پرسش :
تعریف خوشبختی چیست ؟
پاسخ :
خوشبختی به واژه شادی، خوشحالی، غرور و افتخار نزدیکتر است یا به واژه ماشین، خانه و لباس ؟ خوشبختی یک حس و هیجان است . وقتی ما در مورد خوشبختی صحبت می کنیم بخش حسی مغز ما فعال می شود. یعنی ما سراغ هیجانات مثبت مثل شادی ،شعف و غرور می رویم . خوشبختی یک فرایند پیچیده است که مولف های آن متعدد هستند . معمولا برای هر هیجان شدیدی ،حداقل شش مولفه مطرح می کنند . اولین مولف ارزیابی شناختی است یعنی ما وقایع را چطور تفسیر می کنیم ، ارتباط وقایع را با خودمان می سنجیم ، نسبت وقایع را با اهداف خودمان مشخص می کنیم و چه برداشتی از آن می کنیم . فرض کنید شما در محیطی قرار می گیرید و فردی حرفی می زند که ممکن است توهین آمیز باشد . برداشت انسانها از این حرف متفاوت است . ممکن است که شما احساس کنید که او می خواست به من توهین کند و به شخصیت من لطمه وارد کند و بدنبال آن یکسری حس ها و رفتارها را بدنبال آن دارید . گاهی ارزیابی ما این طور است که می گوییم شاید از جای دیگری ناراحت است یا خسته است یا شاید مشکلی دارد یا لحن صحبت های او همین طوری است. واکنش ها و حس های ما در این دو حالت متفاوت هستند . در مورد خوشبختی هم همین طور است . وقتی ارزیابی های ما طوری باشد که نگذارد ما حس خوبی داشته باشیم ، قاعدتا کمتر با خوشبختی روبرو می شویم . وقتی بیشتر اوقات ارزیابی من این طور است که اطرافیان من با منصف نیستند و من همیشه مورد ظلم واقع می شوم ، اینها ما را به این سمت می برند که ما کمتر احساس خوشبختی بکنیم . پس بعضی از افراد به دلیل نوع ارزیابی شناختی که از واقعیت اطرافشان دارند، ممکن است که کمتر احساس خوشبختی بکنند . ما به آن موقعیت یک معنای شخصی می دهیم . و آن معنای شخصی باعث می شود که آن هیجان خودمان را مشخص کنیم که الان خوشحال باشیم یا ناراحت یا عصبانی باشیم یا احساس رضایتمندی و خوشبختی بکنیم و شدت هیجان را هم تعیین می کند . گاهی ممکن است که خیلی هیجانی بشویم یا هیجانات ما کمتر باشد . احساس خوشبختی هم تحت ارزیابی شناختی ما قرار می گیرد . مولفه ی دوم تعریف ذهنی است . یعنی اول ارزیابی شناختی صورت می گیرد ، حالا ما یک تجربه ی ذهنی (یعنی حال و هوای احساسی که داریم. خوشحال یا ناراحت می شوم یا حس خوب یا بدی پیدا کنم) از آن حس داریم . مولفه ی سوم گرایش پیدا کردن به یک فکر وعمل مشخص است یعنی بدنبال ارزیابی و تجربه احساسی، حالا ما تمایل داریم که یک جور خاصی فکر بکنیم و به شیوه ی خاصی رفتار بکنیم . مرحله ی بعدی یکسری واکنش های جسمی است . وقتی ما حس هایی را تجربه می کنیم یکسری واکنش های جسمی هم داریم . وقتی ما می ترسیم ، احساس می کنیم که دهان مان خشک می شود یا عرق می کنیم یا ضربان قلب ما بالا می رود . در حالت عصبانیت هم همین طور است . یکسری دستگاه عصبی خودمختار در بدن ما وجود دارد که آنها واکنش های جسمی ما را نسبت به هیجانات تنظیم و مشخص می کنند . گاهی ما متوجه نمی شویم که این موقعیت برای من ایجاد اضطراب می کند ولی ما از صدای تپش قلب مان می فهمیم که دچار استرس شده ایم. مولفه ی دیگری که هیجانات دارند حالتهای چهره است . ما معمولا حس های مان را با چهره نشان می دهیم و حس های دیگران را هم از چهره شان متوجه می شویم . ما ممکن است که دوستمان را ببینیم و قبل ازاینکه با او حرفی بزنیم به او بگوییم بنظر می آید که امروز سر حال نیستی . حالت چهره یکی دیگر از مولفه هایی است که در هیجانات می تواند به ما کمک کند. واکنشی که ما نسبت به این مولفه ها داریم این است که اول یک ارزیابی می کنم ،برداشتی می کنم و یک معنایی به این موقعیت می دهم بعد یک جسی را تجربه کردم و یک فکرهایی به ذهن من آمده است و یک تغییرات جسمی در من اتفاق افتاده است ، حالا می خواهم با این مجموعه چطوری کنار بیایم که این مرحله ی آخر است .
تحقیقات نشان داده است که یک رابطه ی قوی و آشکاری بین عقاید، باورهای افراد و احساس ذهنی خوشبختی وجود دارد . وقتی باور من این است که فردی دوست داشتنی هستم ،قاعدتا میزان احساس خوشبختی من با فردی که باورش این است که فرد قابل احترامی نیستم ،می تواند متفاوت باشد . پس باورها وعقاید ما بر روی احساس خوشبختی ما تاثیر می گذارد .خوشبختی در افراد متفاوت تعاریف متعددی دارد. هر کسی از منظر خودش می تواند خوشبختی را تعریف کند.
تعاریف خوشبختی از دیدگاه روانشناسی با تعاریف خوشبختی از دیدگاه فلسفه، کمی متفاوت است. یکی از تعاریف روانشناسی از خوشبختی این است که خوشبختی هیجان مثبت است که مجموعه ای از هیجانات مثبت دیگر است یعنی اجزای آن متعدد و پیچیده است . مثلا خوشحالی یکی از هیجاناتی است که می تواند در ایجاد حس خوشبختی روی ما تاثیر بگذارد . یکی از آنها احساس رضایتمندی از زندگی است . برای ما راحت تر است که بگوییم من امروز شاد یا سرحال هستم یا از زندگی ام راضی هستم ولی وقتی می گوییم من احساس خوشبختی می کنیم یعنی خودمان حس می کنیم باید یک اتفاق متفاوتی در زندگی افتاده باشد تا این حس در ما بوجود بیاید . ممکن است که ما بگوییم: اگر خوشبختی یکسری هیجانات مثبت است ، چه لزومی دارد که خوشبختی یا شادی را تجربه بکنیم در حالیکه پایداری در آن وجود ندارد ؟ ما نمی توانیم در مورد کسی که غمگین است قضاوت کنیم که بدبخت است . در مورد خوشبختی همین طوراست . خوشبختی یک احساس درونی فرد است . ممکن است که یک بچه ی دوساله با یک شکلات احساس خوشبختی بکند ولی اینکه ما هم احساس کنیم که او خوشبخت هست یا خیر بحث دیگری است . وقتی ما در زندگی موفقیتی داریم، در بعضی شرایط احساس خوشبختی داشته ایم . ولی این معنایش این نیست که افرادی که ما را می دیدند فکر کنند که ما حتما خوشبخت هستیم زیرا تعاریف خوشبختی از دیدگاه انسانها متفاوت است. هر کدام از این هیجانات مثبت کوتاه مدت است ولی تاثیراتش طولانی مدت است . روی 180 نفر راهبه های کاتولیک تحقیقاتی انجام دادند و روی خاطرات دوران جوانی آنها را بررسی کردند . واژه هایی که منعکس کننده ی خاطره های مثبت بود را از این هیجانات گرفتند و بعد دیدند که آنهایی که تعداد هیجانات مثبت بیشتری را در خاطرات شان ذکر کرده اند، طول عمرشان حدود ده سال بیشتر بوده است . تجربه ی هیجانات مثبت دامنه ی تفکرات ما را گسترش می دهد . وقتی شما به کوه می روید حال خوبی دارید حتی ممکن است با آتش چای درست کنید با اینکه فلاسک چای همراه دارید . پس یک هیجان مثبت دامنه ی رفتار شما را گسترده می کند . اگر شما همان روز در خانه بودید دامنه ی رفتارتان محدود می شد. ممکن است که شما بعد از هیزم جمع کردن با سختی آشتی روشن کنید و چای درست کنید . گاهی وقتی شما هیجانات مثبت را تجربه می کنید می بینید که فکرتان بهتر کار می کند . پس تاثیر مثبت هیجانات هم روی دامنه ی رفتاری ما اثر دارد و آنرا بیشتر می کند و هم نحوه ی فکر کردن ما بیشتر می شود و هم ارزیابی ها و قضاوت های ما متفاوت می شود . معمولا ما زمانی که سرحال هستیم با اطرافیان مان ارتباط برقرار می کنیم . پس تجربه ی این هیجانات مثبت روی رفتار ما هم تاثیر می گذارد . پس ممکن است که هیجان یک لحظه باشد ولی تاثیر آن طولانی مدت باشد .
انسانها در بدست آوردن ابزار و لوازمی به خودشان حق می دهند که احساس خوشبحتی بکنند یا نکنند . بعضی از چیزهایی که ما فکر می کنیم در خوشبختی موثر هستند در تحقیقات ثابت نشده است . مثلا سن،جنسیت،تحصیلات ،قومیت و ثروت با خوشبختی ارتباط ندارد. درمورد ثروت این تفکرخیلی شایع است که ما فکر می کنیم افرادی که پول بیشتری دارند احساس خوشبختی بیشتری دارند . تحقیقات نشان داده است که افراد ثروتمند نسبتا از زندگی شان راضی هستند ولی این چنین نیست که آنها احساس خوشبختی بیشتری نسبت به افراد دیگر داشته باشند . اگر درآمد بالای خط فقر باشد تاثیری روی احساس خوشبختی نخواهد داشت . تاثیر خوب روی احساس خوشبختی یک تاثیر گذراست . پس پول روی خوشبختی تاثیر ندارد زیرا وقتی ما می خواهیم دستاوردهای هر انسانی را ارزیابی بکنیم و از دور قضاوت بکنیم ،ما دستاوردهای مادی هر کس را می بینیم . مثلا می گوییم فلانی چقدر خوشبخت است زیرا در مدت سه سال یک خانه ،ماشین و مغازه خریده است ولی دستاوردهای معنوی از نگاه ما دور می ماند . ما نمی دانیم که فرد در سال چند تا ارتباط خوب برقرار کرده ، چقدر به دیگران محبت کرده و در حق دیگران انصاف به خرج داده است و تمام این لحظاتی که فرد به دیگران محبت می کرده و جانب انصاف را رعایت می کرده ،احساس خوشبختی می کرده که این از نگاه ما دور است و حتی شاید اینها از نگاه خود فرد هم دور باشد.
تعریفی که ما می توانیم بر اساس شرایط موجود اجتماعی از خوشبختی بکنیم همین مسائل است ولی ممکن است که ما گاهی خارج از این چارچوب احساس خوشبختی بکنیم . ممکن است که من بیرون بروم ، بارانی باریده باشد، گلی روییده باشد و من آن گل را بو کنم وعمیقا احساس خوشبختی بکنم . این حس خیلی حس شخصی است .
خوشبختی به واژه شادی، خوشحالی، غرور و افتخار نزدیکتر است یا به واژه ماشین، خانه و لباس ؟ خوشبختی یک حس و هیجان است . وقتی ما در مورد خوشبختی صحبت می کنیم بخش حسی مغز ما فعال می شود. یعنی ما سراغ هیجانات مثبت مثل شادی ،شعف و غرور می رویم . خوشبختی یک فرایند پیچیده است که مولف های آن متعدد هستند . معمولا برای هر هیجان شدیدی ،حداقل شش مولفه مطرح می کنند . اولین مولف ارزیابی شناختی است یعنی ما وقایع را چطور تفسیر می کنیم ، ارتباط وقایع را با خودمان می سنجیم ، نسبت وقایع را با اهداف خودمان مشخص می کنیم و چه برداشتی از آن می کنیم . فرض کنید شما در محیطی قرار می گیرید و فردی حرفی می زند که ممکن است توهین آمیز باشد . برداشت انسانها از این حرف متفاوت است . ممکن است که شما احساس کنید که او می خواست به من توهین کند و به شخصیت من لطمه وارد کند و بدنبال آن یکسری حس ها و رفتارها را بدنبال آن دارید . گاهی ارزیابی ما این طور است که می گوییم شاید از جای دیگری ناراحت است یا خسته است یا شاید مشکلی دارد یا لحن صحبت های او همین طوری است. واکنش ها و حس های ما در این دو حالت متفاوت هستند . در مورد خوشبختی هم همین طور است . وقتی ارزیابی های ما طوری باشد که نگذارد ما حس خوبی داشته باشیم ، قاعدتا کمتر با خوشبختی روبرو می شویم . وقتی بیشتر اوقات ارزیابی من این طور است که اطرافیان من با منصف نیستند و من همیشه مورد ظلم واقع می شوم ، اینها ما را به این سمت می برند که ما کمتر احساس خوشبختی بکنیم . پس بعضی از افراد به دلیل نوع ارزیابی شناختی که از واقعیت اطرافشان دارند، ممکن است که کمتر احساس خوشبختی بکنند . ما به آن موقعیت یک معنای شخصی می دهیم . و آن معنای شخصی باعث می شود که آن هیجان خودمان را مشخص کنیم که الان خوشحال باشیم یا ناراحت یا عصبانی باشیم یا احساس رضایتمندی و خوشبختی بکنیم و شدت هیجان را هم تعیین می کند . گاهی ممکن است که خیلی هیجانی بشویم یا هیجانات ما کمتر باشد . احساس خوشبختی هم تحت ارزیابی شناختی ما قرار می گیرد . مولفه ی دوم تعریف ذهنی است . یعنی اول ارزیابی شناختی صورت می گیرد ، حالا ما یک تجربه ی ذهنی (یعنی حال و هوای احساسی که داریم. خوشحال یا ناراحت می شوم یا حس خوب یا بدی پیدا کنم) از آن حس داریم . مولفه ی سوم گرایش پیدا کردن به یک فکر وعمل مشخص است یعنی بدنبال ارزیابی و تجربه احساسی، حالا ما تمایل داریم که یک جور خاصی فکر بکنیم و به شیوه ی خاصی رفتار بکنیم . مرحله ی بعدی یکسری واکنش های جسمی است . وقتی ما حس هایی را تجربه می کنیم یکسری واکنش های جسمی هم داریم . وقتی ما می ترسیم ، احساس می کنیم که دهان مان خشک می شود یا عرق می کنیم یا ضربان قلب ما بالا می رود . در حالت عصبانیت هم همین طور است . یکسری دستگاه عصبی خودمختار در بدن ما وجود دارد که آنها واکنش های جسمی ما را نسبت به هیجانات تنظیم و مشخص می کنند . گاهی ما متوجه نمی شویم که این موقعیت برای من ایجاد اضطراب می کند ولی ما از صدای تپش قلب مان می فهمیم که دچار استرس شده ایم. مولفه ی دیگری که هیجانات دارند حالتهای چهره است . ما معمولا حس های مان را با چهره نشان می دهیم و حس های دیگران را هم از چهره شان متوجه می شویم . ما ممکن است که دوستمان را ببینیم و قبل ازاینکه با او حرفی بزنیم به او بگوییم بنظر می آید که امروز سر حال نیستی . حالت چهره یکی دیگر از مولفه هایی است که در هیجانات می تواند به ما کمک کند. واکنشی که ما نسبت به این مولفه ها داریم این است که اول یک ارزیابی می کنم ،برداشتی می کنم و یک معنایی به این موقعیت می دهم بعد یک جسی را تجربه کردم و یک فکرهایی به ذهن من آمده است و یک تغییرات جسمی در من اتفاق افتاده است ، حالا می خواهم با این مجموعه چطوری کنار بیایم که این مرحله ی آخر است .
تحقیقات نشان داده است که یک رابطه ی قوی و آشکاری بین عقاید، باورهای افراد و احساس ذهنی خوشبختی وجود دارد . وقتی باور من این است که فردی دوست داشتنی هستم ،قاعدتا میزان احساس خوشبختی من با فردی که باورش این است که فرد قابل احترامی نیستم ،می تواند متفاوت باشد . پس باورها وعقاید ما بر روی احساس خوشبختی ما تاثیر می گذارد .خوشبختی در افراد متفاوت تعاریف متعددی دارد. هر کسی از منظر خودش می تواند خوشبختی را تعریف کند.
تعاریف خوشبختی از دیدگاه روانشناسی با تعاریف خوشبختی از دیدگاه فلسفه، کمی متفاوت است. یکی از تعاریف روانشناسی از خوشبختی این است که خوشبختی هیجان مثبت است که مجموعه ای از هیجانات مثبت دیگر است یعنی اجزای آن متعدد و پیچیده است . مثلا خوشحالی یکی از هیجاناتی است که می تواند در ایجاد حس خوشبختی روی ما تاثیر بگذارد . یکی از آنها احساس رضایتمندی از زندگی است . برای ما راحت تر است که بگوییم من امروز شاد یا سرحال هستم یا از زندگی ام راضی هستم ولی وقتی می گوییم من احساس خوشبختی می کنیم یعنی خودمان حس می کنیم باید یک اتفاق متفاوتی در زندگی افتاده باشد تا این حس در ما بوجود بیاید . ممکن است که ما بگوییم: اگر خوشبختی یکسری هیجانات مثبت است ، چه لزومی دارد که خوشبختی یا شادی را تجربه بکنیم در حالیکه پایداری در آن وجود ندارد ؟ ما نمی توانیم در مورد کسی که غمگین است قضاوت کنیم که بدبخت است . در مورد خوشبختی همین طوراست . خوشبختی یک احساس درونی فرد است . ممکن است که یک بچه ی دوساله با یک شکلات احساس خوشبختی بکند ولی اینکه ما هم احساس کنیم که او خوشبخت هست یا خیر بحث دیگری است . وقتی ما در زندگی موفقیتی داریم، در بعضی شرایط احساس خوشبختی داشته ایم . ولی این معنایش این نیست که افرادی که ما را می دیدند فکر کنند که ما حتما خوشبخت هستیم زیرا تعاریف خوشبختی از دیدگاه انسانها متفاوت است. هر کدام از این هیجانات مثبت کوتاه مدت است ولی تاثیراتش طولانی مدت است . روی 180 نفر راهبه های کاتولیک تحقیقاتی انجام دادند و روی خاطرات دوران جوانی آنها را بررسی کردند . واژه هایی که منعکس کننده ی خاطره های مثبت بود را از این هیجانات گرفتند و بعد دیدند که آنهایی که تعداد هیجانات مثبت بیشتری را در خاطرات شان ذکر کرده اند، طول عمرشان حدود ده سال بیشتر بوده است . تجربه ی هیجانات مثبت دامنه ی تفکرات ما را گسترش می دهد . وقتی شما به کوه می روید حال خوبی دارید حتی ممکن است با آتش چای درست کنید با اینکه فلاسک چای همراه دارید . پس یک هیجان مثبت دامنه ی رفتار شما را گسترده می کند . اگر شما همان روز در خانه بودید دامنه ی رفتارتان محدود می شد. ممکن است که شما بعد از هیزم جمع کردن با سختی آشتی روشن کنید و چای درست کنید . گاهی وقتی شما هیجانات مثبت را تجربه می کنید می بینید که فکرتان بهتر کار می کند . پس تاثیر مثبت هیجانات هم روی دامنه ی رفتاری ما اثر دارد و آنرا بیشتر می کند و هم نحوه ی فکر کردن ما بیشتر می شود و هم ارزیابی ها و قضاوت های ما متفاوت می شود . معمولا ما زمانی که سرحال هستیم با اطرافیان مان ارتباط برقرار می کنیم . پس تجربه ی این هیجانات مثبت روی رفتار ما هم تاثیر می گذارد . پس ممکن است که هیجان یک لحظه باشد ولی تاثیر آن طولانی مدت باشد .
انسانها در بدست آوردن ابزار و لوازمی به خودشان حق می دهند که احساس خوشبحتی بکنند یا نکنند . بعضی از چیزهایی که ما فکر می کنیم در خوشبختی موثر هستند در تحقیقات ثابت نشده است . مثلا سن،جنسیت،تحصیلات ،قومیت و ثروت با خوشبختی ارتباط ندارد. درمورد ثروت این تفکرخیلی شایع است که ما فکر می کنیم افرادی که پول بیشتری دارند احساس خوشبختی بیشتری دارند . تحقیقات نشان داده است که افراد ثروتمند نسبتا از زندگی شان راضی هستند ولی این چنین نیست که آنها احساس خوشبختی بیشتری نسبت به افراد دیگر داشته باشند . اگر درآمد بالای خط فقر باشد تاثیری روی احساس خوشبختی نخواهد داشت . تاثیر خوب روی احساس خوشبختی یک تاثیر گذراست . پس پول روی خوشبختی تاثیر ندارد زیرا وقتی ما می خواهیم دستاوردهای هر انسانی را ارزیابی بکنیم و از دور قضاوت بکنیم ،ما دستاوردهای مادی هر کس را می بینیم . مثلا می گوییم فلانی چقدر خوشبخت است زیرا در مدت سه سال یک خانه ،ماشین و مغازه خریده است ولی دستاوردهای معنوی از نگاه ما دور می ماند . ما نمی دانیم که فرد در سال چند تا ارتباط خوب برقرار کرده ، چقدر به دیگران محبت کرده و در حق دیگران انصاف به خرج داده است و تمام این لحظاتی که فرد به دیگران محبت می کرده و جانب انصاف را رعایت می کرده ،احساس خوشبختی می کرده که این از نگاه ما دور است و حتی شاید اینها از نگاه خود فرد هم دور باشد.
تعریفی که ما می توانیم بر اساس شرایط موجود اجتماعی از خوشبختی بکنیم همین مسائل است ولی ممکن است که ما گاهی خارج از این چارچوب احساس خوشبختی بکنیم . ممکن است که من بیرون بروم ، بارانی باریده باشد، گلی روییده باشد و من آن گل را بو کنم وعمیقا احساس خوشبختی بکنم . این حس خیلی حس شخصی است .
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}