پرسش :

در نهضت مشروطه، مواضع علماى نجف و هم فكرانشان در تهران، قبل و بعد از فتح تهران چه بوده است؟


شرح پرسش :
پاسخ :
برخى از علما و روحانيون كه عمدتاً در حوزه ى نجف حضور داشتند، على رغم مخالفت باطنى با مشروطه ى سكولار، اساس مشروطيت را تأييد كرده، سعى نمودند در طول زمان آن را به نفع جنبش عدالت خانه كه بر پايه ى آموزه هاى دينى آغاز شده بود مصادره كنند؛ تفاوت اصلى آنها كه آيت الله العظمى آخوند خراسانى(قدس سره) مرجع شيعه در رأس آنان بود، با شيخ فضل الله نورى(ره) در اين بود كه آنها از سطح عالى مرجعيت شيعه و رهبرى دينى تشيع نسبت به مشروطه موضع گرفته بودند، ولى شيخ شهيد به عنوان يك فقيه و مجتهد طراز اول تهران وارد عرصه ى مشروطه شده بود. به طور طبيعى توان مرجعيت و نفوذ كلام آن در كشور، بيش از يك فقيه و مجتهد پايتخت بوده است. مراجع نجف اشرف در خود، توان اصلاح انحرافات را از طريق بى توجهى به عناصر سكولار مى ديدند، و جريان مشروطه ى غربى را در دل جريان عظيم مشروطه خواهى كه بخش بزرگى از آن حامى مشروطه ى مشروعه بود، جريانى كوچك و ضعيف مى دانستند؛ از اين رو با اساس مشروطيت مخالفت ننمودند، بلكه سعى كردند با تأييد مشروطيت، كه در حقيقت همان مشروطه ى مشروعه ى مورد نظرشان بود، مؤلفه ها و نظام سياسى مشروطه را بر مبانى اسلام منطبق سازند و با اسلامى كردن مشروطه آن را به نفع شريعت مصادره كنند.
اين كار شبيه همان كارى بود كه حضرت امام خمينى(قدس سره) در انقلاب اسلامى انجام داد. حضرت امام تز «حكومت جمهورى» را از غرب پذيرفت ولى آن را با مبانى نظام سياسى اسلام منطبق نمود و نظام «جمهورى اسلامى» را بنيان نهاد. به عبارت ديگر، حضرت امام؛ مدل و ساختار نظام جمهورى را از ميان نظام هاى سياسى روز برگزيد و با محتواى اسلامى كامل نمود. مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) به دليل برخوردار نبودن از نفوذ و موقعيت علماى نجف، اگر مثل آنان عمل مى كرد نمى توانست در دراز مدت انقلاب مشروطه را اصلاح كند؛ از سوى ديگر، سكوت و كناره گيرى از ميدان مبارزه او را به عنصرى خنثى مبدّل مى ساخت؛ لذا وقتى احساس كرد نمى تواند كل جامعه و نيز نهضت را به سوى مسير صحيح اش هدايت كند، تمام همّت و نيروى خود را بر مبارزه با جريان مشروطه ى سكولار قرار داد.
بنابراين، تحريم مشروطيت در مكتوبات و اعلاميه هاى شيخ شهيد، در حقيقت به تحريم مشروطه ى سكولار و دين ستيز باز مى گردندند؛ زيرا خود شيخ، منادى مشروطه ى مشروعه بود.
اكنون با توجه به اين نكته به چگونگى برخورد علماى مشروطه خواه نجف با جريان انحرافى مشروطيت مى پردازيم. از آن جا كه نماينده ى بانفوذ و مؤثر اين دسته از علما در تهران، آيت الله بهبهانى و آيت الله طباطبايى و در نجف اشرف، آيات عظام آخوند خراسانى و ملا عبدالله مازندرانى(رحمهم الله) بوده اند، در اين مقام نيز بر اساس نامه ها و آثار باقى مانده از اين بزرگان بحث را دنبال مى كنيم. البته همان طور كه اشاره شد در اين ميان علماى نجف نسبت به علماى تهران از نفوذ علمى و معنوى بيش ترى برخوردار بودند و در حقيقت، مرحوم آخوند خراسانى(ره) رهبرى علماى تهران را در دست داشت.
اين گروه از علما تا پايان استبداد صغير، يعنى هنگام فتح تهران، و آغاز مجلس دوم با مشروطه خواهان همراهى كرده، اساس جريان مشروطه را تأييد مى كردند و مخالفت هايشان با منورالفكرها موردى بود نه اساسى و ريشه اى؛ به عنوان نمونه مرحوم بهبهانى در مورد قانون مساوات و برخى ديگر از فقره هاى قانون اساسى با منورالفكرها اختلاف نظر داشت، ولى صلاح نمى دانست به خاطر چند مورد اختلاف نظر به رو در رويى و مقابله ى همه جانبه با آنها بپردازد؛ از اين رو هم ايشان و هم مرحوم طباطبايى و مرحوم آخوند(رحمهم الله) و ساير علماى نجف، به رغم مخالفت و مبارزه ى همه جانبه ى شيخ شهيد و اطرافيانش با مجلس اول و اساس مشروطيت، با مجلس همكارى مسالمت آميزى داشتند، اما بعد از فتح تهران و اعدام شيخ شهيد، منورالفكرها پرده ى نفاق را كنار زده، به صورت صريح و همه جانبه كمر به قلع و قمع نيروهاى مذهبى بستند؛ از اين رو علمايى كه منتظر مصادره ى مشروطه به نفع مشروطه ى مشروعه بودند نوميد گرديدند. پس از فتح تهران جريان هاى مشروطه خواه به دو جريان اعتداليون و افراطيون (يا دموكرات) تقسيم مى شد؛ جناح اعتدالى، اكثريت مجلس و جامعه ى مشروطه خواه را تشكيل مى داد، سرداران ملّى چون ستارخان و باقرخان و برخى از شخصيت هاى سياسى ديگر از اين گروه بودند، اين دسته در پى استقلال و آبادانى و عزّت كشور بودند و رمز آن را كوتاه كردن دست استبداد از امور كشور مى ديدند، آنها نه تنها با دين و دين داران سر ستيز نداشتند، بلكه گاه خود را به رهبران مذهبى نزديك، و با آنان پيوند برقرار مى كردند؛ ولى افراطيون و يا سكولارها خواهان يك ايران سر تا پا غربى بودند. آنها براى آبادانى و تمدنْ تنها يك معنا قايل بودند و آن همان چيزى بود كه در انگليس و فرانسه و اساساً در اروپا در جريان بود؛ از اين رو براى نيل به فرهنگ و تمدن لاييك غرب پس از محدود كردن قدرت استبداد و درهم شكستن قدرت محمدعلى شاه، در مرحله ى دوم طرح مبارزه با رهبران دينى به سراغ علمايى كه خواهان مشروطه ى مقيّد به شريعت بودند، رفتند و پس از فتح تهران و تشكيل مجلس دوم، جنگ تمام عيارى را عليه جناح مذهبى آغاز كردند. رهبرى اين دسته از افراطيون را لژهاى فراماسونرى و وابستگان نزديك به انگليس بر عهده داشتند؛ افرادى چون اردشيرجى سرجاسوس انگلستان و عضو لژ بيدارى، حسينقلى خان نوّاب فراماسون و از عوامل سرويس هاى اطلاعاتى انگلستان، سيد حسن تقى زاده، محمدعلى فروغى، حيدر عمو اوغلى، على قلى خان سردار اسعد، جعفرقلى خان سردار بهادر، يپرم خان ارمنى و برخى ديگر از وابستگان به استعمار پس از فتح تهران اوضاع سياسى اجتماعى را در دست گرفتند و در نخستين گام، اقدام به ترور علما و روحانيون حامى مشروطه نمودند، ابتدا از حضور فعال مرحوم بهبهانى در امور سياسى ممانعت به عمل آوردند و در آستانه ى ورود ايشان به تهران گفتند:
اگر آقا بيايند اصلا نبايد مداخله در امور داشته باشند ... در افتتاح ثانوى مجلس اصلا نخواهيم گذاشت كه آقاى بهبهانى در امور مداخله داشته باشند.[1]
به علاوه با توجه نكردن به دستورها و ره نمودهاى علماى نجف و ارائه ى شعارها و سخنان و عملكرد تند عليه اسلام و رهبران اسلامى نجف اشرف و تهران، آنها را وادار به عكس العمل نمودند.
يكى از خطوطى كه از اين پس علماى نجف آن را پى مى گيرند، جدا كردن مرز مشروطه ى مورد نظرشان از مشروطه ى سكولار است. آنها سعى نمودند از اين طريق به مردم بفهمانند كه سكوت و همراهى اوليّه ى آنها دليل بر حمايت و همدلى آنان با مشروطه خواهان غرب گرا نبوده، بلكه از روز نخست اين اختلاف وجود داشته است ولى به خاطر مصالح مهم تر تاكنون سكوت كرده اند تا شايد بتوانند لجاجت آنها را نسبت به مذهب و روحانيت از بين ببرند؛ ولى وقتى مدارا ثمر نبخشيد، نوبت به افشاگرى و مخالفت رو در رو رسيد. مرحوم آيت الله مازندرانى در نامه ى 29 جمادى الثانى 1328 ق. در اين باب چنين مى نويسند:
اول اين كه در قلع شجره ى خبيثه ى استبداد و استوار داشتن اساس قويم مشروطيت، يك دسته مواد فاسده ى مملكت هم به اغراض ديگر داخل و با ما مساعده بودند. ماها به غرض حفظ بيضه ى اسلام و صيانت مذهب، سدّ ابواب تعدّى و فعّال مايشاء و حاكم ما يريد بودن ظالمين در نفوس و اعراض فاسده ى ديگر و ... بعض مقدسين خالى الغرض از مشروطيت هم به واسطه ى دخول همين مواد فساد در مشروطه خواهان و از روى عدم تميز اين دو امر از همديگر به وادى مخالفت افتادند.
على كل حال، مادامى كه اداره ى استبداديه ى سابقه طرف بود اين اختلاف مقصد بروزى نداشت. پس از انهدام آن اداره ى ملعونه، تباين مقصد علنى شد. ماها ايستاديم كه اساس را صحيح و شالوده را بر قوايم مذهبى كه ابدالدّهر خلل ناپذير است استوار داريم. آنها هم در مقام تحصيل مراودات خودشان به تمام قوا برآمدند. هر چه التماس كرديم كه «ان لم يكن -لكم -دين و كنتم لاتخافون المعاد»، براى حفظ دنياى خودتان هم ـ اگر واقعاً مشروطه خواه و وطن خواهيد ـ مشروطيت ايران جز بر اساس قويم مذهبى ممكن نيست استوار و پايدار بماند، به خرج نرفت. وجود قشون همسايه را هم در مملكت اسباب كار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به كمال سرعت و فعاليت در مقام اجراى مقاصد خود بر آمدند.
دوم اين كه چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را فى الحقيقه ما دو نفر، يعنى حضرت حجة الاسلام آقاى آية الله خراسانى ـ دام ظله ـ و حقير منحصر دانستند، از انجمن سرى طهران بعضى مطالب طبع و نشر شد و جلوگيرى كرديم، لهذا انجمن سرى مذكور كه در مركز و همه ى بلاد شعبه دارد و بهائيه ى لعنهم الله هم محققاً در آن انجمن عضويت دارند و هكذا ارامنه و يك دسته ديگر مسلمان صورتاً غير مقيد به احكام اسلام كه از مسلك فاسده ى فرنگيان تقليد كرده اند هم داخل هستند. از انجمن سرى مذكور به شعبه اى كه در نجف اشرف و غيره دارند رأى در آمده كه نفوذ ما دو نفر تا حالا كه استبداد در مقابل بود نافع و از اين به بعد مضر است، بايد در سلب اين نفوذ بكوشند و خبر داريم كه مجالس سريه در نجف اشرف منعقد گرديده، اشخاص عوامى كه به صورت طلبه محسوب مى شوند در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند.
اين گونه اشخاص طريق سلب نفوذ را به نشر اكاذيب دانسته، چه كاغذ پرانى ها به اطراف كردند و در جرايد درج كردند و ظاهراً اين شعبه در همه جا مشغول است.[2]
ملاحظه مى شود كه آيت الله مازندرانى(ره) شيوه ى برخورد خود و همفكرانش را به دو مرحله ى همگامى در عين آگاهى از مقصود رقيب و تلاش براى مصادره ى مشروطيت بر اساس مذهب تقسيم مى نمايد، ولى سرانجام نتيجه ى مطلوب حاصل نمى شود و مشروطه گران سكولار به ترور شخصيت ها و حذف آنها از عرصه ى سياسى اقدام مى كنند؛ از اين رو علما نيز آرام ننشسته به مقابله ى رو در رو پرداختند.
به رغم برخى ديدگاه ها مبنى بر عدم آگاهى علماى مشروطه خواه از نيّات عناصر منحرف، صدور نامه ى مرحوم مازندرانى حكايت از علم و آگاهى آنان به فساد برخى از نيروهاى حامى مشروطه از روزهاى آغازين نهضت دارد؛ ولى همان گونه كه گذشت، از منظر علماى مشروطه خواه، متقاعد نمودن منورالفكران به پذيرش مشروطه ى مشروعه امرى ممكن، ولى از منظر شيخ شهيد امرى غير قابل وقوع بوده است.
به هر تقدير با علنى شدن دشمنى مشروطه خواهان فرنگى مآب با اسلام و روحانيت و اصرار بر محو مظاهر شريعت، علماى مشروطه خواه به همان نقطه اى رسيدند كه شيخ شهيد سه سال قبل بدان رسيده بود؛ يعنى كاملا از آنها قطع اميد كرده، اعلاميه هايى عليه آنها صادر نمودند. در يكى از اين نامه ها كه از سوى آيات عظام مراجع نجف اشرف، يعنى مرحوم آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى، براى عضدالملك نايب السلطنه ارسال گرديد، آمده است:
بحمدالله تعالى ايران ممكلتى است اسلامى و قاطبه ى امرا و سرداران عظام ملى و مجاهدين غيور و فداييان اسلام و قاطبه ى ملت با اتحاد عنصر غالب بر ديانت حقّه ى اسلاميّه ثابت و راسخ و امتياز مشروطيت و آزادى اين مملكت جز بر اساس قويم مذهبى كه ابدالدّهر خلل ناپذير است غير ممكن و حفظ بيضه ى اسلام و صيانت وطن اسلامى همان تكليفى را كه در هرم اساس استبداد ملعون سابق مقتضى بود، در هرم مقتضى و عشاق آزادى پاريس قبل از آن كه تكليف الله عزّاسمه درباره ى آنها طور ديگر اقتضا كند، به سمت معشوق خود رهسپار و خود و ملتى را آسوده و اين مملكت ويران را به غمخوارانش واگذارند، تا به جبر آن شكستگى و تدارك خرابى و سد ثغورش بپردازند.[3]
سپس به نمايندگان ملّت در مجلس توصيه مى فرمايند تا به غوغاسالارى منورالفكران سكولار و تهديدهاى آنان اعتنايى نكرده، مشكلات مردم را حل نموده، عناصر خرابكار و فساد برانگيز را از كشور خارج، و مصوبات مجلس را با نظارت شوراى نگهبان و بر مبناى مذهب سامان دهند:
نمايندگان ايران و مبعوثين دين پرستِ مرعوب از هياهوى اين دسته دشمنان، دين و وطن را به كلى كنار گذارده، به اتفاق و اتحاد كلمه، عموم آقايان علماى اعلام و امرا و سرداران عظام و مجاهدين باهمت و غيرت وطن و قاطبه ى ملت ايران، مستظهر و مجدّانه، بدون هيچ پروا، در مقام شست و شو و اصلاح اين مفاسد بر آمده، تمام اين ترتيبات مفسده و اداره سازى ها و معايب دين پرور را الغا و تحميلاتِ خارج از تحمل ملت را اسقاط، و ايادى فساد اين دسته اعادى دين و وطن را از مداخله ى در امور مملكت و ملت به كلى مقطوع، و هر كس را از فسادش كاملا ايمنى حاصل نباشد وجوباً به سمت معشوقش گسيل داشته، قوانين مملكتى را با حضور هيئت مجتهدينِ عظامِ نظّار كه سابقاً به مجلس محترم معرفى شدند، مطابق قانون اساسى عاجلا مرتب، و از منكرات اسلاميه و منافيات مذهب به كمال شدت و سختى جلوگيرى فرموده ... .[4]
آن گاه براى جلوگيرى از فتنه گرى ها و توطئه ها و اشاعه ى منكرات و به بهانه ى آزادى بيان، به نايب السلطنه راهكار كنترل مطبوعات را چنين پيشنهاد مى فرمايند:
هيئت نظّارى از عارفين به شرعيّات و سياسيّات براى نظر در مطبوعات قبل از طبع هم چنانچه فعلا در ممالك عثمانى مرسوم است مقرر، و اصل طبع را بدون امضاى هيئت مجتهدين عظام نظّار براى خود و اعيان ارسال فرمايند، تا انظار خواهان را هم در اين باب كه مفتاح سعادت دين و دنياى ملت آينده است مدخليت دهيم.[5]
اين نامه كه به تاريخ 29 جمادى الثانيه 1328 هـ ق نگاشته شده نشانگر آن است كه علماى نجف از عناصر تندرو نااميد شده، بناى قطع دست آنان از امور سياسى كشور را دارند. نكته ى قابل توجه ديگر اين كه، علماى نجف در اين نامه عضدالملك را كه از خاندان قاجار و نايب السلطنه به حساب مى آمده مخاطب قرار داده اند و اين نشان دهنده ى آن است كه آنان نيز مانند مرحوم شيخ شهيد به اين نتيجه رسيده بودند كه استبداد منورالفكران به دليل تضاد با معنويت و ديانت، افسار گسيخته تر و مرزنشناس تر از استبداد قاجار مى باشد؛ از اين رو براى تحقق اصلاحات ابتدا بايد ريشه ى آنها را كَند و در مرحله ى بعد باقى ماندگان قاجاريه را كنار زد.
نكته ى قابل توجه ديگر در اين نامه، عزم جدّى علماى نجف براى شركت و دخالت فعّال در مسائل ريز و درشت حوادث انقلاب است؛ به گونه اى كه راهكارهايى براى نظارت بر روند چاپ مطبوعات ارائه كرده اند و يا وقتى تقى زاده، رهبر تندرو و دين ستيز و فرنگى مآب در مشروطه ى دوم با اعمال تند و چهره ى بى نقاب به جنگ ديانت آمد، اين دو عالم بزرگوار (آخوند خراسانى و مازندرانى) در تاريخ 12 ربيع الثانى 1328 به طور صريح او را فردى فاسدالعقيده معرفى كرده، خواهان اخراجش از كشور شدند. متن حكم آنها بدين شرح بود:
مقام منيع نيابت سلطنت عظمى، حضرات حجج اسلام ـ دامت بركاتهم ـ مجلس محترم ملى، كابينه ى وزارت، سرداران اعظم:
از قصرشيرين به طهران
چون ضديت مسلك سيد حسن تقى زاده كه جداً تعقيب نموده است با اسلاميت مملكت و قوانين شريعت مقدسه، بر خود داعيانْ ثابت، و از مكتوبات فاسده اش علناً پرده برداشته است، لذا از عضويت مجلس مقدس ملى و قابليت امانت نوعيه ى لازمه ى آن مقام منيع بالكليه خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است.
منعش از دخول در مجلس ملى و مداخله در امور مملكت و ملت بر عموم آقايان علماى اعلام و اولياى امور و امناى دارالشوراى كبرى و قاطبه ى امرا و سرداران عظام و آحاد عساكر معظمه ى ملّيه و طبقات ملت ايران ـ ايدهم الله بنصره العزيز ـ واجب و تبعيدش از مملكت ايران فوراً لازم و اندك مسامحه و تهاون، حرام و دشمنى با صاحب شريعت(عليه السلام). به جاى او امين دين پرستِ وطن پرورِ ملت خواهِ صحيح المسلك انتخاب فرموده، او را مفسد و فاسد مملكت شناسند و به ملت غيور آذربايجان و ساير انجمن هاى ايالتى و ولايتى هم اين حكم الهى ـ عز اسمه ـ را اخطار فرمايند و هر كس از او همراهى كند در همين حكم است. ولا حول ولا قوة الّا بالله العلى العظيم، و بجميع ما رقم،
قد صدر الحكم من الاحقر عبدالله مازندرانى،
قد صدر الحكم من الاحقر الجانى محمد كاظم الخراسانى بذلك.[6]
گر چه اين حكم با اعمال نفوذ عليقلى خان سردار اسعد، هم فكر و مرامِ ماسون تقى زاده، افشا نشد، يعنى او از نايب السلطنه - عليرضا خان عضدالملك - خواست كه از ابلاغ حكم آيات عظامِ نجف اشرف خوددارى ورزد،[7] اما نشان داد كه علما مشروطه را انقلابى برخاسته از ايمان مذهبى مردم در راه ظلم و ستم دانسته و خود را به عنوان ولىّ و حاكم بر جامعه ى اسلامى مى بينند و از اين رو حكم اخراج تقى زاده را از مجلس به عنوان يك حكم قانونى و شرعى صادر كرده اند.
و از سوى ديگر منعكس كننده ى عزم جدّى علماى نجف به درگيرى و مقاومت در مقابل كسانى است كه قصد دارند با غوغاسالارى و تهديد و تطميع، مشروطيت را به نفع استعمار مصادره كنند.
بر اساس برخى شواهد، مرحوم بهبهانى نيز در ابتداى نهضت مانند ساير علما دنبال عدالت خانه بود و همراهى اش با انقلابيون با انگيزه ى لگام زدن بر مركب چموش و خودمحور درباريان آغاز گرديد ولى وقتى با اصرار منورالفكران و روحانى نمايان خودباخته براى برقرارى مشروطيت و مجلس شورا مواجه شد آن را پذيرفت، طبق نقل ناظم الاسلام، آيت الله بهبهانى در پاسخ سيد جمال واعظ كه خواهان برقرارى مجلس شورا به جاى عدالت خانه بود فرمود:
اين لفظ هنوز زود است و به زبان نياوريد، فقط به همان لفظ عدالت خانه اكتفا كنيد تا زمانش برسد.[8]
مرحوم طباطبايى نيز در مراحل آغاز نهضت از حكومت مشروطه دفاع مى كرد. نخستين بار وى در مهاجرت كبرى به طور رسمى در جمع علما در حمايت از مشروطيت سخن گفت كه با مخالفت شيخ شهيد مواجه گرديد. البته به نظر مى رسيد وجه حمايت مرحوم طباطبايى با مرحوم بهبهانى از حكومت مشروطه متفاوت بود، سخنان مرحوم طباطبايى نشان مى دهد كه مى پنداشت حكومت مشروطه را حكومت نجات بخش ملّت دانسته ولى مرحوم بهبهانى به ناچار به حكومت مشروطه تن داد؛ به هر حال هر دو خواهان مشروطه بودند، ولى مرحوم شيخ شهيد از همان آغاز مخالف طرح شعار مشروطه بود.
به هر تقدير هم بهبهانى و هم طباطبايى(رحمهم الله) در مجلس اول حضور فعّال داشتند و قانون اساسى را امضا كردند. شايد آنها مانند علماى نجف گمان مى كردند با مدارا و همراهى با مشروطه گران سكولار مى توان از عناد آنان با دين و روحانيت كاست و حكومتى با ساختار ظاهرى مشروطه ولى با محتوا و پايه هاى دينى، تشكيل داد؛ ولى به مرور زمان در مشروطه ى دوم يعنى پس از استبداد صغير هر دو مغضوب مشروطه خواهان سكولار واقع شدند و به اين نتيجه رسيدند كه كينه ى منورالفكران به دين و روحانيت، به علت دلدادگى به تمدن الحادى غرب، ريشه دارتر از آن است كه با مدارا و همراهى درمان شود. از اين رو مرحوم آيت الله بهبهانى نيز در مشروطه ى دوم با تأسى از علماى نجف اشرف به مقابله با عناصر دموكرات مجلس و بيرون مجلس پرداخت و از نفوذ سياسى و دينى و اجتماعى خود در ميان جناح اعتدالى براى مبارزه با سياست هاى عناصر سكولار بهره گرفت و به همين دليل مغضوب آنها واقع گرديد و ترور شد. ايشان در يكى از پيغام هاى خود پس از بازگشت به تهران در مشروطه ى دوم درباره ى سردار اسعد بختيارى ـ كه از رهبران نظامى مشروطه ى غربى به حساب مى آمد و در فتح تهران و تحولات بهوجود آمده در مشروطه ى دوم نقش شايانى ايفا مى كرد ـ مى فرمايد:
به سردار اسعد بگو تو آن قدر كه به قول خودت شرافت تحصيل كردى، صد مقابل آن براى مملكت و مسلمانى خرابى بار آوردى! بگو، تو آخر كجا شعور وكالت را دارى؟ تو چه مى فهمى وكالت -چه -چيز است؟! تو بايد به قوه ى سر نيزه كار بكنى، مى بينم عن قريب صاحب شريعت از تو انتقام ها بكشد. شماها نمى دانيد -نمى توانيد -مسلمانى را از بين ببريد.[9]
آرى علمايى كه با مشروطه گران غربى مدارا مى كردند، نتوانستند آنها را به پذيرش مشروطه ى مشروعه وادار نمايند؛ از اين رو به سياست مقابله ى صريح متوسل شدند كه به قتل آيت الله سيد عبدالله بهبهانى و مرگ مشكوك مرحوم آيت الله العظمى آخوند خراسانى انجاميد.
درگيرى و مقابله ى اين گروه از علماى مشروطه خواه، با جناح تندرو و سكولار مشروطه، مشروعيت و مقبوليت آنان را از بين برد و جناح مذهبى و نيروهاى دين دار را به طور يكپارچه در مقابل آنان قرار داد، مرز ميان مشروطه ى مشروعه و مشروطه ى غربى روشن گرديد و بسيارى از چهره هايى كه پشت پرده ى نفاق پنهان شده بودند ماهيت خود را نشان دادند. در چنين فضايى اگر نيروهاى مذهبى و روحانيت به طور فعّال در صحنه حضور مى يافتند و برخوردهاى تهاجمى و فعّال خود را استمرار مى بخشيدند زمينه ى پيروزى فراهم مى شد؛ ولى ظاهراً نيروهاى مذهبى به دليل مشاهده ى انحرافات، اندك اندك خود را از صحنه كنار كشيدند، حال آن كه انقلاب در آن مقطع نيازمند حضور فعّال رهبران دينى و نيروهاى مذهبى در صحنه بود؛ مخصوصاً پس از فتح تهران و اعدام شيخ شهيد و سخنان كفرآميز امثال تقى زاده كه ـ موجب شد مردم مسلمان مرز حق و باطل را تشخيص دهند ـ اگر علما و روحانيون به صورت فعّال در صحنه حضور مى يافتند يقيناً اوضاع را به دست مى گرفتند و نيروهاى سكولار را سخت سركوب مى كردند، ولى متأسفانه بسيارى از نيروهاى مذهبى داخلى نوميد از اصلاح امور از ميدان مبارزه كنار كشيدند و همين امر زمينه ى جولان دادن وابستگان استعمار انگليس و ماسون ها و پيروان فرق ضاله را فراهم آورد.
آن گروه از علمايى كه از نجف اشرف به سوى تهران در حركت بودند نيز در ميان راه با مرگ مشكوك آيت الله العظمى آخوند خراسانى(ره) از ادامه ى مسير منصرف شدند و بدين سان كانون هاى رهبرى نهضت در نجف اشرف و تهران با شهادت و رحلت دو شخصيت بزرگ و دو رهبر خبير و بيدار نهضت، يعنى مرحوم آخوند خراسانى و شيخ شهيد فضل الله نورى(قدس سرهم) بى فروغ گرديد و انقلاب به دست نااهلان افتاد.
پی نوشتها:
[1]. محمد مهدى شريف كاشانى، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 418.
[2]. موسى حقانى، مقاله ى «تهران و تبريز دو كانون پرالتهاب مشروطيت»، فصلنامه ى تخصصى تاريخ معاصر ايران، سال سوم، ش 10، تابستان 1378، ص245 - 246.
[3]. همان، ص 242 ـ 243.
[4]. همان، ص 243 ـ 244.
[5]. همان، ص 244.
[6]. اوراق تازه ياب مشروطيت و نقش تقى زاده، به كوشش ايرج افشار، ص 207 ـ 208.
[7]. همان، ص 538، به نقل از: فصلنامه ى تخصصى، تاريخ معاصر ايران، همان، ص 239.
[8]. ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ج 1، ص 373.
[9]. مركز اسناد موسسه ى مطالعات تاريخ معاصر ايران، ش 32 ق، به نقل از: فصلنامه ى تاريخ معاصر ايران، سال سوم، ش 10، ص 228.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).