تغییرات روان شناختی مردان در دوران یائسگی (بخش اول)
با گذشت زمان و بالارفتن سن همان طور که در نیروی فیزیکی مردان، کاهش طبیعی ایجاد می شود، افتی در عملکردهای ذهنی و دیگر فعالیت های بدنی ایجاد می شود که برخی از این تغییرات مربوط به نگاه های روان شناختی فرد می شود. با ما همراه باشید تا با تغییرات روان شناختی مردان در دوران یائسگی بیشتر آشنا شوید.
با گذشت عمر انسان، تغییرات خاصی در شناخت های روانی انسان پدید می آید.
ذهن میانسالی و یائسگی
دکتر ابری هیل نویسنده کتاب ویروپاز / آندروپاز، با بیش از چهل سال تلاش و فعالیت، پنج دگرگونی مهم روانشناختی را که در گذار یائسگی مردان رخ می دهد، چنین توصیف می کند:
1) دگرگونی های حافظه
همان طور که با افزایش سن، در نیروی فیزیکی مردان، کاهش طبیعی ایجاد می شود، افتی در عملکردهای ذهنی نیز بوجود می آید. دکتر هیل می گوید: «در سالهای بالاتر زندگی، فراموشکاری در رده اول فهرست تغییرات ذهنی قرار دارد». این حقیقت که فرایندهای ذهنی، اغلب در حال افت هستند هنگامی آشکار می شود که مردان متوجه می شوند، تصمیم گیری هایشان به زمان بیشتری نیاز دارد.
2)احساس دلتنگی و نارضایتی
دکتر هیل می گوید: «پزشکان به این حالت هیجانی، ملال (Dysphoria) می گویند (که واژه ای است از ریشه یونانی لغت Dysphoros، به معنای چیزی که تحمل آن دشوار است.) Dysphoria را می توان به عنوان تشویش، رنج روانشناختی مفرط یا تألم توصیف نمود. در پزشکی به صورت نا آرامی، بی قراری و رخوت توصیف می شود».
اکثر مردانی که این احساسات را تجربه می کنند، هرگز در جستجوی کمک نیستند. بسیاری حتی متوجه نمی شوند که دلتنگند. چرا مردان چنین از هم گسیخته اند و نسبت به کمک گرفتن اکراه دارند؟ من به این نتیجه رسیده ام که اغلب مردان در سطح خود آگاه، نسبت به احساساتشان هشیار نیستند.
مردان از دوران کودکی برای تفکر منطقی و کنار گذاشتن هیجانات، تشویق شده اند. بسیاری از مردان به شدت دستخوش احساسات می شوند ولی اغلب نسبت به فقدان کنترل ایجاد شده توسط این احساسات خجالت زده هستند. حتی آن هایی که احساساتشان را فهمیده و آنها را شناسایی می کنند هم در نامگذاری این احساسات مشکل دارند و به جای اینکه بگویند: «من چیزی را احساس می کنم ولی نمی دانم که چیست یا آن را چه باید بنامم». با بی اعتناین شانه بالا می اندازند.
آنها که می توانند احساساتشان را روشن بیان کنند و تشخیص دهند که دلتنگ یا افسرده اند، اغلب نسبت به جستجوی کمک اکراه دارند زیرا به این باور رسیده اند که «مرد باید خودش به مشکلاتش رسیدگی کند». این ایده تأکید بر این امر دارد که رنج کشیدن به تنهایی مردانه تر از اعتراف به وجود مشکل است.
اکثر مردانی که این احساسات را تجربه می کنند، هرگز در جستجوی کمک نیستند. بسیاری حتی متوجه نمی شوند که دلتنگند. چرا مردان چنین از هم گسیخته اند و نسبت به کمک گرفتن اکراه دارند؟ من به این نتیجه رسیده ام که اغلب مردان در سطح خود آگاه، نسبت به احساساتشان هشیار نیستند.
مردان از دوران کودکی برای تفکر منطقی و کنار گذاشتن هیجانات، تشویق شده اند. بسیاری از مردان به شدت دستخوش احساسات می شوند ولی اغلب نسبت به فقدان کنترل ایجاد شده توسط این احساسات خجالت زده هستند. حتی آن هایی که احساساتشان را فهمیده و آنها را شناسایی می کنند هم در نامگذاری این احساسات مشکل دارند و به جای اینکه بگویند: «من چیزی را احساس می کنم ولی نمی دانم که چیست یا آن را چه باید بنامم». با بی اعتناین شانه بالا می اندازند.
آنها که می توانند احساساتشان را روشن بیان کنند و تشخیص دهند که دلتنگ یا افسرده اند، اغلب نسبت به جستجوی کمک اکراه دارند زیرا به این باور رسیده اند که «مرد باید خودش به مشکلاتش رسیدگی کند». این ایده تأکید بر این امر دارد که رنج کشیدن به تنهایی مردانه تر از اعتراف به وجود مشکل است.
3) اضطراب و بی خوابی
دکتر هیل می گوید: «هنگامی که مرد یائسگی را تجربه می کند نسبت به ارزش شخصی خود در تردید است و درباره اولویت ها سردرگم می شود؛ بنابراین، اضطراب حضور دارد.» وقتی مردم مضطرب باشند، اغلب در خوابیدن دچار مشکل می شوند. مردی که در دهه های چهل و پنجاه سالگی سالم است ولی در به خواب رفتن مشکل دارد یا در طول شب بیدار می شود و قادر به دوباره خوابیدن نیست، احتمالا از یائسگی مردان در رنج است.
شاید در زندگی یک مرد اضطراب و سایر نشانه های آن مانند سردرد، مشکلات معده و تشویش وجود داشته باشد. اما او ممکن است آن را دست کم بگیرد یا وجود هر گونه مشکلی را انکار کند. نزدیکان این مرد معمولا اولین کسانی هستند که تغییرها را تشخیص می دهند.
دکتر هیل اظهار می کند: «از دید خانواده اش، دوستان، یا همکاران، روشن است که اشکالی در کار است، آن ها می بینند که او زودرنج، ناپایدار، کج خلق، جوشی، یا بدعنق است در صورتی که قبلا این چنین نبوده است. همچنین ممکن است او را به صورتی غیر معمول آرام و کناره گیر بیینند».
شاید در زندگی یک مرد اضطراب و سایر نشانه های آن مانند سردرد، مشکلات معده و تشویش وجود داشته باشد. اما او ممکن است آن را دست کم بگیرد یا وجود هر گونه مشکلی را انکار کند. نزدیکان این مرد معمولا اولین کسانی هستند که تغییرها را تشخیص می دهند.
دکتر هیل اظهار می کند: «از دید خانواده اش، دوستان، یا همکاران، روشن است که اشکالی در کار است، آن ها می بینند که او زودرنج، ناپایدار، کج خلق، جوشی، یا بدعنق است در صورتی که قبلا این چنین نبوده است. همچنین ممکن است او را به صورتی غیر معمول آرام و کناره گیر بیینند».
4)ترسو بودن
هنگامی که مردم به میانسالی می رسند، ترس از مرگ به افکارشان راه می یابد. آن ها ممکن است نگران مرگ والدین، همسر، فرزندان، یا خودشان باشند.
به یادم آمد که کمی پس از تولد پنجاه سالگی ام، شبی همسرم کارلین نزد دوستانش رفته بود. وقتی در ساعتی که منتظرش بودم بازنگشت، نگرانی ام آغاز شد. با اینکه بیشتر وقت ها او دیر می رسید اما نگرانی سریعا به ترس و ترس به سراسیمگی و وحشت تبدیل شد. بدون این مسئله، ازدواج ما ازدواجی عالی بود و این امر از دید من واقعیتی آزاردهنده به شمار می آمد. ولی در این شب اطمینان داشتم که واقعه ای هولناک اتفاق افتاده است.
به سرعت دیوانه شدم. به پلیس زنگ زدم، پلیس گشت بزرگراه و تمامی بیمارستان های شهر. اطمینان داشتم که او مرده است و در مورد چگونگی اطلاع دادن این مسئله به بچه ها دچار وسواس فکری شدم. مطمئن بودم که بدون او قادر به ادامه زندگی نیستم و به فکر مرگ خود افتادم.
زمانی که همسرم با شادی همیشگی به خانه بازگشت، من انگار که دنیایم تمام شده باشد، هنوز در حال زار زدن بودم. برگشت از گور او به شدت خوشحالم کرد و بلافاصله از رفتار کودکانه خود احساس حماقت و شرمندگی کردم.
ادامه دارد...
به یادم آمد که کمی پس از تولد پنجاه سالگی ام، شبی همسرم کارلین نزد دوستانش رفته بود. وقتی در ساعتی که منتظرش بودم بازنگشت، نگرانی ام آغاز شد. با اینکه بیشتر وقت ها او دیر می رسید اما نگرانی سریعا به ترس و ترس به سراسیمگی و وحشت تبدیل شد. بدون این مسئله، ازدواج ما ازدواجی عالی بود و این امر از دید من واقعیتی آزاردهنده به شمار می آمد. ولی در این شب اطمینان داشتم که واقعه ای هولناک اتفاق افتاده است.
به سرعت دیوانه شدم. به پلیس زنگ زدم، پلیس گشت بزرگراه و تمامی بیمارستان های شهر. اطمینان داشتم که او مرده است و در مورد چگونگی اطلاع دادن این مسئله به بچه ها دچار وسواس فکری شدم. مطمئن بودم که بدون او قادر به ادامه زندگی نیستم و به فکر مرگ خود افتادم.
زمانی که همسرم با شادی همیشگی به خانه بازگشت، من انگار که دنیایم تمام شده باشد، هنوز در حال زار زدن بودم. برگشت از گور او به شدت خوشحالم کرد و بلافاصله از رفتار کودکانه خود احساس حماقت و شرمندگی کردم.
ادامه دارد...
نویسنده: جد دایاموند
منبع: کتاب «یائسگی مردان»
سبک زندگی مرتبط
تازه های سبک زندگی
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}