مفهوم بیگانگی از کار،  شامل احساس بیگانگی و غریبگی و قطع ارتباط با کار، با محتوای کار و با خود است.
 

مفهوم از خودبیگانگی

بیگانگی انسان سخن دیروز، امروز و فردا نیست، بلکه این مفهوم از بدو پیدایش انسان با او همراه بوده است، با این تفاوت که نوع و میزان آن با توجه به شرایط تاریخی و موقعیتهای اجتماعی تغییر میکند. از بیگانگی به عنوان یکی از دشوارترین و غامضترین کلمات در زبان یاد کردهاند و تا مدتها در سه معنی حقوقی، روانی و جامعه شناختی به کار می رفت. در معنی حقوقی به معنای انتقال دادن، حواله و واگذاری حقوق یا مایملک است.
 

مفهوم جامعه شناسی از خودبیگانگی

در مفهوم جامعه شناختی، به معنای تنفر یا بیزاری، احساس انفصال، جدایی و دور افتادن از خود، جامعه و غیره است. در مفهوم روانشناسی و روان درمانی، به معنی جنون، شیدایی، شوریدگی است. خود واژه الیناسیون تا قرنها به مفهوم بیگانگی فکری بود. تا دهه 1940 بیگانگی در هر سه معنای فوق کاربرد داشت (گودرزوند و همکاران، 1393).
 
این واژه به طورخاص در دست نوشته های اقتصادی-فلسفی 1844 مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی به کار رفته است که با طبیعت انسانی بیگانه شده است. از خودبیگانگی به معنای جدایی از خود است و در اصطلاح به وضعی اطلاق می شود که در آن، انسان ها تحت چیرگی نیروهای خودآفریده شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرت های بیگانه در برابرشان می ایستند (کوزر، 1396).
 

مفهوم بیگانگی در نظام بوروکراسی

مفهوم بیگانگی را نیز می توان در نظام بوروکراسی جستجو کرد. به زعم مارکس، بوروکراسی به صورت یک نیروی جبار و خودکامه در میآید که در نظر عامه به صورت موجودی مرموز و بعیدالوصول جلوه گر شده، به این ترتیب بوروکراسی به صورت دنیای بسته ای در می آید (دلوی اصفهانی، 1394).
 
در رهیافت تاریخی، بیگانگی مفهومی کامًلا تاریخی دارد. به این معنا که اگر انسان بیگانه است باید از چیزی و در نتیجه ی علل معینی بیگانه شده باشد. عللی که کنش و واکنش رویدادها و اوضاع مرتبط با انسان به عنوان موضوع این بیگانگی است که در چارچوبی تاریخی خود را متجلی می کنند.
 
این مفهوم به تدریج از امور ذهنی به امور عینی انتقال یافت. ژان ژاک روسو در میانه قرن هیجدهم به بیگانگی انسان از طبیعت اشاره کرد. وی رویکردی اخلاقی به اثرات غیر انسانی بیگانگی داشت. هگل بیش از دیگر اندیشمندان به این مفهوم توجه کرد. بعد از او شاگردش کارل مارکس این مفهوم را با ابزار جامعه شناسی بررسی کرد. مفهوم از خودبیگانگی مفهومی است که بیشتر جنبه استعاره ای دارد. کاربرد این کلمه در جامعه شناسی بیشتر به معنی سقوط اصول و عدم ملاحظه اصول و موازین به کار می رود این کلمه در رشته های حقوق و پزشکی نیز معانی خاص خود را دارد (حسین زاده و همکاران، 1390).
 

مفاهیم از خودبیگانگی شغلی

الیناسیون (Alienation)یا به عبارت بهتر، از خودبیگانگی مفهومی است که بر آثار شمار زیادی از متفکران و اندیشمندان علم مدیریت و سازمان تأثیر گذاشته است. در این میان سه تن از صاحبنظران این حیطه که مفهوم فوق را به صورت جدیتری مورد بحث و بررسی قرار دادند، می توان از کارل مارکس، ماکس وبر و مآنهایم یاد نمود که هرکدام از آنها از اندیشه های وزینی در مورد از خودبیگانگی شغلی کارکنان برخوردار بوده و به طور مفصل در مورد عوارض فردی، سازمانی واجتماعی آن بحث نمودند.
 
 هم مارکس و هم وبر اظهار می دارند که از خودبیگانگی شغلی عبارت است از یک حالت یا احساسی که بر اساس آن، کار و شغل فرد یک عامل بیرونی برای وی محسوب شده و او در کار خود احساس استقلال درونی نمیکند. در هر حال به خاطر مشکل بودن تعریف دقیق این حالت از خودبیگانگی، از آن زمان به بعد تفاسیر متعدد و متفاوتی از این مفهوم انجام شده است (تسلیمی و همکاران، 1392).
 

الیناسیون چیست؟

واژة الیناسیون توسط اندیشمندان بسیاری بکار رفته است و آنچه در همه ی تعابیر مشترک است، نوعی انفصال و جدایی چیزی از چیز دیگر است. معمولا برای بیان دردهای مشترک بشری مطرح می شود. در اینجا به بیان بعضی از نظریات اندیشمندان درباره بیگانگی می پردازیم. دورکیم دو نوع آنومی را تمیز می دهد. یکی در سطح فردی و دیگری در سطح اجتماعی، آنومی در سطح فردی یا آنومیا نوعی احساس فردی از بی هنجاری است و نشان دهندة حالتی فکری که در آن احساسات فرد نسبت به خود وی سنجیده می شود. چنین حالتی همراه با اختلالات و نابسامانی هایی در سطح فردی بوده و او نوعی احساس ناهنجاری، پوچی و بی قدرتی را تجربه می کند. آنومی در سطح اجتماعی یا آنومی اجتماعی نشان دهندة نوعی اختلال و بی هنجاری جمعی است که در آن احساسات فرد با توجه به سیستم اجتماعی سنجیده می شود.
 
زمانی که توازن اجتماعی وجود ندارد، فرد فاقد وسیلة لازم جهت تنظیم رفتار خود و تطبیق آن با معیارهای اجتماعی مقرره و نیز فاقد احساس حمایت جمعی و پشتیبانی اجتماعی است. در چنین حالتی فرد ممکن است دست به رفتاری نابهنجار زده و در نهایت خود را از عضویت جامعه خلع کند (حسین زاده و دیگران، 1390).
از خودبیگانگی ریشه در نوشته های فیلسوف آلمانی، مارکس دارد. وی از خودبیگانگی شغلی را ماحصل مغایرت میان ماهیت نقش شغلی و ماهیت انسانی می دانست (نادی و همکاران، 1392).
 
از خودبیگانگی شغلی عبارت است از حالت جدایی روانشناختی که در تصویر فرد از خود و ارتباطات اجتماعی هم در درون و هم در بیرون محیط کار تعمیم می یابد (شرفی و همکاران، 1392).
 
به عقیده مندوزا و لارا (2007)، زمانی که کارمندی در محل کارش، کنترل فرآیند انجام کار را از دست می دهد؛ بیگانگی کار رخ میدهد. به نظر کانونگو (1983) در نتیجه ی عدم وجود استقلال و کنترل کافی در محل کار، ممکن است کارکنان بیگانگی را تجربه کنند. اگر محیط کار قادر به برآوردن نیازهای کارکنان برای دستیابی به استقلال فردی نباشد، در این حالت بیگانگی ایجاد میشود (سیلان و همکاران، 2011).
 
مفهوم بیگانگی از کار، جدا شدن شخص از سایر اجزای محیط خویش است و شامل احساس بیگانگی و غریبگی و قطع ارتباط با کار، با محتوای کار و با خود است (گودرزوند چگینی و دیگران، 1393).
 
در محیطی که کارگران از کار خود بیگانه اند، افراد نه کنترلی بر فرایند انجام کار دارند و نه در تصمیمگیری های سازمانی مشارکت می کنند (سولو و دیگران، 2010).

پی نوشت:
[1] - MENDOZA, M. J. S., LARA, P. Z. M
[2] KANUNGO, R. N
[3] CEYLAN
[4] SULU