نوف بکالی می گوید: اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدم كه شتابان مى رود . عرض كردم: مولاى من كجا مى روید؟ فرمودند:
دَعنى يا نَوفُ ، اِنَّ آمالى تُقَدِّمُنى فِى المَحبوبِ. فَقُلتُ: يا مَولاىَ وَ ما آمالُكَ؟ قالَ:قَدْ عَلِمَهَا الْمَأمولُ وَ اسْتَغنَيتُ عَنْ تَبيينِها لِغَيْرِهِ ، وَكَفى بِالْعَبْدِ اَدَبا اَلاّ يُشْرِكَ فى نِعَمِهِو اِرْبِهِ غَيْرَ رَبِّهِ؛

«اى نوف رهايم كن! آرزوهايم مرا به پيشگاه محبوب مى كشانَد». عرض كردم: مولاى من! آرزوهايتان چيست؟ فرمودند: «آن كس كه مورد آرزوست ، خود آنها رامى داند و نيازى نيست به غير او بگويم . بنده را همين ادب بس كه در نعمت ها و نيازش، غير پروردگارش را شريك نگردانَد» .
بحار الأنوار، ج 91، ص 94، ح 12.