یکی از مهمترین عواملی که سلامت روانی و جسمی کارکنان را به طور جدی در سازمان ها به خطر می اندازد، از خودبیگانگی شغلی است.
 

اهمیت توجه به از خودبیگانگی شغلی

مفهوم کار را باید در رابطة پویای انسان و طبیعت جستجو کرد. بنای تمدن بشری، توسعة ساختارهای اجتماعی، سیاسی، توسعة صنعت و فناوری، ایجاد مهارت های پیشرفته بشری همه در گرو بروز خلاقیت، استعدادها و توانایی های بشری است که طی قرنها از طریق فرآیند کار به ظهور می رسد.
 
کار اهمیت ضروری و حیاتی در زندگی بشر دارد کار تجلی عینی نیروهای در بشری است. جامعه شناسان معتقدند که اگر انتخاب کار ناصحیح، و با فرد ناسازگار باشد؛ تبعات منفی بسیاری در رفتار و شخصیت فرد بر جای میگذارد. چنانچه کار برای فردی که آن را انجام می دهد "امری خارجی "تلّقی شود، در معنای خاص کلمه، کاری از خود بیگانه کننده است (توسلی و همکاران، 1395).
 
یکی از مهمترین عواملی که سلامت روانی و جسمی کارکنان را به طور جدی در سازمان ها به خطر می اندازد، از خودبیگانگی شغلی است. از خودبیگانگی یکی از نتایج مهم و بارز جامعه پذیری ناموفق در سطح افراد و اجتماعی کردن نامطلوب و غیرکارآمد در سطح نهادها و سازمان هاست که نشان دهندة انفصال فرد از نظام باورها، ارزش ها، هنجارها و الگوهای عمل، اهداف سازمانی و انتظارات جمعی است (زکی، 1390).
 

وضعیت اقتصادی و اجتماعی

اگر اوضاع اقتصادی و اجتماعی ایی که کار در آن انجام می شود به گونه ایی باشد که کارگر احساس کند از او بهره کشی می شود، باز هم کارگر در معرض خطر از خودبیگانگی قرار خواهد گرفت. برای کارگر مهم است که احساس کند، کارش منصفانه و به تناسب مهارت و کوشش اوست و دستمزد وی متناسب با دستمزد سایرگروه های کارگری پرداخت می شود (توسلی و همکاران، 1395).
 
به عقیده نسوردین و همکارانش (2005)، بیگانگی از کار اشاره دارد به این موضوع که کارمندان ممکن است در محل کار قادر به برآوردن نیازهای اجتماعی خود نباشند (سولو و دیگران، 2010).
 
امروزه به دلیل بروز پدیده ی بیگانگی از کار، فرآیند کار دچار اشکال شده و این باعث میشود که کار نتواند به کارکرد واقعی خود در ابعاد گوناگون فردی، اقتصادی و اجتماعی برسد، از یک حالت نابهنجار ونامطلوب برخوردار شود و موجب توقف رشد و پویایی فرهنگی، از هم پاشیدگی ساخت اجتماعی، سوء انسجام اجتماعی و ... گردد. همه این موارد تداوم حیات جامعه را به خطر می اندازد.
 

عدم کنترل محیط خود

افراد فکر می کنند که قادر به کنترل محیط خود و محصولات ساخته دست خود نیستند و احساس میکنند از طرف مسئولین فراموش شده اند. نقشی در اداره امور ندارند و دقیقاً طبق برنامه ریزی دیگران باید کار کنند، هیچ گونه ملاک و شایستگی و لیاقت در ارتقاء شغلی آنان موثر نیست. به این جهت از منابع به نحو مطلوب استفاده نمی گردد و اثربخشی فردی کاهش می یابد. در چنین شرایطی کارکنان خود را تابع دستورات می بینند و در اصطلاح میلز  به " آدمک بشاش" تبدیل می شوند (گودرزوند چگینی و دیگران، 1393).
 
با توجه به چارچوب های نظری موجود، بیگانگی شغلی ممکن است به عنوان اختلال در تصمیم گیری در محل کار، به علت عدم وجود اطلاعات مناسب و نیز عدم وجود زمان کافی برای پردازش مناسب اطلاعات در نظر گرقته می شود که می تواند منجر به احساس از دست دادن رفاه در فرد شود نیز تأثیر نامطلوبی در نگرش به زندگی در آینده داشته باشد. اختلال در تصمیم گیری ممکن است با کار سخت و شرایط سازمانی ایجاد شود، مانند کار ضعیف سازمان، خواسته های بالای کار و کنترل کم برکار و می تواند منجر به کاهش توانایی افراد در کار و نیز خروج پیش از موعد کارکنان از کار حرفه ای شود (کامرینو و دیگران، 2005).
 

ابعاد از خودبیگانگی شغلی

به طور کلی، از خودبیگانگی شغلی به عنوان یک مفهوم چند بعدی در نظر گرفته شده است. دو بعد اصلی از خودبیگانگی شغلی عبارتند از ناتوانی و بی معنایی.  ناتوانی به این معناست که کارمند احساس می کند که در محل کار هیچ گونه کنترلی بر آنچه که در محل کار رخ می دهد، ندارد و بی معنایی به این معناست که کارمند، کار خود را مهم و باارزش نمیداند؛ به عنوان مثال هیچ ارزشی برای جامعه و یا مشتریان خود قائل نیست. این دو بعد؛ که به عنوان ابعاد کلیدی از خودبیگانگی شغلی محسوب می شوند؛ تأثیر بسیاری بر روی نتایج کار مانند رضایت شغلی و رفتار شهروندی و سازمانی دارند (تامرز و همکاران، 2013).
 
سیمن (2000) تعبیر و تفسیر تازه تری را در مورد از خودبیگانگی شغلی ارائه داده است. در ابتدا سیمن در صدد شفاف نمودن معنای این مفهوم از طریق شناسایی پنج بعد از خودبیگانگی شغلی برآمده است:
 
1)ناتوانی
به معنای فقدان خودمختاری و استقلال در کارکنان به علت آزادی محدود برای اعمال کنترل بر فعالیت های کاری (نادی و همکاران، 1392).
 
به نظر سیمن، شاید ایده بیگانگی به مشابه بی قدرتی یا ناتوانی، تحت تأثیر سنت مارکسیتی رایج ترین کاربرد را در متون موجود داشته باشد. به رغم او، این شکل یا این جنبه از بیگانگی را می توان چنین درک کرد که انتظار یا احتمال شخصی نمی تواند تعیین کننده دستاوردها یا نیروهای کمک یای باشد که در حاصل رفتار خود جستجو می کند (کوزر و روزنبرگ، 1396).
 
2)بی معنایی
به معنای ناتوانی در ارتباط دادن تالشهای خود به یک هدف والا (نادی و همکاران، 1392).
 
دومین کاربرد عمده مفهوم بیگانگی را می توان تحت عنوان بی معنایی تعریف کرد. این جنبه یا این شکل از بیگانگی بر پایه شعور شخص در فهم و رویدادهایی است که او در آن رویدادها شرکت دارد. ممکن است در کابرد مفهوم بیمعنایی، حد بالایی از بیگانگی مدنظر باشد و آن هنگامی است که شخص نمیداند به چه چیز باید اعتقاد داشته باشد یعنی زمانی که حداقل معیارهای فردی برای تصمیم گیری مشخص فراهم نیست.
 
3)بی هنجاری
چنین تعریف شود که در این وضعیت، انتظار زیادی می رود که از نظر اجتماعی برای رسیدن به هدف های معین، نیاز به رفتارهای تأیید نشده وجود دارد.
 
بی هنجاری، اقتباسی است از توصیف دورکیم درباره آنومی و به شرایط هنجاری اشاره دارد. در کابرد سنتی، بیهنجاری دلالت بر وضعیتی دارد که در آن هنجارهای اجتماعی که رفتار فردی را انتظام می بخشد، از هم گسیخته یا تاثیر خود را به عنوان قاعده رفتار از دست داده است. این مفهوم شکل سوم از خودبیگانگی را نشان می دهد. به پیروی از رابرت مرتون، وضعیت بی هنجاری از نظر فرد ممکن است چنین تعریف شود که در آن وضعیت، انتظار زیادی می رود که از نظر اجتماعی برای رسیدن به هدف های معین، نیاز به رفتارهای تائید نشده وجود دارد.
 
4)انزواطلبی
زمانی اتفاق میافتد که هنجارهای رفتاری نمیتوانند به شکل مؤثر، فرد را به سمت اهداف فردیاش رهنمون سازد.
 
چهارمین مفهوم بیگانگی را سیمن تحت عنوان احساس انزوا مورد بررسی قرار داده است. منظور از کاربرد انزوا، فقدان سازگاری سازمانی، پرهیز از صمیمیت، اطمینان و جدیت در برخوردها از سوی فرد نیست.
 
در مجموع می توان گفت، از دید سیمن، احساس انزوا بعنوان یکی از معانی و ابعاد بیگانگی، واقعی ذهنی است که در آن فرد عدم تعلق و وابستگی با ارزش های مرسوم سازمان را در خود احساس می کند.
 
5)از خود بیزاری
که زمانی به وجود می آید که شغل بیشتر راهی برای ارضای نیازهای بیرونی است تا ابزاری برای بروز توانمندی های بالقوه فرد (کوزر و روزنبرگ، 1395).
 
پنجمین و آخرین تعبیری که سیمن به عنوان یکی از کاربردهای رایج مفهوم بیگانگی و جنبه ای مهم از آن یاد کرده، مفهوم احساس بیگانگی با خود است. یکی از شیوه های بیان این معنا از نظر سیمن، توجه به از خودبیگانگی به مثابه میزان وابستگی رفتاری معین به پاداش های قابل پیش بینی در آینده است. یعنی پاداش هایی که در بیرون از خود فعالیت وجود دارد. از این منظر آنچه بیگانگی از خویش به حساب می آید، اشاره به فردی دارد که ناتوان از فعالیت خود پاداشی است (نادی و همکاران، 1392).
 
پی نوشت:
[1] Nasurdin Ramayah & Kumaresan
[2] mills
[3] powerlessness
[4] meaninglessness
[5] Seeman
[6] normlessness
[7] isolation