برای تبیین مفهوم مرگ باید کودک تربیت عقلانی شده باشد. 
 

مفهوم مرگ در نگاه کودک

جاناتان شش ساله به خاطر اینکه خیلی غمگین و ناراحت بود و کنترل دفع و ادرار خود را از دست داده بود، مورد بررسی قرار گرفت. موضوع از این قرار بود که هجده ماه پیش خواهر سه ساله اش در یک قایق سواری در تعطیلات غرق شده بود.
جریان امر بدین ترتیب بود که وقتی قایق در آب رودخانه تایمز بود، خواهر کوچکش به بازی قایم باشک مشغول شده بود، در حالی که یک لباس بلند پوشیده بود و این طرف و آن طرف می پرید، یکباره به آب می افتد. او هرگز بر روی آب ظاهر نشد و این موضوع خانواده را خیلی پریشان کرده بود.
از آن زمان به بعد جاناتان از نظر شخصیتی تغییر کرد. او که پری سرزنده و شاد بود به پسری جدی که گاه گاهی گریه می کرد، تبدیل شده بود. در مدرسه فردی شده بود که در طول روز مرتب به توالت می رفت و این امر باعث شد که جریان درمان خانوادگی مطرح شود. بازنگری صحنه دردناک حادثه که در آن هر کدام از اعضای خانواده پیش بقیه افراد خانواده درباره اینکه چه احساسی داشتند و چقدر برایشان دردناک است، صحبت و گریه می کردند.
 
والدین چندان راغب نبودند در مورد حادثه در پیش پسرشان صحبت کنند، چون می ترسیدند جریان صحبت وضعیت روانی پسرشان را بدتر کند؛ بنابراین، اغلب سعی می کردند موضوع را زیاد مطرح نکنند. او فکر می کرد که والدینش از دست او به خاطر اینکه او باعث مرگ خواهرش شده است، عصبانی و ناراحت هستند. مجال و فرصت بحث آزاد در مورد حادثه، باعث شد که حالت ناراحتی و دردناکی مسئله کاهش یابد و جاناتان اطمینان حاصل کند که هیچ تقصیری به خاطر آن حادثه ندارد و والدین سعی می کردند کاری کنند که او احساس ناراحتی و دردمندی نداشته باشد.
 

کنترل داغدیدگی

علت عمده پریشانی طولانی در کودکان، ناتوانی بزرگسالان در کمک به کودکان در فهمیدن آنچه اتفاق افتاده است، می باشد. پدر و یا مادر و یا خویشاوندی که زنده است باید اجازه دهند که کودکان حزن و اندوه خود را بیان کنند و در سوگواری شریک باشند. ممانعت کردن کودکان از دیدن گریه و زاری بزرگسالان، سبب می شود که کودکان احساس کنند که مشکلی در رابطه با بیان آزادانه احساس وجود دارد. کودکان مرگ را زمانی بهتر درک می کنند که خود در گریه کردن و صحبت کردن راجع به مرگ والدینشان سهیم باشند (اوربانوویتزا و بلاک، ۱۹۸۷).
 
توضیح و فهماندن علت مرگ می تواند به کودک کمک کند که بهتر از عهده فقدان والدینش بر آید و یا به اصطلاح با موقعیت جدید بهتر سازگاری داشته باشد. دادن اطلاعات می تواند کمک بزرگی به کشف راز آنچه اتفاق افتاده، بکند. در مورد مرگ شرح جزئیات کامل طبی لازم نیست، اما یک توضیح ساده درباره یک قسمت از بدن که خوب کار نکرده و از کار افتاده بود و پزشک هم نتوانست آن را بهتر کند، اغلب کفایت می کند. کودکانی که درباره علت مرگ به آنها توضیح داده نشود و راجع به آن چیزی نشنوند ممکن است احساس کنند که مسئولیت فردیشان سبب مرگ آنها شده است.
 

تفکر خودپسندانه

رشد مرحله تفکر خود پسندانه کودک می تواند سبب به وجود آمدن این پندارها شود. کودک ممکن است نسبت به اینکه قبل از مرگ، با آنها بد رفتاری و با عصبانیت برخورد کرده، احساس گناه بکند و این موضوع را با علت مرگ ارتباط دهد.

زمانی که یکی از والدین بیماری مزمنی دارد، آماده کردن کودک برای مرگ چنین والدی گاهی اوقات خیلی مهم است. در بسیاری از موارد کافی است که یک توضیح مختصر در مورد بیماری و اینکه دیگر درمان نخواهد شد، داده شود. می توان درباره مرگ با کودک صحبت و گفتگو کرد و به او گفت که مرگ هیچ دردی ندارد، آن وقت، آمادگی کودک برای اینکه پدر یا مادر خواهد مرد، بسیار مهم است.
 
 اما با وجود بحث و گفتگوهای زیاد و آماده کردن کودک برای درک مقصود و هدف، نمی توان کودک را از نگرانی مرگ والدینش دور کرد. هدف عمده از آمادگی کودک در این گونه موارد، کمک به اوست که بتواند در برابر مشکلات ایستادگی کند و احساس گناه هم نکند.
 
ملاقات پدر و یا مادر مریض در بیمارستان توسط کودکان، عامل کمکی مهمی است که آنها بفهمند که والدینشان تا چه اندازه مریض شده اند. تغییر قیانه والدین در اثر بیماری می تواند به کودکان کمک کند که درک کنند مرگ آنها چه موقع می تواند اتفاق بیفتد. خداحافظی کردن می تواند بسیار مهم باشد. کودکان بعد از هجده ماهگی می توانند موقعیت را درک کرده و بفهمند چه اتفاقی می افتد (بلاک، ۱۹۸۷).
 

مذهب

داشتن عقاید مذهبی در مورد تصمیمات خانوادگی بسیار مهم و موثر است. بعضی از اقوام احساس می کنند که بهتر است به کودک بگویند که مامی (مادر) به آسمان رفته است، اما باید از گیج کردن و بد تفهیم کردن آگاه باشند که کودک معمولا آنها را در خود رشد می دهد. این نوع توضیحات باعث می شود که در کودکان سنین بالاتر احساس پریشانی و تصورات غلطی ایجاد شود. کودکان خردسال تصورات زیادی در مورد آسمان و خدا و اینکه چرا نمی توانند به ملاقات مادرشان بروند، دارند. اهمیت بسزایی دارد که خانواده ها مفاهیم و عقاید خشک مذهبی را به فرزندانشان القا نکنند. اگر آنها توانایی فهمیدن و درک آن را ندارند، مراقبت و امنیت و نگهداری کودکان پس از مرگ والدینشان حایز اهمیت است. سلامت روانی یکی از والدین باز مانده تأثیر مهمی در احساسات آینده کودک دارد. افسردگی مادران بیوه می تواند تأثیرات عمیقی در احساس ناراحتی کودکان داشته باشد (ون ایردوخ و همکاران، ۱۹۸۵).
 
فقدان شوهر می تواند تأثیرات بسیار عمیقی در معیارها و مشکلات زندگی داشته باشد. از دست دادن در آمد، پایگاه اجتماعی، لزوم جا به جایی از منزل قبل و از دست دادن دوستان، همگی تشدید کننده مسائل ناشی از فقدان هستند. افسردگی طولانی در والد باز مانده بر رابطه فرزند و والد مذکور تأثیر گذاشته و شیوه اداره و کنترل کودک را به طور قابل توجهی تحت تأثیر قرار می دهد (پلاک و اوربانوویتز، ۱۹۸۵).
 
از دست دادن مادر ممکن است سبب شود که برای نگهداری کودک او را به خانواده دیگری واگذار کنند و یا مادر جدیدی وارد خانه شود. در هر حال، کودک نیازمند فرصتی است که بتواند خود را با موقعیت جدید وقف دهد؛ و نباید کاری کرد که کودک مرتب دست به دست تغییر مکان یابد. نیازهای عاطفی کودک و امنیت وی باید مهمترین نکته ای باشد که در این گونه موارد توسط پدر، علی رغم احساس خود او در مورد قصد مراقبت از کودک مراعات گردد.
 
نویسنده: یو داگلاس
 
منبع: کتاب «اصلاح رفتار کودکان»