رضا ژاله
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد چهارم)
استاد رضا ژاله شاعر، طراح و هنرمند صنعتگرى كه با توجه به سازهاى زیبا و قابل بحثى كه در صنعت سازگرى دارد، معهذا آنطور كه باید و شاید، كارهاى این هنرمند وارسته و دوستداشتنى شناخته نشده و جا دارد كه از وى و كارهاى او در موسیقى سنتى و صنعت سازسازى بهرههاى بیشتر برد. پاى صحبت استاد رضا ژاله مىنشینیم و مىبینیم كه این هنرمند باارزش چگونه به دنیاى موسیقى و سازگرى كشانیده شد. عصر یكى از روزهاى پائیزى كه نگارنده با ایشان ملاقات داشتم وى درباره خود چنین گفت:
«اسم من محمدرضا و فامیلم ایلدارژاله به سال 1326 در هفده خردادماه مىباشد.
شهرى كه در آن پاى به عرصه حیات گذاشتم مشكینشهر یا (خیاو) در آذربایجان شرقى (استان اردبیل) است. پدرم قربانعلى ایلدارژاله مرد نظامى بود و اهل فن و سپاهى، مادرم ربابه نانهگلى خانهدار كه مادرى بود مهربان و بسیار عاطفى، مادرم اهل قزوین و پدرم اهل زنجان بودند.
دو برادر بزرگتر از خود دارم به نامهاى جمشید و محمد كه جمشید مثل پدر به شغل نظامى و محمد به فرهنگ رفت و آموزگار شد و من خود كارمند بانك ملى ایران در تهران مىباشم. درباره كودكى و محل زادگاهم باید بگویم كه این دوران را در دامان كوه سربرافراشته سبلان سپرى كردم كه از آتش اندرونش چشمههاى آب گرم و برفهاى رویش رودخانههاى پرآبى هدیه به مردم ساده و پاكاندیش مىكند. و باغهاى تشنه و چمنزارهاى وسیعش را به زلال قطرههایش سیرآب.
درههاى عمیقش را رودخانههاى پرآبش زیباتر مىكند و اشتیاق شكفتن را در شكوفههایش هر لحظه بیشتر و صداى پرندگانش را در گوش جانم هنوز بعد از سالها گذشت مىشنوم.
بعدازظهر یك روز بهارى بود، دستهایم را گرفت و من لحظهاى بعد خود را در آن طرف رودخانه (دیه آرخى) با برادرم محمد دیدم.
رقص شاخههاى درخت بید را از نوازش نسیم مىدیدم و آواز مرغ كوچكى را سارى كوینك (زرد ملیجه) مىشنیدم اما این بار شاخهها را بىتابتر و سارى كوینك را بىقرارتر مىدیدم، راستى چرا؟
دیرمان باغى (باغ آسیاب) با آن درختان گیلاس و سیبهاى فراوان میعادگاهى اهل دل بود و محل تفرج و تفكر عارفان و متفكران.
دستهایم در دست برادرم محمد بود و چشمهایم خیره به دستهاى مردى گردیده بود كه چیزى را در بغل نگاه داشته بود كه یك دستش عمودى مرتب بالا و پائین مىرفت و یكى افقى عقب و جلو. صورتش را نگاه كردم، جویبارى از اشك آهسته رو به پایین در سیمایش جریان داشت كه روى سازش مىریخت. به برادرم محمد گفتم: بوكیمدى؟ (كیه این). گفت:
«آقاى منصورى دى خانمى تزه اولوب هردن بى گلر بورا اتورار تار ورار آغلار». (این آقاى منصورى است خانمش تازه فوت كرده، اینجا مىآید، مىنشیند تار مىزند و گریه مىكند).
گفتم: «پس این سازى كه مىزند تار است؟» گفت: «آره» و من عاشق معشوق آقاى منصورى شدم و من از آن زمان به بعد، بارها و بارها صدایش را كه با منصورى حرف مىزد شنیدم و به خاطر سپردم. تا این كه عصر یكى از روزهاى غمانگیز پائیزى صداى لااللَّهالااللَّه را همراه با محمد رسولاللَّه (ص) كه منصورى تا گورستان را بدرقه مىكرد شنیدم و سالها درد هجر و جدائى من از تار و تارنواز آغاز و به درازا كشید.
پس از چندى پدرم كه بازنشسته شد و ما به تهران نقل مكان كردیم و در خیابان نواب چهارراه شكوفه كوچه صالحى پلاك 15 كه یك باب خانه قدیمى و محقر بود ساكن شدیم پدر مرا براى ادامه تحصیل در دبیرستان یادگار واقع در خیابان خوش ثبتنام كرد و پس مدتى با شخصى به نام غلامى كه تار و سهتار مىزد آشنا شدم. آشنائى من با آقاى غلامى كه در ساعات بیكارى در دبیرستان سهتارش را كه البته گاهى مىآورد و مىزد باعث شدت علاقه من به این ساز و همچنین تار شد.
برادرم جمشید برایم یك سهتار از فروشگاه گلبهار كه در لالهزار بود خرید به مبلغ نهصد ریال كه من این سهتار را در سال 1363 فروختم به صد برابر، یعنى نود هزار ریال، این ساز كاسه تركهاى توت و گردو، یكى در میان بود و ساخت مرحوم محمد عشقى بود و از روى علاقهاى كه به ساز داشتم روى دسته را صدفكارى كردم.
بعد از مدتى رفتم به كلاس موسیقى رودكى كه در خیابان سىمترى تقاطع حشمتالدوله بود و به مدیریت آقاى مهاجر و استادى آقاى بىآزار اداره مىشد. در این كلاس مشغول فراگیرى موسیقى شدم تا این كه یك روز ویولن شكستهاى را در سطل زباله دیدم كه شكسته و دور انداخته شده بود، آن را بردم به منزل و با حوصله تمام تعمیر كردم و به كلاس آوردم و چون خجالت كشیدم كه بگویم این ساز را از توى سطل زباله پیدا كردهام، لذا به متصدى كلاس ویولن آقاى حسین صمدى گفتم: «استاد این ویولن را خریدهام چطور است؟» ساز را گرفت و پنجهاى با آن نواخت و گفت: «این ساز، هم صدایش به گوشم آشناست و هم خودش». گفتم: «بله این همان سازى است كه شما دور انداخته بودید»؛ تشویق فراوانى كرد و من تقریباً دو سه ماهى به كلاس سهتار رفتم كه این برنامه به عللى متوقف شد تا سال 1359 براى خرید تار به مغازه آقاى بخشى واقع در میدان بهارستان رفتم، قیمت تار خیلى بالا بود. گفتم: «آقاى بخشى مىروم و خودم یك تار براى خودم مىسازم»، چند نفرى كه در مغازه وجود داشتند با این گفته من زدند زیر خنده كه این خندهها مرا در تصمیم خود جدىتر و مصممتر كرد.
فرداى آن روز، شروع كردم به خریدن وسائل كار و ابزار، تلفنى هم به یكى از سازندگان ساز كردم و گفتم: «استاد اگر اشكالى ندارد مىخواهم چند روزى، چند ماهى شاگرد شما باشم و البته نمىخواهم كه مزاحم جنابعالى گردم و به این شرط كه هیچوقت از شما چیزى نپرسم، من خودم با نگاه كردن، كار را یاد خواهم گرفت». گفت: «راست میگى؟» گفتم: «بله» گفت: «اتفاقاً به آدمى مثل تو نیاز ندارم» و گوشى تلفن را گذاشت. اسمش را در اینجا نمىبرم كه مبادا خداى ناكرده در جایى به زشتى از ایشان یاد شود.
به هر حال به كوشش خود ادامه دادم و گمان كنم اواخر سال 1359 بود كه یك تار ساختم از چوب توت و بردم نزد آقاى بخشى كه او پس از دیدن تار ساخت من گفت: «آى شیطون آخر آنچه را مىخواستى كردى». اتفاقاً براى تار همانجا یك مشترى پیدا شد كه به مبلغ هشت هزار و پانصد تومان فروختم و كسرى وسائل كارم را تهیه كردم، همچنین با فروختن اتومبیلم ماشین چوببرى و رندهبرقى را خریدارى كردم، از كمكهاى فكرى آقاى محمود قربانعلى كه در كارگاه فرهنگ و هنر بود خیلى زیاد استفاده كردم كه براى همیشه در زندگى از ایشان ممنون و سپاسگزار مىباشم و همیشه خود را مدیون این مرد اخلاق و هنر مىدانم، بعدها به ساختن سهتار هم مشغول شدم و سهتارهایى كه تاكنون ساختهام، بسیار است.
چند ساز ابتكارى هم با نامهاى، «دلگشا» (زهى) و «دلربا» (مضرابى) و «دلآرام»(زهى) ساختهام و یك ساز هم براى كوك سنتور به جاى دیاپازون.
به هر حال با علاقهاى كه من نسبت به وطنم ایران و این آب و خاك دارم و مردمان و آداب و سنن و فرهنگ عامه و موسیقى اصیل سنتى آن را دوست دارم و این موسیقى در تمام وجودم ریشه دوانیده و با خونم عجین شده، عمرم را در ساختن این آلات و ادوات موسیقى صرف كردهام. خوب یا بد بودن سازهاى من را شاید زمان سالها پس از مرگ من معلوم كند. خدا داناست، كه من هرگز از ساختن این سازها آلوده شده به مسائل مادى نیست، بلكه نظرم پیشرفت علم موسیقى این هنر آسمانى و والا بین هنرجویان است تا بتوانند با این آلات و ادوات هرچه بیشتر با این هنر مأنوس گردند.
در اینجا یادآور مىشوم كه چون قسمت اعظم عمر و وقتم را صرف این هنر والا و ظریف كردم و خیلى كمتر به خانوادهام رسیدم، از همسر مهربانم خانم راضیه سجادى تفرشى و دختران خوبم نرگش و نغمه و نسیم و دو پسرم محمد و مهدى كه مرا تحمل كردند، از اولى به خاطر كمبود محبتهاى همسرى و بقیه به سبب كسرى عطوفت پدرى عذرخواهى مىكنم و امیدوارم مرا در قبال خدمت كوچكى كه به موسیقى وطنمان ایران كردهام ببخشایند و در ضمن یادآور مىشوم كه از محبتهاى استادان عزیزم، بهنام وادانى و محسن راسخ و سعید تقىبیگلو كه همواره مرا مورد لطف خویش قرار دادهاند سپاسگزارى نمایم».
تمام سازهاى استاد رضا ژاله داراى تاریخ ساخت و اتمام و شماره و پرونده مىباشد.
فعالیت ها : : مشاهیر / صنعتگران
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}