رفتارهای نادرست مادر و بیماری های روانی او، می تواند زمینه ساز رفتارهای نادرست در کودک باشد.


عوامل محیطی

این عوامل انواع فشارها و عکس العمل های اجتماعی و عاطفی مؤثر بر رفتار کودک را در بر می گیرد. عوامل فوق به تنهایی سبب بروز مشکلات رفتاری کودکان نمی شوند. و در بسیاری موارد، علی رغم وجود مشکلات غیر قابل شناسایی و تشخیص، استرس های محیطی و رویدادهای مختلف، رشد و نمو کودکان صورت می گیرد (گارمزی، ۱۹۸۵).


افسردگی مادری

افسردگی مادری عاملی بسیار مهم در زندگی بسیاری از کودکان است. پژوهشگران یافته های نگران کننده ای را ارائه می دهند؛ مثلا، در یک بررسی نشان داده شد که ۳۰ درصد مادرانی که دارای ناراحتی بوده اند، فرزندانشان دارای علایم محسوس افسردگی بودند (براون و هریس، ۱۹۷۸؛ ریچمن، ۱۹۷۸؛ ریچمن و همکاران، ۱۹۸۲). این امر مؤید آن است که یک رابطه بسیار قوی بین افسردگی مادری و مشکلات رفتاری کودکان وجود دارد.
 
خانم پوند و همکارانش (۱۹۸۵) تأثیرات متقابل بین مادران افسرده و کودکان آنها را بررسی کرده اند، و به این نتیجه رسیده اند که میزان مشکلات رفتاری کودکان با شدت افسردگی مادران و کیفیت بد ازدواج والدین رابطه دارد. مادران افسرده در روابط خود با والدینشان دچار مشکل بوده اند و همه آنها ازدواج ناموفقی با همسرانشان داشته اند، همچنین آنها مدت زمان زیادی در زندگیشان دچار اختلال های شخصیتی بوده و دارای رفتارهای پرخاشگرانه و ضد اجتماعی بوده اند. در بعضی از موارد، زن و شوهر در یک حلقه ناقص روابط اجتماعی ضعیف قرار می گرفتند به طوری که هر دوی آنها احساس می کردند که تنها و بدون پشتیبان هستند.
 
براون و همکارانش در سال (۱۹۷۸) یک گروه از مادران را در کامبیرول مورد بررسی قرار دادند و توانستند چهار عامل معین آسیب پذیری در ارتباط با افسردگی را مشخص سازند:
  1. از دست دادن مادر قبل از یازده سالگی
  2.  نداشتن رابطه مطمئن و قابل اعتماد با شوهر یا دوست
  3. کار نکردن
  4. داشتن سه کودک یا بیشتر که همه کمتر از ۱۴ سال داشته اند.
 
آنها همچنین نشان دادند که ۴۲ درصد میزان افسردگی زمانی بود که یک کودک زیر شش سال وجود داشت. ریچمن (۱۹۷۸) نشان داد که ارتباط معنی داری بین ازدواج نابسامان و افسردگی مادری وجود دارد؛ اما نتوانست این ارتباط را بین وابستگان و دوستان ثابت کند. وی همچنین هیچ رابطه ای بین شاغل بودن یا عدم اشتغال مادر یا طبقه اجتماعی مادر مشاهده نکرد.
 
این گونه مادران در واقع ممکن است از نظر اجتماعی چندان منزوی و غیر معاشرتی نباشند؛ چنانکه آنها اغلب دارای مادر، خواهر و دوستانی هستند که با آنها ارتباط نزدیکی داشته و با آنها رفت و آمد دارند. اما واقعیت زندگی روزانه شان نشان می دهد که آنها در اکثر روزهای هفته با فرزندانشان تنها هستند.
 
تمام پژوهشگران در این زمینه، متفق القول هستند که بهترین پادزهر برای افسردگی، ازدواج موفق و مناسب است؛ اما خانواده های بسیار کمی وجود دارند که بتوانند فرزندانشان را در امر ازدواج راهنمایی و هدایت کنند.
 
توجهی که اخیرا به خانواده درمانی و کمک به پدر و مادر در کنترل و اداره فرزندانشان صورت گرفته، مؤید اهمیت دادن و تأکید داشتن بر روابط زناشویی است (مک لین ،1976).


فشار روانی محیطی

مسائل مربوط به مسکن و فقر از عوامل ویژه ای هستند که به ایجاد و بروز مشکلات رفتاری ربط داده می شود. ریچمن (۱۹۷۸) نشان داد: کودکانی که در مجتمع های بزرگ آپارتمانی زندگی می کنند، از درصد بالایی از مشکلات رفتاری رنج می برند. و نکته قابل توجه اینکه افسردگی در بین مادرانی که در طبقات چهارم یا بالاتر زندگی می کنند، بسیار بالا بود. خفه بودن محل مسکونی، فقدان برق یا آب گرم و شلوغ بودن خانه، همه از عوامل به وجود آمدن استرس در محیط خانواده هستند. تعداد زیادی از خانواده های بی خانمان با کودکان زیاد و مادران بی سرپرست با کودکان پیش دبستانی که در طبقه ها به صورت تنها زندگی می کنند، زمینه بسیار وسیعی از محرومیت و تنگدستی را در بر می گیرد.
 
این نوع فشارهای روانی به طور غیر مستقیم اثرات خود را بر روی واکنش های عاطفی والدین در ارتباط با موقعیتشان ظاهر می سازند. ریچمن و همکاران (۱۹۸۲) چنین اظهار نظر کردند که آیا آگاهی و شناخت والدین از محرومیت مهم است یا میزان و سطح واقعی محرومیت؟ خانواده هایی که بیکار هستند و روحیه ضعیفی دارند و مسائل و مشکلات مربوط به مسکن نیز آنها را رنج می دهد، بیشتر حالت محرومیت و خشم در آنها ایجاد می شود که همین امر به نوبه خود بر روی مراقبت از فرزندانشان تأثیر خواهد گذاشت.
 
وجود فشارهای روانی و ناراحتی اعصاب به طور موثری ارتباط والدین و فرزندان را آشفته می سازد. آنها ممکن است احساس کنند که قادر نیستند محیط حاکم را تغییر دهند یا قادر نیستند نظم و تربیت خاصی را به وجود بیاورند و بنابراین، از شرکت کردن در بازی های فرزندانشان و ایجاد شور و شوق و اشتیاق و تعامل فعال با آنها اجتناب می ورزند. کودکان نیازمند این هستند که والدین با صبر و حوصله زیاد و کاردانی و شوخ طبعی خاصی در ارتباط با آنها وقت و انرژی زیادی را صرف کنند.
 
زمانی که یکی از والدین درک و شناخت کامل خود را نسبت به احتیاجات فرزند خود از دست می دهد، و درگیر مشکلات مربوط به خود می شود، ایجاد نظم و انضباط بسیار مشکل می گردد و در نتیجه والدین دچار مشکلات عاطفی خاص شده که این امر باعث می شود که روابط متناقض و غیر معقول با کودک داشته باشند.
 
خانواده های بسیاری وجود دارند که در خانه های تنگ و تاریک با درآمد ناچیز زندگی می کنند، ولی فرزندانشان را بسیار خوب تربیت کرده اند. این دوگانگی و اختلاف ممکن است ناشی از نگرش فکری والدین نسبت به نقش آنها در تربیت فرزندانشان باشد. برخی از انجمن ها و جمعیت ها که روی این چنین خانواده هایی کار می کنند تلاش خود را صرف پرورش و تشویق خانواده ها برای کسب حس استقلال، اعتماد به نفس و ابتکار می نمایند.
 
پروژه رشد کودک در سال ۱۹۸۷ سعی می کرد از طریق اجرای یک برنامه ملاقات بهداشت روانی و همکاری، به والدین در جهت تربیت فرزندان پیش دبستانی در مناطقی که دارای استرس اجتماعی بودند، کمک و راهنمایی کند. این برنامه طوری طرح ریزی شده بود که به جای اینکه در تربیت کودکان والدین را پند و اندرز بدهند، سعی می شد به اهمیت ملاقات های بهداشت روانی و همکاری متقابل در جهت کسب اعتماد به نفس تأکید شود.
 
 نویسنده: یو داگلاس
 
منبع: کتاب «اصلاح رفتار کودکان»