عزت نفس به شکل گیری شخصیت انسان، بیشترین کمک را می کند. 


خودپنداره، عزت نفس و هویت شخصی

خودپنداره برداشت شما از خودتان است. خودپنداره صفات یا ویژگی هایی مانند انصاف، شایستگی، معاشرتی و غیره را منعکس می کند که به خودتان نسبت می دهید. خودپنداره شما بر نگرش اساسی شما نسبت به خودتان- عزت نفس شما - تأثیر مهمی دارد. عزت نفس به چند عامل بستگی دارد که تأیید اجتماعی، شایستگی و مغایرت بین نحوه ای که خود را برداشت می کنید و آنچه که فکر می کنید باید باشید - یعنی خود آرمانی - از آن جمله هستند.

عزت نفس

عزت نفس بستگی دارد به اینکه برداشت ما از خودمان تا چه اندازه ای با خود آرمانی ما مطابقت دارد. خود آرمانی خودی است که احساس می کنیم باید باشیم. اما چه عواملی عزت نفس را تعیین می کنند؟
 
عزت نفس با تأمل کردن درباره اینکه چگونه دیگران ما را در نظر می گیرند، در دوران کودکی با محبت و تأیید والدین آغاز می شود. کودکانی که والدین شان ارزش زیادی برای آنها قائل هستند، خود را به صورت افرادی که ارزش محبت را دارند، در نظر می گیرند. آنها احتمالا یاد می گیرند خود را دوست بدارند و بپذیرند.
 
کوپر اسمیت در یک تحقیق کلاسیک، عزت نفس پسرهای کلاس پنجم و ششم را بررسی کرد و دریافت که پسرهای دارای عزت نفس بالاتر اغلب از خانواده هایی بودند که والدین آنها سخت گیر بوده اما ستمگر نبودند. این گونه والدین شدید در فعالیت های پسران خود درگیر بودند. والدین پسرهایی که عزت نفس پایین داشتند آسانگیرتر بوده اما وقتی که از انضباط استفاده می کردند، خشن بودند. کودکانی که والدین شان انتظار بیشتری از آنها دارند موفق تر می شوند و موفقیت با عزت نفس ارتباط دارد. والدین پسرهایی که عزت نفس بالاتری داشتند از پسران خود توقع بیشتری داشته اما در زندگی آنها بیشتر نیز درگیر بودند. درگیر بودن، علاقه و نگرانی را می رساند، ویژگی هایی که با ارزشمندی ارتباط دارند.
 
با اینکه عزت نفس نسبتا باثبات است، اما ثابت و تغییرناپذیر نیست. عزت نفس افراد عموما در مدت نوجوانی افت می کند و بعد شروع به تثبیت شدن کرده و به تدریج هنگام بزرگسالی قبل از اینکه ناگهان در اواخر بزرگسالی (۷۰ سالگی به بعد) افت کند، بالا می رود (رابینز و ترزنیوسکی، ۲۰۰۵؛ رابینز و همکاران، 2002).
 
عزت نفس ممکن است بسته به رویدادهای بیرونی و واکنش هیجانی فرد به آنها نیز افزایش با کاهش یابد. برای مثال، رویدادهایی مانند نمرات نامناسب در امتحان یا از دست دادن کار نه تنها برای معدل و معیشت فرد ضایعه هستند بلکه عزت نفس را نیز پایین می آورند. اما این فقط خود رویدادها نیستند که عزت نفس ما را شکل می دهند. بعدا خواهیم دید که نظریه پردازان شناختی معتقدند قضاوت هایی که درباره رویدادها می کنیم تأثیر این رویدادها را بر واکنش های هیجانی ما تعیین می کنند. عزت نفس به هر صورتی که شکل بگیرد، پژوهش بر اهمیت آن تأکید دارد. برای مثال، پژوهشگران معلوم کرده اند که عزت نفس با سلامت جسمانی بهتر و بهزیستی روان شناختی، با معدل بالاتر در دانشگاه، و با توانایی کنار آمدن با استرس مربوط به انتقال به دانشگاه ارتباط دارد ( دوبیوس و فلای، ۲۰۰۴؛ تیلور و همکاران، ۲۰۰۳؛ دی پائولا و کمپل، ۲۰۰۲؛ تیلور و همکاران، ۲۰۰۳؛ پل و بریر، ۲۰۰۱).

هویت شخصی و بحران هویت

ما گرایش داریم کلمه «بحران» را به صورت منفی برداشت کنیم، اما اریک اریکسون که اصطلاح بحران هویت را وضع کرد، معتقد بود که بحران هویت شخصی جزء طبیعی رشد است و می تواند تجربه رشدی باشد که به تشکیل عقاید و مسیر زندگی روشن و باثبات منجر شود. از این گذشته، اریکسون معتقد بود که چالش اساسی نوجوانی، به وجود آوردن هویت شخصی بزرگسال است. هویت شخصی شما احساس شما در این باره است که کیستید و از چه چیزی طرفداری می کنید. اریکسون معتقد بود که آنچه برای کسب هویت اهمیت دارد انتخاب نقش شغلی یا نقش زندگی و متعهد بودن به آن است. هرکسی احساس تعهد نسبت به نقش یا نقش های زندگی را پرورش نمی دهد.

وضعیت های هویت

جیمز مارسیا (۱۹۹۱) روان شناس، فرایند هویت شخصی را بررسی کرد و طبق وجود یا عدم وجود بحران و احساس تعهد، یک طرح طبقه بندی را ارایه داد. بنابراین او به چهار وضعیت هویت دست یافت: کسب هویت، ضبط هویت، وقفه هویت، و پراکندگی هویت.
 
کسب هویت افرادی را توصیف می کند که با احساس تعهد کردن نسبت به یک رشته عقاید یا روال نسبتا باثبات، بحران هویت خود را در زمینه ای خاص تجربه و حل کرده اند. این بدان معنی است که مثلا، آن فرد بعد از تجربه کردن بحرانی شخصی که در آن برای دنبال کردن «سنت خانوادگی» وارد شدن به رشته حقوق با پزشکی تحت فشار قرار داشته، تصمیم گرفته است رشته ای را در زبان و ادبیات انگلیسی دنبال کند. این بدان معنی است که او تصمیم گرفته است به رغم تربیت خود، به طور منظم به کلیسا نرود (یا برود). این بدان معنی نیز هست که آن فرد تصمیم گرفته است بعد از ارزیابی گزینه ها، و برقرار کردن هماهنگی بین سنت خانوادگی و عقاید و ترجیحات شخصی خودش، سنت خانوادگی را دنبال کند. فشارهای بیرونی مانند فشارهای خانوادگی و اجتماعی می توانند به کسب هویت کمک کنند، اما می توانند موانعی نیز بر سر راه تشکیل هویت باشند، مخصوصا زمانی که با ارزش ها و تمایلات فرد مغایرت داشته باشند. افرادی که به کسب هویت می رسند، بر حسب صفات شخصی خود، گرایش دارند از لحاظ هیجانی باثبات و در فعالیت های خود وظیفه شناس باشند (کلانسی و دولینگر، ۱۹۹۳).
 
ضبط هویت افرادی را توصیف می کند که بدون اینکه دستخوش بحران هویت شخصی شده باشند، خود را به یک رشته عقاید و روال متعهد ساخته اند. آنها غالبا دیدگاه های والدین با الگوهای نقش دیگر را پذیرفته اند بدون اینکه آنها را به طور جدی مورد سؤال قرار داده باشند. برای مثال، اغلب افراد همان مذهب والدین خود را دنبال می کنند، اما برخی این کار را بعد از یک دوره سؤال کردن شخصی انجام می دهند و دیگران هرگز چندان به آن فکر نمی کنند. ضبط هویت به احتمال زیاد در جوامع همگن یا خرده فرهنگ های منزوی یافت می شود که در آنها «همه این کار را انجام می دهند» ( دانیلسن و همکاران، ۲۰۰۰؛ یودر، ۲۰۰۰). از لحاظ صفات شخصی، افرادی که فرصت خود را برای پرورش دادن منحصر به فرد بودن خویش از دست می دهند ممکن است به روی تجربیات جدید بسته شوند. پدر کارل راجرز روان شناس، سعی کرد فرزندان خود را از جامعه دور و بر منزوی کند تا آنها را از گزینه های پرورش دادن عقاید شخصی و اخلاقی محروم سازد. اما راجرز تمرد کرد و با انجام این کار دستخوش مقدار زیادی آشوب درونی شد. او به رغم این آشوب، به خودش اجازه نداد محروم شود و در نهایت به کسب هویت رسید.
 
وقفه هویت افرادی را توصیف می کند که با بحران هویت دست و پنجه نرم می کنند. این دوره بررسی عمیق گزینه هاست. این گزینه ها ممکن است انتخاب های شغلی، فعال بودن از لحاظ جنسی (و با چه کسی)، بچه داشتن یا نداشتن، رفتن به کلیسا یا تغییر دادن مذهب، یا پیوستن به یک حزب سیاسی باشند. افرادی که در این وضعیت هویت قرار دارند، برای دستیابی به احساس تعهد باثبات، ارزش ها، نگرش ها، احساسات و امکاناتی را که برای آنها وجود دارند به دقت ارزیابی می کنند.
 
سر انجام اینکه، پراکندگی هویت افرادی را توصیف می کند که به احساس تعهد در مورد اینکه کیستند و از چه چیزی طرفداری می کنند نرسیده و بحران هویت را نیز تجربه نکرده اند. آنها عقاید با ثبات یا روال منسجمی ندارند. آنها برای انجام این کار تلاش هم نمی کنند. این گونه افراد طبق هوس ها و توصیه های دیگران عمل می کنند.
 
نویسنده: جفری نوید و اسپنسر راتوس
 
منبع: کتاب «بهداشت روانی»