با افراد خیالاتی ازدواج نکنید! (بخش اول)
یکی دیگر از انواع اختلال شخصیت، اختلال شخصیت اسکیزوتایپال (Schizotypal personality disorder) است که دارای رفتار عجیب و غریب هستند و به شدت باید از ازدواج با این افراد دوری کرد، چرا که ارتباط این افراد با دنیای واقعی قطع می باشد. با ما همراه باشید تا در مورد این اختلال روانی بیشتر بدانید.
افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، آدم هایی با رفتار عجیب و غریب هستند.
فرستاده شده از آسمان
شاید تنها کسی که باید به خاطر این ازدواج باید سرزنش بشه خود من هست. چرا که می شد فهمید بابک دارای بیماری روانی هست و من به اونها بی توجه بودم.
نشونه هایی که از همون روز اول خودشون رو بهم نشون دادن و من نسبت به همشون بی توجه بودم. چون چیزهایی که برام مهم بود شغل و زیبایی صورت و اندام ورزشکاری بابک و برند پوشیدن او بود.
بابک پسر خاله من بود و ما با هم یک آشنایی جزئی داشتیم، چون چند وقتی بود که بابک به خاطر شغل پدرش در خارج از کشور زندگی می کردند. خاله ام همیشه از هوش زیاد بابک می گفت. همیشه از تخیلات او در کودکی و نوجوانی و این که او می گوید هر شب که تنها در اتاق می خوابد، از سیاره های دیگر برای مهمانی به اتاق او می آیند و مهم ترین اطلاعات کهکشان ها را به او می دهند.(چرا که او یک رهبر آسمانی است) خاله من این ها را نشان از نابغه بودن پسرش می دانست. در حالیکه اینطور نبود و بابک مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتایپال بود.
حدود 18 سال از آخرین دیدار من و بابک می گذشت. یعنی آخرین باری که همدیگر رو دیده بودیم من 4 سالم بود و بابک حدود 6 سال.
قرار بود که برای بستن یک قرارداد بیاد ایران. من به همراه مادر و پدرم رفتیم فرودگاه. باور نمی کردم بابک این قدر تغییر کرده باشه. تو همون دیدار اول، من خیلی شیفته زیباییش و نوع حرف زدنش شدم. خیلی ادبیاتی و تا حدی مجلسی صحبت می کرد. وقتی به نوع لباس پوشیدنش نگاه کردم، دیدم که خیلی اصرار داره که خاص به چشم بیاد. به همین خاطر مارک های مشهوری رو به تن کرده بود. قرار بود بعد این قرارداد برگرده آلمان و دیگه برای همیشه با خاله و شوهر خاله و مرجان –خواهرش- برگردند ایران و اینجا زندگی کنند. نمی دونید چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم اون مجرده. چون هر چه به عنوان همسر ایده آل در ذهنم داشتم، او داشت. زیبایی، قد و قامت، شغل خوب و ... (در مورد شغلش هم مشخص بود اونم جزو تخیلاتی بودش که برای خودش پرورش داده بود)
قرار شد یک روز بابک را تا یک شرکتی همراهی کنم. وقتی کار شرکت تموم شد گفت بیا با هم قدمی تو این پارک بزنیم. اون جا بود که برای اولین بار حرفهای عجیب و غریبی که نشان از بیماری روانی داشت، برای من بیان کرد.
حرفهای عجیب و غریبی می زد که برای من نامانوس بود. من دختر کند ذهنی نبودم و می توانستم بفهمم که این حرفهایی که می زد واقعا چیزهای عجیب و غریبی است، اما چرا به عقلم اعتماد نکردم، نمی دانم! می گفت من حدوداً ده سالی هست که یک فرقه ای رو درست کردم و اگر تو با من ازدواج کنی جایگاه جانشین من رو در اون فرقه پیدا می کنی. فرقه ای که حدود 50 میلیون نفر از کل دنیا پیرو دارد و بسیاری از فرشتگان نیز در یاری این فرقه آماده به خدمت هستند. حرفهاش خیلی برام عجیب بود. همونجا که نشسته بودیم، یک جوانی روبروی ما نشسته بود، یک آن دیدم بابک به من گفت سریع بلند شو از اینجا بریم. گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت: فقط سریع بیا و هیچی نگو.
وقتی رسیدیم خونه اون هم نه از مسیر سرراست. اینقدر من رو از این کوچه به اون کوچه برد که دیگه ضعف کرده بودم و وقتی رسیدیم خونه مادرم وقتی رنگ پریده من رو دید گفت چیزی شده گفتم نه. شب که شد از بابک پرسیدم چی شده؟ اون هم خیلی جدی گفت اون یکی از سربازان دشمناش بوده که اون رو تعقیب کرده و تو اون پارک قصد کشتنش رو داشته، به همین خاطر برای این که رد خودشون رو گم کنند مجبور شدند از کوچه پس کوچه ها بیان خانه.
من هیچ وقت این رفتارهای تخیلی بابک رو جدی نگرفتم. اونها رو نشونه ای از بیماری روانی نمی دونستم بلکه اون ها رو نشونه احساس کودکی ای می دیدم که بابک با اون ها عجین هستش و با اونها دلش رو خوش کرده و به مرور از بین می ره. ازدواج کردم با چیزهایی که بابک داشت، پول، شغل خوب، زیبایی صورت، ولی یک روز همه اونها رفت، وقتی دیدم او به منی که عاشقش هستم به عنوان سرباز دشمن نگاه می کرد. چرا که دیشب، فرشتگان آسمانی بهش گفته بودند، همسرت بهت خیانت کرده و با دشمن تو پیمان نامه ای بسته است.
نشونه هایی که از همون روز اول خودشون رو بهم نشون دادن و من نسبت به همشون بی توجه بودم. چون چیزهایی که برام مهم بود شغل و زیبایی صورت و اندام ورزشکاری بابک و برند پوشیدن او بود.
بابک پسر خاله من بود و ما با هم یک آشنایی جزئی داشتیم، چون چند وقتی بود که بابک به خاطر شغل پدرش در خارج از کشور زندگی می کردند. خاله ام همیشه از هوش زیاد بابک می گفت. همیشه از تخیلات او در کودکی و نوجوانی و این که او می گوید هر شب که تنها در اتاق می خوابد، از سیاره های دیگر برای مهمانی به اتاق او می آیند و مهم ترین اطلاعات کهکشان ها را به او می دهند.(چرا که او یک رهبر آسمانی است) خاله من این ها را نشان از نابغه بودن پسرش می دانست. در حالیکه اینطور نبود و بابک مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتایپال بود.
حدود 18 سال از آخرین دیدار من و بابک می گذشت. یعنی آخرین باری که همدیگر رو دیده بودیم من 4 سالم بود و بابک حدود 6 سال.
قرار بود که برای بستن یک قرارداد بیاد ایران. من به همراه مادر و پدرم رفتیم فرودگاه. باور نمی کردم بابک این قدر تغییر کرده باشه. تو همون دیدار اول، من خیلی شیفته زیباییش و نوع حرف زدنش شدم. خیلی ادبیاتی و تا حدی مجلسی صحبت می کرد. وقتی به نوع لباس پوشیدنش نگاه کردم، دیدم که خیلی اصرار داره که خاص به چشم بیاد. به همین خاطر مارک های مشهوری رو به تن کرده بود. قرار بود بعد این قرارداد برگرده آلمان و دیگه برای همیشه با خاله و شوهر خاله و مرجان –خواهرش- برگردند ایران و اینجا زندگی کنند. نمی دونید چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم اون مجرده. چون هر چه به عنوان همسر ایده آل در ذهنم داشتم، او داشت. زیبایی، قد و قامت، شغل خوب و ... (در مورد شغلش هم مشخص بود اونم جزو تخیلاتی بودش که برای خودش پرورش داده بود)
قرار شد یک روز بابک را تا یک شرکتی همراهی کنم. وقتی کار شرکت تموم شد گفت بیا با هم قدمی تو این پارک بزنیم. اون جا بود که برای اولین بار حرفهای عجیب و غریبی که نشان از بیماری روانی داشت، برای من بیان کرد.
حرفهای عجیب و غریبی می زد که برای من نامانوس بود. من دختر کند ذهنی نبودم و می توانستم بفهمم که این حرفهایی که می زد واقعا چیزهای عجیب و غریبی است، اما چرا به عقلم اعتماد نکردم، نمی دانم! می گفت من حدوداً ده سالی هست که یک فرقه ای رو درست کردم و اگر تو با من ازدواج کنی جایگاه جانشین من رو در اون فرقه پیدا می کنی. فرقه ای که حدود 50 میلیون نفر از کل دنیا پیرو دارد و بسیاری از فرشتگان نیز در یاری این فرقه آماده به خدمت هستند. حرفهاش خیلی برام عجیب بود. همونجا که نشسته بودیم، یک جوانی روبروی ما نشسته بود، یک آن دیدم بابک به من گفت سریع بلند شو از اینجا بریم. گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت: فقط سریع بیا و هیچی نگو.
وقتی رسیدیم خونه اون هم نه از مسیر سرراست. اینقدر من رو از این کوچه به اون کوچه برد که دیگه ضعف کرده بودم و وقتی رسیدیم خونه مادرم وقتی رنگ پریده من رو دید گفت چیزی شده گفتم نه. شب که شد از بابک پرسیدم چی شده؟ اون هم خیلی جدی گفت اون یکی از سربازان دشمناش بوده که اون رو تعقیب کرده و تو اون پارک قصد کشتنش رو داشته، به همین خاطر برای این که رد خودشون رو گم کنند مجبور شدند از کوچه پس کوچه ها بیان خانه.
من هیچ وقت این رفتارهای تخیلی بابک رو جدی نگرفتم. اونها رو نشونه ای از بیماری روانی نمی دونستم بلکه اون ها رو نشونه احساس کودکی ای می دیدم که بابک با اون ها عجین هستش و با اونها دلش رو خوش کرده و به مرور از بین می ره. ازدواج کردم با چیزهایی که بابک داشت، پول، شغل خوب، زیبایی صورت، ولی یک روز همه اونها رفت، وقتی دیدم او به منی که عاشقش هستم به عنوان سرباز دشمن نگاه می کرد. چرا که دیشب، فرشتگان آسمانی بهش گفته بودند، همسرت بهت خیانت کرده و با دشمن تو پیمان نامه ای بسته است.
آدم های تخیلاتی
شاید این داستان برای شما، یک قصه باشد ولی این داستان، حکایت افرادی است که با مرد و یا زنی ازدواج کرده اند که مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتایپال (STPD)[1] می باشند. بر اساس مطالعات صورت گرفته، میزان اختلال شخصیت اسکیزوتایپی در طیفی بین % 6/0 (در نمونه های کشور نروژ) تا 6/4 (در نمونه جامعه آمریکا) متغیر بوده است. اما در آمارگیری های کلی نشان از آن دارد که نزدیک 4 درصد از جامعه جهانی مبتلا به این اختلال می باشند.
اختلال شخصیت اسکیزوتایپال چیست؟
افرادی که دارای اختلال اسکیزوتایپال هستند، باورهای عجیب، سوءظن و تنفر آشکاری دارند که به راحتی در رفتارهای ایشان قابل مشاهده است.[2] این افراد به شدت رابطه میان فردی بسیار ضعیفی دارند. افراد مبتلا به این اختلال، همه چیز را در ارتباط با خود می دانند و حتی رویدادهایی که اصلا ارتباطی با ایشان ندارد را به خود نسبت می دهند و فکر می کنند که توانایی های فوق حسی (حس برتر یا حس ششم) دارند یا می توانند به شیوه جادویی در رویدادهای بیرونی تاثیر بگذارند.[3]
شاید همین رفتار عجیب باعث این شود که این افراد به راحتی وارد گروه های غیرمتعارف اجتماعی و فرقه های عرفانی کاذب شوند. طالع بینی، کف بینی، احضار ارواح و مجموعه ای از خرافات و خواب های عجیب و غریب، بخش بسیار مهمی از حرفهای این افراد را تشکیل می دهد.
به علت اینکه افراد مبتلا به اختلال STPD در موقعیت های اجتماعی نمی توانند به راحتی با دیگران تعامل داشته باشند، دوستان کمی را در گرداگرد خود دارند. ممکن است در ابتدای ارتباط با این افراد، نوع صحبت کردن های این افراد شما را جذب کند ولی وقتی به واقعیت قضیه پی می برید، ممکن است در گوشی با یکی دیگر از دوستان خود، او را دیوانه خطاب کنید.
این افراد خیلی زود مضطرب می شوند و این امکان وجود دارد که با کوچک ترین حرفی که شما بر زبان آورده اید، او احساس تهدید و توطئه را در ذهن خود پرورش داده و از شما دوری کند.[4]
سخن و رفتار تنها معیار شما برای شناسایی این افراد نیست. ظاهر فیزیکی عجیب و غریب، یا بسیار منحصر به فرد این افراد در طرز لباس پوشیدن و بهداشت شخصی ممکن است نشانه دیگری باشد تا شما پی به اختلال این افراد ببرید.
شاید همین رفتار عجیب باعث این شود که این افراد به راحتی وارد گروه های غیرمتعارف اجتماعی و فرقه های عرفانی کاذب شوند. طالع بینی، کف بینی، احضار ارواح و مجموعه ای از خرافات و خواب های عجیب و غریب، بخش بسیار مهمی از حرفهای این افراد را تشکیل می دهد.
به علت اینکه افراد مبتلا به اختلال STPD در موقعیت های اجتماعی نمی توانند به راحتی با دیگران تعامل داشته باشند، دوستان کمی را در گرداگرد خود دارند. ممکن است در ابتدای ارتباط با این افراد، نوع صحبت کردن های این افراد شما را جذب کند ولی وقتی به واقعیت قضیه پی می برید، ممکن است در گوشی با یکی دیگر از دوستان خود، او را دیوانه خطاب کنید.
این افراد خیلی زود مضطرب می شوند و این امکان وجود دارد که با کوچک ترین حرفی که شما بر زبان آورده اید، او احساس تهدید و توطئه را در ذهن خود پرورش داده و از شما دوری کند.[4]
سخن و رفتار تنها معیار شما برای شناسایی این افراد نیست. ظاهر فیزیکی عجیب و غریب، یا بسیار منحصر به فرد این افراد در طرز لباس پوشیدن و بهداشت شخصی ممکن است نشانه دیگری باشد تا شما پی به اختلال این افراد ببرید.
سبک زندگی مرتبط
تازه های سبک زندگی
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}