ملیت :  ایرانی   -  قرن : 14
او درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) به شهادت رسید و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش را پیدا میکند.اما در عوض جشن 27سالگی خود را در محضر دردانه ی امام حسین (علیه السلام)و خاندان اهل بیت (علیهمالسلام) برگزار کرد.
خانواده‌ی شهید صبور و آرامند.زندگی ساده و بی ریایی دارند.وصیتنامه ی پسرشان را با عشق نشان میدهند.اتاق شهید از روز رفتنش تا به امروز دست نخورده باقی مانده است.فقط گاهی مادر گرد و غبار را از آن میزداید و با این کار خاطراتش را مرور میکنید.کادوهای جشن تولدش هنوز باز نشده و دست نخورده گوشه‌ی اتاق است.
پدر شهید:
 ما بچه ها (روح الله و رسول)را از همان کودکی طوری تربیت کردیم که وقتی که تهران بودیم تمام مجالس مذهبی آنها را هم می‌بردیم..
   یادم هست که آن موقع ها من موتور داشتم و حتی زیر باد و باران ،بچه ها را زیر بادگیر میگرفتم و می بردم ولی از مجالس جا نمی‌ماندیم.چون به مجالس مذهبی علاقه داشتیم.بچه‌ها هم بنا به توفیق اجباری همراه ما می آمدند.این مسائل بود که فرزندانم راه و روش درست را پیدا کردند.بخصوص رسول که بهتر تشخیص میداد.یعنی همان بصیرتی که رسول در دفاع از حریم ولایت داشت.
این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستونهای زندگی شان مؤثر بود.از همان دوران بچگی به دنبال نقاشی و درس عربی و قرآن بود. سوریه هم که رفته بود آنجا با بچه ها عربی صحبت میکرده است.به زبان عربی تسلط کامل داشت و در خانه هم اخبار را به زبان عربی گوش میکرد.
ماجرای رسول و قبرهای الوارثین در فکه :
من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از صدور قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع راهیان نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان می‌رفتیم منطقه. یک مقری داریم بنام الوارثین در فکه، اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود، به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که بچه‌ها شب می‌آمدند در این قبرها راز و نیاز می‌کردند و نماز شب می‌خواندند و برای هر شهیدی هم که شهید می‌شد ما یک قبر سمبلیک درست می‌کردیم، خلاصه رسول را توجیه کردم. هوا تاریک شد و وقت اذان رسید. ما نماز مغرب و عشا را در تاریکی در آن منطقه خواندیم و پس از نماز دیدم رسول نیست. آنقدر دنبال رسول گشتم و بالاتره متوجه شدم که در داخل یکی از این قبرها رفته و چفیه را کشیده روی سرش و به سجده رفته و در حال گریه کردن است. من این حالش را به هم نزدم و فقط یک عکس در همان حالت از ایشان گرفتم. رسول به هر جهت که بود بالاخره راه خودش را پیدا کرد..
🌴انتخاب محل دفن قبل از شهادت :
در سن 13 بود که وارد بسیج شد اوایل چون سنش کمتر از حداقل مورد نظر بود، قبول نمی‌کردند اما بالاخره رفت و عضو شد. رسول یک بعدی نبود، کوهنوردی می‌رفت، ورزش می‌رفت، دعای ندبه می‌رفت، خلاصه همه فن حریف بود. روزهای پنجشنبه بعد از بهشت زهرا(س) به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفت و به همراه پسرخاله‌اش تا صبح در آنجا می‌ماند.در همان جایی هم که الان دفن شده، عکس انداخته و گفته بود که مرا اینجا دفن کنید. کسی که واقعاً علم به شهادت دارد جای خودش را برای دفن تعیین کند، مصاحبه کند و بگوید مرا ببرید قطعه بهشت زهرا دفنم کنید و حتی اشاره می‌کند و با خنده می‌گوید نکند در قطعه منافقین دفنم کنید. چند ویژگی روح او را تکمیل کرد اول مطیع ولی امر زمان بود، اطاعت و دفاع از رهبری سرلوحه‌اش بود، در جریان فتنه ۸۸ به مدت یک هفته در خانه پیدایشان نشد و آرام و قرار نداشت. او در صف انقلابیون علیه فتنه گران به دفاع از نظام در راهپیمایی‌های سال۸۸ شرکت داشت.
ماجرای دعوا با معلم بر سر حمایت از رهبر انقلاب:
رسول از همان دوران بچگی به ولایت و حضرت آقا و دفاع از حریم ولایت خیلی علاقه داشت. کلاس دوم راهنمایی بود و من آن موقع محل کارم تهران بود اما در کرج ساکن بودیم. یک روزی مقام معظم رهبری قرار بود که برای دیدار به کرج بروند و مردم برای استقبال آماده می‌شدند و همه جا را چراغانی کرده بودند. من از سر کار برگشتم و دیدم رسول خانه است. چون شیفت صبح و عصر بود و باید عصر هم در مدرسه می‌بود. علت را از مادرش جویا شدم و گفت ظاهراً با معلمشان حرفش شده است. سپس از خودش پرسیدم و سوار ماشینش کردم و رفتیم مدرسه. خلاصه پی بردم سر همان علاقه‌ای هم که به ولایت داشت، با معلمشان دعوایش شده بودم. آن روز که حضرت آقا قرار بود تشریف بیاورند کرج، معلم اعتراض می‌کند و می‌گوید ما نمی‌دانیم این حکومت را چطور باور کنیم. از یک طرف می‌گویند اسراف گناه است، از یک طرفم هم شهر را چراغانی کرده‌اند و بروید و ببینید در شهر چه خبر است، تمام چراغ‌ها روشن و اسراف... تا اینجای حرفش می‌رسد پسر من هم بلند می‌شود و دفاع می‌کند و می‌گوید چراغانی که چیزی نیست ما نه تنها باید برای آقا قربانی می‌کنیم بلکه باید جانمان را فدای حضرت آقا کنیم. تا این حرف‌ها را می‌زند طرف دوام نمی‌آورد و می‌گوید خلیلی باز شما حرف زدی؟ اینجا یا جای شماست یا جای من! رسول هم از جای خودش بلند می‌شود و بیرونی می‌رود و می‌گوید چون شما استادی من به شما احترام می‌گذارم و من میروم.
شهید رسول خلیلی با تمام جانش از هرچه که بود و نبود دل کند و برای دفاع از حریم خواهر امام حسین ع جهاد کرد .سیدالشهدا هم هدیه ای برای نوکر بااخلاصش فرستاد تا مزارش بوسه گاه عاشقان حسینی شود..
یکی از دوستان شهید واسطه میشود تا  سنگی که بعد از تعویض سنگ داخل حرم امام حسین ع سالیان سال دست نخورده در انبارحرم مانده بود٬ اکنون سنگ مزار شهید رسول خلیلی شود...
خطاطی که قراربود روی سنگ رسول خلیلی بنویسد میگفت:شب پیش خواب دیدم مرا به حرم اباعبدالله الحسین آوردند و گفتند روی ضریح ما بنویس....
و چه فروتتنانه روی سنگ مزارت نوشته اند...پرکاهی تقدیم به آستان قدس الهی!
{اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک}
پدر شهید:
  مهمترین ویژگی شهید

اهرم هایی که باعث تقویت  روحیه ی معنوی او شد به این درجه برسد،توکل به خدا بود. در جای جای  وصیتنامه اش از خدا کمک میخواهد و حتی دلنوشته هایش را اگر ببینید ،میگوید خدایا کمکم کن به جایی برسم که خودم از نظر تقوا ،تدین،شجاعت  مثل شهدا باشم.