پرسش :
این ادعا که سیر تاریخى بشر، با پشت سر گذاشتن مرحله «متافیزیکى» و «فلسفى» هم اکنون به مرحله کمال نهایى خود «تجربى» رسیده است، تا چه اندازه صحت دارد؟
پاسخ :
این موضوع، در جامعهشناسى و بالاخص در فلسفه اجتماعى ریشه دارد. بر اساس تئورى که از زمان «اگوست کنت» در جامعهشناسى مطرح شده است، جامعه بشرى مراحل تکاملى متافیزیکى و فلسفى را پشت سر گذاشته تا به زمان معاصر و دوران «تجربى» رسیده است. صاحبان این تئورى مدعىاند که بشر در ابتدا به دلیل ترس از ناامنى ها و براى پناه بردن به مأمنى خاص و دلایل دیگر به یک سلسله امور وهمى و غیرواقعى پناهنده مىشده است. او در دوران انحطاط و ضعف عقل و معلومات، براى توجیه بعضى از پدیده هاى زندگى و همچنین تسکین روانى و رهانیدن خود از ناامنى و اضطراب، به اوهام و خیال و امور وهمى و غیرواقعى، از قبیل خدایان، ارواح، طلسمات و... روى مىآورده است، اما وقتى که یک مرحله به جلو گام برداشت و کاملتر شد، به دوران عقلانیت و فلسفى رسید و بر اساس عقل و فلسفه، به توهّمات خویش جنبه استدلالى داد، اما کم کم از مرحله عقلانى محض هم پایینتر آمد،مثلاً، در فلسفه افلاطونى براى توجیه پدیده هاى عالم مادى، «عالم مُثُل» و عقول مطرح مىشود، ولى ارسطو یک گام از مرحله ذهنیت و توهم پایینتر گذارد و به جاى «مُثُل»، «صورت نوعیه» در اجسام مادى را مطرح کرد و سرانجام همه این توهمات فرو ریخت و انسان در سومین مرحله از تکامل تاریخى خود، به علم و مسائل قابل تبیین علمى و تجربى روى آورد. در دوران علم و تجربه هر پدیدهاى به طور طبیعى، تحلیل و تفسیر مىشود؛ مثلاً، باران پدیدهاى است که علت طبیعى شناخته شدهاى دارد و نیازى به توجیه آن با توهماتى از قبیل: اراده خدا، تسلط ارواح و تأثیر اجنّه ندارد. هر وقت عامل طبیعى آن ایجاد شد، باران مىبارد. این مرحله کمال، آخرین مرحله تکاملى است که بشر از بند اوهام رسته و از سکون و رکود بیرون آمده است، زمانى که بشر به خدایان اعتقاد داشت، حرکت تکاملى در زندگى او رخ نمىداد و پیوسته در اوهام خود غوطهور بود، وقتى که به مرحله فلسفى رسید، اندکى ترقى کرد، ولى از زمانى که به مرحله علمى و تجربى پا گذاشت، حرکت تکاملى او سرعت گرفت و به این همه اختراع و پیشرفت علمى دست پیدا کرد، پس معلوم مىشود که آخرین مرحله کمال آدمى همین است.
روشن است که فقط بعد از بررسى میزان اعتبار و ارزش این تئورى با شیوه هاى جامعهشناختى است که مىتوان در مورد اصالت و اعتبار آن قضاوت کرد (درست است که بعضى جنبه هاى آن با دین و ارزشهاى انسانى هم مرتبط است، اما این نظریه اصولا نظریهاى جامعهشناختى است).
از دیدگاه اسلام و بسیارى از جامعه شناسان، مسایل فردى و اجتماعى، تابع قوانین تجربى و طبیعى نیست. در مبحث «روش شناسى» بحث مفصلى در گرفته است که آیا شیوه تحقیق در علوم تجربى، قابل تعمیم به علوم انسانى، مخصوصاً روانشناسى و جامعهشناسى هست یا نه؟ یکى از نظریاتى که اخیراً ابراز شده و در میان جامعه شناسان فرانسوى نیز طرفداران زیادى پیدا کرده این است که: پدیده هاى اجتماعى منحصر به فرد و غیرقابل تکرار است؛ یعنى، اجراى شیوه تحقیق تجربى در جامعه شناسى، مقبول و کارآمد نیست، زیرا پدیده هاى جامعهشناختى تکرارپذیر نیستند. آیا با همان قطعیتِ مسایل تجربى، کسى مىتواند ادعا کند: تا زمانى که بشر به خدا و دین معتقد باشد، پیشرفت نمىکند و اگر دین و خدا را کنار گذاشت پیشرفت مىکند. برعکس، امروزه نشانه هایى در دست است که بشر در زمانهاى بسیار دور، از تمدنى بسیار پیشرفته برخوردار و در عین حال، به خدا و عالم ماوراى ماده هم معتقد بوده است.
از مطالعه آثار باستانى مىتوان فهمید که بشر در قدیم الایام از علم و تمدن پیشرفتهاى برخوردار بوده است. از ساخت اهرام مصر هزاران سال مىگذرد، ولى بشر امروزى با همه پیشرفت علوم و تکنولوژى نتوانسته است به درستى رمز و راز
آنها را کشف کند. اینکه چگونه در وسط این اهرام خلائى ایجاد شده که از فساد و گندیدن اشیاء جلوگیرى مىکند، مثلاً مقدار گندمى که از چند هزار سال پیش در آنجا گذاشته شده هنوز هیچ تغییرى نکرده است،از معماهاى آن تمدن است. بشر امروزى به قواعد علمى حاکم بر اینها پى نبرده است چه رسد به اینکه فوق آنها را ایجاد کند! و این اهرام، ساخته دست همان خداپرستان و معتقدان به دین و آخرتند.
پس بر فرض که کاربرد روش علمى و تجربى را در این مورد درست بدانیم، مىتوان ادعا کرد که «تجربه» خلاف ادعاى آنان را اثبات مىکند! هیچ انسان عالم منصفى، نمىتواند خدمت اسلام به تمدن و فرهنگ و پیشرفت بشر را انکار کند. خدمتى که اسلام به تمدن و فرهنگ بشرى کرد، با کدام حرکت اجتماعى قابل مقایسه است؟ همه دانشمندان منصف اروپایى و غربى، حرکت علمى غرب را مرهون مسلمانها مىدانند. اگر اسم مرحله صنعتى شدن را بتوان «تکامل» گذاشت، غرب در همین تکامل هم مرهون اسلام است، اما به اعتقاد ما «تکامل» تنها بر جایى اطلاق مىشود که رشد و کمال، همه جانبه و فراگیر باشد و رشد یک جانبه را نمىتوان «تکامل» نام نهاد.
انسانى که سرش بزرگ، اما سایر اندامهایش خیلى کوچک است آیا از نظر جسمى انسان کاملى است؟ درست است که غرب از نظر مادى و صنعتى پیشرفت کرده، اما از نظر اخلاقى و معنوى عقب گرد کرده است. مگر بُعد اخلاقى و اجتماعى و معنوى مربوط به انسان نیست؟ امروزه ضعف اخلاق و معنویت در غرب، بلاى رفاه اجتماعى آنان شده است، به گونهاى که زندگى در بسیارى از کشورهاى جهان سوم از زندگى در شهرهاى امریکا، به مراتب راحتتر است. ساختمانهاى رفیع و صد طبقه! اما ساکنانى مضطرب و افسرده! افسردگى، ناراحتى، مواد مخدر، ناامنى و...، ره آورد تکامل صنعتى امروز غرب و پشت پا زدن به معنویت و اخلاق است. پس چنین پیشرفتى، نشانه کمال آدمى نیست. پیشرفت صرفاً صنعتى، نقطه آرمانى انسان نیست و فقط در صورتى سودمند است که در کنار آن آرامش، آسایش، تکامل و تعالى روح نیز موجود باشد.
منبع:پیش نیازهای مدیریت اسلامی ، آیت الله محمدتقی مصباح ، قم : موسسه آموزشی امام خمینی 1367
این موضوع، در جامعهشناسى و بالاخص در فلسفه اجتماعى ریشه دارد. بر اساس تئورى که از زمان «اگوست کنت» در جامعهشناسى مطرح شده است، جامعه بشرى مراحل تکاملى متافیزیکى و فلسفى را پشت سر گذاشته تا به زمان معاصر و دوران «تجربى» رسیده است. صاحبان این تئورى مدعىاند که بشر در ابتدا به دلیل ترس از ناامنى ها و براى پناه بردن به مأمنى خاص و دلایل دیگر به یک سلسله امور وهمى و غیرواقعى پناهنده مىشده است. او در دوران انحطاط و ضعف عقل و معلومات، براى توجیه بعضى از پدیده هاى زندگى و همچنین تسکین روانى و رهانیدن خود از ناامنى و اضطراب، به اوهام و خیال و امور وهمى و غیرواقعى، از قبیل خدایان، ارواح، طلسمات و... روى مىآورده است، اما وقتى که یک مرحله به جلو گام برداشت و کاملتر شد، به دوران عقلانیت و فلسفى رسید و بر اساس عقل و فلسفه، به توهّمات خویش جنبه استدلالى داد، اما کم کم از مرحله عقلانى محض هم پایینتر آمد،مثلاً، در فلسفه افلاطونى براى توجیه پدیده هاى عالم مادى، «عالم مُثُل» و عقول مطرح مىشود، ولى ارسطو یک گام از مرحله ذهنیت و توهم پایینتر گذارد و به جاى «مُثُل»، «صورت نوعیه» در اجسام مادى را مطرح کرد و سرانجام همه این توهمات فرو ریخت و انسان در سومین مرحله از تکامل تاریخى خود، به علم و مسائل قابل تبیین علمى و تجربى روى آورد. در دوران علم و تجربه هر پدیدهاى به طور طبیعى، تحلیل و تفسیر مىشود؛ مثلاً، باران پدیدهاى است که علت طبیعى شناخته شدهاى دارد و نیازى به توجیه آن با توهماتى از قبیل: اراده خدا، تسلط ارواح و تأثیر اجنّه ندارد. هر وقت عامل طبیعى آن ایجاد شد، باران مىبارد. این مرحله کمال، آخرین مرحله تکاملى است که بشر از بند اوهام رسته و از سکون و رکود بیرون آمده است، زمانى که بشر به خدایان اعتقاد داشت، حرکت تکاملى در زندگى او رخ نمىداد و پیوسته در اوهام خود غوطهور بود، وقتى که به مرحله فلسفى رسید، اندکى ترقى کرد، ولى از زمانى که به مرحله علمى و تجربى پا گذاشت، حرکت تکاملى او سرعت گرفت و به این همه اختراع و پیشرفت علمى دست پیدا کرد، پس معلوم مىشود که آخرین مرحله کمال آدمى همین است.
روشن است که فقط بعد از بررسى میزان اعتبار و ارزش این تئورى با شیوه هاى جامعهشناختى است که مىتوان در مورد اصالت و اعتبار آن قضاوت کرد (درست است که بعضى جنبه هاى آن با دین و ارزشهاى انسانى هم مرتبط است، اما این نظریه اصولا نظریهاى جامعهشناختى است).
از دیدگاه اسلام و بسیارى از جامعه شناسان، مسایل فردى و اجتماعى، تابع قوانین تجربى و طبیعى نیست. در مبحث «روش شناسى» بحث مفصلى در گرفته است که آیا شیوه تحقیق در علوم تجربى، قابل تعمیم به علوم انسانى، مخصوصاً روانشناسى و جامعهشناسى هست یا نه؟ یکى از نظریاتى که اخیراً ابراز شده و در میان جامعه شناسان فرانسوى نیز طرفداران زیادى پیدا کرده این است که: پدیده هاى اجتماعى منحصر به فرد و غیرقابل تکرار است؛ یعنى، اجراى شیوه تحقیق تجربى در جامعه شناسى، مقبول و کارآمد نیست، زیرا پدیده هاى جامعهشناختى تکرارپذیر نیستند. آیا با همان قطعیتِ مسایل تجربى، کسى مىتواند ادعا کند: تا زمانى که بشر به خدا و دین معتقد باشد، پیشرفت نمىکند و اگر دین و خدا را کنار گذاشت پیشرفت مىکند. برعکس، امروزه نشانه هایى در دست است که بشر در زمانهاى بسیار دور، از تمدنى بسیار پیشرفته برخوردار و در عین حال، به خدا و عالم ماوراى ماده هم معتقد بوده است.
از مطالعه آثار باستانى مىتوان فهمید که بشر در قدیم الایام از علم و تمدن پیشرفتهاى برخوردار بوده است. از ساخت اهرام مصر هزاران سال مىگذرد، ولى بشر امروزى با همه پیشرفت علوم و تکنولوژى نتوانسته است به درستى رمز و راز
آنها را کشف کند. اینکه چگونه در وسط این اهرام خلائى ایجاد شده که از فساد و گندیدن اشیاء جلوگیرى مىکند، مثلاً مقدار گندمى که از چند هزار سال پیش در آنجا گذاشته شده هنوز هیچ تغییرى نکرده است،از معماهاى آن تمدن است. بشر امروزى به قواعد علمى حاکم بر اینها پى نبرده است چه رسد به اینکه فوق آنها را ایجاد کند! و این اهرام، ساخته دست همان خداپرستان و معتقدان به دین و آخرتند.
پس بر فرض که کاربرد روش علمى و تجربى را در این مورد درست بدانیم، مىتوان ادعا کرد که «تجربه» خلاف ادعاى آنان را اثبات مىکند! هیچ انسان عالم منصفى، نمىتواند خدمت اسلام به تمدن و فرهنگ و پیشرفت بشر را انکار کند. خدمتى که اسلام به تمدن و فرهنگ بشرى کرد، با کدام حرکت اجتماعى قابل مقایسه است؟ همه دانشمندان منصف اروپایى و غربى، حرکت علمى غرب را مرهون مسلمانها مىدانند. اگر اسم مرحله صنعتى شدن را بتوان «تکامل» گذاشت، غرب در همین تکامل هم مرهون اسلام است، اما به اعتقاد ما «تکامل» تنها بر جایى اطلاق مىشود که رشد و کمال، همه جانبه و فراگیر باشد و رشد یک جانبه را نمىتوان «تکامل» نام نهاد.
انسانى که سرش بزرگ، اما سایر اندامهایش خیلى کوچک است آیا از نظر جسمى انسان کاملى است؟ درست است که غرب از نظر مادى و صنعتى پیشرفت کرده، اما از نظر اخلاقى و معنوى عقب گرد کرده است. مگر بُعد اخلاقى و اجتماعى و معنوى مربوط به انسان نیست؟ امروزه ضعف اخلاق و معنویت در غرب، بلاى رفاه اجتماعى آنان شده است، به گونهاى که زندگى در بسیارى از کشورهاى جهان سوم از زندگى در شهرهاى امریکا، به مراتب راحتتر است. ساختمانهاى رفیع و صد طبقه! اما ساکنانى مضطرب و افسرده! افسردگى، ناراحتى، مواد مخدر، ناامنى و...، ره آورد تکامل صنعتى امروز غرب و پشت پا زدن به معنویت و اخلاق است. پس چنین پیشرفتى، نشانه کمال آدمى نیست. پیشرفت صرفاً صنعتى، نقطه آرمانى انسان نیست و فقط در صورتى سودمند است که در کنار آن آرامش، آسایش، تکامل و تعالى روح نیز موجود باشد.
منبع:پیش نیازهای مدیریت اسلامی ، آیت الله محمدتقی مصباح ، قم : موسسه آموزشی امام خمینی 1367
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}