گلمن، هوش هیجانی را یکی از عوامل موفقیت و جزء توانایی های انسانی برمی شمرد.
 

هوش هیجانی در کار و زندگی

مفاهیم شادی، ترس، خشم، محبت، شرم، نفرت، شهوت، غم، خوشی و عشق، وجه مشترکی با هم دارند. این ها عواطفی هستند که بر زندگی روزانه ما اثر می گذارند. تا مدت ها فکر می کردیم، عامل موفقیت های کاری و شغلی به سطح هوش با بهره هوشی بستگی دارد که نتایج آن را می توان در موفقیت های تحصیلی، قبولی در امتحانات و کسب نمره های عالی مشاهده نمود.
 
به عبارتی، بهره مندی از هوش شناختی بالا باعث می شود:
  1.  دانشجوی ممتازی در دانشکده باشید.
  2.  یک مهندس خوب یا کارشناس برجسته رشته کامپیوتر باشید.
  3.  بهترین نمره را در آزمون های بهره هوشی (IQ) به دست آورید.
 

رابطه هوش با درس خواندن

وقتی بخواهیم رابطه هوش را با درس خواندن مقایسه کنیم، به نتایج خوبی می رسیم. اما کاربرد هوش در خارج از محیط کلاس درس چیست؟ اگر در زندگی با مشکلی مواجه شدید، چه می کنید؟ به نظر می رسد برای حل مشکلات زندگی به نوعی درایت خاص نیازمندید که بیانگر نوعی هوشمندی از سوی شماست.
 
گلمن، هوش هیجانی را یکی از عوامل موفقیت و جزء توانایی های انسانی برمی شمرد. به نظر وی، هوش هیجانی شامل قابلیت های هیجانی، توانایی ها و مفاهیمی است که با مدل های نقش و از طریق دیگران مانند معلمان، والدین و قهرمانان فیلم های سینمایی، قابل انتقال به افراد است.
 
افرادی که به عالی ترین مدارج شغلی در روان شناسی، حقوق، پزشکی، مهندسی یا بانکداری می رسند، فقط در زندگی کاری خود موفق نیستند، آنها افرادی خوشرو، منعطف و خوش بین بوده و دارای منبعی از اندوخته های رهبری حرفه ای هستند. این موضوع نشان می دهد که برای موفقیت در کار چه چیزی بیشتر از مهارت های حرفه ای نیاز داریم.
 
هوش هیجانی، توانایی مهار احساسات منفی مانند خشم و تردید را دارد و بیشتر بر جنبه مثبت احساسات ( مانند اعتماد و سازگاری)، تأکید دارد. منشأ این تفکر به مکتب رفتارگرایان بر می گردد. در محیط کار، نیازمند هوش هیجانی هستیم که در درون دل و عقل نهفته است. نه تنها مدیران و رهبران نیازمند سطح بالایی از هوش هیجانی هستند، بلکه هر شغلی که با مشتری یا انسان در تماس است، به آن احتیاج دارد. گلمن می گوید: «سازمان ها می توانند هوش هیجانی را آموزش و تمرین نمایند و بسیاری از کارفرمایان مصمم به اجرای این کار هستند».
 

نظریه جان مایر

جان مایر، معتقد است هوش هیجانی، یک نوع توانایی غیر شناختی است که در طول زمان در بروز رفتارهای هیجانی به ما کمک می کند تا بتوانیم آنها را کنترل یا مهار کنیم. این تعریف در مقایسه با عبارت گلمن، خیلی کلی است و شامل قابلیت هایی مانند خوش بینی، هوشیاری و توانایی های اجتماعی می شود. همچنین، ادوارد گوردون می گوید: «هوش هیجانی بستگی زیادی به شخصیت و خلق و خوی افراد دارد و خیلی تغییرپذیر نیست».
 
وی همچنین عقیده دارد، میزان سواد و مهارت های تحلیل کارکنان با مهارت های هیجانی، متفاوت است. بهترین روش های افزایش عملکرد شغلی، غالبا شناختی هستند. گلمن می گوید: «هیجان به تنهایی و فی نفسه کارساز نیست. مهارت های شناختی می تواند شما را تا ورودی شرکت هدایت کند، اما این مهارت های هیجانی هستند که بعد از استخدام و تا پایان عمر نیز به شما کمک می کند».
 

مطالعات گلمن

مطالعات گلمن در بیش از ۵۰ شرکت در نقاط مختلف جهان نشان می دهد که موفقیت و ارتقای شغلی از آن کسانی است که بالاترین هوش هیجانی را دارند. کارکنان ممتاز یا نمونه از سطح بالاتری از مهارت های فنی و ادراکی در عملکردهای برتر و عالی تر به طور ترکیبی برخوردارند و هرچقدر افراد در سازمان از نظر شغلی ارتقا می یابند، به هوش هیجانی بیشتری نیازمندند.
 
به نظر وی، کارکنان، به ویژه رؤسا و رهبران، نیازمند درجه بالایی از هوش هیجانی هستند، زیرا آنان سازمان را به جامعه معرفی می کنند و با بسیاری از افراد داخل و خارج سازمان تعامل دارند و نقش مهمی در ایجاد روحیه و انگیزش کارکنان ایفا می کنند.
 
 
رهبران با ویژگی همدلی قادرند نیازهای کارکنان را شناخته و با دریافت بازخورد سازنده، آن نیازها را برطرف نمایند. همچنین وی معتقد است شغل های مختلف، نیازمند انواع قابلیت های هوش هیجانی هستند. به عنوان مثال، موفقیت یک فروشنده، نیازمند نوعی همدلی است تا بتواند روحیات مشتری را بشناسد و از مهارت های ارتباطی برای تصمیم گیری استفاده نماید؛ اینکه چه موقع نزد مشتری سکوت کند تا اینکه کالای خود را معرفی نماید. اما موفقیت یک نقاش یا تنیس باز حرفه ای به مهارت های خود انضباطی فردی و انگیزش فردی وی بستگی دارد. استین می گوید: «تفاوت جنسیت در هوش هیجانی مؤثر است».
 
ادامه دارد...
 
منبع: «هوش هیجانی» (مدیریت احساس، عاطفه و هیجان)،  رمضان حسن زاده و سیدمرتضی ساداتی کیا، صص 76-79، دانژه، تهران، اول، 1390.