پرسش :

آیا حقیقت دارد امام علی(ع) زنی را برای باز پس‌گیری نامه‌ محرمانه ای، به عریان و برهنه کردن، تهدید نموده است؟


پاسخ :
شرح پرسش:
زنی، حامل نامه‌ای بود که از برنامه فتح مکه پرده بر می‌داشت و به اطلاع مشرکان مکه می‌رساند. حضرت علی(ع) و زبیر به دستور پیامبر اکرم(ص) بایستی آن زن را متوقّف کرده و آن نامه را می‌گرفتند. در این حال به خاطر حاشای آن زن آنها او را تهدید کردند و گفتند: به خدا قسم! اگر نامه را ندهی تو را عریان کرده و نامه را گرفته و تو را خواهیم کشت. اگر آن زن آن نامه را نمی‌داد آنها این کارها را بایستی انجام می‌دادند چون قسم خورده بودند. قضیه چیست؟

پاسخ :
اصل این روایت چنین است:
زمانی که پیامبر گرامی اسلام(ص) تصمیم به فتح مکه گرفت، از خداوند خواست که جریان کار او را (از حرکت و تجهیز لشکر و دیگر کارها) از قریش پوشیده دارد، تا به صورت ناگهانى بر آن شهر حمله کند. از این‌ رو، همه کارهاى مربوط به این حرکت و حمله را پنهانى انجام می‌داد، ولى [با همه احوال] یکی از یاران پیامبر(ص) به نام حاطب بن أبى بلتعة نامه‌اى به اهل مکه نوشت و خواست تا آنان را از تصمیم رسول خدا(ص) براى فتح مکه، به وسیله این نامه آگاه سازد. او قبلاً در مکه می‌زیست و پس از آن اسلام اختیار کرد و به مدینه هجرت کرده بود. او چون آب و ملکى در مکه نداشت و برخى از خاندان او نیز هنوز در مکه بودند، ناچار بود که با بزرگان مکه در تماس باشد، و راه دوستى خود را با آنها نبندد، البته از آن مسلمان‌هاى محکم و پابرجائى نیز نبود که به خاطر اسلام از همه چیز در این راه بگذرد.
در تفاسیر نقل شده که آیه «یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیهْم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَاءَکُم مِّنَ الْحَقّ‏ِ یخُرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُم ...»،[1] در مورد همین داستان و رفتار حاطب بن أبی بلتعة نازل شده است.[2]
به هر حال او این نامه را به زنى سیاه پوست -که در مدینه از راه گدائى روزگار خود را می‌گذرانید و امرار معاش می‌کرد- سپرد که آن‌را به سران قریش برساند و براى این کار دستمزد خوبى به او داد.
حاطب به آن زن دستور داد که از بیراهه برود (مبادا گرفتار شود و نامه به دست مسلمانان بیفتد). از آن سو، بر رسول خدا(ص) وحى رسید و جبرئیل جریان نامه‏نگارى به اهل مکه را به پیامبر(ص) خبر داد، پس رسول خدا(ص)، امام علی(ع) را طلبید و به او فرمود: «همانا برخى از پیروان من نامه به مردم مکه نگاشته، خواسته تا در آن نامه از جریان کار و تصمیم ما آنان را آگاه ساخته، در صورتى که من از خدا خواسته بودم که جریان کار ما را بر آنها پوشیده دارد. آن نامه همراه زن سیاه پوستى است که از بیراهه به سوى مکه روان شده، پس شمشیرت را بردار و وقتی به او رسیدی، نامه را از او گرفته نزد من بیاور»، سپس پیامبر(ص) زبیر را خواست و به او فرمود: «در این راه همراه على برو و با او باش».
امام على(ع) با زبیر به راه افتاد و از بیراهه به سوى مکه رهسپار شدند تا به آن زن رسیدند، ابتدا زبیر پیش آن زن رفت و از او راجع به نامه‏اى که نزدش بود پرسید، آن زن وجود چنین نامه‏اى را نزد خود انکار کرد و سوگند یاد نمود که چنین چیزى نزد او نیست و گریه کرد، پس زبیر به على(ع) گفت: من گمان ندارم نامه همراه این زن باشد بیا تا نزد رسول خدا(ص) بازگردیم و از بی‏گناهى این زن، آن حضرت را آگاه کنیم، امام علی(ع) [خشمناک شد و] فرمود: «رسول خدا‌(ص) به من خبر داده که نامه همراه این زن است و به من دستور داده که نامه را از او بگیرم و تو می‌گویى نامه همراه او نیست؟»؛ یعنى رسول خدا(ص) - نعوذ باللَّه - دروغ گفته و این زن راست می‌گوید؟ سپس حضرت علی(ع) شمشیر را از نیام کشید و پیش آن زن رفته فرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُخْرِجِی الْکِتَابَ لَأَکْشِفَنَّکِ ثُمَّ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَک‏»؛ آگاه باش! به خدا سوگند! اگر نامه را بیرون نیاورى تو را بازرسى می‌کنم، سپس گردنت را [با این شمشیر] می‌زنم؟ زن [که آثار خشم را در چهره على دید و می‌دانست که آنچه گفته است انجام می‌دهد] گفت: حال که چنین است اى پسر ابو طالب! رو از من باز گردان [تا نامه را بیرون آورم و به تو بدهم]، امام علی(ع) روى از آن زن برگردانید و آن زن مقنعه و روسرى خود را باز کرد و نامه را که در گیسوى خود پنهان کرده بود بیرون آورد و به آن حضرت داد، على(ع) نامه را گرفت و نزد پیامبر(ص) آورد.
رسول خدا(ص) دستور داد مردم را به مسجد دعوت کنند، جارچى آن حضرت جار کشید و مردم به مسجد آمدند، رسول خدا(ص) به منبر رفت و آن نامه را به دست گرفت و فرمود: «اى مردم! من از خدا خواسته بودم که جریان کار ما را از قریش مکه پنهان دارد، ولى مردى از شما به مردم مکه نامه نوشته و آنها را از جریان کار ما آگاه کرده، پس نویسنده آن نامه [هر که هست] برخیزد و گر نه وحى خداوند او را رسوا خواهد کرد (یعنى اگر خود او برنخیزد جبرئیل او را به من معرفى کرده و من می‌گویم او که بوده؟)».
کسى برنخاست، دوباره رسول خدا(ص) همان سخن را بازگو کرد، و فرمود: «نویسنده نامه برخیزد و گر نه وحى او را رسوا سازد»، پس حاطب بن أبى بلتعة برخاست و گفت: اى رسول خدا! نویسنده نامه من بودم، و (نوشتن این نامه) نه از روى نفاق من بوده، و نه این‌که پس از یقین به نبوّت شما و اسلام شکى در دل من پدیدار گشته باشد.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «پس چه چیز تو را واداشت که این نامه را بنویسى؟»، حاطب گفت: اى رسول خدا! خانواده من در مکه هستند و من در آنجا فامیلى ندارم که از آنها نگهبانى کند، ترسیدم در این جریان که در پیش است آنها پیروز گردند، خواستم بدین وسیله منّتى بر آنها داشته باشم و این کار سبب شود که هنگام پیروزى، آنها به خاندان من که در مکه هستند آزارى نرسانند، و این کار از روى شک و شبهه من در این دین نبوده است.
عمر بن خطاب گفت: اى رسول خدا! دستور دهید تا من او را بکشم چون او با این عمل، منافق گشته است؟
رسول خدا(ص) فرمود: «[نه، او را نکش] او از کسانى است که در جنگ بدر بوده، و شاید خداى تعالى بدان‌ها نظر مرحمتى فرموده و آنان را آمرزیده باشد، او را از مسجد بیرون کنید. در این هنگام او را با کتک از مسجد بیرون انداختند و او نگاهش به سوى پیامبر(ص) بود که شاید دل مهربان آن حضرت به حال او رقّت کند، که رسول خدا(ص) دستور باز گرداندن او را به مسجد داد و به او فرمود: «من از تو و گناهت درگذشتم، و تو نیز از پروردگار خویش آمرزش‏ بخواه و به سوى چنین گناهانى بازگشت مکن».[3]
این داستان با اندکی تفاوت در منابع شیعه[4] و سنی[5] ذکر شده است. البته برخی از منابع اهل سنت نیز اصل این داستان را نقل کرده‌اند ولی به جزئیات _به خصوص فرستادن امام علی(ع) و گرفتن نامه از آن زن_ اشاره‌ای نکرده‌اند.[6]
در این‌جا باید دقت شود که؛ امام علی(ع) در مقام تهدید به آن زن گفت: «لَأَکْشِفَنَّکِ»؛ این کلمه –همان‌طور که برخی از مترجمان در مقام ترجمه بیان داشته‌اند- می‌تواند غیر مستقیم به معنای گشتن و بازرسی باشد که با داستان نیز هم‌خوانی دارد و اشکالی بر آن وارد نمی‌شود؛ زیرا در عملیاتی بسیار حساس و کلیدی مانند فتح مکه که می‌تواند جان بسیاری از مسلمان‌ها را به خطر بیندازد، بازرسی زن نامحرم اشکالی نداشته است، علاوه بر این‌که شاید امام می‌دانست با تهدیدی این‌گونه، او خود نامه را تحویل خواهد داد.
همچنین اگر این کلمه به معنای ظاهر خود باشد، می‌تواند به معنای کشف جزئی از بدن مانند برداشتن روسری و مقنعه باشد. در عین حال، دلیلی بر این‌که کلمه «لَأَکْشِفَنَّکِ» بر عریان کردن کامل دلالت کند وجود ندارد و قرائن نیز برخلاف آن است؛ زیرا قطعاً این چنین برخوردی موجب مخالفت دیگران می‌شده است.

پی نوشت:
[1]. ممتحنه، 1:«اى اهل ایمان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگیرید، شما با آنان اظهار دوستى می‌کنید، در حالى که آنان به طور یقین به آنچه از حق براى شما آمده کافرند، و پیامبر و شما را به خاطر ایمانتان به خدا که پروردگار شماست [از وطن‏] بیرون مى‏کنند، [پس آنان را دوستان خود مگیرید».
[2]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 361؛ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، تحقیق: قمحاوی، محمد صادق، ج ‏5، ص 325، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ق؛ مفاتیح الغیب، ج ‏29، ص 515؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏19، ص 226، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[3]. شیخ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج ‏1، ص 56 – 59، ‌کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق؛ رسولى محلاتى، سید هاشم، ترجمه الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص 49 – 52، انتشارات اسلامیه، تهران، چاپ دوم، بی‌تا.
[4]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تحقیق: موسوی جزایری، سید طیب، ج ‏2، ص 361 – 362، دار الکتاب، قم، چاپ چهارم، 1367ش.
[5]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ‏29، ص 515- 516، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق.
[6]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: شمس الدین، محمد حسین، ج ‏4، ص 36، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، چاپ اول، 1419ق.