پرسش :

براي اينكه بتوانيم در آينده فرزند خوبي تربيت كنيم بايد شناختي از دوره هاي تربيتي داشته باشيم يكي ديگراز اين دوره هاي ، دوره دبستاني مي باشد اي دوره چه ويژگيهايي دارد كه اگر والدين از آنها آگاهي داشته باشند مي توانند روش صحيحي براي تربيت فرزند خود انتخاب كنند؟


شرح پرسش :
پاسخ :
- فطام رواني
كودك در اين دوره از وابستگي به خانواده جدا مي شود. كودك در دوره فطام دارد يكي پايان دو سالگي است كه كم كم غذاهاي ديگر را مي خورد و از شير گرفته مي شود. و يكي در هفت سالگي چرا اين اصطلاح را براي ورود به دبستان انتخاب كرده اند؟ زيرا كودك از شير وابستگي عاطفي و رواني به خانواده جدا مي شود و براي نخستين بار در خارج از منزل به سر مي برد و در محيط ديگري زندگي كردن را تجربه مي كند. در اين محيط كودك اولين تجربيات نظام يافته وسازمان يافته اجتماعي را به دست مي آورد. بنابراين اگر مادري بگويد كه من بهترين روش هاي تدريس را در منزل به كار مي بندم. و يا پدري اظهار كند كه كودكش را درس مي دهد، فقط يكي از جنيه هاي تريبيت فرزندش را عهده دار شده ولي از جنبه هاي اجتماعي جود او غفلت ورزيده است. در سايه ورود به مدرسه است كه كودك وابسته به پدر و مادر به كودكي با مهارت هاي اجتماعي و داراي آداب اجتماعي تبديل مي شود. از اين رو در اين دوره مهم ميل به زندگي اجتماعي در كودك زياد است و كودكان در اين سن مي توانند با يكديگر تبالد تجربه داشته باشند. اين دوره سن رفاقت است. كودك در اين سن سعي مي كند هم صحبت و هم رازي براي خودش پيدا كند. اما بسياري از مسائل محاسبات والدين را به هم مي ريزد و پدر و مادر تا ماه هاي پنجم نگران هستند از اين كه كودك در مدرسه رفيق ندارد و هنوز با گريه به دبستان مي رود و اظهار بي ميلي و تنهايي شديد مي كند و معلم هم نمي داند چه روشي پيش گيرد. كودكي كه امروز وارد مدرسه مي شود، يكباره اجتماعي مي شود بلكه پايه هاي روابط كودك با مدرسه در 2 تا 3 سال قبل پي ريزي شده است. بايد كودك در اين ساليان با همسالان خودش ارتباط مستمر داشته باشد و مشكلات ارتباطي اش را خود حل كند تا بهتر بتواند جاي خوشد را در ميان هم سالان پيدا كند. مشكلات ارتباطي كودكان در سن دبستان ريشه در سالهاي قبل از دبستان، روابط پدر و مادر و تعارضات ميان آنها دارد.
اگر خانواده ما يك كانون تعارض ميان والدين باشد، كودك هميشه نگران است كه آيا اي خانواده در كنار هم باقي خواهند ماند يا نه؟ و ترك خانواده براي چند ساعت و مراجعت مجدد برايش مشكل است چون كودك شنيده است كه صبح پدرش مي گفت كه تا ظهر تكليف مادرش را مشخص مي كند و … اين كودك وقتي از خانه بيرون مي آيد، تا ظهر تمام فكر و توجهش متوجه خانواده است و به مسائل درسي توجه نمي كند و گوش به زنگ حوادث خانه است و در نتيجه نا امني در محيط منزل به مدرسه منتقل مي شود و مي تواند منشاء مشكلات فروان براي كودك در مدرسه شود: «كودك با شرايط بالا هميشه منتظر يك حادثه است» ولي كودكي كه ازمحيط امن با برخوردهاي گرم بيرون آمده، درمحيط مردسه و كلاس متوجه مسائل مدرسه است و ظهر با روحيه به منزل بر مي گردد.
كودك تصوراتش را نسبت به دنيا از كجا اخذ مي كند؟ (حتي حالات نگاه كردن و روحيه كودكان با هم تفاوت دارد). «كودك رابطه خود و جهان خارج را از دريچه روابط پدر و مادر با يك ديگر و نيز روابط ميا ن والدين با خود تنظيم و طرح ريزي مي كند.» اگر والدين هنگام صحبت كردن با يكديگر آرام باشند و مشكلات مادي اقتصادي و روحي و … را به كودك منتقل نكنند كودكشان نسبت به جهان و روابط انسانها خوشبين است. برعكس والديني كه تمام صحبتشان گله كردن و شكايت كردن است و حرف مثبتي نمي زنند و تمام مشكلات را به فرزندشان منتقل مي كنند، كودكشان بد بين و منفي نگر است. هنگام صحبت كردن بايد توجه فراوان داشته باشيم كه كودكان گوش مي دهند و در همان حال متوجه صحبت ها و حالات ما هستند. بنابراين اگر مثلا پدر چهره زشتي زا محيط بيرون ترسيم كند و مادر مرتب از محيط منزل بنالد براي كودك دنياي زشت و مخوفي ترسيم مي شود كه روابط آن ظالمانه است اين كودكان در آينده نمي توانند بر خورد صحيح داشته باشند.
پيشنهاد: نگرشها وبينش هاي منفي را به بچه ها منتقل نكيند تا بچه ها نگرش هاي مثبت را پيدا كنند و بينش هاي منفي را هم خودشان كم كم درك خواهند كرد و تحليل خواهند نمود.
2- ظهور فكر منطقي (مفهوم اجمالي)
اصولا كودك در سن ورود به دبتسان مي تواند رابطه علت و معلول و مفهوم كان و زمان و حركت را درك مي كند. مفاهيم اساسي كدامند؟
ما پنج مفهوم اساسي داريم كه عبارتند از: زمان، مكان، عدد، علت، حركت.
كودكان با درك مفاهيم فوق توانايي تفكر منطقي را كسب مي كنند. اگر كودك، پيش از سن دبستان نمي توانست مفهوم علت را در ك كند و ما هم به هيم دليل نمي توانستيم در مود علت پديدارها با او بحث كنيم، حال او چنين تواني را كسب مي كند و به همين دليل ما مي توانيم با توجه به ظرفيت ذهني او، دلايل امور را توضيح دهيم و با تجربه او نشان دهيم. رابطه ميان امور مختلف را مثل رابطه ميان برنامه ريزي و موفقيت رابطه ميان سلامت روحي و ارتباط درست، رابطه ميان آموزش و اعتماد به نفس و … به زبان ساده براي كودك توجيه كرد. (از نظر سازمان دهي ذهني كودك به مرحله درك علت رسيده است.) در سن قبل از دبستان (7-5 سالگي) كودك ديدش خود مركز گر است. يعني فكر مي كند هر چه او مي بيند ديگران هم مي بينند. براي مثلا كودك كتاب را به طرف خودش مي گيرد و از شما مي خواهد قصه را برايش بخواند. اگر شما بگوئيد كتاب به طرف توست و من نمي بينم، نمي تواند بپذيرد. اين يك حالت فكر غير منطقي است يعني كودك ميان نقطه نظر خود و ديگران نمي تواند فرق بگذارد. ولي وقتي به مرحله دبستاني مي رسد از نظر منطقي درك مي كند كه نقطه ديد شما با كودك فرق دارد. بنابراين مي تواند مسائل منطقي را درك كند. حتي انتقاد كردن كه از درجات بالاي تفكر منطقي است، گاهي در كودكان ديده مي شود. پيدايش فكر نقادانه در كودك مرحله بسيار پيشرفته تري است. برخي از پدر و مادرها انتقاد را سركوب مي كنند، ولي برخي ديگر با حالت پذيرش با آن برخورد مي كنند و در يك بحث و گفتگوي دوستانه با فرزندشان شركت مي كنند اين كودكان در آينده از شرايط بهتري، برخودار خواهند بود و خلاقيت خواهند داشت. خلاقيت كودك دبستاني بستگي به تفكر نقادانه او دارد. مثالي براي پاسخ خلاق بهي ك پرسش مي آوريم: معلمي در كلاس موضوع انشا مطرح مي كند كه از يك آجر چه استفاده هايي مي شود؟ تمام پاسخ ها عادي است الا يك پاسخ كه مي نويسد: «از يك پاره آجر مي توان موضوع انشا هم تهيه كرد، همانطور كه معلم ما اين كار را كرده است».
انتقاد كودك اگر صحيح بود بايد بپذيريم و اگر داراي اشكال بود، بايد اشكال آنرا برايش توضيح دهيم(كودك بايد در عين حال بداند كه تمام انتقادهايش به جا نيست و دليل آن را هم برايش روشن كنيم.) با اسفتاده از وسايل گوناگون مي توان به پرورش تفكر نقادانه كودك پرداخت. مثلا يك سلسله كتاب هاي پايه هست با عناوين در هوا در زمين در جنگل و … كه مفاهيم اساسي را در قالب شكل ها و تصاوير به كودكان نشان مي دهد و در آخر كتاب تصوير هاي بزرگي دارند كه كودك بايد اشتباهات آن را كشف كند كه بسيار جالب است. (اين كتاب ها براي ساليان آخر دوره كودكستاني مفيد است)
3- علاقه به فعاليت و كار
حضرت پيامبر اكرم (ص) دوران دوم زندگي كودك يعني بعد از 7 سالگي را دوران اطاعت و مسئوليت پذيري كودك نام نهاده اند. در اين سن شانه هاي كودك توان تحمل بار مسئوليت را دارد و ذهن او رشد مي كند و توان درك مسائل و پاسخگو بودن در قبال مسئوليت را دارد.
موريس دبس هم دوران بعد از 7 سالگي را دوره علاقه به كار و فعاليت مي نامد. علاقه به كار از يك نياز رواني سرچشمه مي گيرد و آن «ابراز وجود» است. كودك مي خواهد بگويد: من هم هستم، چون كار مي كنم. اين يك نياز عميق روحي براي كودك محسوب مي شود. اگر كودك نتواند از راه صحيح اين نياز را به خوبي بر آورده نمايد، سعي مي كند اين انرژي را در مجراي منفي بريزد و اعمال خرابكارانه انجام دهد. كودك با خودش مي گويد: من نقاشي كشيدم، به من توجه نكرديد. به شما كمك كردم، به من توجه نكرديد. حالا من هم شيشه را مي شكنم و خواهر كوچكترم را آزار مي دهم، تا شما بدانيد نم هم هستم و كاري انجام مي‌دهم.
نياز كودك به ابراز وجود كم و بيش بعضا وقتي شدت مي يابد كه فرزند جديدي در خانواده قدم بگذارد. پدر و مادر بايد به اين مساله شديدا توجه نمايند. نوازد جديد قدم به محيط خانواده گذاشته و با اين كه مرتب گريه مي كند، همه او را دوست دارند و همه سارغ او را مي گرند و همه درباره او حرف مي زنند و برايش چشم روشني و هديه مي آورند. و كودك قبلي مي بيند كه گويا هيچ سهمي ندارد.
توصيه- يك هديه ساده ببريم و اول به كودك بزرگتر بدهيم و سپس هديه براي فرزند كوچك بدهيم تا او هم بفهمد كه در به دنيا آمدن اين كودك نفعي هم نصيب او شده است. و سعي كنيم به همراه كودك بزرگتر به ديدن فرزند كوچكتر برويم. (در زمينه سپردن مسووليت به كودك) بهتر است 3 نكته اساسي رعايت شود:
1) تنظيم مسووليت با توانمندي هاي كودك: مسووليتي كه به كودك محلو مي شود بايد با توانمنديهاي او متناسب باشد زيرا اگر مسووليت بالاتر از حد توان او باشد، احساس ناميدي و ضعف و درماندگي مي كند و شكست هاي پي در پي او را افسرده مي كند.
2) تشويق به موقع هر گاه كودك توانست مسووليتي را كه به او داده ايم به نحو صحيح و كامل انجام دهد بايد او را تشويق نمود حتي اگر اين تشويق محدود به يك نگاه قدرشناسانه يا يك جمله محبت آميز باشد.
3) به تدريج به فرزندان بزرگ در قبلا كوچكترها مسووليت بدهيد تا روحيه حسادت و تعارض ايجاد نشود و همدي و احساس مسووليت جايگزين شود.
4- سن دانايي
دوره اي كه حافظه انسان در اوج شكوفايي است، نه سالگي است. در اين سن كودك مسائل مورد علاقه اش را فرا مي گيرد- حافظه انسان داراي منحني است كه شامل پيشرفت فلات و نقصان مي باشد. بدين ترتيب كه 9 نت 16 سالگي سن پيشرفت و رشد حافظه است. 16 تا 35 سالگي مرحله فلات است و از 35 سالگي به بعد سن نقصان حافظه است. (البته نقصان حافظه انسان بستگي به شرايط زندگي او نيز دارد.)
سن دانايي كودك و رسيدن به آن بستگي به يك عامل مهم دارد و آن عبارت است از «نحو پاسخ گويي به سوالات فرزندان يا دانش آموزان».
براي اين كه كودك سن دبستان به مرحله دانايي برسد و از كنجكاوي خود حداكثر استفاده را بكند رعايت سه نكته لازم و ضروري است:
1) پاسخ سوال كودك بايد به طور كامل و راحت داده نشود، چون در اين صورت كودك نياز به تفكر و انديشيدن را احساس نمي كند. بايد بخشي از پاسخ باقي بماند تا خودش فكر كند. روي هم رفته ذهن كودك بايد از فكري به فكر ديگر پويايي داشته باشد.
2) ميزان ظرفيت روحي و حوصله پدر و مادر و معلمان راه گشايي بزرگ براي وصول كودك به سن دانايي است. بايد يك بازنگري به زندگي خودمان داشته باشيم و ببينيم نيروهاي خودمان را بيشتر صرف چه بخشي از زندگي كرده ايم. برخي از پدر و مادرها براي يك بخش از زندگي نيروي فراوان صرف مي كنند. و براي بخش هاي ديگر نيرويي ندارند. مثل يك مادر كه تمام نيروي خود را صرف نظافت و طبخ غذا مي كند و براي پاسخ گويي به پرسشهاي فرزندش نيرويي ندارد.
بايد بهترين ساعات و جدي ترين نيروهاي خود را صرف پرورش ذهن و جسم فرزندات خود كنيم كه سرمايه هاي اصلي زندگي ما هستند.
3- براي پرورش خلاقيت فرزندان، بي مناسبت نيست كه برخي مواقع داستانهاي نيمه تمامي را براي آنها بيان نموده و بخوهمي كه بقيه داستان را خودشان به پايان برسانند. چگونگي تكميل داستان توسط كودكان نمايانگر دو موضوع جدي و قابل توجه است. نخست ميزان خلاقيت و نوآوري كودك در اين رابطه مشخص مي وشد و معلوم مي دارد كه آيا كودك از قالبهاي ذهني تكراري و معمولي براي پايان يك داستاني بهره مي گرد و يا اين كه در صدد نو آفريني در طرح مطالب تكميلي است. ديگر آن كه ميزان اميد واري و نااميدي نشاط و افسردگي و پاره اي از ويژگي هاي رواني كودك در تكميل داستان، روشن مي شود. كودكي كه داستان هايش پيوسته با جدايي، مرگ، اندوه و شكست به پايان مي رسد، به احتمال زياد از شرايط روحي اميدوار كننده اي برخوردار نيست. و در مقابل داستانهايي كه توسط كودك ديگر با زمينه هايي از اميد، روشنايي و پيروزي پايان مي يابد. به تقريب مي توان گفت نشانگر روحيه اي با نشاط و تحرك لازم مي باشد.
توصيه هاي تربيتي
در اين بخش در مورد رابطه شخصيت فرزندان با سلامت رواني آنان توضيح خواهيم داد. اساسا فرزندان ما، در زندگي دوران كودكي خود، به دليل شرايط ضعف و ناتواني بيش از حد، نياز به تكيه گاه هاي نرومندي دارند و هر چه انسان ضعيف تر باشد، اين نياز در او بشتر است. در دوره بلوغ و نوجواني كه انسان اندك اندك از زندگي پدر و مادر جدا مي شود و قدم در راه تشكيل خانواده بر مي دارد، وابستگي او به خانواده كمتر مي شود و توانمندي او باري رفع نيازهايش فزوني مي يابد. فرزندان ما امنيت زندگي را از دريچه امنيت پدر و مادر و روابط صحيح آنها احساس مي كنند. هر انساني در زندگي نياز به امنيت دارد. كارمندي كه بداند حقوق بازنشستگي او هزينه هاي زندگيش را در دوران پيري تامين خواهد كرد احسااس امنيت مي كند، يا افراد براي اين كه امينت خودشان را تامين كنند، بيمه مي شوند و … فرزندان ما هم امنيت را از پدر و مادر احساس مي كنند. هر چه روابط والدين با هم صميمانه تر باشد، در محيط زندگي كودكان از احساس امنيت بيشتري بر خوردار خواهند بود. وقتي روابط والدين دوستانه باشد مثل اين است كه اكسيژن سالم و خالص در فضاي خانه پراكنده مي شود كه تمام كودكان آن را استشمام مي كنند. در غير اين صورت گوئي فضاي خانه را گازهاي آلوده پر كرده است و كودكان از اين هوا مسم.وم مي شوند و به سوي افسردگي و نااميدي مي روند. گاهي به دلايل مختلف مثل اختلاف شرايط فرهنگي- شرايط تحصيلي و … پدر و مادر با هم تفاهم ندارند ولي بايد يك مساله مهم را در نظر داشته باشند، و آن اينكه ما در ازاي حفظ آرامش منزل به چه چيز بسيار گرانبهايي دست پدا مي كنيم و چه چيزي را زا دست مي دهيم؟ برخي از پدر و مادرها آن قدر با جنبه و چنان با گذشت هستند كه گرچه با همسرشان هيچ تفاهمي ندارند با اين حال در فكر فرزندشان هستند و كودكان آنها از ظاهر امر احساس آرامش مي كنند. در كتاب مراحل رشد و تحول انسان كه اين جانب تاليف كرده ام، جدولي هست كه در سمت راست آن بهنحو ارتباط پدر و مادر با هم اشاره شده و در ستون مقابل، تاثير آن نوع رفتار ذكر شده است. حدود 12 نمونه خانوادگي در آن بحث و 12 تاثير نام برده شده است كه براي مطالعه بسيار مفيد است.
با توجه به ويژگي هاي چهار گانه كه مطرح شده اين دوره دوره ثبات و آرامش است. اساسا وقتي اين دوره را با مرحله كودكستاني مقايسه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه رفتار كودك در اين سالها پخته تر و اجتماعي تر است. از اين رو به رفتار كودك يا دانش آموز دبستاني بيشتر مي توان حساب كرد تا رفتار ناشي گرانه و ناپخته يك كودك كودكستاني در سن 5 يا 6 سالگي. وقتي اين دوره را با مرحله بعدي يعني مرحله نوجواني مقايسه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه نوجواني دوره التهاب و دگر گوني است كه در آن تعادل فرد به هم مي ريزد.
5- ثبات شخصيت كودك
ثبات و آرامش كودك دبستاني كه ميان دوره هاي كودكستاني و نوجواني قرار دارد، بيشتر از آن دو دوره است وبا خصوصيات ثبات و آرامش روحي همراه است. بنابراين پدر و مادر فرصت دارند تا اعمال تربيتي مطلوب را شروع كنند و ادامه دهند. آنها فرصت دارند تاي ك رابطه اي صحيح و دوستانه با كودكشان بر قرار كنند كه در سالهاي بعد يعني دوران نوجواني هم حلال مشكل آنان باشد. اما اگر اين فرصت را زا دست دهند و كودكشان به مرحله نوجواني برسد، ديگر نمي توان با نوجوان تفاهم داشت و رفتارهايش را تغيير داد. چون نوجوان در برابر پدر و مادر مقاومت نشان مي دهد و برخوردهايش تدافعي است.
اهميت دوره دبستاني از نظر آرامش و ثبات رفترا مشخص شد.
6- عوارض روان تني
در اين دوره بيماريهاي روان تني بروز مي كند (بيماري هاي پسيكوسوماتيك يا سايكوسوماتيك) بيماري هاي روان تني چيست؟ بيماري هايي است كه بر اثر آشفتگي روان به وجود مي آيد و آثارش به صورت بيماري هاي جسمي و بدني در انسان ظاهر مي شود. منشاء اين بيماري ها روان آشفته فرد است ولي آثارش در جسم پديد مي آيد.
مثلا شما وقتي مي خواهيد نخستين بار در جمع بزرگي صحبت كنيد بر اثار اضطراب احساس مي كنيد آب دهانتان خشك شده لرزيدن زانون خشك شدن آب دهان عرق كرد كف دست و … همه نشانه هاي بدني است و منشا آن اضطراب مي باشد. پس از اتمام آن جلسه وقتي تنها هستيد اين علائم از بين مي رود. در تاب «مسائل روان تني كودكان» آمده است: «كودكان دبستاني بر خلاف نوجوانان ترجيح مي دهند از اين طريق علائم بدني با ما ارتباط بر قرار كنند.»
اين علائم بدني چيست؟
وقتي كودك احساس حسادت مي كند دو كار ممكن است انجام دهد: اول اين كه اين احساس را ابراز مي كند مثلا مي گويد: من مي خواهم تلافي را سر خواهرم در بياورم يا موهايش را بكنم راه دوم اينكه اين احساس را بيان نمي كند و در درون خودش نگه مي دارد و اين حالت به صورت علائم بدني نمايان مي شود مثل دل درد چشم درد و … كه اگر ما حواسمان جمع نباشد، نمي توانيم ريشه اين ناراحتي كودك را خيلي به راحتي پيدا كنيم.
مثلا كودكاني كه در روزهاي اول مدرسه هستند اكثرا سر يا دلشان درد مي كند و اگر آنها را از رفتن به مدرسه معاف كنيم، اين دردشان تسكين مي يابد و احساس ناراحتي نمي كنند. كودكي كه در كلاس آمادگي است و بچه هاي بزرگتر او را آزار مي دهند و هر چه شكايت مي كند وضع عوض نمي شود، ناگهان يك روز مي گويد: سخت دلم درد مي كند و شما اگر او را از رفتن معاف مي كنيد وي فورا حالش خوب مي شود.
كودكي كه شب امتحان زير فشار پدر و مادر قرار گرفته (براي نمره 20 گرفتن) و تمام دروس را مرتب خوانده است با اين حال از شدت اضطراب صورتش سرخ مي شود و تب مي كند و در همان حال اگر به او بگوئيد لازم نيست امتحان بدهد اين حالت رفع مي شود. اضطراب كودك را تحت فشار قرار مي دهد و وقتي اين فشار از حد تحمل بدن بالاتر رفت نقاط حساس بدن مورد حمله قرار مي گيرد. هر انسان در مقابل تنش ها اضطراب ها و فشارهاي رواني نيروئي دارد و نام «آستانه مقاومت رواني» كه عبارت است از: ميزان تحمل هر فرد در مقابل مشكلات رواني. ظرفيت يك ليوان مشخص است. اگر بيش از ظرفيت در آن آب بريزيم، سر مي رود. وجود هر يك از ما مثل يك ظرف است كه ظرفيت آن ثابت مي باشد و ميزان آن در افراد مختلف متفاوت است. هنگام حمله فشارهاي روحي كودكان بايد درچه اي براي خورج آنها داشته باشند و اين دريچه همان اعمالي است كه كودك انجام مي دهد مثل ناخن جويدن، ابرو كندن، سر به ديوار كوبيدن، شب ادراري، انگشت مكيدن، گوشه گيري و … فشارهاي روحي در صورت فزوني اين دريچه را مي يابند و بدن را به مصرف خود مي رسانند، براي مثال معده انسان براي اين كه بتواند در برابر گرسنگي مقاومت كند، بايددر ساعات مشخصي غذا دريافت كند. وقتي اين عمل انجام نشود، اسيدهاي معده ترشح مي شوند و محيط معده و مري پر از اسيد مي شود و اگر اين حالت ادامه يابد اسيدها جدار معده را مي تراشند هضم مي كنند وبه مصرف خود مي رسانند اگر فشار روحي بر ما وارد شد و ما سعي نكرديم با برنامه هاي متنوع و ورزش و تفريح و صحبت كردن و … از شدت اين فشارها بكاهيم، كم كم آثار سوء آن نمايان مي شود.
اگر كودكان و نوجوانان در اوج فشار روحي با يكي از والدين صحبت كنند بسيار خوشبخت هستند و هيچ خطري آنان را تهديد نمي كند ولي گاهي اين فرصت فراهم نيست و علائم فراوان ظاهر مي شود مثل بزهكاري، خرابكاري و … وقتي فشارهاي روحي مي خواهند بدن را مصرف كنند به كدام عضو حمله مي كنند؟ چرا عده اي تيك چشم دارند و برخي چانه شانه شان؟ دختر بچه اي را مي شناسم كه وقتي پدرش به قصد تنبيه او شلاق را بلند مي كرد، او حالت آسم و نفس تنگي پيدا مي كرد، كبود مي شد و ريه ها به حجم انبساط لازم نمي رسيدند واز اين رو هواي كافي مبادله نمي شد. و هر گاه پدر از نتبيه كردن او منصرف مي گشت اين حالت از بين مي رفت. پدر ديگري مي خوسات پسرش را به قصد تنبيه كردن به زير زمين برده زنداني كند، وقتي از پله هاي زير زمين پايين مي رفتند، قلب پسرك سوزش پيدا مي كرد و دست روي آن مي گذاشت و حالش بد مي شود و هر گاه پدر اين عمل را قطع مي كرد حالت ناراحتي قلبي او از بين مي رفت.
فشار روحي در يك كودك به صورت حمله قلبي و سوزش قلب و در ديگري به صورت آسم و نفس تنگي و در ديگر كودكان به صور مختلف ظاهر مي شود.. در اين زيمنه اصطلاح تخصصي داريم به نام «چشم اسفنديار» اسفنديار مردي روئين تن بود ولي تنها يك نفطه آسيب پذير داشت و آن هم چشمان او بود. هر يك از ما انسانها هم يك عضو حساس و ضعيف در بدن داريم كه هنگام مواجه شدن با فشار هاي روحي، آن عضو ضعيف متحمل آسيب مي شود رنج فراوان مي بيند. بنابراين در مواجهه با فشارهاي رواني نفاط متفاوت در افراد آسيب مي بيند. 97/0 بيماري هاي اعلام شده از طرف به داري در سطح كودكان دبستاني يك زا استاها بيماري هاي روان تني بوده است و بيماري واقعي نبوده است. تفاوت اين دو نوع بيماري در آن است كه در بيماري هاي روان تني، با حذف عامل محرك، حالت بيماري از بين مي رود اما در بيماري واقعي، اگر عوامل روحي مناسب هم ايجاد شود؛ نشانه هاي آن از بين نمي ر.وند و فقط روند درمان تسريع مي شود. شرايط روحي مناسب در بيمار به سرعت درمان كمك ممي كند. پدران و مارداني كه فرزندان كودكستاني دارند، بايد دقت كنند. اگر متوجه شدند كه فرزندشان نشانه هاي بيماري جسمي را از خودش نشان مي دهد، ولي از همان موقع اين كودك يك ناراحتي جنبي هم برايش در كلاس يا خانواده پيش آمده مثلا از دو روز قبل كه كودك تنبيه شده حالت تيك برايش پيدا شده بايد نتيجه بگيرند كه اين بيماري روان تني است و در بهبود شرايط روحي كودك بر آيند.دكحتر ليوكاتر مي نويسد: در كاليفرنيا دختر بجه اي به نام كاترين در حدود 62 روز پياپي عطسه مي كند- كودك را به يك درمان گاه مي رسانند. مسوول درمانگاه كه فرد مطلعي در امور وران شناسي بوده سابقه بيماري را از والدين مي پرسد: آنها مي گويند حدود دو ماه پيش عطسه با سرماخودگي شروع شده مسوول درمانگاه مي پرسد كه آيا از حدود 5/2 ماه پيش اتفاق جديدي در منزل شما افتاده است؟ و مي فهمد كه در اين حدود خانواده صاحب فرزند جديدي شده اند واين در شاريطي بوده كه نتوانسته اند به فرزند قبلي به اندازه كافي برسند. هر گاه فرزند بزرگتر به نوزاد نزديك مي ده واليدن به او پرخاش مي كردند و مي ترسيدند كه به طفل آسيب برسد و حتي اوضاع چنان بوده كه نوزاد را براي شير خوردن از بالاي كمد پائين مي آوردند و سپس دوباره بالا مي گذاشتند. بنابراين كودك به دليل عدم توجه و مراقبت جسمي ديگران بيمار مي وشد و احساس مي كند حالا كه سرما خورده است، به او توجه بيشتري مي شود و از اين بابت خوشحال است. پس از رفع بيماري و اتمام داروهاي كودك، او مي داند كهاگر خوب بشود وضع به حالت سابق بر مي گردد. بنابر اين تصميم مي گيرد بيماري را ادامه دهد لذا دوره بيماري طولاني مي وشد و اين عطسه ها از حالت بيماري بدني خارج شده بسيار زياد و غير قابل كنترل مي شود. پدر و مادر با راهنمائي متخصص متوجه اشتباه خودشان مي شوند وبه كودك اطمينان مي دهند كه اگر خوب شود، به او توجه خواهند كرد و دوستش خواهند داشت و حتي مي گذارند نوزاد را خودش بزرگ كند و پس از چند روز حال كودك بهبود مي يابد.
بنابراين اگر بتوانيم ميان جسم وروح فرزندمان ارتباط بر قرار كنيم، مي توانيم ريشه مشكلات او را بشناسيم و قدم در راه درمان وحل آنها برداريم.
7- ظهور استعدادها
در دروه دبستاني استعدادهاي مختلف ظاهر مي شود. به عقيده اكثريت روان شناسان ما انسانها در يك زمينه وبعد خاص استعداد فراوان و بر جسته داريم و د ساير زمينه ها معمولي هستيم. مثلا فردي استعداد رياضي درخشان دارد ولي در زمنيه امور فني موفق نيست. مثالا ژول ورن كه فرد بر جسته اي از نظر ادبيات خلاق است، امكان دارد در زمينه استعداد رياضي، بسيار معمولي باشد.
بنابراين بايد در وجود فرزندمان استعداد اصلي را پيدا كنيم و پرورش دهيم. بسياري از كودكان هستند كه نه خودشان استعداد اصلي شان را مي شناسند و نه پدر و مادر آنها. بنابراين استعداد ناشناخته مي ماند و چون برورده نمي شود اندك اندك از بين مي رود. نتيجه شناخت استعداد اصلي در هر انسان چيست؟ 1) ميزان پيشرفت او در زمينه استعدادش قابل توجه خواهد بود 2) انگيزه هاي بزهكاري در افراد از بين مي رود. اما چگونه؟ برخي افراد چون خودشان را در هيچ زمينه اي موفق نديده اند. حساس كفايت و لياقت نمي كنند بنابراين سعي مي كنند تا از طريق منفي به اين احساس دست يابند. بيشتر نوجوانان هنجار شكن كساني هستند كه هرگز افتخاري كسب نكرده اند وجودشان را سود بخش نمي دانند چون استعداديابي صحيح نشده اند.
نكته اول: استعداد اصلي را از استعدادهاي متوسط و ضعيف تشخيص دهيم و بر روي آنسرمايه گذاري نمائيم (زمان پرداختن به اين عمل دروه دبستان است)
نكته دوم: بايد ترتيب ظهور استعدادها را در انسان بشناسيم. استعدادهايي كه در انسان ظاهر مي شوند به ترتيب استعدادهاي هنري مكانيكي، فني، توانايي هاي رياضي، توانايي هاي ادبي، توانائيهاي ادبي، توانايي هاي علمي و خلاقيت مي باشند. وجود بازي هاي فكري مثل پازل ها (معماهاي فكري)از نظر بازده آموزشي، تاثير فراوان دارد.
گاهي يك هواپيماي كنترلي گران قيمت براي فرزندمان مي خريم وقتي او مي خواهد اسباب بازي را دستكاري كند و از كار آن سر در بياورد چون گران است به او اجازه نمي دهيم. اين اسباب بازي را از نظر تربيتي هيچ بازدهي ندارد. كودك با چشمان حيران آن را مينگرد و هرگز از كار آن سر در نمي آورد. در عوض يك پازل ساده كه قيمت آن خيلي كمتر است مي تواند اثر تربيتي فوق العاده اي داشته باشد. افزون بر آن كودك كار با آن را مي داند آن را به مي ريزد و از نو مي سازد.
مكعب هاي مختلف و بازيهاي فكري گوناگون نمونه هاي جالبي براي شناخت استعدادهاي كودك هستند. روي هم رفته اين نوع وسايل دو هدف عمده و مهم را تامين مي كنند:
1) سرگرم كردن كودك و پر كردن اوقات فراغت
2) استعداد يابي و شناخت استعداد ويژه كودك
8- بيدار شدن فطريات كودك
فطريات جنبه هايي ذاتي است كه ياد گرفتني نيست . مثل وجدان اخلاقي كودك علاقه كودك به پاكي و صداقت و …
فطريات در سالهاي دبستاني ظاهر مي شود و اگر كودك، مربي خوبي داشته باشد و شرايط مساعد باشد؛ رشد و تكامل مي يابد.
كهلبرگ داراي يك آزمون مفيد در اين زمينه است. از كودكان 6 ساله سوال مي كند كه ما دو پسر داريم، يكي مادر براي صرف ناهار صدا مي كند. او شتاب مي كند و بدون آنكه متوجه شود 13 فنجان و نعلبكي كه پشت در گذاشته شده است را مي شكند پسر بچه دوم ماردش در خانه نيست. او چهار پايه را زير پايش مي گذارد وسعي مي كند مربا را بردارد و بخورد شيشه مربا از دستش مي افتد و يك فنجان و نعلبكي مي شكند. حالا بگوئيد كدام يك بيشتر اشتباه كرده؟ بچه هاي پيش دبستاني مي گفتند كودك نخستين، چون تعداد بيشتري استكان شكسته است. (قضاوت اين نان متكي بر كميت است) ولي بچه هاي دبستاني مي گفتند: بچه دوم چون بچه اول ندانسته اين كار را كرد و بچه دومي دانسته و با اراده اين كار ار كرده است (اينان به كيفييت عمل بيشتر اهميت مي دهند)
مادران از نظر شكل دادن اخلاقيات در كودكا نقش عمده را بر عهده دارند و بايد از نظر اخلاقي بر روي خودشان كار كنند.(نفوذ اخلاقي مادران فرم اخلاقي كودك را مي سازد)(1)
پی نوشت:
1- كتاب با فرزند خود چگونه رفتار كنيم نوشته محمدرضا شرفي
www.morsalat.com