداشته اند، در حالى كه صداقت و درستى آنان بر همگان روشن است.
درباره ى ارتباط انسان با ماوراى طبيعت بايد گفت: انسان موجودى دو جانبه است كه در ميانه ى دو جهان مادّه و مجردات قرار دارد و داراى روح و جسم است؛ از جانب روح متعالى، دست بر آسمان دارد و از سوى جسم متسافل است و بر زمين دست نهاده است. قرآن هم مراحل مادى انسان و نيز مرحله روحى او را مطرح كرده، مى فرمايد: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِين ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرار مَكِين ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ)[3]؛ «و به يقين انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم؛ سپس او را نطفه اى در جايگاه استوارى -رحم -قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت علقه -خون بسته -و علقه را به صورت مضغه -چيزى شبيه گوشت نرم شده- و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس گرامى باد خدايى كه بهترين آفرينندگان است.»
اين آفرينش ديگر، همان روح انسان است (وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ...)[4] كه از سنخ عالم ملكوتى و فراتر از ماديات است. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: (ان الله خلق خلقاً و خلق روحاً ثم أمر ملكاً فنفخ فيه...)[5]؛ «خداوند آفريده اى را آفريد؛ و روحى را آفريد سپس فرشته اى را دستور داد تا روح را در آن آفريده، بدمد»؛ با وجود اين، جاى شگفتى نيست كه انسان بتواند با عالم ماوراى مادّه ارتباط برقرار كند؛ زيرا چنين ارتباطى به جنبه روحى و باطنى مربوط است.
وحى يك پديده ى روحانى است و در افرادى كه داراى خصايص روحى والا هستند، صلاحيت ارتباط با عالم بالا را به وجود مى آورد و مطالبى از خارج به آنان الهام مى شود، نه اين كه از داخل ضمير براى آن ها جلوه گر شود.[6] پيامبران به دليل انقطاع از جهان ماده و توجه به جهان غيب، در برترين درجه ى انسانيت هستند؛ زيرا آنان در قواى نفسانى ويژگى هايى دارند كه با آن مى توانند كلام خدا را بشنوند و ملائكه مقرب را به صورت هاى تحول يافته مشاهده كنند[7]. هنگامى كه انسان نفس خود را از كدورت معاصى و لذت جويى و شهوت رانى و وسوسه هاى شيطانى و...پاك سازد و از بدن قطع علاقه نمايد و براى مشاهده آيات بزرگ پروردگار به سوى او هجرت كند، نور معرفت و ايمان به خدا و عالم غيب سراسر قلبش را نورانى مى كند.[8]
وحى، هر چند زير ذرّه ى بين آزمايش نمى رود، تا يقين حسى براى افراد حاصل شود، ولى امكان اثبات وجود وحى از قرائن، خيلى زياد است و از روى عقل سليم نيز مى توان، به وجود وحى و ارتباط با روح پى برد. دانشمندان، براى اثبات شخصيت ديگر انسان به نام «روح» ـ كه وحى با آن ارتباط برقرار مى كند ـ از روش هايى استفاده كرده اند؛ از جمله:
الف. انطباق كوچك بر بزرگ محال است: يكى از ويژگى هاى ماده اين است كه ميان ظرف و مظروف، نسبت يكسانى حكم فرما است؛ از اين رو، چيز بزرگ تر در ظرف كوچك تر جاى نمى گيرد. انسان در چشم انداز خود، از هزاران تصوير بزرگ تر از عدسى چشم و مغز خود عكس برمى دارد و همه آن ها را در نزد خود حاضر و آماده مى يابد. پرسش اين است كه اين تصاوير در كجاى مغز جاى گرفته است؟ مگر نه اين است كه ظرف بايد از مظروف بزرگ تر باشد، در صورتى كه مغز و سلسله اعصاب ما هزاران بار از تصاوير خارج كوچك ترند؛ در نتيجه روح انسانى است كه با فعاليت هاى مغز و اعصاب ـ كه جنبه مقدمى دارند ـ همه اين تصاوير را در خود جاى مى دهد.[9]
ب. يادآورى با مادى بودن سازگارى ندارد: يادآورى معلومات از ديگر دلايل تجرد روح و بازگشت به گذشته است. اگر محل ادراكات ما همان اعصاب و سلول هاى مغزى باشد، بايد موضوع يادآورى به صورت يك امر ممتنع درآيد، به جهت اين كه بدن انسان و مغز و محتويات او پيوسته دستخوش تحول و تبدل است و در مدت هفت يا هشت سال، تمام سلول هاى بدن عوض مى شود؛ لذا يادآورى به واسطه ى روح، عملى مى شود.[10]
ج. روش مغناطيسى حيوانى: بيش از يك قرن است كه روش مغناطيسى، براى اثبات وجود نفس (روح) ظهور كرده است؛ با اِعمال اين روش، روح از بدن جدا مى شود و به كارهاى دهشتناكى دست مى زند و نشان مى دهد انسان، افزون بر شخصيت ظاهرى، شخصيت ناشناخته نيرومندترى نيز در باطن دارد كه گاهى ظهور مى كند[11] و همچنين بر وجود ذاتى روح و انجام يك سلسله ى اعمال فكرى از آن، در حالى كه از حواس ظاهرى بدن جدا شده است، دلالت دارد. البته ى روش مغناطيسى، قديمى است و امروزه ى در زمره ى حقايق، به شمار مى آيد كه شهرت و طرفداران آن، هر روز، افزايش مى يابد.[12]
د. دگرگونى جسم انسان و بقاى شخصيت: انسان براى حركت در مسير زندگى خويش و مصرف انرژى براى كارهاى فكرى و عملى، جسم خويش را در هر لحظه، قابل تغيير و تبديل مى بيند و سلّول هاى بدن در حال تعويض مى باشد، حتى برخى بر اين باورند: كه در مدت هفت سال، همه جسم انسان، حتى استخوان و مغز به طور كامل تغيير مى يابد؛[13]بنابراين، جسم انسان در طول عمر طبيعى خودش، چندين بار تعويض و تبديل مى شود، در حالى كه روح و شخصيت انسان باقى مى ماند و يك فرد هفتاد ساله، همان انسان هفتاد سال پيش است.اين مطلب اثبات مى كند كه انسان داراى دو بعد جسمانى و روحانى مى باشد كه با يكديگر متفاوت است.
هـ . احضار روح: احضار روح،[14] از جمله مسائلى است كه امروزه گسترش يافته و مؤيد وجود روح در وراى اين بدن عنصرى و مادّى است. روزى كه انسان به پيش مرگ مى رود؛ اين روح است كه از بدن خارج مى شود. احضار روح براى اولين بار، در سال 1846م در آمريكا به وقوع پيوست[15] كه با دلايل علمى و تجربى، وجود روح را براى بدن اثبات كردند؛ از اين رو موجب تغيير در عقايد و نظريات مربوط به مسائل روحى انسان شده است.
چكيده ى سخن اين كه انسان داراى دو بُعد جسمانى و روحانى است؛ شگفتى ندارد كه انسان به وسيله روح مجرد، بتواند با عالم ماوراى ماده، ارتباط برقرار كند.[16] وحى يك ارتباط روحى است، نه ارتباط فكرى. اتصال روح با وحى، يا از راه شنيدن است، يا مكاشفه هايى است به آن ها دست مى دهد. اين حالت از خارج به درون است، نه اين كه تراوش درونى آن ها باشد. كسى كه مى خواهد حقيقت و كلام وحى را درك كند، بايد روحى پاك و عالى داشته باشد. كلام وحى به جز پيامبران كه خود متصل به وحى الهى هستند، از كسى ديگر، بروز نمى كند. پيامبران، از ميان مردمان برانگيخته شدند و با روحى پاك، خود را به وحى الهى متّصل نمودند:(أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ)[17]؛
«آيا مردم تعجب مى كنند كه ما به فردى از آن ها وحى مى كنيم كه مردم را انذار كند.»
در نتيجه اصل ارتباط با خداوند از ناحيه روح كه امر غير مادى است؛ ممكن است.
پی نوشتها:
[1]. جاثيه، 24.
[2]. درباره توضيح اين ديدگاه ر.ك: محمد بلتاجى، مدخل الى دراسات القرآنيه، ص 117 ـ 120؛ دائرة المعارف القرن العشرين، ج 10، ص 715.
[3]. مؤمنون، 14-12.
[4]. سجده، 9.
[5]. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 61، ص 32، ح 5.
[6]. معرفت، علوم قرآنى، ص 29-27، با اختصار و توضيح. و ر.ك؛ تفسير نمونه، ج 12، ص 25.
[7]. شهرستانى، ملل و نحل، ج 3، ص 44.
[8]. الاسفار الاربعه، جزء دوم، سفر سوم، ص 25 به نقل از وحى در اديان آسمانى، امينى، ص 96 -82.
[9]. ر.ك: سبحانى، اصالت روح از نظر قرآن، ص 43./ زمرديان، حقيقت روح، ص 87./ شريعتى، معاد در نگاه وحى و فلسفه، ص 55.
[10]. همان.
[11]. ابراهيم امينى، وحى در اديان آسمانى، ص 134.
[12]. محمد هادى معرفت، آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 58-57.
[13]. همان، ص 56؛ بنقل از دكتر فلورانس.
[14]. گروهى هستند كه مى توانند روح را از بدن خارج كنند، و دوباره ى بازگردانند، حتى برخى ارواح مردگان را احضار مى كنند.
[15]. آموزش علوم قرآن، ج 1،ص 60.
[16]. ر.ك: استاد مصباح يزدى، معارف قرآن، ج 1ـ3، ص 447.
[17]. يونس، 2.
منبع: بررسى شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضايى، نشر انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382).