پرسش :

چرا نيروهاى مذهبى در روند استقرار مشروطيت حذف شدند؟


شرح پرسش :
پاسخ :
يكى از خصوصيات بارز و برجسته ى نهضت مشروطه اين است كه مردم انقلابى در ابتداى امر همگى مى دانستند چه نمى خواهند، ولى نمى دانستند چه مى خواهند. اين قضيه در ميان تمام سطوح جامعه مطرح بود، مگر عناصر سكولار و منورالفكران و ماسون هايى كه از ابتدا با هدف مشخصى حركت را به صورت مرموزانه اى آغاز كرده بودند.
بدنه و توده ى انقلابى و مردمى كه در ميدان مبارزه حضور فعال داشتند همگى استبداد قاجار را برنمى تابيدند و در صدد بودند تا ظلم و ستم پادشاهان و شاه زاده هاى قاجار را مهار كنند. علما و روحانيون نيز با همين هدف وارد ميدان شده بودند، اما طرح آينده ى انقلاب دقيقاً برايشان روشن و هويدا نبود و اين مسئله خود عامل مهمى در منزوى شدن نيروهاى مذهبى از صحنه ى برنامه ريزى و تصميم گيرى هاى كلان كشور پس از پيروزى مشروطه به شمار مى آمد؛ براى نمونه به برخى از مناظراتى كه اين حقيقت را فاش مى كند توجه كنيد.
در 12 صفر 1323 ق. در انجمن مخفى ناظم الاسلام كه اعضاى آن از مرحوم آيت الله طباطبايى(رحمهم الله) حرف شنوى داشتند نسبت به ساير انجمن ها مكتبى تر بودند، درباره ى طرح عنوان «مشروطه» در مطبوعات بحث در گرفت.
اديب گفت: فرمايشات شما صحيح است، لكن امروز ما نمى توانيم اين كلمه ى مشروطيت را بر زبان آريم، چه جاى آن كه در اين صراط قدم گذاريم؛ چه اين كلمه ى مقدسى است كه اگر در السنه و افواه جارى گردد متعقب بر آن نفى و حبس و قتل است...
ذوالرياستين گفت: فرق است بين فدايى و ما. ما كى گفتيم فدايى ملت هستيم؟ ما گفتيم كه متحد و متفق باشيم براى بيدار كردن مردم ... نگارنده -ناظم الاسلام- گفت: ... اين چه مذاكراتى است كه مى كنيد؟ مشروطيت و مشروعيت دولت با اجراى قانون اسلام و با عدل و مساوات يا علم و تمدن همه را نتيجه يكى است؛ نتيجه حرّيت است.[1]
در گزارش بعدى دقت كنيد:
-در جلسه هفتم انجمن ناظم الاسلام- مجدالاسلام گفت: اگر چه خيال آقاى طباطبايى جمهوريت دولت ايران است، لكن با مقصود ما منافاتى ندارد؛ چه ما اجراى قانون اسلام و تنظيم اداره ى دولت را خواهانيم و اين در ضمن جمهوريت و مشروطيت هر دو حاصل است (جمهورى از افراد مشروطيت است). مقصود ما رفع ظلم و استبداد است، خواه به عنوان جمهوريت باشد، خواه به عنوان مشروطيت.[2]
از اين دو سند به روشنى مى توان دريافت كه نيروهاى مذهبى در عين اين كه در نفى استبداد و تشكيل حكومتى موافق با موازين اسلام با يكديگر هم نوا بودند، اما در اين كه كدام نوع و سيستم حكومتى تأمين كننده ى خواسته ى آنهاست، تصوير روشنى در دست نداشتند. برخى گمان مى كردند مشروطه نجات بخش آنهاست؛ برخى ديگر جمهوريت را بر مشروطيت ترجيح مى دادند و دسته اى اساساً مرزى بين آنها احساس نمى كردند و حكومتى را كه در دل خود عدل و مساوات و آزادى را داشت، مطلوب مى شمردند.
ابهام موجود در آينده ى نهضت وقتى به سطوح پايين جامعه مى رسيد دامنه اش بيشتر و افزون تر مى شد، به طورى كه برخى هدف نهضت را روى كار آمدن فلان شخص يا فلان مسئول معزول مى پنداشتند؛ از اين رو، برخى پس از مهاجرت صغرى به اين فكر افتادند كه با تشكيل انجمن طلاب، لااقل طلبه ها را از سردرگمى و بازى خوردن نجات دهند. آقا ميرزا على قمى مى گويد:
در شبى كه طلاب در خانه ى صدرالعلما سينه مى زدند، يكى از طلاب به طريق نجوا گفت: من از صداى اين سينه ها صداهاى مختلف مى شنوم، چه يكى مى گويد: دبير الملك، از ديگرى مى شنوم: سالار الدوله، از ديگرى: امين السلطان، از ديگرى آقاى فلان و كذا. هر كس محبوب خود را كه مى خواهد به رياست و وليعهدى و صدارت و يا حجة الاسلامى برساند، به همان قصد سينه مى زند. اين شد كه به خيال افتاديم انجمن طلاب را تشكيل دهيم، تا طلاب از غيرطلاب تميز داده شوند و آنان كه براى نجات وطن خدمت مى كنند، از آنهايى كه براى اشخاص مى دوند فرق داده شود.[3]
چنان كه قبلاً گذشت، روشن فكران سكولار، اوايل نهضت سعى مى كردند مفهوم و مقصود از مشروطه و آزادى و مساوات و برابرى و برادرى و غيره را هم چنان در هاله اى از ابهام نگه دارند، حتى گاه در مقابل كسانى كه گمان مى كنند بين اين واژه ها و تعاليم اسلام تهافتى وجود ندارد سكوت اختيار كنند تا از قدرت رهبران دينى و نيروهاى مذهبى براى سرنگونى و فروپاشى اقتدار استبداد استفاده كنند. به اين دليل، اگر برخى از نيروهاى مذهبى با مشروطه خواهى مخالفت مى كردند و آن را با موازين اسلام ناسازگار مى انگاشتند، نيروى هاى مذهبى جوان آنان را توبيخ مى كردند. اولين عالمى كه در تهران قبل از ديگران با مشروطيت مخالفت كرد، شيخ شهيد فضل الله نورى(ره) بود، ولى فوراً آشنايان شيخ با ايشان مخالفت كردند و سعى كردند با برقرارى تمايز بين مشروطه ى غربى و مشروطه ى مسلمانان پيامدهاى زيانبار آن را نفى كنند. ناظم الاسلام مى نويسد:
-مجدالاسلام در پاسخ شيخ گفت-: طايفه ى نصارى كه مشروطه مى گويند، مقصودشان عمل بر طبق قوانين موضوعه ى خودشان است، كه عقلاى مملكت وضع كرده اند و چون آنها قانون خدايى ندارند و حضرت عيسى(عليه السلام)در احكام تكليفيه قانونى از جانب خدا نياورده، لذا عقلاى مملكت، قوانين تكليفى وضع نمودند و بر طبق آن عمل مى نمايند. لكن مسلمانان كه مشروطه مى گويند، مقصودشان عمل بر طبق احكام شرع است.[4]
پی نوشتها:
[1]. ر.ك: ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ج 1ـ3، ص 288 ـ 290.
[2]. همان، ص 273.
[3]. همان، ص 381.
[4]. همان، ص 322.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).