پرسش :

چگونه والدین می توانند مسئولیت کارهای روزمره و ارزش‌ها را به کوکان آموزش دهند؟


شرح پرسش :
پاسخ :
والدین در همه جا به دنبال راه‌هایی برای آموختن مسئولیت به کودکان هستند. در بیشتر خانه‌ها، انتظار می‌رود که ارجاع کارهای روزمره به کودک راه‌حلی برای این مشکل باشد. والدین بر این باورند که خالی کردن ظرف‌های زباله و زدن چمن‌های باغچه تأثیر بخصوصی در ایجاد احساس مسئولیت در کودکان دارند؛ همچنین بر این باورند که شستن ظرف‌ها و مرتّب کردن تختخواب‌ها بنا به دلایلی برای دخترها احساس مسئولیت را پایه‌ریزی می‌کند. این قبیل کارهای روزمره گرچه عملاً برای اداره ی خانه مهم هستند، ولی شاید هیچ تأثیر مثبتی در ایجاد احساس مسئولیت در کودکان نداشته باشند. برعکس، در برخی منازل، انجام وظایف روزانه به زد و خوردهایی منجر می‌شود که هم برای والدین و هم برای کودکان خشم و اندوه ببار می‌آورد.
این امکان هست که پافشاری در اجرای تحمیلی کارهای روزمره، به اطاعت کودک منجر شود، ولی این امکان نیز هست که همین پافشاری تحمیلی تأثیر نامطلوبی در شکل‌گیری شخصیت کودک برجای بگذارد.
واقعیت آشکار این است که نمی‌توان مسئولیت را به کسی تحمیل کرد. مسئولیت فقط در درون فرد ریشه دارد و از آنجاست که رشد می‌کند و ارزش‌هایی که آن فرد در خانه و در اجتماع کسب می‌کند، آن را رشد و جهت می‌دهد. احساس مسئولیتی که بر پایه ی ارزش‌های مثبت استوار نشده است، می‌تواند ضداجتماعی و ویرانگر باشد. افراد اوباش و لوطی‌های محله در رابطه با یکدیگر و دارو دسته‌شان بسیار وظیفه‌شناس هستند و از احساس مسئولیت بالایی برخورد دارند. به عنوان مثال، اعضای گروه مافیا حتی اگر جانشان هم در خطر باشد وظیفه ی خود را انجام می‌دهند؛ آنان اوامر را اجرا می‌کنند، به همدستان محتاجشان کمک قانونی می‌کنند و از خانواده‌های زندانیان مراقبت بعمل می‌آورند.
سرچشمه مسئولیت- ما ضمن اینکه آرزو می‌کنیم فرزندانمان اشخاصی مسئول و وظیفه‌شناس باشند، می‌خواهیم که احساس مسئولیتشان از ارزش‌های نهایی سرچشمه بگیرد، از ارزش‌هایی که در آنها زندگی محترم است و سعادت بشری مورد توجه واقع می‌شود.
احساس مسئولیت باید براساس احترام به زندگی و آزادی، و به‌دنبال خوشبختی باشد.
ما معمولاً موضوع مسئولیت را در چارچوب وسیع‌تر آن مورد توجه قرار نمی‌دهیم. ما مسئولیت یا عدم مسئولیت را در مواردی که واقعی‌تر هستند، می‌بینیم: مثلاً در اتاق بهم ریخته ی فرزندمان، در دیر رسیدن به مدرسه، در کثیف انجام دادن تکالیف، در نافرمانی عبوسانه و یا در عادات بد.
ممکن است کودکی با ادب باشد، خود و اتاقش را تمیز و مرتب نگاه دارد، در انجام تکالیف خود دقت کند ولی با وجود این، تصمیماتی بگیرد که عاری از احساس مسئولیت باشد.
این بخصوص در مورد کودکانی صدق می‌کند که همیشه به آنها گفته می‌شود چه کار بکنند و به همین خاطر فرصت اندکی نصیبشان می‌شود تا به قضاوت بپردازند، راه حل ارائه دهند و طرح‌های درونی خود را توسعه بخشند.
واکنش احساس درونی کودک در برابر آموزش ما عاملی تعیین کننده است و مشخص می‌کند کودک از آنچه که می‌خواهیم بداند، چه مقدارش را یاد گرفته است. ارزش‌ها را نمی‌توان به‌طور مستقیم یاد داد. ارزش‌ها تنها از طریق انطباق کودک و رقابت او با اشخاص مورد احترام و علاقه‌اش جذب او می‌شوند و قسمتی از شخصیتش را تشکیل می‌دهند.
بنابراین، موضوع احساس مسئولیت در کودکان به والدین برمی‌گردد، یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، به ‌ارزش‌هایی که والدین در اعمال مربوط به تربیت کودک از خود نشان می‌‌دهند. سوالی که اکنون باید مطرح شود، این است: «آیا اعمال و رفتارهای معینی وجود دارد که احتمالاً از طریق آنها احساس مسئولیت مطلوبی در کودکان به وجود آید؟» در این سلسله مقالات تلاش شده است که از طریق یک دیدگاه روانشناختی به سوال بالا پاسخ داده شود.
اهداف مطلوب و اعمال روزمره
احساس مسئولیت در کودک از رفتار و مهارت‌های والدین سرچشمه می‌گیرد. رفتارها یعنی اینکه پدر و مادر بگذارد کودک تمام احساس‌هایش را درک کند؛ مهارت‌ها یعنی اینکه آنها بتوانند راه قابل قبول مواجهه با احساسات را به کودک نشان بدهند.
والدین و دبیرانی که ما خودمان داشتیم به حد کافی ما را برای مواجهه با احساسات‌مان آماده نکرده‌اند. آنها حتی خودشان نمی‌دانستند که چگونه با احساسات قوی مواجه شوند. آنها هنگامی که به احساسات آشفته بر می‌خوردند، سعی می‌کردند که آنها را انکار و یا پایمال کنند، ظاهر بهتری به آنها بدهند و یا چنین احساساتی را از کودک سلب کنند. آنان از عبارت‌هایی که قالبی خاص داشتند استفاده می‌کردند، که معمولاً زیاد مفید واقع نمی‌شوند:
1- وقتی آنها را انکار می‌کردند چنین می‌گفتند: « راستی راستی که منظورت این نیست، خودت می‌‌دانی که برادر کوچکت را دوست داری.»
2- در سلب کردن آنها از کودک چنین می‌گفتند: «این تو نیستی، این شیطان درون توست که دارد بدرفتاری می‌کند.»
3- در پایمال کردن آنها چنین می‌گفتند: «اگر یکبار دیگر کلمه ی «نفرت» را تکرار کنی، آن وقت در زندگی‌ات روز خوش نخواهی دید. یک بچه ی خوب این‌جوری احساس نمی‌کند.»
4- در ظاهر بهتر دادن به آنها چنین می‌گفتند: «تو راستی راستی که از برادرت متنفر نیستی. شاید ازش دلخوری. تو باید در برابر چنین احساساتی مقاومت کنی.»
این قبیل اظهار نظرها این واقعیت را که احساسات همچون رودخانه غیرقابل توقف‌اند و فقط تغییر جهت آنها امکان‌پذیر است، نادیده می‌گیرند. احساسات قوی همچون آب‌های متلاطم یک رودخانه هستند که نمی‌توان وجود آنها را انکار کرد و یا با دلیل و منطق و مذاکرات شفاهی آنها را رد کرد. تلاش به منظور نادیده پنداشتن آنها دعوتی است برای به وجود آمدن بلا و مصیبت. این احساسات باید درک و سپس رشد داده شوند. با این احساسات باید با احترام برخورد کرد و در جهت‌دهی به آنها باید مهارت به خرج داد. خلاصه اینکه، اگر این احساسات جهت یابند، شاید زندگی‌مان را تأمین کرده و شادی و روشنایی به آن بخشند.
اینها اهداف بزرگی هستند. اما این سوال هنوز باقی است: «چه مراحلی را می‌توانیم طی کنیم تا بین اهداف مطلوب و اعمال روزانه پل ارتباطی بزنیم؟ از کجا باید شروع کنیم؟»
www.eporsesh.com