پرسش :
اصحاب كهف در قرآن چگونه معرفى شده اند؟
شرح پرسش :
پاسخ :
اصحاب كهف گروهى جوانمرد با ايمان بودند كه در جامعه اى مشرك و بت پرست زندگى مى كردند. آنان با بصيرت كامل ايمان آورده بودند و خداوند متعال هم آن ها را هدايت فرمود و از فيض معرفت و حكمت بهره مند ساخت. آن ها دانستند كه اگر در بين مردم بمانند، بت پرستان آن ها را تحت فشار مى گذارند و نمى توانند حرف حق را بگويند و به شريعت حق عمل كنند. از سوى ديگر، مى خواستند موحّد بمانند و خود را از شرك حفظ كنند؛ بنابراين، قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، آفريننده ى آسمان ها و زمين است. جز او كسى را عبادت نمى كنيم. چرا اين مردم ستمكار كه به جاى خداوند، معبود ديگرى برگزيده اند؛ استدلال روشنى ندارند؟ سرانجام، از آن زندگى خفت بار كناره گرفته و به غار پناه بردند.
خداوند متعال خواب را بر آن ها مسلط كرد و سيصد و نه سال در غار ماندند. موقعيت جغرافيائى غار به گونه اى بود كه، خورشيد وقتى طلوع مى كرد، شعاع آن در جهت راست غار و زمانى كه غروب مى كرد در جهت چپ قرار داشت. آن ها در خواب بودند؛ اما گويا بيدارند. خداوند آن ها را از پهلوى راست به پهلوى چپ حركت مى داد؛ هر كس از آن جا مى گذشت و بر حال آن ها آگاهى مى يافت، وحشت زده فرار مى كرد. در نهايت و پس از گذشت سيصد و نه سال، خداوند آن ها را بيدار كرد تا ببينند چگونه نجات يافته اند. وقتى همه بيدار شدند، ديدند خورشيد، تغيير مكان داده است. يكى از آن ها از ديگران پرسيد: چقدر در غار مانديم؟ بعضى گفتند: يك روز يا قسمتى از يك روز. از آن جا كه خورشيد تغيير مكان داده بود و آن ها ترديد داشتند كه آيا شب هم در غار مانده اند يا نه، يكى گفت: خداوند مى داند شما چقدر اين جا مانده ايد! سپس گفت: شما گرسنه هستيد، بهتر است كسى به شهر برود و غذا تهيه كند، ولى هر كس به شهر مى رود، مواظب باشد مردم از موضوع با خبر نشوند؛ چون اگر بفهمند، يا شما را مى كشند، يا به بت پرستى مجبور مى كنند و شما رستگار نمى شويد.[1]
در طول مدتى كه آن ها در غار بودند خداوند قوم مشرك و حاكمان آن ها را منقرض كرده بود و خداپرستان غلبه يافته بودند و حكومت مى كردند. در آن زمان مردم درباره ى معاد اختلاف داشتند و خداوند اراده كرد با بيدار كردن اصحاب كهف، نشانه هايى از معاد را به آن ها نشان دهد.
شخصى كه براى خريد به شهر رفت، گمان مى كرد همان شهرى است كه از آن جا خارج شده اند؛ اما وقتى وارد شهر شد، ديد همه چيز تغيير كرده است؛ در حيرت فرو رفت. وقتى خواست غذا بخرد، سكه اى داد (سكه ى مربوط به سيصد سال قبل)؛ مردم درباره ى آن سكه مشاجره كردند و خبر به سرعت در شهر پيچيد و مردم زيادى جمع شدند و همراه او به سوى غار حركت كردند و آنچه را شنيده بودند، مشاهده كردند و امر معاد برايشان روشن شد. اصحاب كهف پس از مدتى كوتاهى به اراده ى خداوند از دنيا رفتند.[2]
پی نوشتها:
[1]. ر.ك: كهف، 9 ـ 25.
[2]. تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 3؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 6، ص 311 ـ330.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آيينه ى وحى، سيد مرتضى قافله باشى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383).
اصحاب كهف گروهى جوانمرد با ايمان بودند كه در جامعه اى مشرك و بت پرست زندگى مى كردند. آنان با بصيرت كامل ايمان آورده بودند و خداوند متعال هم آن ها را هدايت فرمود و از فيض معرفت و حكمت بهره مند ساخت. آن ها دانستند كه اگر در بين مردم بمانند، بت پرستان آن ها را تحت فشار مى گذارند و نمى توانند حرف حق را بگويند و به شريعت حق عمل كنند. از سوى ديگر، مى خواستند موحّد بمانند و خود را از شرك حفظ كنند؛ بنابراين، قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، آفريننده ى آسمان ها و زمين است. جز او كسى را عبادت نمى كنيم. چرا اين مردم ستمكار كه به جاى خداوند، معبود ديگرى برگزيده اند؛ استدلال روشنى ندارند؟ سرانجام، از آن زندگى خفت بار كناره گرفته و به غار پناه بردند.
خداوند متعال خواب را بر آن ها مسلط كرد و سيصد و نه سال در غار ماندند. موقعيت جغرافيائى غار به گونه اى بود كه، خورشيد وقتى طلوع مى كرد، شعاع آن در جهت راست غار و زمانى كه غروب مى كرد در جهت چپ قرار داشت. آن ها در خواب بودند؛ اما گويا بيدارند. خداوند آن ها را از پهلوى راست به پهلوى چپ حركت مى داد؛ هر كس از آن جا مى گذشت و بر حال آن ها آگاهى مى يافت، وحشت زده فرار مى كرد. در نهايت و پس از گذشت سيصد و نه سال، خداوند آن ها را بيدار كرد تا ببينند چگونه نجات يافته اند. وقتى همه بيدار شدند، ديدند خورشيد، تغيير مكان داده است. يكى از آن ها از ديگران پرسيد: چقدر در غار مانديم؟ بعضى گفتند: يك روز يا قسمتى از يك روز. از آن جا كه خورشيد تغيير مكان داده بود و آن ها ترديد داشتند كه آيا شب هم در غار مانده اند يا نه، يكى گفت: خداوند مى داند شما چقدر اين جا مانده ايد! سپس گفت: شما گرسنه هستيد، بهتر است كسى به شهر برود و غذا تهيه كند، ولى هر كس به شهر مى رود، مواظب باشد مردم از موضوع با خبر نشوند؛ چون اگر بفهمند، يا شما را مى كشند، يا به بت پرستى مجبور مى كنند و شما رستگار نمى شويد.[1]
در طول مدتى كه آن ها در غار بودند خداوند قوم مشرك و حاكمان آن ها را منقرض كرده بود و خداپرستان غلبه يافته بودند و حكومت مى كردند. در آن زمان مردم درباره ى معاد اختلاف داشتند و خداوند اراده كرد با بيدار كردن اصحاب كهف، نشانه هايى از معاد را به آن ها نشان دهد.
شخصى كه براى خريد به شهر رفت، گمان مى كرد همان شهرى است كه از آن جا خارج شده اند؛ اما وقتى وارد شهر شد، ديد همه چيز تغيير كرده است؛ در حيرت فرو رفت. وقتى خواست غذا بخرد، سكه اى داد (سكه ى مربوط به سيصد سال قبل)؛ مردم درباره ى آن سكه مشاجره كردند و خبر به سرعت در شهر پيچيد و مردم زيادى جمع شدند و همراه او به سوى غار حركت كردند و آنچه را شنيده بودند، مشاهده كردند و امر معاد برايشان روشن شد. اصحاب كهف پس از مدتى كوتاهى به اراده ى خداوند از دنيا رفتند.[2]
پی نوشتها:
[1]. ر.ك: كهف، 9 ـ 25.
[2]. تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 3؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 6، ص 311 ـ330.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آيينه ى وحى، سيد مرتضى قافله باشى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383).
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}