امام علی علیه‌ السلام فرمودند:
وَا عَجَبَاهْ أَ تَکُونُ الْخِلَافَهُ بِالصَّحَابَهِ وَ الْقَرَابَهِ و تَکُونَ بِالصَّحَابَهِ وَ الْقَرَابَهِ؟!

شگفتا که خلافت با هم صحبتی به دست می آید در حالی که به سبب مصاحبت و خویشاوندی حاصل می شود؟!
نهج البلاغه: حکمت 181
شرح حدیث:
و رُوِیَ لَه شِعرٌ فِی هذَا المَعنی
فَاِن کُنتَ بِالشَّوری مَلَکتَ اُمُورَهُم *** فَکَیفَ بِهذا و المُشُشیرونَ غُیَّبُ
و اِن کُنتَ بِالقُربی حَجَجتَ خَصِیمَهُم *** فَغَیرُکَ اَولَی بِالنَّبِیَّ و اَقرَبُ

و شعری از آن بزرگوار در این باره روایت شده اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی چه شورایی بود که رای دهندگان در آنجا نبودند و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان دلیل آوری دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارتر بودند.

ابوبکر قبل از به دست گرفتن حکومت خویشاوندی خود با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم را مطرح می کرد و پس از حاکم شدن و بیعت با مردم به خویشاوندی خود اشاره می کرد که امام به هر دو ادعای او پاسخ داد.

بلی امام علی علیه السلام هم استدلال بی اساس غاصبان حق خلافت خود را رد کرد و هم مظلومیت و حقانیت خویش را ثابت نمود اما برای آنکه از حق کشی که نسبت به آن بزرگوار انجام گرفت بیشتر آشنا شویم بهتر است مروری ساده بر خطبه شقشقیه کنیم و خیلی صریح و آشکار ببینیم چگونه خلافت غصب شد و مسیر مستقیم اسلام منحرف گردید که هنوز بعد از گذشت چهارده قرن آثار شوم آن انحراف را مشاهده می کنیم.

«آگاه باشید به خدا قسم که پسر ابی قحافه لباس خلافت را پوشید در حالی که می دانست خلافت جز بر قامت من سزاوار نبود و موقعیت من نسبت به خلافت مانند موقعیت سنگ آسیاست. معارف الهی از سینه ام چون سیل سرازیر است و هیچ مرغ بلندپروازی در پرواز به بلندی مقام من نمی رسد ولی بناچار از آن چشم پوشیدم و کناره گرفتم و بر سر دو راه ماندم یا دست تنها به مبارزه برخیزم و یا صبر کنم و از جنگ با کوردلان پرهیز نمایم. در این صورت است که سالخوردگان فرتوت و ناتوان می شوند و کودکان پیر می گردند و دیندار تا دیدار با پروردگارش در رنج و مصیبت است. دیدم که صبر کردن خردمندانه است صبر کردم مانند کسی که به چشمش خار رفته و در گلویش استخوانی مانده می دیدم که میراثم را به تاراج می برند تا اینکه ابوبکر راه خویش پیمود و خلافت بعد از خود را به عمر بن خطاب واگذار کرد. سپس مولا امیرالمومنین علی علیه السلام به شعر اعشی استشهاد فرمودند:
فرق است بین روزی که در پشت شتر نشسته و با سختی ها مبارزه می کردم و روزی که با حیان برادر جابر در ناز و نعمت می گذراندیم.

شگفتا مردی که در زمان زنده بودنش می گفت مردم مرا از خلافت معاف کنید چه شد که هنگام مرگ خلیفه بعدی خود را هم معین کرد.

آری ان دو خلافت را مانند دو پستان شتر بین خود تقسیم کردند اولی خلافت را در ناحیه ای خشن و سنگلاخ قرار داد زیرا عمر سخنش تند و ملاقات با او رنج آور و اشتباهش زیاد و عذرخواهی اش بسیار بود. مصاحبت با شخصی دارای این اوصاف مثل سواری می ماند که بر شتر سرکش سوار است اگر مهارش را محکم نگه دارد بینی شتر پاره و مجروح می شود و اگر رها کرده به حال خود بگذارد سرنگون شده و بمیرد.

به خدا سوگند که مردم به انحراف از راه راست و نافرمانی پروردگار گرفتار شدند و هر روز به رنگی درآمدند. ولی من در تمام این مدت صبر کردم و با سختی و غم همراه بودم تا اینکه عمر بن خطاب هم راه خود را پیمود و قبل از مرگ خلافت را در جمعی قرار داد که گمان می کرد من یکی از آنها هستم. خدایا داد از آن شورا که آنجا در سنجش مقام من با ابوبکر شک روی داد تا آن حد که مرا در ردیف اینها پنداشتند با این حال برای مصلحت اسلام صبر کردم و با فراز و نشیب آن ها خود را تطبیق دادم ولی از شورا یکی از روی حسد و کینه از من برگشت و دیگری به طرفداری از داماد خود اقدام کرد و حوادث دیگر که مایل نیستم آنها را بازگو کنم تا اینکه سومی یعنی عثمان بن عفان به خلافت برخاست در حالی که شکم و دو پهلویش باد کرده بود و جز خالی کردن و خوردن کاری نداشت افراد قبیله و پسران پدرش با او همدست شدند به جان بیت المال مسلمین افتادند مانند شتری که گیاهان تر و تازه بهاری را می خورد. آری مال خدا را با حرص و ولع و با تمام دهان می خوردند تا زمانی که رشته کار از دست خلیفه به در رفت و داستان به کشته شدنش انجامید و شکمبارگی و غرور او وی را بر زمین زد ناگهان دیدم که مردم از هر سویی روی به من نهاده اند و مانند موی گردن کفتار به دورم ریخته اند به طوری که حسن و حسین علیهم السلام زیر دست و پا قرار گرفته اند و لباس تنم پاره شد و مردم مثل رمه گوسفندان اطراف من جمع شدند.

ولی همین که به خلافت ظاهری رسیدم و با من بیعت کردند مخالفت ها شروع شد جمعی پیمان شکنی کرند و گروهی از دین بیرون رفتند و عده ای با ستمکاری دلم را آزردند. گویی آنها این سخن خدا را نشنیده اند که فرمود: جهان آخرت را از آن کسانی قرار دادیم که در دنیا قصد طغیان و فساد ندارند و پایان شایسته برای پرهیزگاران است.

آری به خدا قسم که این آیه را شنیدند و خوب درک کردند ولیکن دنیا چشم آنها را پر کرده و زینت هایشان دلشان را برده بود.

سوگند به پروردگاری که دانه گیاه را در خاک شکافت و انسان را بیافرید اگر آن جمعیت زیاد حضور نمی یافتند و وجود جمعی یاری کننده نبود که حجت بر من تمام گردد و نبود پیمانی که خداوند تبارک و تعالی از علما و دانشمندان گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم هر آینه رشته شتر خلافت را بر کوهانش می انداختم و پایانش را چون اولش فرض می کردم و از خلافت کناره می گرفتم آن وقت شما می فهمیدید که این دنیای شما نزد من از آب بینی بزی کم آرزش تر است.»

گفته اند: در موقعی که آن گرامی این بیانات را می فرمودند مردی از ساکنین دهات های عراق از جا برخاست و نامه ای به آن حضرت داد امیرالمومنین علی علیه السلام نامه را گرفت و مورد مطالعه قرار داد وقتی نامه را خواند ابن عباس گفت ای امیرالمومنین اگر دنباله خطبه ات را ادامه می دادی بهتر بود.

امام علیه السلام فرمودند: ای پسر عباس چنین چیزی دیگر نخواهی شنید این سخنان شعله غم بود که زبانه کشید و خاموش شد.

ابن عباس گفت: به خدا قسم هیچ وقت از شنیدن هیچ سخنی به اندازه نشنیدن باقی گفتار امیرالمومنین علی علیه السلام تاسف نخوردم.

شرح ابن میثم
سید رضى مى گوید: «از آن حضرت شعرى در این باره نقل کرده اند: اگر تو به سبب شورا زمام امر مردم را به دست گرفتى، پس این چگونه شورایى بوده است که مشورت کنندگان در آن حضور نداشتند و اگر به خویشاوندى بر مخالفان آنان پیروز شدى، دیگرى [على علیه السلام] به پیامبر (صلّی الله علیه و آله) سزاوارتر و با او خویشاوندتر است.» این سخن از امام (علیه السلام) پس از بیعت مردم با عثمان نقل شده است، و این عبارت پاسخنامه سخنى است که امام (علیه السلام) - راجع به استحقاق عثمان براى خلافت - یک بار به دلیل شورا و بار دیگر به دلیل این که او از اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه و آله) است، شنیده بود.

توضیح مطلب آن است که شایستگى براى خلافت یا به دلیل شورا و یا به سبب همدمى با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) و یا با خویشاوندى با آن بزرگوار است. پس اگر به دلیل اول باشد چگونه عثمان مى تواند زمام امور مردم را به خاطر شورایى در دست بگیرد که بیشتر مردم سزاوار مشورت در آن حاضر نبوده اند و این همان معنى است که با عبارت: فان کنت بالشورى اشاره فرموده است، و اگر به دلیل دوم باشد چگونه عثمان زمام امر مردم را به دلیل همراهى با پیامبر (صلّی الله علیه و آله) با وجود کسى که هم مصاحبت کامل و هم خویشاوندى با پیامبر (صلّی الله علیه و آله) داشته است، به دست گرفته است بلکه چنین کسى سزاوارتر است. و اگر به دلیل سوم بوده است باز هم دیگرى از او سزاوارتر و نزدیکتر به پیامبر است. و در هر دو مورد مقصود، خود آن بزرگوار است و عبارت فکیف هذا، یعنى چگونه به این دلایل زمام امور را به دست گرفته است.(1)

پی‌نوشت:
1. ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 578 و 579

منبع: حدیث زندگی: شرح حکمت های نهج البلاغه، کاظم ارفع، تهران: پیام عدالت،1390.