پرسش :

آیا روح ما قبل از این در بدن هاى دیگرى بوده و اکنون به بدن فعلى ما منتقل شده است؟ از نظر عقلى و دینى، تناسخ چه جایگاهى دارد؟


پاسخ :
تناسخ دو قسم است:
1. تناسخ مُلکى؛ به این معنا که نفس آدمى با رها کردن بدن مادى خود، به بدن مادى دیگرى وارد شود.
2. تناسخ ملکوتى؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشه ها، نیّت ها، گفتارها و کردارهاى خود، بدنى مثالى متناسب با عالم برزخ؛ و بدنى قیامتى متناسب با عالم قیامت ساخته، به صورت آن مجسّم مى شود.
به بیان دیگر، انسان با عقاید و افعالى که در دنیا داشته است، براى خویش بدنى در برزخ و بدنى در قیامت مى سازد که نفس او، به آن تعلّق مى گیرد و پس از رهایى و مفارقت از بدن مادى، با آن بدن ها ترکیب مى یابد.
براى تناسخ ملکى نیز صور متعددى ذکر شده که عبارت است از: رسخ (بازگشت روح به جمادات)، فسخ (بازگشت روح به نباتات)، مسخ (بازگشت روح به حیوانات) و نسخ (بازگشت روح به بدن انسان).
همچنین تناسخ را به «تناسخ نزولى و صعودى» تقسیم کرده اند. تناسخ نزولى؛ بازگشت روح به بدنى فروتر است؛ مثلاً روح انسان در کالبد حیوانى قرار گیرد و تناسخ صعودى عکس آن است. از نظر فلسفى، «تناسخ ملکوتى» امرى خردپذیر بوده؛ ولى «تناسخ مُلکى» باطل است. براى بطلان هر یک از گونه هاى تناسخ مُلکى، دلایل متعددى ارائه شده که ما تنها به یکى از دلایل فلسفى عام آن اشاره مى کنیم. این دلیل تکیه بر چند اصل دارد:
یکم. براساس حکمت متعالیه، تعلّق نفس به بدن، تعلقى ذاتى است. نفس انسانى حقیقتى است عین تعلق به بدن و در متن و ذات آن، تعلّق به بدن نهفته است. از این رو روح انسانى، در هیچ عالمى بدون بدن نخواهد بود و در هر نشأه و هر عالم، بدنى متناسب با آن عالم خواهد داشت.
دوم. ترکیب نفس و بدن، ترکیب اتحادى است، نه انضمامى؛ یعنى، روح و بدن به یک وجود موجود هستند و بر اثر این ترکیب حقیقتى به نام انسان شکل مى گیرد. لازمه این انگاره آن است که روح انسان، بى بدن نمى تواند به هستى خود ادامه دهد و بدن هم بدون روح، نمى تواند موجودیت خود را حفظ کند.
سوم. در ترکیب اتحادى، باید دو موجودى که به یک وجود موجود مى شوند، داراى مرتبه یکسانى باشند؛ یعنى، اگر یکى در مرتبه قوّه و استعداد محض بود و دیگرى در مرتبه فعلیت، نمى توان این دو را با یکدیگر متحد ساخت؛ چرا که این دو بر اثر ترکیب یکى مى شوند و این یگانگى در حدى است که به یک وجود موجودند و نمى توان موجودى را که در مرتبه قوه بوده و وجودش ضعیف تر از فعلیت و پایین تر از آن است؛ با مرتبه فعلیت ـ که وجودش قوى و بالاتر است ـ یکى شود و عین یکدیگر باشند. مرتبه پایین ـ در عین پایین بودن ـ نمى تواند مرتبه بالا باشد؛ چنان که مرتبه بالا نیز - در عین بالا بودن - نمى تواند بر اثر ترکیب به مرتبه فروتر تنزل یابد. از این رو، ترکیب اتحادى یک موجود بالقوه، با یک موجود بالفعل محال است.
چهارم. همه عالم مادى در حرکت است؛ یعنى، هر موجودى در مسیر خاص خود و براساس قوانین حساب شده، پیوسته در حرکت است و این حرکت، رو به کمال و متناسب با خود او است. براى مثال دانه گندمى که روى زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدى شکافته شده و به تدریج مى روید، بى شک متوجه آخرین مرحله بوته گندمى است که رشد خود را تکمیل کرده، سنبل داده، دانه هاى زیادى به بار مى آورد. هسته میوه اى که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزى بیرون مى دهد، از همان مراحل آغازین، آهنگ رسیدن به درجه کمال و برومندى دارد که درختى پر از میوه خواهد شد. به هر حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه خود (حرکت رو به کمال مقصود)، دست نمى کشد و به کار خود ادامه مى دهد؛ و کاروان هستندگان را پیوسته به سوى مقاصد ویژه خودشان هدایت مى کند. روح و بدن نیز از این حقیقت و قانون هستى مستثنا نیستند. این دو نیز، مانند سایر موجودات دیگر، پیوسته در حرکت رو به کمال خود هستند.
پنجم. در هر حرکتى، اگر موجودى از قوه به فعلیت برسد، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد؛ زیرا حرکت همیشه از نقص به کمال، از فقدان به سمت وجدان و از ندارى به سوى دارایى است. از این رو امکان ندارد موجودى که به فعلیت رسیده، دوباره به سمت قوّه برگردد. براى مثال بدن یک حیوان پس از کامل شدن، دیگر به حالت نطفه بودن باز نمى گردد؛ چرا که این خلاف قانون حرکت است.
با توجه به اصول پنج گانه یادشده، اگر روح پس از مفارقت از بدن مادى، به بدن مادى دیگر تعلّق بگیرد، محال پیش مى آید؛ چرا که اگر نفس و روح پس از مفارقت از بدن، بخواهد به بدن دیگرى در مرتبه جنینى و مثل آن تعلّق بگیرد ـ از آنجا که روح در بدن مادى اول، مسیر تکاملى خود را در حد عالم مادى طى نموده و برخى از مراتب نقصان و فقدان را پشت سر گذاشته و به فعلیت هایى رسیده است ـ باید با بدن مادى متحد گردد که هنوز در مراحل اولیه حرکت است و نسبت به روح تکامل یافته، در حد قوه و نقصان اولیه خود مى باشد و این محال است؛ زیرا از آنجا که روح و بدن، ترکیبى اتحادى دارند و به یک وجود موجوداند؛ نمى توان میان دو موجودى که یکى بالقوه و دیگرى بالفعل، یکى ناقص و دیگرى کامل است، ترکیب اتحادى ایجاد کرد. از این رو، روح تکامل یافته، نمى تواند با بدن غیرکامل متحد گردد.
اگر بگویید روح پس از مفارقت از بدن اول، تنزل کرده تا بتواند با بدن دیگرى اتحاد یابد، مى گوییم: بر طبق اصل پنجم، محال است موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد و این خلاف حقیقت حرکت است.
روح پس از مفارقت از بدن مادى (مرگ)، با بدن مثالى متحد گشته، در عالم برزخ نیز به حرکت خود ادامه مى دهد. بدن مادى نیز در این دنیا پس از مرگ، در مسیر خاصى مى افتد و به حرکت خود ادامه مى دهد تا بر اثر تغییر و تحولات لازم، قابلیت اتحاد دوباره با روح را در عالم آخرت و قیامت پیدا کند1.
آیات و روایات نیز تسلسل روح یا تناسخ ملکى را امرى باطل مى دانند. مضمون آنها حکایتگر تداوم حرکت روح در عوالم پس از مرگ است؛ نه عود و برگشت آن به عالم مادى. اما تعلّق روح به بدن آخرتى یا ظهور روح در عوالم دیگر، در حالت هاى مختلف مورد تأیید آیات و روایات است که باید در مبحث معادشناسى به بررسى آن پرداخت2.
گروهى از آیات قرآن شواهدى بر صحت مسخ آورده اند؛ به عنوان نمونه بنا بر آیه 60 سوره مائده، آیه 66 سوره اعراف، دسته اى از انسان ها به واسطه غضب الهى به بوزینه و خوک تبدیل گشتند.
به طور خلاصه باید بگوییم که مسخ (تبدیل انسان گناهکار به حیوان)، معنایى کاملاً متفاوت از تناسخ باطل مى باشد.
اساس تناسخ بر دو چیز است:
1. تعدد بدن: در تناسخ، دو بدن وجود دارد: بدن سابقى که روح از آن جدا شده و بدن جدیدى که روح به آن تعلّق گرفته است؛ در حالى که در مسخ همان بدن انسانى تبدیل به بدن حیوان مى شود.
2. بازگشت نفس از حد کمال و فعلیت هاى به دست آمده اش به حد نقصان و بالقوه و شروع حیات جنینى و طى مراحل رشد؛ در حالى که در مسخ بدن انسان تبدیل به نطفه حیوان نمى شود.
تناسخ از نظر قرآن و حدیث
تناسخ به تمامى با اعتقادات دینى سنّت ابراهیمى، به خصوص معاد اخروى، مغایرت دارد. آنچه در قرآن و احادیث درباره سرنوشت انسان پس از مرگ آمده، مؤّد این معناست که روح پس از مرگ به نحوى باقى مى ماند تا در روز قیامت که خدا دوباره جسم را زنده مى کند به پاداش و کیفر اعمال خود برسد.
در قرآن واژه تناسخ یا واژه اى مترادف با آن نیامده است، اما آیاتى دالّ بر مسخ شدن اقوام گناهکار به صورت بوزینه و خوک وجود دارد که بعضى معتقدان به تناسخ به آنها متوسّل شده اند3 هر چند در تفاسیر، تناسخ مطلقاً نفى شده است. جز این، آیات دیگرى هم مورد استناد اهل تناسخ واقع شده است، از جمله: اعراف، آیه 40؛ واقعه، آیه 61؛ انعام، آیه 38؛ انفطار، آیه 8؛ ملک، آیه 22.
از جمله آیاتى که در قرآن کریم با تناسخ در تضاد مى باشد آیات 99-100 سوره مؤمنون است که مى فرماید:
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»4؛
«آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند تا زمانى که مرگ یکى از آن ها فرامى رسد مى گوید: پروردگارا مرا بازگردان. باشد که در آنچه ترک کرده ام عمل صالح انجام دهم. حاشا که بازگردد، همانا سخنى که او مى گوید و هیچ فایده اى ندارد. از پس سرشان برزخ است تا روزى که برانگیخته شوند».
در آیات 51-53 سوره یس هم آمده است:
«وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الأجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ. قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. إِنْ کَانَتْ إِلا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنَا مُحْضَرُونَ»5؛
«و در صور دمیده شود، ناگهان آن ها از قبرها، شتابان به سوى پروردگارشان مى روند. مى گویند: اى واى بر ما چه کسى ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ (آرى) این همان است که خداوند رحمان وعده داده است و فرستادگان او راست گفتند. صیحه واحدى بیش نیست، ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند».
در کنار این ها وجود عالم برزخ در تضاد کامل با تناسخ است.
در احادیث و روایات شیعى به عقاید اهل تناسخ اشاره شده و اعتقاد به آن به شدّت محکوم شده است.
امام رضا علیه السلام در این زمینه مى فرماید: «من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم یکذب بالجنة و النار»6؛ «هر آن کس که به تناسخ باور داشته باشد او به خداوند بزرگ کفر ورزیده و بهشت و جهنم را تکذیب کرده است.
مرحوم مجلسى در زمینه بطلان تناسخ ادّعاى اجماع کرده و مى گوید: ضرورت دین و اجماع مسلمانان بر نادرستى تناسخ دلالت دارد.
تضعیف راویانِ معتقد یا متّهم به تناسخ نیز بطلان این عقیده را در نظر شیعه نشان مى دهد7. این امر به خصوص از آن جهت اهمیت دارد که دسته مهمّى از اهل تناسخ را غلات شیعى تشکیل مى دادند و همین امر موجب نسبت دادن تناسخ به شیعه شده است.
اهل سنّت نیز اعتقاد به تناسخ را منجر به تکفیر شمرده اند و آیات و روایاتى را که مستمسک تناسخیان بوده است به نحو دیگرى تفسیر کرده اند. در احادیث به ویژه بر انکار بهشت و دوزخ اخروى به عنوان عامل اصلى تکفیرِ اهل تناسخ تأکید شده است.
نکته شایان ذکر اینکه برخى، از آیات قرآن شواهدى بر صحّت مسخ آورده اند؛ به عنوان نمونه بنا بر آیه 60 سوره مائده، آیه 66 سوره اعراف، دسته اى از انسان ها به واسطه غضب الهى به بوزینه و خوک تبدیل گشتند. به طور خلاصه باید بگوییم که مسخ (تبدیل انسان گناهکار به حیوان)، معنایى کاملاً متفاوت از تناسخ باطل مى باشد. اساس تناسخ بر دو چیز استوار است:
1. تعدّد بدن: در تناسخ، دو بدن وجود دارد: بدن سابقى که روح از آن جدا شده و بدن جدیدى که روح به آن تعلّق گرفته است؛ در حالى که در مسخ همان بدن انسانى تبدیل به بدن حیوان مى شود.
2. بازگشت نفس از حدّ کمال و فعلیّت هاى به دست آمده اش به حد نقصان و بالقوّه و شروع حیات جنینى و طىّ مراحل رشد؛ در حالى که در مسخ بدن انسان تبدیل به نطفه حیوان نمى شود.
پی نوشت:
1. محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازى، الحکمه المتعالیه فى الاسفارالعقلیه الاربعه، ج 9، ص 4ـ1، بیروت.
2. نگا: بحارالأنوار، ج 10، باب احتجاجات امام صادق علیه السلام بر علیه بى دینان، ص 176.
3. ر.ک: بقره 2، آیه 65؛ اعراف (7)، آیه 166.
4. مؤمنون 23، آیه 99-100.
5. یس 36، آیات 51-53.
6. شیخ عبّاس قمى، سفینة البحار، ج 8، ص 237، قم: دارالاسوة.
7. همان.
منبع: www.porseman.org