پرسش :
براساس نظر کانت، وجدان اخلاقی با سعادت چه رابطه ای دارد؟
پاسخ :
کانت می گوید: این وجدان یعنی وجدان اخلاقی، انسان را به کمال دعوت می کند، نه به سعادت. سعادت یک مطلب است و کمال مطلب دیگری است. چون کانت یک خوبی بیشتر نمی شناسد، می گوید در همه دنیا یک خوبی وجود دارد و آن اراده نیک است.
اراده نیک هم یعنی در مقابل فرمان های وجدان، مطیع مطلق بودن. حالا که انسان باید در مقابل فرمان وجدان مطیع مطلق باشد، پس باید امر او را اطاعت کند و تسلیم مطلق او باشد. چون وجدان اخلاقی به نتایج کار توجه ندارد و می گوید خواه برای تو مفید فایده یا لذتی باشد یا نباشد، خوشی به دنبال بیاورد یا رنج، آن را انجام بده، پس با سعادت انسان کار ندارد؛ چون سعادت در نهایت امر یعنی خوشی. البته هر لذتی خوشی نیست، لذتی که به دنبال خودش رنج بیاورد، خوشی نیست. سعادت؛ یعنی خوشی هر چه بیشتر که در آن هیچ گونه رنج و المی اعم از روحی، جسمی، دنیوی و اخروی وجود نداشته باشد، و شقاوت؛ یعنی درد و رنج. مجموع درد و رنج ها و مجموع خوشی ها ـ اعم از جسمی، روحی، دنیوی و اخروی ـ را باید حساب کرد. آن که بیشتر از همه خوشی ایجاد می کند، سعادت است. پس مبنای سعادت، خوشی است، ولی این وجدان به خوشی کار ندارد. می گوید تو این کار را بکن برای این که خودش فی حدّ ذاته کمال است. سعادت دیگران را بخواه که کمال توست. این جاست که آقای کانت میان کمال و سعادت فرق گذاشته و این فکر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رایج است که فرنگی ها می گویند کمال یک مطلب است و سعادت مطلب دیگر (است)1 در فلسفه اسلامی، مسئله کمال و سعادت مطرح است. بوعلی در اشارات و بعضی دیگر[در جاهای دیگر]، این مسئله را طرح کرده اند. آن ها معتقدند که سعادت را از کمال و کمال را از سعادت نمی توان تکفیک کرد. هر کمالی خود، نوعی سعادت است، ولی کانت این ها را از یکدیگر تفکیک می کند. بعد خودش می گوید: این کار بسیار مشکل است که ما تکلیف را به قول او از زیبایی و اخلاق را از سعادت جدا کنیم، حال آن که همه فلاسفه دنیا، اخلاق را ملازم سعادت می دانند. مثلاً فارابی که درباره سعادت زیاد بحث می کند و چند کتاب در این زمینه نوشته و اسم یک کتابش تحصیل السعادة است، اصلاً اخلاق و سعادت را با یکدیگر توأم می بیند. یا از نظر اخلاق مدارانی مثل صاحب جامع السعادات و صاحب معراج السعادة که کتاب هایشان، کتاب های اخلاقی است اصلاً مفهوم سعادت، رکن اخلاق است. ولی کانت می گوید: سر و کار اخلاق با سعادت نیست، بلکه سر وکارش با کمال است. بعد خودش به خودش اعتراض می کند که اگر بنا شود اخلاق از سعادت جدا گردد، کار اخلاق خیلی دشوار می شود. یک آدم اخلاقی با اطمینان به این که [ممکن است] از سعادت دور شود باید فرمان حس اخلاقی خودش را بپذیرد و این کار بسیار دشواری است.2
می گوید قبول دارم دشوار است، ولی تنها راه صعود به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند، نه راه سعادت را. این جا ایراد واضحی به جناب کانت هست. این که از [رسیدن] به ملکوت سخن می گویی، آیا انسان وقتی به ملکوت اعلی برسد، سعادتمند است یا شقاوتمند؟ آیا کمال که انسان را به ملکوت می رساند، به سعادت می رساند یا به شقاوت؟ وی ناچار می گوید: به سعادت. از این جا معلوم می شود آن سعادتی که او می گوید، سعادت حسّی است. یعنی خوشی مادّی دنیوی وگرنه اساساً نمی شود سعادت را از کمال جدا کرد. و هم چنان که بوعلی و امثال او گفته اند، سعادت و کمال غیر قابل انفکاک اند. کانت هم در آخر امر نتوانست این دو را از هم جدا کند. برای این که حرفش را توجیه بکنیم، باید بگوییم مقصود او از «سعادت» آن چیزی است که قدمای ما آن را سعادت حسّی می نامند. آن ها هم قایل به دو سعادتند: سعادت حسّی و سعادت غیرحسی.3
پی نوشتها:
1 . مرتضی مطهری، فلسفه اخلاق، صص 70 ـ 71، تهران، صدرا، ج 15، 1375.
2 . همان، ص 71 .
3 . فلسفه اخلاق، ص 72 .
www.irc.ir
کانت می گوید: این وجدان یعنی وجدان اخلاقی، انسان را به کمال دعوت می کند، نه به سعادت. سعادت یک مطلب است و کمال مطلب دیگری است. چون کانت یک خوبی بیشتر نمی شناسد، می گوید در همه دنیا یک خوبی وجود دارد و آن اراده نیک است.
اراده نیک هم یعنی در مقابل فرمان های وجدان، مطیع مطلق بودن. حالا که انسان باید در مقابل فرمان وجدان مطیع مطلق باشد، پس باید امر او را اطاعت کند و تسلیم مطلق او باشد. چون وجدان اخلاقی به نتایج کار توجه ندارد و می گوید خواه برای تو مفید فایده یا لذتی باشد یا نباشد، خوشی به دنبال بیاورد یا رنج، آن را انجام بده، پس با سعادت انسان کار ندارد؛ چون سعادت در نهایت امر یعنی خوشی. البته هر لذتی خوشی نیست، لذتی که به دنبال خودش رنج بیاورد، خوشی نیست. سعادت؛ یعنی خوشی هر چه بیشتر که در آن هیچ گونه رنج و المی اعم از روحی، جسمی، دنیوی و اخروی وجود نداشته باشد، و شقاوت؛ یعنی درد و رنج. مجموع درد و رنج ها و مجموع خوشی ها ـ اعم از جسمی، روحی، دنیوی و اخروی ـ را باید حساب کرد. آن که بیشتر از همه خوشی ایجاد می کند، سعادت است. پس مبنای سعادت، خوشی است، ولی این وجدان به خوشی کار ندارد. می گوید تو این کار را بکن برای این که خودش فی حدّ ذاته کمال است. سعادت دیگران را بخواه که کمال توست. این جاست که آقای کانت میان کمال و سعادت فرق گذاشته و این فکر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رایج است که فرنگی ها می گویند کمال یک مطلب است و سعادت مطلب دیگر (است)1 در فلسفه اسلامی، مسئله کمال و سعادت مطرح است. بوعلی در اشارات و بعضی دیگر[در جاهای دیگر]، این مسئله را طرح کرده اند. آن ها معتقدند که سعادت را از کمال و کمال را از سعادت نمی توان تکفیک کرد. هر کمالی خود، نوعی سعادت است، ولی کانت این ها را از یکدیگر تفکیک می کند. بعد خودش می گوید: این کار بسیار مشکل است که ما تکلیف را به قول او از زیبایی و اخلاق را از سعادت جدا کنیم، حال آن که همه فلاسفه دنیا، اخلاق را ملازم سعادت می دانند. مثلاً فارابی که درباره سعادت زیاد بحث می کند و چند کتاب در این زمینه نوشته و اسم یک کتابش تحصیل السعادة است، اصلاً اخلاق و سعادت را با یکدیگر توأم می بیند. یا از نظر اخلاق مدارانی مثل صاحب جامع السعادات و صاحب معراج السعادة که کتاب هایشان، کتاب های اخلاقی است اصلاً مفهوم سعادت، رکن اخلاق است. ولی کانت می گوید: سر و کار اخلاق با سعادت نیست، بلکه سر وکارش با کمال است. بعد خودش به خودش اعتراض می کند که اگر بنا شود اخلاق از سعادت جدا گردد، کار اخلاق خیلی دشوار می شود. یک آدم اخلاقی با اطمینان به این که [ممکن است] از سعادت دور شود باید فرمان حس اخلاقی خودش را بپذیرد و این کار بسیار دشواری است.2
می گوید قبول دارم دشوار است، ولی تنها راه صعود به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند، نه راه سعادت را. این جا ایراد واضحی به جناب کانت هست. این که از [رسیدن] به ملکوت سخن می گویی، آیا انسان وقتی به ملکوت اعلی برسد، سعادتمند است یا شقاوتمند؟ آیا کمال که انسان را به ملکوت می رساند، به سعادت می رساند یا به شقاوت؟ وی ناچار می گوید: به سعادت. از این جا معلوم می شود آن سعادتی که او می گوید، سعادت حسّی است. یعنی خوشی مادّی دنیوی وگرنه اساساً نمی شود سعادت را از کمال جدا کرد. و هم چنان که بوعلی و امثال او گفته اند، سعادت و کمال غیر قابل انفکاک اند. کانت هم در آخر امر نتوانست این دو را از هم جدا کند. برای این که حرفش را توجیه بکنیم، باید بگوییم مقصود او از «سعادت» آن چیزی است که قدمای ما آن را سعادت حسّی می نامند. آن ها هم قایل به دو سعادتند: سعادت حسّی و سعادت غیرحسی.3
پی نوشتها:
1 . مرتضی مطهری، فلسفه اخلاق، صص 70 ـ 71، تهران، صدرا، ج 15، 1375.
2 . همان، ص 71 .
3 . فلسفه اخلاق، ص 72 .
www.irc.ir
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}