پذیرش مسئولیت در زندگی مهم ترین نشانه انسان کامل و بالغ است.
 
چکیده: مسئولیت به معنای ضمانت و تعهد است. مسئولیت چیزی با کسی بودن، یعنی به گردن او، در عهده او، در ضمان و پایبندی او بودن است.بنابر این هر گاه انسان متعهد به انجام کاری می‌شود در حقیقت مسئولیت انجام آن کار را پذیرفته است.با ما همراه باشید تا با این مطلب آشنا شوید که چرا پذیرش مسئولیت در زندگی یکی از رموز موفقیت است.

تعداد کلمات 1230 / تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
 

خودارزیابی

  1. آیا اغلب در مورد خودم همان جملاتی را بر زبان می آورم که والدینم به من می گفتند؟
  2. آیا ترس از شکست مرا از خطر پذیری باز می دارد؟
  3. آیا می توانم بدون احساس ترس و وحشت، انتقاد دیگران را بپذیرم؟
  4. آیا از طرز فکری که ممکن است دیگران در مورد من داشته باشند و بیش از اندازه نگران هستم؟
  5. آیا مسئولیت زندگی و رفتارم را می پذیرم؟


خلاصه

هر کودکی بدون داشتن خودپنداره پا به این جهان می گذارد. هر طرز فکری که در مورد خود داشته باشیم، در دوران رشد مجبور به یادگیری بودیم. هنگامی که کودکی متولد می شود، نیاز بسیار شدیدی به عشق و لمس کردن دارد. کودک از طریق طرز رفتار والدین با وی، پی می برد آیا فردی دوست داشتنی، باارزش، باهوش و با استعداد است یا خیر. به منظور شکل گیری شخصیت سالم در کودکان، آنها نیاز به عشق و محبت مداوم و مناسب دارند. کودکانی که در سه الی پنج سال نخست عمر خود از عشق و محبت کافی و مناسب برخوردار نباشند، کمبودها و نیازهایی در آنها شکل می گیرد. آنها در باقی عمر می کوشند، نقص ها و کمبودهای خود را جبران کنند به جای اینکه استعدادهای خود را بشناسند.
کودک تنها با دو ترس پا به عرصه ی وجود می گذارد: یکی ترس از سقوط و دیگری ترس از سر و صداهای بلند. سایر ترس ها باید در دوران کودکی به ما آموخته شود. کودکان به طور کلی از آزمودن هیچ چیز هراسی ندارند. همگی ما به صورت کودکانی بی اختیار و بی خیال به دنیا می آییم. ما به طور ذاتی افرادی کاملا نترس و در روابط مان با خود و دیگران، کاملا بی خیال هستیم.

کودکان در سال های شکل گیری، به دو روش می آموزند:
نخستین روش یادگیری معمولا تقلید از پدر یا مادر یا از هر دوی آنها است. بسیاری از عادات و الگوها و خصوصیات رفتاری ما در دوران بزرگسالی، ناشی از تقلید مستقیم از یکی از والدین در دوران شکل گیری شخصیت ما است. یکی دیگر از روش های یادگیری در دوران شکل گیری، حرکت از نقطه ی رنج و ناراحتی به نقطهی آسایش و راحتی است. از میان تمام رنج ها و ناراحتی هایی که کودک متحمل می شود، بیشترین ضربه ای که ممکن است به کودک وارد شود، دریغ کردن والدین از عشق ورزیدن یا پذیرش او یا ترس از آن است. این ترس موجب وارد آمدن آسیب ها یا ناراحتی های روحی روانی عمیقی می شود که خود باعث ایجاد کمبودهایی در فرد می شود که در بزرگسالی، باقی عمر خود را در تلاش جهت جبران آن سپری می کند. کودکان در سالهای آغازین زندگی خود، الگوهای رفتاری بازدارنده ای می آموزند که مشخصه ی بارز آنها عبارت:

«نمی توانم، نمی توانم» است. این الگوها زمانی شکل می گیرند که کودکان مورد تنبیه قرار می گیرند و بارها و بارها به آنان گفته می شود: «اینکار را نکن»، «از آنجا کنار برو»، «بس کن»، «فلان چیز را رها کن»، «فلان چیز را زمین بگذار»، «به آن دست نزن». بعدها در زندگی زمانی که از کودک با فرد بزرگسال خواسته می شود کاری انجام دهد که مستلزم خطرپذیری و یا آزمودن و پرداختن به کار جدید یا سختی است، واکنش غریزی او این است که «نمی توانم، نمی توانم!» این الگوهای رفتاری بازدارنده در اوایل زندگی موجب بروز ترس از شکست در کودک می شود، که مهمترین مانع در راه دستیابی به موفقیت در دوران بزرگسالی است.
ویژگی بارز الگوی رفتاری منفی و اجباری در کودک بیان این عبارت است که: «مجبورم، مجبورم مجبورم!» کودک زمانی این الگو را می آموزد که دریافت کننده یا قربانی عشق و محبت شرطی می شود. عشق و محبت شرطی زمانی بروز می کند که والدین اینگونه به کودک می فهمانند که او مورد مهر و محبت قرار نمی گیرد، مگر زمانی که کاری را انجام دهد که والدین آن را تأیید می کنند. این الگوی رفتاری منفی و اجباری در اوایل زندگی موجب ترس از طرد شدن می شود، که در دوران بزرگسالی به شکل تمایل با وسواس به آنچه دیگران می اندیشند، بروز می کند. ما می توانیم با خوراندن افکار جدید به مغز با این الگوهای رفتاری منفی مقابله کنیم. البته، قوی ترین فکری که می توانیم از آن بهره گیریم این است که: «من خودم را دوست دارم!»

بین عملکرد ذهن خود آگاه و ذهن ناخودآگاه تفاوت بسیاری وجود دارد. نقش ذهن خودآگاه، دریافت اطلاعات و تجزیه تحلیل آن به منظور تصمیم گیری در مورد انجام دادن یا ندادن برخی کارهایی است که باید صورت گیرد. ذهن خودآگاه همواره در مورد انجام دادن یا ندادن کارها تصمیمی اتخاذ می کند که پاسخ آن یا مثبت است یا منفی. هرگاه ذهن خودآگاه به برخی اطلاعات دریافتی پاسخ مثبت دهد، ذهن ناخودآگاه آن را فورا می پذیرد و واکنش آنی نسبت به آن از خود نشان می دهد. عامل اصلی موفقیت کنترل کامل ذهن خودآگاه، تمرکز کامل بر کاری است که قصد داریم انجام دهیم و فکر کردن مداوم به این جمله است که: «من خودم را دوست دارم، من خودم را دوست دارم!» نقش ذهن ناخودآگاه، اطمینان حاصل کردن از این مسئله است که ما همواره مطابق با اطلاعاتی می اندیشیم، رفتار می کنیم و عمل می نماییم که در ذهن خودآگاهمان به عنوان اطلاعات حقیقی پذیرفته ایم.
پذیرش مسئولیت کامل زندگی، مهمترین نشانه ی انسان های کامل و بالغ است. پذیرش مسئولیت به این معنی است که از آن لحظه به بعد در زندگی هیچ بهانه ی دیگری پذیرفته نیست. بین پذیرش میزان بالایی از مسئولیت های تجربه و حس برخورداری از کنترل کامل زندگی و تجربه ی احساسات مثبت و احساس آزادی فردی رابطه ی مستقیم وجود دارد.

کلیه ی احساسات سرانجام بصورت عصبانیت، خواه به صورت درونی یا بیرونی، نمود پیدا می کند. احساسات منفی در درون ما است؛ به عبارت دیگر، احساسات منفی که تجربه می کنیم، واکنش ها به موقعیت ها است و به خودی خود در درون موقعیت ها نهفته نمی باشد. ما دچار احساسات منفی نمی شویم مگر زمانی که خود را قانع سازیم که مستحق آن هستیم و زمانی که شخصا با آنها ارتباط برقرار کرده و هم ذات پنداری کنیم. ما زمانی احساسات منفی را تجربه می کنیم که فرد یا چیزی را به دلیل ایجاد موقعیتی که از آن ناخرسند هستیم، مقصر دانسته و سرزنش نماییم. زمانی که دست از سرزنش کردن برداریم، احساسات منفی نیز در ما از بین می رود. هرگاه اتفاقی رخ می دهد که باعث می شود احساس عصبانیت یا ناراحتی کنیم، بلافاصله با بیان این جمله که: «من مسئول آن هستم، من مسئول آن هستم!»، دست از سرزنش برمی داریم. علاوه براین، بیان جملات: «من خودم را دوست دارم» و «من مسئول آن هستم»، موثرترین جملات تائیدی مثبت است که می توانیم به منظور اثبات کنترل کامل افکار، احساسات و سرنوشت خود به عنوان انسان، از آنها بهره بگیریم.
 
منبع: کتاب «روانشناسی موفقیت»
نویسنده: برایان تریسی
مترجم: زهرا نسیمی

بیشتر بخوانید :
مسئولیت گریزی
موفقیت و عوامل گذر بر آن
برنامه ریزی برای رسیدن به موفقیت
انتظار از خود (راهی برای موفقیت)
ترمز های حرکت در مسیر موفقیت