مردان و زنان متعلق به دو سیاره مجزا نیستند.
 

آیا واقعا مردان، مریخی و زنان، ونوسی اند؟

بشر چنان از طبیعت بریده شده است که ما به اشتباه باور داریم که معیار همه چیزیم، که خدا مرده و اکنون اداره دنیا وظیفه ما است. به صورت فردی دچار غرور شخصی بیش از حد نیز شده ایم و فکر می کنیم که جهان حول محور ما می گردد. اگر مانند بسیاری از بیولوژیست های تکاملی، همچون راه انتقال ژن به نسل بعدی، به افراد بنگریم بسیار معقول تر و ارزشمندتر است. ریچارد داوکینز، نویسنده کتاب ژن خود پسند می گوید: «هر چقدر دانش و خرد در زندگی کسب کنید، حتی سر سوزنی از آن از طریق ژنتیک به فرزندانتان نخواهد رسید. هر نسل جدیدی از ابتدا شروع می کند. از آنچه نامش بدن است، شیوه ژن ها جهت دست نخورده ماندن آن هاست».

[فهم بهتر از زنان و مردان]

درک منطق تکاملی تولیدمثل از دید ژن ها، ما را در فهم بهتر از مردان، زنان و جایگاه یائسگی در زندگی مان، یاری می دهد. در فصل ۴ به تفصیل درباره ده دلیل مرگ بسیار زودتر مردان نسبت به زنان صحبت کردیم. اگر انتخاب طبیعی بقاء، متناسب ترین است، چرا بسیاری از مردم دست به اعمالی می زنند که نیروی بالقوه برای بقا را محدود می کند؟
 
پاسخ در دانستن این مسئله است که از دیدگاه ژن، زنده ماندن تا پیری اهمیتی کمتر از تولید مثل دارد. چارلز داروین هنگام ارائه مطلب، درباره منشاء گونه ها توسط انتخاب طبیعی، در سال ۱۸۵۹، انقلابی در علم پدید آورد. ایده های او درباره تولید مثل و آنچه او «انتخاب جنسی» می نامد، به خوبی عقایدش درباره نحوه عملکرد انتخاب طبیعی برای ایجاد تفاوت های گونه ای، شناخته شده نیست.
 
این ایده که: "تولیدمثل، کلید فهم عملی است که انجام می دهیم" سال ها - پس از مرگ داروین نادیده گرفته شده بود و اخیرا دوباره محبوبیت یافته است. مت ریدلی، نویسنده کتاب ملکه قرمز می گوید: «بینش اصلی دیدگاه، آن است که هدف یک حیوان نه تنها بقا، بلکه تولید مثل است. در حقیقت هنگامی که تولیدمثل و بقا در تعارض قرار می گیرند، تولید مثل برتری می یابد؛ مثلا ماهی سالمون در هنگام تولید مثل تا مرگ به پیش می رود. بنابراین تولید مثل در گونه های جنسی، شامل یافتن جفت مناسب و وادار نمودنش برای به اشتراک گذاردن بسته ای از ژن ها است».

[مقوله مذکر و مونث]

این بینش مهم، ما را به سوی مقوله حساس مذکر و مؤنث هدایت می کند. بسیاری از مردمان تحصیل کرده جدید، این باور را پذیرفته اند که تفاوت موروثی معنی داری بین مردان و زنان وجود ندارد. هنگامی که مدرسه ای بودم، افتخار می کردم که غلبه بر گذشته مبتنی بر جنسیت را آموخته ام و می توانم مردم را به علت انسان بودن پذیرا باشم. باور داشتم که مردان و زنان فطرتأ برابرند و هرگونه تفاوتی صرفا حاصل تأثیرات فرهنگی و اجتماعی است. با وجود این، مانند بسیاری از معاصران نمی توانستم این ایده را که بر نقش بیشتر بیولوژی تأکید می کرد و من مشتاق تأییدش بودم، کاملا کنار بگذارم.
 
هنگامی که من و همسرم تلاش می کردیم که فرزندانمان را با روش های غیرجنسیتی پرورش دهیم، به نظر می رسید که علی رغم تمامی تلاش ها برای دادن عروسک به پسر و آموزش لذت بردن از ورزش به دخترمان، نیرویی درونی پسرمان را به سمت «چیزهای پسرانه» و دخترمان را به سوی «امور دخترانه» می کشاند.
 
من نمی خواستم که دخترم به علت باورهایی که او را به سمت مادر می کشاند در توانایی بالقوه اش محدود گردد. همچنین مایل نبودم که پسرم به طور خودکار اهداف مربوط به موفقیت را بیش از خانواده ارج نهد. با وجود این آگاه بودم ما در فرهنگی مسلط زندگی می کنیم که اغلب برای سرکوب یک گروه، از تفاوت ها بهره می برد. برای من مهم بود که تأکید به روی تفا وتها حامی باورهایی است مبتنی بر اینکه کار زنان کم اهمیت تر از آن چیزی است که مردان می کنند و اینکه مردان بایستی رقابتی و غیر عاطفی باشند تا موفق گردند. با این حال، آگاه بودم که در فرهنگی مسلط زندگی می کنیم که از تفاوت ها برای سرکوب یک گروه سود می جوید.
 
در فرهنگی که تفاوت ها، برای ممانعت بعضی گروه ها (از دستیابی به برابری و ادعای قدرت) به کار رفته است، برای آنان که نیروی کمتری برای کسب قدرت در مجموعه دارند، راهی به جز ادعای عدم تفاوت بین گروه ها وجود ندارد. «اگر قرار است که متفاوت بودن علیه من عمل کند، می خواهم باور داشته باشم که تفاوت ها اهمیتی ندارند و من هم مانند هر کس دیگری هستم».
 
اما راه مؤثر دیگر، جهت دستیابی به عدالت اجتماعی، تشخیص و پذیرش تفاوت های بین گروه ها و متعهد شدن جهت پایان بخشیدن به جنسیت گرایی و نژادپرستی است که چنین تقسیم عمیقی را در فرهنگ ما ایجاد می کند. این امر در دیالوگی که درباره تفاوت های بین زن و مرد خواهیم دید، آغاز می گردد.
 
مثلا، دبورا تانن زبان شناس، به ما می گوید که مردان و زنان از نظر ارتباطی، سبک های متفاوتی دارند که دلیل شکایتشان جمله «تو نمی فهمی»، یعنی عنوان کتاب پر فروش او است. آن موار متخصص ژنتیک و دیوید جسل روزنامه نگار، در کتابشان به نام سکس مغز به ما می گویند که «مردان و زنان تنها از نظر عضویت مشترک خود در گونه انسانی، برابر هستند». آنها معتقدند که مغزهای متفاوت انواع متفاوتی از انسان را به وجود می آورند.
 
جان گری روانشناس، از این هم فراتر رفته، پیشنهاد می کند که ما چنان متفاوتیم که بهتر است بپذیریم که مردان از مریخ و زنان از ونوس آمده اند. گری اعتقاد دارد که ما باید برای سازگاری با هم، تفاوت ها را بپذیریم. او مهارت های مورد نیاز، جهت ارتباط بین سیاره ای را، به ما می آموزد.
 
با این اوصاف، پس چه چیزی را باید باور کنیم؟ آیا بهتر است روی تفاوت های واقعی بین مردان و زنان متمرکز شویم؟ یا بهتر است به تفاوت ها نپرداخته و بیشتر روی وجوه مشترک بین زنان و مردان تأکید ورزیم؟
 
نویسنده: جد دایاموند
 
منبع: کتاب «یائسگی مردان»