آسیب داغدیدگی طلاق بر فرزندان، جبران ناپذیرست. 
 

طلاق و جدایی والدین

این تمایل در حال حاضر در آمریکا بر بیشتر زوج هایی که دارای کودکان پیش دبستانی هستند، برای جدایی و جدال برای مراقبت از کودکان وجود دارد (والر اشتاین، ۱۹۸۵). در انگلستان میزان طلاق رو به تزاید است. در سال ۱۹۸۲، ۲۷ درصد کودکان زیر 16 سال از هم پاشیدگی خانواده را تجربه کرده اند (دونووان، ۱۹۸۴). امروزه موضوع از هم پاشیدگی خانواده های دارای کودکان خردسال اهمیت خاصی پیدا کرده است.
 

درک کودک از طلاق

کودکان خردسال دارای درک ساده و کمی از اینکه چه چیزی خانواده ها را بنیان می گذارد و چه چیزی پایه گذار عضویت خانوادگی است، هستند. از نظر کودکان خردسال، زندگی در یک خانه شرط ضروری و لازم برای عضویت خانوادگی است. در حالی که برای کودکان در سنین بالاتر، مثلا، یازده و دوازده ساله، نظریه پیوندخونی و روابط ناشی از قانون مهم است. تعریف 60 درصد کودکان چهار ساله از نسبت والدینی در خانه های دست نخورده و سالم به موقعیت فیزیکی مربوط می شود و کمتر از ده درصد آنها فکر می کنند روابط خانوادگی تا هنگامی که یکی از والدین به طور دائم از خانه خارج شود، دوام پیدا می کند. در حالی که 30 درصد هیچ نوع درکی از طلاق ندارند و فکر می کنند والدین همیشه پیش آنها خواهند بود. تجربه طلاق می تواند توجیه کننده این دیدگاه باشد که کودکان خردسال می توانند یاد بگیرند که پیوندهای عاطفی می تواند علی رغم وجود فاصله تداوم داشته باشد (گیلبی و پدرسون، ۱۹۸۲).
 
کودک خردسال ممکن است فکر کند که دیگر پدر و مادر متعلق به او نیستند، چون در یک خانه زندگی نمی کنند. و این امر ممکن است به عنوان یک کمبود و محرومیت تلقی شود، مگر اینکه به کودک فهمانده شود که پدر یا مادر جدا شده، همچنان برای دیدارش خواهد آمد. بنابراین، در این مطلب که چرا بسیاری از کودکان خردسال در برابر تنها ماندن ناشی از جدایی پدر و یا مادر و یا هر دو، از خود ترس یا آشفتگی نشان می دهند، آسان است (والراشتاین و کلی، ۱۹۸۰؛ ریچاردز ، ۱۹۸۲).
 
دیدگاه کودک در مورد علت طلاق دقیقا به سن و سال او بستگی دارد. کودکان زیر هشت سال، معمولا به هنگام از هم پاشیدگی خانواده خود را سرزنش کرده و احساس گناه و نگرانی می کنند (کالتر و پلانکت، ۱۹۸۴؛ والراشتاین و کلی، ۱۹۸۰).
 

اثرات طلاق بر کودکان خردسال

سن کودک به هنگام طلاق یا جدایی در برآورد عکس العمل و فرایند انطباق او اهمیت زیادی دارد (مک گرک و گلاچان ، ۱۹۸۷). کودکان پیش دبستانی عکس العمل های رفتاری قابل توجه قهقرایی از خود بروز می دهند. مانند: وابستگی به والدین و افزایش شب ادراری، در حالی که کودکان بزرگتر مواردی از افزایش خشم و پرخاشگری نسبت به هر دوی والدین را از خود نشان می دهند. یک مطالعه شش ساله روی ۱۴۴ کودک پیش دبستانی و خانواده های آنها نشان داد که طلاق تأثیر طولانی تری روی پسران داشته است. اما ازدواج مجدد مادر، افزایش مشکلات و مسائل رفتاری در دختران و کاهش آن در پسران را به دنبال داشته است (هیترینگتون، ۱۹۷۹).
 
به طور کلی، به نظر می رسد کودکان در خانواده های طلاق گرفته دارای ناهنجاری های عاطفی بیشتری هستند (ذیل، ۱۹۸۴). بعضی از آنها درگیر تأثیرات طولانی و زیاد هستند و بین ۱۵ تا ۲۵ درصدشان نیازمند روان درمانی هستند (واترز و دی موک، ۱۹۸۳). بسیاری از والدین تا پنج سال پس از جدایی، مجددا ازدواج می کنند و ۲۰ درصد آنها باز هم طلاق می گیرند و از هم جدا می شوند. بنابراین، تعدادی از کودکان ممکن است در معرض از هم پاشیدگی های مجدد والدین خود قرار گیرند (والراشتاین، ۱۹۸۵). انطباق و سازگاری با والدین جدید و برادران و خواهران ناتنی و شکل گیری خانواده های جدید می تواند برای کودکان فشار روانی زیادی را در بر داشته و آنان را با مشکلات ناشی از انطباق های مکرر در خلال سال های اولیه زندگیشان مواجه کند (کالتر و همکاران، ۱۹۸۴).
 
تغییر در شرایط و جو عاطفی خانواده ممکن است بر رفتار کودکان تأثیر بگذارد. تغییر در خلق و خوی والدین، تند خویی و افسردگی آنان بر تعامل بین والدین و کودکان تاثیر می گذارد. کودکان ممکن است از رفتارهای غیرقابل پیش بینی والدین خود دچار سرگیجه شوند. فقدان انسجام در مدیریت هنگامی که هر یک از والدین احساس گناه کند یا امکانات اضافی در اختیار کودک قرار دهد تا تابعیت سریع کودک را به خود و علیه طرف دیگر جلب کند، می تواند روی کودک تأثیر بگذارد. یکی از والدین ممکن است تلاش مذبوحانه ای کند تا وابستگی و اتحاد نامعقول با کودک خود برقرار کند و طرف دیگر را مورد انتقاد مستقیم قرار دهد تا حمایت کودک خود را به دست آورد (هیلدبراند، ۱۹۸۸).
 
تجربه و تحمل هر کودک نسبت به طلاق می تواند به گونه ای محسوس با کودک دیگر تفاوت داشته باشد. محیط عاطفی در خانواده در خلال دوران طلاق یا جدایی می تواند تأثیر زیادی بر حالت های عاطفی و همچنین بر رفتار کودک داشته باشد (روتر، ۱۹۸۴). تعدادی از جدایی های والدین سوزناک و درد آور است. در حالی که تعداد دیگر به صورت مسالمت آمیز و بدون آشفتگی زیاد صورت می گیرد. طلاق باید بیشتر به صورت فرایند تلقی شود نه یک حادثه و یا رویداد تنها. والراشتاین (۱۹۸۵) سه مرحله را در فرایند طلاق توصیف کرده است:
  1. مرحله بحرانی و وخیم، که در سال طول می کشد و ضمن آن والدین به تدریج وابستگی خود را به یکدیگر از دست داده و زندگی جداگانه ای را برای خود تدارک می بینند.
  2.  مرحله انتقالی، که ضمن آن والدین، شکست، موفقیت و احساس دو گانگی را در مورد جدایی تجربه می کنند.
  3. مرحله بعد از طلاق، که والدین به تنهایی زندگی می کنند و ثبات می یابند و یا ازدواج مجدد می کنند.
 
والدین نه تنها یاد می گیرند که با موقعیت وضعیت عاطفی خود و نیازهای این مرحله سازگاری داشته باشند، بلکه ممکن است ناگزیر شوند به مبارزه و دعاوی شدید قانونی در مورد قیومیت، مشری، دسترسی به اموال، تقسیم منابع مالی، تقسیم خانه و اموال نیز بپردازند. کودکان می توانند ناگهان به یک کانون حمله و خصومت بین والدین تبدیل شوند.
 
یکی از والدین ممکن است بیشتر از روی خشم و سرخوردگی و نه از روی درک نیازهای فرزندان، تلاش کند تا طرف دیگر را از دیدار فرزند محروم سازد. کودکان ممکن است به صورت یک دست آویز در مبارزه والدین در آیند و باعث جهت گیری خاصی شوند. آنها هنگامی که هر یک از والدین را به یک اندازه دوست دارند، شکست و از هم گسیختگی وفاداری را احساس می کنند و نومیدانه می خواهند و آرزو دارند که تمام اهل خانواده در کنار هم بمانند و با شادی کامل در زیر یک سقف زندگی کنند.
 

کنترل عکس العمل های کودکان نسبت به طلاق

همه کودکان در رابطه با طلاق یا جدایی والدین از خود مشکلات رفتاری و عاطفی نشان نمی دهند. در یک مطالعه در مورد ۵۱ خانواده که نگهداری فرزند را مشترکا انجام می دادند، ۲۷ درصد از این خانواده ها بعد از سه سال نیز زندگی خوبی داشتند. این خانواده ها نسبت به یکدیگر احترام متقابل داشتند و حرمت فردی بالایی را نسبت به هم ابراز می داشتند. بسیار نرم خو و آماده برای همکاری بودند. آنها همسر خود را به عنوان یک همکار در اداره و نگهداری از فرزندان می دانستند.
والراشتاین و کلی (۱۹۸۰) بر اهمیت روابط والدین و کودک، قبل از، از هم پاشیدگی تأکید دارند. یک رابطه حسنه و با مسئولیت در جایی که پدر و مادر از نیازهای عاطفی فرزند خود آگاه باشند، آنها را قادر به ادامه درک نیازهای کودک حتی در زمان های ناراحتی و بحرانی می کند. میزان و وسعت حمایت های خانوادگی و سایر شبکه های حمایتی نیز ارزشمند است. یک مادر بزرگ دلسوز می تواند به حل بعضی از اختلال ها و مشکلاتی که در خانه به وجود آمده، کمک کند.
 
دو روش و راه حل ساده برای تحمل کودکان در جریان از هم پاشیدگی زندگی والدین و رفتار با آنها وجود دارد:
  1. کودک باید هر چه زودتر از موضوع جدایی اطلاع یابد، تلاش برای مخفی کردن این موضوع در یک فضای سنگین و ناراحت، فقط باعث آشفتگی روانی کودک می شود و ممکن است باعث ترسیدن و نگرانی بیشتر او شود. کودکان مطالب گفته شده در مشاجرات خانه را می شوند و اگر موقعیت برای آنها روشن نشود ممکن است مسئولیت بار سنگینی را مبنی بر اینکه خود آنها موجب این مشکلات شده اند، تحمل کنند.
  2. توضیحات، باید شامل اطلاعاتی باشند که مستقیمأ کودک را تحت تأثیر قرار می دهند. کودکان مایل به شنیدن شرح کامل و پیچیده اینکه چرا جدایی رخ می دهد، نیستند؛ ولی می خواهند اطمینان حاصل کنند که در این جریان آنها مقصر نیستند و برایشان توضیح داده شود که مامان و بابا احساس می کنند که خیلی با هم اختلاف دارند. کلیه مسائل مربوط به کودک باید برای او به روشنی بیان شود. به عنوان مثال، کدام یک از والدین دیگر در آن خانه زندگی نخواهد کرد، و یا جزئیات زندگی روزانه در مورد اینکه چه کسی آنها را از مدرسه به خانه می آورد، و یا چه کسی آنها را برای شنا خواهد برد.
 
بسیاری از والدین در این مرحله، در ارتباط با احساس خود و همچنین در رابطه با فرزندانشان نیاز به کمک و یاری حرفه ای و تخصصی دارند (فاین ، ۱۹۸۷). آنها لازم است بدانند، کودکان به توجه و مراقبت مستمر اعم از جسمانی یا روانی نیاز دارند و باید بدانند که کودکان هنگامی که به دعوای پدر و مادرشان کشیده می شوند و دلیلی ندارند تا از یکی از آنها بدشان بیاید، چه رنجی را تحمل می کنند. صداقت و وابستگی آنها به والدینشان ممکن است مساوی و یکسان باشد و تنشی که از جدایی پدر و مادر برای آنها به وجود می آید، برای آنها کافی است.
 
نویسنده: یو داگلاس
 
منبع: کتاب «اصلاح رفتار کودکان»