پرسش :

مگر نمى گویند که هر چیزى آفریدگارى دارد، پس خالق خدا کیست؟


پاسخ :
ابتدا باید دید این گفته که: «هر چیز و هر کسى خالق و علت پدید آورنده اى دارد»، قاعده اى، بدون ملاک است یا با ملاک؟ از سوى دیگر آیا خداوند متعال این ملاک را دارد تا شامل این قاعده گردد یا خیر؟
یکم. این قاعده که: «هر موجود و معلولى، علت مى خواهد»، با ملاک است، نه بدون ملاک؛ چنان که حکیمان اسلامى، بابى را در این خصوص مطرح و آن را به «ملاک احتیاج به علت» نامیده اند. تحلیل این مسئله به طور فشرده آن است که: اگر موضوع اصل علیت موجود به طور مطلق باشد، معنایش این است که موجود ـ از آن جهت که موجود است ـ نیاز به علت دارد و لازمه اش این است که هر موجودى، نیازمند به علت باشد؛ ولى چنین مطلبى نه تنها بدیهى نیست؛ بلکه دلیلى هم ندارد و بالاتر آنکه برهان بر خلاف آن هست؛ زیرا بر اساس براهینى که وجود خداى متعال را اثبات مى کند، موجود بى نیاز از علت هم وجود دارد. بنابراین موضوع این قاعده ـ که هر موجودى نیازمند به علت است ـ مقیّد است، نه مطلق؛ امّا قید این موضوع چیست؟
حکماى اسلامى، معتقدند: قید موضوع قضیه مزبور «ممکن» است؛ یعنى، هر موجودى که ذاتا امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود و حال آنکه خداوند متعال «واجب الوجود» است، نه «ممکن الوجود»؛ یعنى، فرض نبود آن محال است و وجود برایش ضرورت دارد و عدم براى او محال است. آنچه که نیازمند به علت است، موجودى است که بود و نبود آن مساوى است و علت مى آید و یک طرف را برطرف دیگر غالب ساخته، آن چیز را ـ مثلاً ـ موجود مى کند. چرا که آن شى ء به خودى خود، نه مى تواند موجود شود، نه معدوم. امّا خداوند متعال «واجب الوجود» است و وجود براى او ضرورى و حتمى است. بنابراین، اینکه گفته مى شود: هر چیزى نیازمند به علت است؛ مقصود هر چیز «ممکن الوجود» است؛ نه هر وجودى تا شامل خداوند متعال ـ که واجب الوجود است ـ نیز شود.1
علاوه بر آنکه اگر فرض شود خداوند ـ که واجب الوجود است ـ باز علتى دارد که او را به وجود آورده است، دچار تسلسلى باطل مى شویم؛ زیرا اگر یک سلسله از علل و معلولات خالق و مخلوقات را فرض کنیم ـ که در میان آنها واجب الوجودى بالذات نباشد که دیگر او علت و خالقى نداشته باشد ـ آن سلسله به طور مجموع و هیچ یک از آحاد آن، جداگانه وجوب پیدا نخواهد کرد و چون وجوب و ضرورت پیدا نمى کند، وجود نیز نخواهد یافت؛ زیرا هر معلولى آن گاه وجوب و سپس ـ بر حسب مرتبه ـ وجود پیدا مى کند که امکان عدم به هیچ وجه در وى نباشد. اگر فرض کنیم وجود آن شى ء هزار و یک شرط دارد و اگر با نبودن هر یک از سلسله، مى بینیم وجوب وجود ندارد؛ زیرا بدیهى است که خود آن واحد ـ به دلیل آنکه ممکن بالذات است ـ نمى تواند ایجاب کننده خود باشد؛ علتش نیز چنین است.
پس تمام سلسله در مرحله امکان است، نه در مرحله وجوب و حال آنکه تا به مرحله وجوب نرسد، وجود نمى یابد. تنها با وجود واجب الوجود بالذات در سلسله است که تمام امکانات عدم سدّ مى شود. امّا چون نظام هستى، موجود است، پس واجب است و چون واجب است، پس واجب الوجود در رأس این نظام قرار گرفته و از ذات او است که وجوب وجود بر همه ممکنات فائض شده است.2
پی نوشت:
1. نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 29 و 30.
2. نگا: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص 74 ـ 76.
منبع: www.porseman.org