خودآگاهی مستلزم مجموعه ای از ریز مهارت هاست که معلمان باید آن را بیاموزند.


داستان دو کلاس

خانم واکر و خانم پارکر کلاس هایشان درست روبه روی هم قرار داشت، اما این دو کلاس نمی توانستند از نظر هوش هیجانی بیش از این از هم دور باشند. خانم واکر همیشه لبخندی بر لب داشت و در صورتش نشانه های خوشامدگویی به دانش آموزان وجود داشت. اگر کودکی یک کمی سر حال نبود، او را به کناری می کشید و با او با احترام و مهربانی صحبت می کرد.
 
او نسبت به لحن صدایش، حرکات چشمانش و شکل نشستن و ایستادنش و تأثیر آنها بر دانش آموزان آگاهی داشت. خانم واکر معلمی بود که برای دانش آموزانش هم در کلاس درس و هم در بیرون از کلاس اهمیت قائل می شد. در مقابل، خانم پارکر باور داشت که کار اصلی او تمام کردن مطالب درسی است. او تحمل سر و صدا و رفتار غیر عادی کودکان را در کلاس درس نداشت. خانم پارکر معلمی بود که بچه ها از او وحشت داشتند. بعضی وقت ها کودکان از بلند صحبت کردن در کلاس درس احساس ترس می کردند.
 
کودکی به نام لیزی
کودکی به نام لیزی، در کلاس خانم واکر در بحبوحه ی طلاق والدین اش قرار داشت. لیزی شروع به گوشه گیری و انزوا کرد. خانم واکر به آرامی با حالتی که به او اجازه می داد تا سفره ی دلش را باز کند به صحبت کردن پرداخت. او چند کتاب درباره ی طلاق از کتابخانه برای لیزی به امانت گرفت و او را تشویق به نوشتن احساساتش بر روی کاغذ نمود. خانم واکر همچنین با پدر و مادر لیزی هر دو در تماس بود تا آنها را از تأثیر طلاق بر روی لیزی آگاه نماید. لیزی قلبا می دانست که اگر نیاز داشته باشد تا با کسی صحبت نماید خانم واکر همیشه در کنار او است.
 
خانم پارکر
در طرف دیگر راهرو در کلاس خانم پارکر، مادر بن، به تازگی دوقلو به دنیا آورده بود. خانم پارکر فقط تا حدی از این مساله آگاهی داشت و تمایل نداشت تا در موضوعی که به او مربوط نمی شد درگیر شود. امروز صبح در کلاس او بر سر بن فریاد کشید که چرا او تکالیفش را به درستی انجام نداده است. او احساساتی را که بن تجربه می کرد و وقت نداشتن مادرش را با توجه به دو نوزاد در خانه درک نکرده بود. وقتی او بر سر بن فریاد کشید احساس خجالت و خشم باعث شد تا او از مشارکت در کلاس کناره گیری کند. هر چه بیشتر خانم پارکر او را تحقیر می کرد، او احساس بدتری پیدا می کرد. او از ادامه ی انجام تکالیفش به طور کلی سر باز زد. چون می دانست اگر هم تلاش بکند خانم پارکر از او رضایت نخواهد داشت.
توضیحات خانم واکر
خانم واکر درباره ی هوش هیجانی و این که تا چه اندازه برای کودکان احساس امنیت، ایمنی و تربیت مهم است، قبل از این که یادگیری واقعی بتواند به وقوع بپیوندد، مطالعه کرده بود. از سوی دیگر در کلاس خانم پارکر کودکان زمانی که بر سر آنها دیوانه وار فریاد می کشید، با این که به خاطر فراموش کردن انجام تکالیف خصمانه نگاه می کرد احساس می کردند که هیجان آنها به سرقت رفته است.
 
به عنوان یک معلم ما تأثیر به سزایی بر زندگی کودکان داریم. ما ممکن است همیشه آنچه را در دانشگاه یاد گرفته ایم به خاطر نیاوریم، ولی نمی توانیم معلمین با محبت خودمان را که قلب و روح ما را لمس کرده اند فراموش کنیم. اگر به خاطر آن معلمان نبود، شاید ما هم این کتاب را ننوشته بودیم. یک شخص قدردان به معلمان درخشان در گذشته نگاه می کند، اما با حق شناسی به معلمانی که هیجان های انسانی ما را لمس کرده اند نگاه می کند (یونگ، به نقل از الیسون، ۲۰۰۱).
 
در این فصل ما به ویژگی های یک معلم باهوش هیجانی با اقتباس از چارچوب کلمن که در سال ۱۹۹۵ معرفی شده است می پردازیم. ما به بررسی پنج حیطه ی خودآگاهی، مدیریت عواطف، خودانگیزی، شناسایی هیجان های دیگران و اداره کردن روابط با دیگران می پردازیم.
 

خودآگاهی

خودآگاهی شالوده ی رشد و پرورش هوش هیجانی هر معلمی است. این آگاهی از هیجان های پایه ی مهارت هیجانی است که دیگر هیجان ها مانند خود کنترلی هیجانی بر روی آن بنا شده است (گلمن،1995).
 
خودآگاهی دانستن آن است که چه چیزی در حال اتفاق افتادن است و ما چگونه درباره اش فکر می کنیم، به جای این که در یک موقعیت فرو رویم بدون این که بدانیم در آن زمان درش غوطه وریم. همان گونه که گلمن بیان می کند "خودآگاهی به طور خلاصه یعنی آگاهی از هر دو حالت خودمان و تفکر ما در رابطه با آن حالت". پرورش خودآگاهی برای معلمان مهارتی حیاتی است. زمانی که شما دانش خوبی درباره ی خودتان دارید، می توانید بهتر دانش آموزان خود را درک کنید، و زمانی که دانش آموزان خود را درک کنید. مطمئنا بهتر می توانید به آنها تدریس کنید.

ادامه دارد...
نویسنده: هلن مافینی-شهناز بهمن
 
منبع: کتاب «پرورش هوش هیجانی کودکان»