احمد قوام
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)
معروف به «قوامالسلطنه»، در 1252 ش در تهران متولد شد. پدرش میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه از رجال دورهى ناصرى و جدش قوامالدوله وزیر دفتر استیفا بود. مادرش طاووسخانم دختر میرزا محمدخان مجدالملك سینكى صاحب رساله مجدیه و پدر میرزا علىخان امینالدوله است. قوام تحصیلات مقدماتى را به اتفاق برادرش حسن وثوق نزد معلمین خصوصى فراگرفت، سپس در زمینهى ادبیات فارسى و صرف و نحو عربى، عروض و قافیه و معانى بیان و ریاضیات قدیم ادامهى تحصیل داد و مدتى نیز در مدرسهى مروى به آموزش فلسفه و حكمت اشتغال ورزید. تلاش او در حسنخط موجب شد كه در عداد خطاطان درجهى اول روز قرار بگیرد.
قوام وقتى به سن رشد رسید، معتمدالسلطنه شمهاى از تحصیلات او و نمونهاى از خط او را نزد ناصرالدین شاه برد و براى فرزند خود تقاضاى شغل و لقب نمود. شاه وقتى از حسن خط و شیوهى نگارش این جوان واقف شد، او را جزء پیشخدمتان مخصوص قرار داد و ملقب به عنوان دبیر حضور كرد.
در سال 1314 ه.ق میرزا علىخان امینالدوله دائى او با پیشكارى ولیعهد به آذربایجان رفت و میرزا احمد دبیرحضور را نیز به عنوان منشى و رئیس دفتر مخصوص با خود به این ماموریت برد. چند ماهى پس از این ماموریت، امینالدوله به تهران احضار شد و به جاى میرزا علىاصغرخان امینالسلطان به صدارت رسید و قوام را منشى و رئیس دفتر خود نمود.
عبدالله مستوفى در تاریخ قاجار دربارهى این سمت دبیرحضور چنین مىنویسد: «منشىگرى صدراعظم در این ایام هم مثل سابق زیبائى خط و انشاء و امانت و صحت و پشتكار و هوش و فراستى لازم داشت كه در همه یافت نمىشد زیرا هنوز هم نوشتن نامه به طور مرتجل و بدون پیشنویس و قلمخوردگى از لوازم كار به شمار مىآمد. عهده كردن این كار زیردست نویسنده دقیق و صاحب خطى مانند امینالدوله كار هر بافنده و حلاج نبوده و آقاى دبیرحضور تمام مزایاى شغل را از زیبائى خط و انشاء مرتجل و امانت و پشتكار حائز بود».
میرزا احمدخان دبیر حضور مادام كه امینالدوله صدراعظم بود، در آن سمت حساس قرار داشت. پس از كنارهگیرى امینالدوله، راه اروپا را پیش گرفت و متناوبا قریب 3 سال در اروپا به تكمیل تحصیلات و آموزش زبانهاى خارجى اشتغال ورزید. در 1322 ه.ق عینالدوله صدراعظم شد، دبیرحضور را به تهران فراخواند و به او مقام و عنوان وزیر رسائل داد. این سمت در آن ایام در حقیقت معاونت اجرائى و ادارى نخستوزیر بود. در سفر سوم مظفرالدین شاه به اروپا در زمرهى همراهان قرار گرفت. پس از بازگشت به تهران، با دریافت لقب وزیرحضور، رئیس دفتر مخصوص مظفرالدین شاه شد. او در این سمت توانست اعتماد شاه را نسبت به خود جلب كند. قوام در اثر توقف طولانى در اروپا و مطالعه در نوع حكومتها به حكومت قانون و مشروطیت بستگى داشت و از این رو از سنگر دفتر مخصوص، شاه را تشویق به اعطاى مشروطیت مىنمود. اقدامات قوام و اعلمالدوله ثقفى پزشك مخصوص در این باره قابل تقدیس است. قوام فرمان مشروطیت را به خط زیباى خود نوشت و آن را براى امضاء نزد مظفرالدین شاه برد و در اثر اصرار سرانجام فرمان را به توشیح رسانید.
قوام در 1324 پس از فوت نریمانخان قوامالسلطنه وزیرمختار ایران در اتریش با اهداء 25 هزار اشرفى براى خود از شاه لقب قوامالسلطنه گرفت.
قوام از تاریخ صدور فرمان مشروطیت تا فتح تهران، كار دولتى نداشت و گاهى به عنوان میانجى بین مشروطهخواهان و مستبدین مىشد و یا بعضى تندروىها را تعدیل مىكرد.
پس از خلع محمدعلى میرزا و ادارهى كشور وسیلهى سپهسالار و سردار اسعد از طرف سردار اسعد به معاونت وزارت داخله منصوب شد. ظاهرا مقام وزارت با سردار بود ولى او عملا هیچگونه مداخلهاى در كارها نداشت. قوام سازمانى بر اساس كشورهاى اروپائى براى وزارت داخله پىریزى كرد و مسئولیتها را مشخص نمود و براى احراز مشاغل ضوابطى تعیین نمود. در مرداد 1289 در كابینهى اول مستوفىالممالك، وزارت جنگ را احراز كرد. قوامالسلطنه در این سمت توانست لایحهى خلع سلاح مجاهدین را از تصویب مجلس بگذراند. همچنین از خودسرىهاى بختیارىها و تروریستها جلوگیرى كند. ستارخان و فدائیان او كه مسلح و غالبا موجب بروز حوادث ناگوارى در شهر مىشدند، خلع سلاح شدند. در زدوخوردى كه بین قواى دولتى و فدائیان ستارخان در پارك اتابك به وقوع پیوست، ستارخان گلوله خورد. قوام در همین سمت قیمتى براى سلاح مردم تعیین كرد و با قیمتى مناسب آنها را خرید و تحویل انبار مهمات وزارت جنگ داد.
در 1290 ش در كابینهى دوم محمدولىخان سپهدار تنكابنى به وزارت عدلیه منصوب شد و در مرداد همان سال در هیئت دولت صمصامالسلطنه بختیارى به وزارت داخله رسید و در هر سه ترمیم كابینه در وزارت داخله باقى ماند. در 1291 در كابینهى محمدعلىخان علاءالسلطنه وزارت مالیه را عهدهدار گردید. در 1296 در نخستوزیرى دوم علاءالسلطنه وزیر داخله شد. در كابینهى سلطان عبدالمجید میرزا عینالدوله همچنان مقام وزارت داخله را حفظ كرد.
در 1296 قوامالسلطنه به جاى كامران میرزا قاجار به ایالت خراسان منصوب شد. پس از ورود به مشهد، خود را فرمانرواى كل ایالت خراسان و سیستان خواند. در این ماموریت، قوامالسلطنه اقدامات چشمگیرى براى ایجاد امنیت از طریق تقویت ژاندارمرى و شهربانى به عمل آورد و اعتباراتى از مركز براى تهیهى تفنگ و مهمات دیگر تحصیل نمود. یاغیان و طاغیان را سر جاى خود نشاند و به این استان پهناور امنیت نسبى بخشید. در همین ایام موجبات انتقال كلنل محمدتقىخان پسیان را براى ریاست ژاندارمرى خراسان فراهم نمود و ساز و برگى مناسب و در خور یك واحد نظامى قومى براى او تدارك دید و از هر جهت كلنل را مورد تایید و تشویق قرار داد.
قوامالسلطنه تا پایان 1299 در استان خراسان مستقر بود. بعد از كودتاى 1299و نخستوزیرى سید ضیاءالدین طباطبائى و صدور ابلاغ اعلامیههاى تازه نخستوزیر از مركز توضیح بیشترى خواست ولى سید ضیاء كه از او بیم داشت، دستور توقیف او را به كلنل محمدتقىخان پسیان داد روز سیزده نوروز 1300 هنگامى كه قوام با كالسكهى مخصوص خود از باغ ملكآباد عازم شهر بود، در مقابل ژاندارمرى توسط ماژور اسمعیلخان بهادر معاون كلنل دستگیر و زندانى شد و كلنل عهدشكنى خود را نسبت به ولى نعمت خود كه سوگند وفادارى به او خورده بود شكست. كلنل پس از دستگیرى قوام، اموالش را مصادره كرد و او را تحتالحفظ با گارى پستى به تهران فرستاد و تحویل زندان قصر داد.
در خردادماه 1300 سید ضیاءالدین از ریاست دولت معزول و به اروپا تبعید شد و شهابالدوله شمس ملكآراء رئیس تشریفات سلطان احمدشاه فرمان نخستوزیرى قوامالسلطنه را در زندان قصر به او ابلاغ كرد.
قوام در چهاردهم خرداد رئیسالوزراء شد. در همین كابینه براى جلوگیرى از تندروهاى سردارسپه، مصدقالسلطنه را به وزارت مالیه معرفى كرد و از مجلس براى او اختیارات گرفت و در تمام مدت نخستوزیرى، وزارت داخله را خود متصدى گردید. قوام پس از نه ماه زمامدارى و یك سلسله اقدامات بنیادى، در بهمنماه همان سال جاى خود را به مشیرالدوله داد ولى مشیرالدوله بیش از چهار ماه نتوانست دولت را اداره كند و كنار رفت و مجلس بار دیگر قوامالسلطنه را به ریاستالوزرائى برگزید. قوام در این دوره از نخستوزیرى مورد تایید مدرس و اصلاحطلبان بود. در این دوره، قوام لایحهى تشكیل بانك ملى و استخدام مستشاران آمریكائى را براى امور مالى تقدیم مجلس كرد. نخستوزیرى دوم قوامالسلطنه، حدود هشت ماه طول كشید و مستوفى جانشین او شد.
قوام در 1302 ظاهرا به جرم توطئهاى علیه وزیر جنگ تحت تعقیب قرار گرفت و مدتى توقیف بود تا در اثر وساطت عدهاى از زندان آزاد و رهسپار اروپا گردید و سالها به صورت انزوا و تبعید در اروپا به سر مىبرد تا اینكه در اثر وساطت وثوقالدوله و ذكاءالملك فروغى به تهران آمد و دور از كارهاى سیاسى در لاهیجان به كشاورزى مشغول شد. بعد از شهریور 1320 بار دیگر قوام وارد صحنهى سیاست شد و خود را كاندیداى نخستوزیرى كرد. فروغى براى رهائى از تحریكات قوام، او را به عضویت كابینه دعوت نمود ولى قوام نپذیرفت و همچنان در كمین نخستوزیرى نشست. قوام، محمدرضا پهلوى را جز یك بار در دوران خردسالى ندیده بود. در 1301 كه قوامالسلطنه نخستوزیر و سردارسپه وزیر جنگ بود، رضاخان از رئیسالوزراء و وزیران براى صرف ناهار در منزل ییلاقى خود كه بعدها سعدآباد نامیده شد، دعوتى به عمل مىآورد. در آن روز سردارسپه فرزند سهسالهى خود را نزد قوامالسلطنه مىبرد و قوام نیز بر حسب رویه رجال و متعینین، كودك را در آغوش گرفته مشتى اشرفى طلا در جیب او مىریزد. دیگر از آن تاریخ به بعد، شاه جدید را ندیده بود. توسط شكوهالملك پسرعموى خود تقاضاى ملاقات مىكند. شاه او را مىپذیرد و قوام وقتى وارد اتاق شاه مىشود، بدون رعایت تشریفات مىگوید آه چقدر بزرگ شدهاى. شاه از این جمله كه جنبهى تحقیر در آن نهفته بود، از قوام نفرت پیدا مىكند و همیشه انزجار خود را ابراز مىكرد. در این ملاقات، شاه از قوام خواهش مىكند كابینه را تقویت كند. قوام با صدور اعلامیهاى شایعهى نخستوزیرى خود را تكذیب مىنماید.
در مرداد 1321 مجلس سیزدهم به نخستوزیرى قوام راى اعتماد مىدهد و شاه ناچار فرمان نخستوزیرى او را صادر مىكند. اشغال ایران از طرف متفقین قحطى و كمبود مواد غذائى، تورم شدید اقتصادى و بیكارى، دولت قوام را با مشكلات بزرگى روبرو ساخت. با وجودى كه از تنى چند از رجال صدر مشروطیت در كابینهى خود دعوت كرد، معالوصف نتوانست به اوضاع كشور سر و صورتى بدهد. در 17 آذر همان سال مردم شورش كردند، به داخل مجلس ریختند، عدهاى از نمایندگان را مجروح ساختند، دكاكین به غارت رفت، ساختمانها به آتش كشیده شد و حتى خانهى قوامالسلطنه را آتش زدند و حكومت نظامى تمام مطبوعات را منحل كرد و مدیران آنها را به زندان انداخت، فقط نشریهاى به نام اخبار روز از طرف دولت منتشر مىشد كه حاوى اخبار جارى روز بود. قوام در محیط اختناق و خفقانى كه به وجود آورده بود، نتوانست ادامه حكومت دهد، ناچار از كار كنار گرفت و مجددا صندلى صدارت را به سهیلى داد. مجلس چهاردهم در روزهاى آخر عمر خود به فكر تعیین نخستوزیر مقتدرى افتاد كه بتواند بر مشكلات فائق آید. ماجراى آذربایجان و خراسان و فارس و اصفهان هر كدام در نوع خود مشكل بزرگى بودند. اوضاع درهمریختهى كردستان و تهدید قاضى محمد به استقلال، خود داستانى مفصل بود. در آن ایام موتمنالملك ذخیرهى سیاسى كشور و قوامالسلطنه رجل استخواندار، كاندیداى نخستوزیرى بودند. پس از اخذ راى، آراء آنها برابرى مىكرد و هر كدام پنجاه راى موافق داشتند. سید محمدصادق طباطبائى رئیس مجلس، در راى شركت كرد و به نفع قوام راى خود را در گلدان انداخت و بدین ترتیب با یك راى اضافى، قوام بر رقیب خود موتمنالملك فائق آمد و زمام امور را در دست گرفت. قوام، دو تن از نخستوزیران سابق یعنى سهامالسلطان بیات و دكتر احمد متیندفترى را به كابینه برد ولى مجلس مخصوصا فراكسیون حزب توده، با عضویت متین دفترى به شدت مخالفت كردند و قوام ناچار از او صرفنظر كرد و دولت و كشور را به دست سهامالسلطان بیات سپرد و خود با هیئتى از كارشناسان سیاسى و اقتصادى و مطبوعاتى عازم مسكو شد تا قضیهى آذربایجان را حل كند. قریب ده روز در مسكو به سر برد. در نخستین روزهاى اقامت خود به هیچ وجه توفیقى در كار به دست نیاورد، حتى مقامات رسمى شوروى از مذاكره با او خوددارى كردند. قوام در مسكو تصمیم به استعفا گرفت كه از همانجا به اروپا برود ولى همكاران او را به مقاومت بیشترى ترغیب كردند و مراتب را تلگرافى از موتمنالملك مشورت نمودند. موتمنالملك پاسخ داد قدرى تامل كنید. قوام چند روز توقف خود را در مسكو ادامه داد تا اینكه استالین آمادگى خود را براى مذاكره با قوام اعلام نمود و قرار شد قوام به دیدار استالین برود. قوام این ملاقات را نپذیرفت و پیغام فرستاد كه او در راس هیئتى به مسكو آمده و اگر ملاقاتى مىشود بایستى كلیه اعضاء هیئت او حضور داشته باشند. استالین ناگزیر پیشنهاد قوام را پذیرفت و روز بعد قوامالسلطنه و هیئت او وارد اتاق كار استالین شدند. قوام در صندلى مقابل میز استالین قرار گرفت و بقیهى اعضاء در روى مبلهاى سالن نشستند. در این موقع استالین سیگارى از روى میز برداشته و پس از روشن كردن سیگار، مشغول كشیدن سیگار مىشود بدون اینكه به قوام سیگار تعارف كند. قوام بلافاصله از جعبه سیگار خود سیگارى بر لب مىنهد و ظاهرا به دنبال فندك در جیبهاى خود مىگردد. استالین فندك خود را روشن كرده سیگار قوام را آتش مىزند. مذاكرات قوام و استالین رضایتبخش بود و قوام با وعدهى واگذارى نفت شمال به روسها در صورت تصویب مجلس شوراى ملى، موضوع تخلیهى ایران و خودمختارى آذربایجان را با رهبر شوروى توافق مىكند. او پس از مراجعه از شوروى چندى بعد كابینهى خود را ترمیم كرده و سه تن از اعضاء حزب توده را داخل كابینه نمود و حزبى به نام دموكرات ایران تاسیس كرد. شاه را موظف كرد در حدود قانون اساسى سلطنت كند و در امر حكومت مداخله ننماید. حتى قسمتى از اختیارات قانونى شاه را محدود نمود مثلا در فرامینى كه شاه صادر مىكرد، همیشه نوشته مىشد پیشنهاد نخستوزیر، قوام دستور داد تمام فرامین دربار را تعویض نمایند و به جاى پیشنهاد «تصویب و موافقت قوامالسلطنه» را افزود. به هیچوجه به توصیههاى شاه و خاندان پهلوى ترتیب اثر نمىداد، در مجالس رسمى و بازدیدها گاهى دیرتر از شاه حضور مىیافت و زمانى جلوتر از او حركت مىكرد. پس از حل مسئلهى آذربایجان و فارس و كردستان، شاه خدمات او را صادقانه ستود و به او عنوان و لقب جناب اشرف كه قبلا از طرف سلطان احمدشاه هم داده شده بود، اعطاء كرد. قوام قریب بیستماه بلامنازع حكومت كرد تا سرانجام در اثر فشار افكار عمومى انتخابات دورهى پانزدهم را با دخالت كامل حزب دموكرات ایران انجام داد و ظاهرا تمام سرسپردگان خود را به مجلس فرستاد و در آن مجلس فراكسیونى به نام دموكرات ایران با اكثریت قاطع تشكیل شد. لیدر فراكسیون ملكالشعراى بهار بود. شاه پس از حل قضیهى آذربایجان از محبوبیتى كه براى او در بین عامه فراهم شده بود، رشك مىبرد و مىخواست اعادهى امنیت در كشور و سایر اصلاحات توسط او انجام گیرد، لذا در مقام مبارزهى پنهانى با قوام برآمد. ابتدا وزراى نظامى را تحریك كرد كه با قوام سرشاخ شوند. قوام هر دو آنها را كه سپهبد احمدى و سرلشكر آقاولى بودند، از كابینه خارج ساخت. بعد عدهاى از وزراء را پنهانى تحریك كرد و آنها به حالت اجتماع استعفا دادند و قوام ضرورتى براى راى اعتماد نمىدید، معالوصف به اتفاق تنها وزیر كابینه سیدجلالالدین تهرانى كه مستعفى نشده بود، به مجلس رفت و نطق مفصلى ایراد كرد و تقاضاى راى اعتماد نمود. سردار فاخر كه چشم به مقام قوام دوخته بود و با شاه سر و سرى داشت، موجبات سقوط قوام را فراهم نمود و مآلا اكثریت به او راى عدم اعتماد دادند و نخستوزیرى او در آذر 1326 ساقط شد. پس از چند روز راه اروپا را پیش گرفت. از آن همه افراد حزب و دوستان و آشنایان، تنها یك نفر در فرودگاه او را بدرقه كرد، آن هم سید جلالالدین تهرانى بود.
شاه پس از سقوط قوام ساكت ننشست و به وسیلهى ایادى خود مشغول پروندهسازى شد تا خدمات قوام را از ذهن مردم خارج كند و خود را قهرمانى ملى قلمداد نماید. اعلام جرمهاى متعدد در مجلس و دادگسترى به جریان افتاد ولى چون هیچ كدام محتوا نداشت، به جائى نرسید. قوام مدتها در اروپا باقى ماند تا اینكه شاه تصمیم گرفت به قانون اساسى شبیخون بزند و چند اصل آن را به نفع خود تغییر داده، اختیار انحلال مجلسین را براى خود بگیرد، لذا دستور مجلس موسسان صادر شد. قوامالسلطنه از اروپا عریضهى سرگشادهاى براى شاه نوشت و مدلل ساخت كه تغییر قانون اساسى نه به مصلحت شاه و نه ملت است، این خونبهاى پدران را نباید ملعبه نمود و راهى براى تغییر آن باز كرد. شاه از نامهى قوام برآشفت، جوابیهاى تهیه و به امضاى حكیمالملك وزیر دربار براى قوام فرستاد و تمام مفاسد كشور را متوجه زمامدارى قوامالسلطنه ساخت. قوام پس از چندى، پاسخى به نامهى شاه داد. این نامه را فقط روزنامهى داریا به مدیریت حسن ارسنجانى انتشار داد. از نظر ضبط در تاریخ، نامهى قوام عینا در زیر به نظر مىرسد. ضمنا شاه عنوان و لقب جناب اشرف را نیز از او سلب نمود.
در جواب عریضهى سرگشاده كه چندى قبل به حضور همایونى عرض كرده بودم نامهاى به امضاى جناب آقاى حكیمالملك به اینجانب رسید كه تاریخ آن 19 فروردین بود و در روزهاى آخرین فروردین كه به دستور طبیب در جنوب فرانسه بودم به اینجانب ابلاغ گردید. در آن موقع به شهادت جمعى از آقایان قریب بیست روز بیمار و بسترى بودم و بعد هم برحسب وقتى كه از جراح متخصص اذن گرفته بودم بایستى روز 27 ماه مه (16 اردیبهشت) براى عمل جراحى به لندن مىرفتم این بود كه پس از رفع كسالت براى ویزاى گذرنامه به پاریس آمد و روز 16 اردیبهشت وارد لندن شدم. بدیهى است در جریان عمل جراحى امكان خواندن و نوشتن و فرصت ایراد جواب غیرمقدور بود. اكنون كه از بیمارستان بیرون آمده با حال ضعف و نقاهت تحتنظر طبیب و جراح در لندن اقامت دارم و فرصت محدودى براى مطالعه جراید تهران حاصل است با كمال تعجب ضمن شایعات جراید در روزنامهى اطلاعات ملاحظه شد كه اینجانب نامهاى به علیاحضرت ملكه مادر به طهران فرستاده و تقاضا كردهام اجازه داده شود به طهران مراجعت نمایم و نیز نوع انتشارات سبب شد كه با حال كسالت اولا شایعات مزبور را تكذیب كنم، زیرا در خود گناه و خطائى نمىبینم كه مورد عفو و اغماض ملوكانه واقع شوم و بنابراین هر وقت طبیب اجازه دهد به وطن عزیز خود مراجعت خواهم كرد و ثانیا چنانچه آقاى ابراهیم حكیمى را بىجواب مىگذاشتم مثل این بود كه مندرجات آن را تصدیق كرده باشم و از مدلول جواب واضح بود كه آنچه را شرح دادهاند بر حسب ابتكار شخص ایشان نبوده، چه عمرى است با ایشان رفاقت و خصوصیت داشتهام و در تمام این مدت كلمهاى برخلاف نزاكت و احترام از ایشان نسبت به خود نشنیدهام. پس مسلم است كه آنچه را ایشان امضاء نمودهاند ابلاغ فرمایشات همایونى بوده. بنابراین روى سخن و در عرض جواب به پیشگاه ملوكانه است نه به جناب ابراهیم حكیمى و چون در خاتمهى نامه ابلاغ نمودهاند كه حسبالامر در آتیه از عرض عرایض به حضور همایونى خوددارى شود ناچار جواب تقریرات را به وسیلهى رجال خیرخواه و جراید به عرض برسانم تا برخلاف اراده مبارك عمل و اقدامى نكرده باشم.
آنچه را در عریضه سرگشاده به عرض رساندهام تنها عقیده فدوى نبوده بلكه نظر علماى اعلام و متفكرین عالیمقام و وطنپرستان ایران بوده است كه جز خیر و سعادت مملكت و صلاح شخص شخیص سلطنت نظرى نداشتهاند و جاى بسى تاسف است كه عرایض خیرخواهانه به جاى حسن قبول تولید ملال و كدورت نموده تا حدى كه قسمت اعظم مشكلات موجود را نتیجهى دوران زمامدارى فدوى دانستهاند.
اعلیحضرت همایونى اگر اندكى صرف وقت فرموده به تاریخ قرن اخیر ایران مراجعه فرمایند توجه خواهند فرمود كه دوران زمامدارى فدوى از جهانى مشكلترین و هولناكترین ازمنه تاریخ ایران بوده و اگر فدوى به وظیفهى وطنپرستى جرات نموده قبول مسئولیت كردهام و مصدر خدمت بوده یا مرتكب خیانت گردیدهام تاریخ ایران و بلكه تاریخ دنیا قضاوت آن را كرده و یا خواهد كرد و جاى تعجب و تاسف است كه اعلیحضرت كه حامى و نگهبان مقام و احترام خدمتگزاران كشور هستند به جاى تشویق و تقدیر مىفرمایند زندگانى پلید خود را باید در گوشه زندان سپرى نمایم در صورتى كه اگر جسارتى كردهام از این نظر بوده است كه چون مملكت را مشروطه و اعلیحضرت را متجدد و شاهنشاه دموكرات مىدانستم لازم دیدم نظریات عموم را در كمال سادگى و صراحت براى خیر مملكت و صلاح شخص اعلیحضرت به عرض برسانم لكن از جوابى كه امر به صدور فرمودهاند جا دارد تصور شود كه اوضاع امروز با هفتصد سال قبل فرقى نكرده است چنانكه شیخ سعدى گوید «از تلون طبع پادشاهان برحذر باید بود كه وقتى به سلامى برنجد و دیگر وقت به دشنامى خلعت دهند» مىفرمایند اگر فدوى فراموش كرده یا تظاهر به فراموشى مىنمایم عواقب سوءسیاست و خیانتورزى فدوى به این كیفیت تجلى مىنمود كه اگر تفضل خداوند و غیرت ملى افراد آذربایجانى همراهى نمىكرد و فداكاریهاى ارتش دلیر این كشور تحت فرماندهى مستقیم اعلىحضرت نبود حال نام آذربایجان از تاریخ كشور زدوده شده بود.
اگرچه عرض ادب پیش یار بىادبى است
زبان خموش ولیكن دهان پر از عربى است
پرى نهفته رخ و دیو در كرشمه حسن
بسوخت عقل زحیرت كه این چه بلعجبیست
هزار عقل و ادب داشتم من اى خواجه
كنون كه مست و خرابم صلاح بىادبیست
افسوس و هزار افسوس كه نتیجهى جانبازیها و فداكاریهاى فدوى را با كمال بىرحمى و بىانضباطى تلقى فرمودهاند پس ناچارم برخلاف مسلك و رویه خود كه هیچوقت دعوى حسن خدمت نكردهام هر خدمتى را وظیفهى ملى و وطنپرستى خود دانستهام در این مورد با كمال جسارت و با رقت قلب و سوز دل به عرض برسانم كه به خداى لایزال قسم روزى كه تقدیرنامه اعلىحضرت به خط مبارك به افتخار فدوى رسید كه ضمن تحسین و ستایش فرموده بودند سهم مهم اصلاح امور آذربایجان به وسیلهى فدوى انجام یافته است متحیر بودم كه چگونه افتخار ضبط و قبول آن را حائز شوم زیرا غیر از خود براى احدى در انجام امور آذربایجان سهم و حقى قائل نبودم و فقط نتیجهى تدبیر و سیاست این فدوى بود كه به حمدالله مشكل آذربایجان حل شد و اهالى رشید و غیرتمند آذربایجان با سیاست فدوى یارى و همكارى نمودند و بعد كه بحمدالله اعلیحضرت با جاه و جلال تشریففرماى آذربایجان شدند- و برخلاف انتظار اعلیحضرت در بعضى نقاط استفادهجوئى و غارتگرى شروع شد- با تلگراف رمز عرض كردم اگر نتیجهى زحمات و اقدامات این است، از این تاریخ فدوى مسئول امور آذربایجان نیستم و اى كاش به جاى این تهمتها و بىانصافىها كه بر خود اهالى آذربایجان نیستم و اى كاش به جاى این تهمتها و بىانصافىها كه بر خود اهالى آذربایجان معلوم است در آبادى و عمران و رفع خرابىها و خسارتها توجه بیشترى مبذول شده بود كه اهالى رنجیده و فلكزدهى آنجا به اطراف و اكناف پراكنده نمىشدند، مال و حشم خود را براى معاش یومیه به ثمن بخس نمىفروختند و امروز بعد از چهار سال آذربایجان به صورت بهتر و آبرومندترى عرضاندام مىنمود.
جناب آقاى ابراهیم حكیمى با اطاعت امر ملوكانه انواع تهمت و افترا را نسبت به این فدایى ملت و مملكت ابلاغ نمودهاند پس چرا تكمیل و تصریح ننمودهاند كه تعهدات شوم اینجانب در مسكو چه بود یا اینكه گزارش مسافرت خود را به تفصیل
در مجلس شوراى ملى قرائت كردم نقشهى تجزیهى آذربایجان چگونه طرح شده و كى و چه وقت در مجلس شوراى ملى لزوم تغییر قانون اساسى را پیشنهاد كردهام و اگر هم وقتى اشاراتى كرده باشم راجع به تفسیر بعضى از مواد قانون اساسى بوده است نه تغییر آن. آن هم به این نظر بوده است كه حدود مسئولیت وزراء دستخوش پارهاى مداخلات غیرقانونى نشود و امور حكومت من جمیعالجهات به وسیلهى وزراء و تحت نظارت دقیق مجلس اداره شود و اینكه مىفرمایند دو نفر از وزراى كابینه را براى تغییر قانون اساسى مامور نمودهام برحسب و امر و فرمایش همایونى بوده است كه خواستم به عرض برسانند راهى براى تغییر قانون اساسى پیشبینى نشده است. آیا تمام این مقدمات دلیل نمىشود كه به ترتیبى كه به همه معلوم است جمعى را به نام مجلس موسسان دعوت نموده قانون اساسى را تغییر دهند یعنى همان قانون اساسى كه اعلیحضرت موقع قبول سلطنت حفظ و صیانت آن را تعهد نموده و سوگند یاد فرموده و كلامالله مجید را شاهد و ناظر قرار دادهاند و مرحوم فروغى رئیس دولت وقت تصریح نموده كه اعلیحضرت همایونى طبق قانون اساسى موجود سلطنت خواهند فرمود و اما اینكه مىفرمایند در كابینهى اول خود از مقام سلطنت انحلال مجلس را درخواست نمودهام اولا در آن موقع اكثریت مجلس طرفدار فدوى بوده است ثانیا البته در نظر مبارك هست كه یك روز فرمودند فلان نمایندهى خارجى عرض كرده است فدوى دعوى انحلال مجلس را كردهام و فرمودند اگر اینطور باشد پس من چه كاره هستم فدوى عرض آن شخص را تكذیب كردم و به عرض رساندم نه اعلىحضرت همایونى و نه رئیس دولت هیچكدام حق انحلال مجلس را ندارند و با اصرار تمام استدعا نمودم آن شخص را بخواهند و با حضور فدوى مواجهه نمایند تا صحت و سقم مطلب معلوم شود و با اینكه دو مرتبه عرض خود را تجدید كردم اقدامى نفرمودند و استدعاى فدوى به دفعالوقت گذشت. در نامهى مزبور نوشته شده است اصلاح و تكمیل قانون اساسى با توجه به سنت طبیعى یعنى اصل تكامل و ارتقاء صورت گرفته فدوى با هوش و ذكاوت فوقالعاده اعلیحضرت چگونه قبول كنم كه اعلیحضرت همایونى چنین فرمایشى را فرموده باشند زیرا قانون تكامل و ارتقاء را نمىتوان بدین طریق تاویل نمود كه حقوقى را كه بیش از چهل سال قبل ملت ایران دارا بوده اكنون كه افكار عموم ملل روشنتر و مبانى آزادى در همه جا محكمتر و كاملتر شده و براى مردم دنیا در تمام ممالك حقوق بیشترى شناخته شده است حقوق مردم ایران را به عنوان اصل تكامل و ارتقاء یعنى به طور معكوس لغو كرده و قانون اساسى كشور را به نفع قوه مجریه تغییر داد و ملت ایران را از حق مشروع و مسلم خود محروم نمود.
امر فرمودهاند در عریضه سرگشاده حقوق و حدود مقام سلطنت را بىپایه و مایه و بىادبانه و جسورانه تلقى نموده و اگر این حقوق تشریفاتى مىبود اكنون بنیان نظام كشور از بیخ و بن بركنده شده بود. فدوى آنچه را به عرض رساندهام معمول ممالك مشروطه دنیا و مدلول قانون اساسى ایران بوده است و چنانچه عدهاى از قضات محترم و عالىمقام كشور و متخصصین خارجى را مامور مىفرمودند كه عرایض فدوى را با قانون اساسى موجود تطبیق نمایند صحت و سقم عرایض فدوى معلوم مىشد و نظرى جز این نداشتهام كه اعلیحضرت سالهاى فراوان با كمال محبوبیت بر اریكهى سلطنت برقرار باشند و مقام شامخ سلطنت را آلوده امور حكومت نفرمایند و به معمول سلاطین مشروطه و قانون اساسى ایران از مسئولیت و طرفیت با مردم مصون و محفوظ مانند. مىفرمایند ضرورت پارهاى اصلاحات از قبیل تمدید مدت مجلس براى جلوگیرى از تشنج انتخاباتى كه هر دو سال گریبانگیر كشور مىشود و با افزایش عده نمایندگان مجلس براى تقویت بنیان حكومت ملى به حدى روشن است كه محتاج به توضیح نیست. خاطر مبارك مستحضر است كه در قانون اساسى موجود عدهى نمایندگان تا دویست نفر پیشبینى شده است و براى تمدید مدت مجلس نیز هر وقت از طرف ملت تقاضاهاى تمدید شد و آزادیخواهان و صلحاى قوم تقاضاى مجلس موسسان نمودند و مجلس موسسان در كمال آزادى و بىمداخله مامورین دولت تشكیل یافت راجع به تمدید مجلس نیز تصمیم ملت معلوم خواهد شد.
مىفرمایند كه در دورهى زمامدارى فدوى حبس و زجر عناصر آزادیخواه به حدى بود كه عدهاى از آنان در توفیقگاه درگذشتند و پارهاى دیگر نزدیك به این خطر گردیده بودند. خوب بود یكى از آنان را كه در توقیفگاه درگذشته بودند معلوم فرموده بودند به علاوه ایام زمامدارى فدوى به حدى با پیشامدهاى هولناك مصادف بود كه ناچار از بعضى از دوستان عزیز و حتى منسوبین خود با كمال احترام در عمارت شهربانى پذیرائى نمودم لیكن بر خاطر مبارك پوشیده نیست كه بعد از فدوى هر امرى كه واقع شد اشخاص محترم و آزادىخواه را به حبس و زجر محكوم و در محبس شهربانى زندانى نمودند و روحانى بزرگوارى را مانند آیتالله كاشانى كه چندى در قزوین با كمال احترام و آزادى مهمان فدوى بودند و با اینكه خودشان میل به توقف فرمودند، تا زندهام از وجود محترمشان خجل و شرمندهام شبانه به آن طرز فجیع گرفتار و از هیچ نوع بىاحترامى و اسائه ادب به شخص ایشان و مقام روحانیت فروگذار نكردند و ایشان را بدون هیچ دلیل و مدرك گرفتار و تبعید و در قلعهى فلكالافلاك زندانى نمودند و بطرزى شرمآور از وطن مالوف اخراج و تبعید كردند و چنین فاجعهى بىسابقهاى را به جامعه و روحانیت وارد ساختند. فدوى عرض نمىكنم این جنایت به امر و دستور اعلیحضرت همایونى واقع شده بلكه یقین دارم خاطر مبارك از وقوع آن مكدر و متاثر است لكن عرض مىكنم بعد از اطلاع چرا مجرم و مسبب را تنبیه و تعزیر نفرموده از خدمت اخراج ننمودهاند.
مىفرمایند مردم به خوبى واقف هستند چه كسانى در مدت حكومت خود میلیونها اندوخته ذخیره كرده و چه اشخاصى نیز میلیونها در راه رفاه عموم صرف نمودهاند و در جاى دیگر اشاره به جوازفروشى و رشوهخوارى فرمودهاند. اولا اگر اعلیحضرت در تمام اوقات حكومت فدوى چه قبل از سلطنت اعلیحضرت و چه بعد معلوم فرمودند كه فدوى اهل رشوه و استفاده بودهام یا اندوخته و ذخیرهاى در بانكهاى داخله یا خارجه دارم تمام دارائى خود را به دولت تقدیم مىكنم. ثانیا راجع به موضوع جواز چنانكه مكرر به عرض رساندهام در محافل عمومى اظهار داشته و در مجلس شوراى ملى به دفعات تصریح كردهام فدوى چیزى از كسى نخواستهام مقدارى برنج و غیره اضافه بر احتیاجات كشور بود كه اگر خارج نمىشد مىپوسید و ضرر آن به رعیت و ملاك مىرسید و از طرفى براى آسایش مردم و رفع نگرانىها حزب دموكرات ایران تشكیل شده بود و لازم بود با عجله و شتاب پیشرفت كند این بود كه خود مردم براى سرعت جریان و پیشرفت حزب دموكرات ایران و هم براى صرفه دولت و صرفه رعیت و ملاك و پیشرفت امور آذربایجان براى مقدارى برنج و جو با تصویب هیئت وزراء اجازهى صدور گرفته و ارز آن را به دولت پرداختند و هدایائى نیز به حزب دموكرات ایران دادند و اینكه مىفرمایند چه اشخاصى میلیونها در راه رفاه عمومى صرف نمودهاند این قسمت را هم مردم خوب مىدانند كه این میلیونها را خود دارا بودهاند یا از اموال و املاك مردم فقیر و غنى این مملكت اندوخته و بعد كه خط آن اموال غیرمقدور شد مقدارى از آن را به چه مصارفى رساندهاند.
در خاتمه عرض مىكنم كه اعلىحضرت همایونى البته عرایض مكرر فدوى را فراموش نفرمودهاند كه فدوى با وضع حاضر داوطلب هیچ نوع منصب و مقامى نبودهام و آنچه را با كمال وضوح و خلوص به عرض رساندهام در راه خیر مملكت و صلاح شخص اعلیحضرت بوده و باز هم عرض مىكنم كه دوام و بقاى سلطنت، و موفقیت، در حفظ و حراست حقوق ملت و احترام به افكار عامه است و در این موقع انتظار عموم از پیشگاه مبارك این است كه حقوق ملت طبق قانون اساسى موجود محفوظ بماند و امور كشور به مبعوثین ملت و وزراى مسئول واگذار شود و دولتها مانند همیشه با راى تمایل مجلس انتخاب شوند و اعلیحضرت همایونى طبق روح قانون اساسى سلطنت فرمایند و آنچه برخلاف این منظور در بیست سال سلطنت شاهنشاه فقید معمول بوده از جزئى و كلى منسوح و متروك گردد و از آنچه را هم خلف وعده و نقض عهد است اجتناب شود. بدیهى است با پیروى مراتب فوق عموم افراد ملت را به وفادارى و فداكارى تشویق و ترغیب فرموده و قلوب مردم را به مهر و محبت وجود مبارك تسخیر خواهند فرمود برعكس چنانچه حقوق مردم گرفته شود و دلها شكسته و مجروح گردد جز یاس و ناامیدى عمومى كه موجب بغض و عناد و مقدمه مقاومت و طغیان است نتیجهاى نمىتوان انتظار داشت.
ما نصیحت به جاى خود كردیم
چند وقتى در این بسر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت كس
بر رسولان پیام باشد و بس
25 خرداد از لندن احمد قوام
قوام مدتى در اروپا به معالجه پرداخت و در اوایل 1329 به تهران بازگشت و غالبا ملتزم بستر بیمارى بود. در همین سال وثوقالدوله برادر او درگذشت. قوام از این حادثه سخت مكدر شد و غالبا وقت خود را در مصاحبت دوستان مىگذرانید. در 1331 بین مصدقالسلطنه و شاه اختلافاتى بروز كرد. مصدق خواهان وزارت جنگ بود ولى شاه از واگذارى آن خوددارى كرد و مصدق از نخستوزیر استعفا داد. شاه براى اینكه حریف گردنكلفتى در مقابل مصدق بتراشد، سراغ قوامالسلطنه رفت. در این كار تلاش اشرف پهلوى براى جلب رضایت قوام چشمگیر بود. قوامالسلطنه جاهطلب كه در آن هنگام هشتاد و یك سال از سنش مىگذشت، داوطلب نخستوزیرى شد و مجلس با اكثریت ضعیفى به او راى اعتماد داد و فرمان با عنوان جناب اشرف براى او صادر شد. به دنبال استعفاى مصدق و روى كار آمدن قوام، مردم به حركت درآمدند. جبهه ملى از یك طرف، آیتالله كاشانى و بازار تهران از طرف دیگر مردم را براى یك قیام خونین آماده كردند. مخصوصا اعلامیهى شدیداللحن قوام كه چند بار از رادیو قرائت شد، بیشتر مردم را به حركت درآورد به طورى كه در روز سى تیر 1331 تهران و غالب شهرستانها صحنهى زدوخورد پلیس و مامورین نظامى با مردم بود. در آن روز عدهى كثیرى در تهران و شهرستانها كشته و زخمى شدند و ناچار در اثر عقبنشینى شاه، قوام از سمت خود استعفا داد و مجددا مصدق با اختیارات نظامى زمام امور كشور را در دست گرفت. شاه در كتاب ماموریت براى وطنم در مورد انتصاب قوام به نخستوزیر براى دفاع از خود و رد اعمال خلاف خویش چنین مىنویسد:
«... من برخلاف نظر باطنى خود احمد قوام را كه در گذشته شاغل مقام نخستوزیرى بود به جاى وى به نخستوزیر برگزیدم زیرا بزعم عدهاى قادر بود در برابر دستچپىها سخت مقاومت نماید. با روى كار آمدن قوامالسلطنه حزب توده بلافاصله به طرفداران مصدق پیوستند و دست به تظاهر و آشوب زدند. نظم و قانون مختل گشت و دولت قوام در برابر عناصر اخلالگر و افراطى ناتوان ماند. ضمنا نطقى كه قوام در رادیو كرد و در آن مخالفت خود را با احساسات شدید عامه در مسئلهى ملى شدن نفت اظهار نمود، اوضاع را وخیمتر ساخت. قوام به علت كبر سن بسیار ناتوان و بیمار شده و غالبا در مذاكرات مهم سیاسى به خواب مىرفت هرچند حقیقتا در حل مسائل به اعمال قدرت معتقد بود ولى من وجدانا نمىتوانستم اجازهى اتخاذ چنین رویهاى را به شخص ناتوانى مانند او بدهم، ناچار پس از چهار روز نخستوزیرى به صلاحدید من از نخستوزیرى استعفا داد».
قوام پس از استعفا، مدتى به حالت اختفا مىزیست و جانش در خطر بود. مجلس هفدهم لایحهى مصادرهى اموال او را تصویب كرد و مامورین دولتى به خانهى او رفته و از اموالش صورتبردارى نمودند. قوام بعد از این جریان كاملا تاب و توان خود را از دست داد و غالبا بیمار بود تا اینكه در تیرماه 1334 در سن 82 سالگى درگذشت و در مقبرهى خانوادگى در قم مدفون شد.
قوامالسلطنه در سن بیست سالگى با دختر حاجبالدوله دولو قاجار ازدواج كرد و تا آخر عمر صاحب فرزندى از او نشد. در 1326 در لاهیجان با دختر یكى از كشاورزان خود عقد ازدواج بست. حاصل این مزاوجت یك پسر به نام حسین بود كه قوام و همسر اصلىاش به این كودك علاقهى خاصى داشتند. حسین پس از مرگ پدر، چندى تحتنظر دكتر امینى در اروپا تحصیل نمود و با دختر جواد مسعودى ازدواج كرد ولى این ازدواج طولانى نشد و قسمتى از ثروت حسین از بین رفت. او تدریجا به مواد مخدر پناه برد و در استعمال این مواد راه افراط را پیمود تا اینكه در 34 سالگى در اروپا در اثر استعمال مواد مخدر درگذشت.
دربارهى قوامالسلطنه سیاستمدار كهنسالى كه قریب 60 سال در صحنهى سیاسى ایران بازیگر ماهرى بود، همهگونه سخن رفته است. دشمنان او بیشتر از دوستانش توانستهاند دربارهى او چیز بنویسند یا حرف بزنند.
او مجموعا پنج بار نخستوزیر و متجاوز از بیست مرتبه وزیر، یك بار فرمانرواى كل خراسان و یك دوره هم وكیل مجلس بوده است. قوام ذاتا مردى مستبد و قانونشكن و جاهطلب بود، از جنجال و سروصدا لذت مىبرد، همیشه دوران صدارت او با هیاهو و سروصدا توام بوده است ولى در عین حال به وطن عشق مىورزید و هرگز خیانتى به زعم خود مرتكب نشد. از تملق لذت مىبرد، به همین دلیل اطرافیان او را همیشه افرا متملق و چاپلوس تشكیل مىدادند. از ریختوپاش دولتى ابائى نداشت. او مردى به تمام معنا دانشمند بود، از ادبیات و فلسفه و عرفان بهرهى كافى برده بود، گاهى برحسب تفنن شعر مىسرود. اشعار او پرمغز و مشحون از مضامین لطیف ادبى است. البته در سرودن شعر هرگز به پایه و مایه برادرش وثوقالدوله نبود. در تحریر واقعا معجزه مىكرد. نامههاى او همیشه محكم و مستند و مستدل با كلمات زیباى فارسى و عربى توام بود. معتقدات مذهبى داشت. به اهل علم و روحانیون احترام مىگذاشت. درب منزل او به روى همه باز بود. زندگانى او از محل عایدات باغهاى چاى در لاهیجان تامین مىگردد.
دربارهى قوام اظهارنظرهاى متعدد و متضادى شده است كه در اینجا به چند مورد آن اشاره مىكنیم. در یادداشتهاى خطى موجود در كتابخانهى مجلس كه ظاهرا تالیف حاج میرزا ابوالحسن علوى است و تاریخ تحریر آن 1336 ه.ق مىباشد، دربارهى قوامالسلطنه چنین آمده است:
«قوامالسلطنه (میرزا احمدخان) پسر میرزا ابراهیمخان معتمدالسلطنه در ایام جوانى جزء پیشخدمتهاى ناصرالدین شاه و بعد منشى امینالدوله میرزا علىخان در موقعى كه حكومت آذربایجان را داشته بود بعد در موقع صدارت میرزا علىخان امینالدوله در حدود 1315 به منشى حضورى صدراعظم معرفى شد و مدتى گذشت. به مناسبت حسنخط و نیكوئى انشاء به منشى حضورى مظفرالدین شاه و از لقب دبیرحضورى كه داشت به وزیرحضورى مفتخر گردید. در دوره مشروطیت پس از فتح تهران (1327) معاون وزیر داخله شد و به واسطه بروز لیاقت زیادى كه در ترتیبات و تاسیسات جدیده به خرج داده به وزارت داخله و وزارت جنگ و وزارت مالیه مدتى مشغول بود و حالیه (1336) در طهران بىشغل است. سن او بیش از چهل سال نیست. یكى از رجال قابل ایران است».
در كتاب برگزیدگان تالیف امیرمسعود سپهرم دربارهى او چنین آمده است:
«در نظم و نثر صاحب ذوق و چیرهدست و جامع كمالات و سیاستمدارى بزرگ بود و خدمات بسیار ارزنده و فراموش نشدنى به ملت ایران و حتى نسلهاى آینده این مملكت انجام داد».
(بخش 1) احمد، ملقب به قوامالسلطنه (و. 1249 ه.ش- ف. تهران 1334 ه.ش) وى در دربار مظفرالدین شاه سمت دبیرى مخصوص و ریاست دفتر را داشت و فرمان مشروطیت به خط او نوشته شده. قوام در دورهى احمد شاه مدتى والى خراسان بود و پس از تشكیل كابینهى سید ضیاء محبوس شد و سپس در زمان شاه مذكور نخستوزیر گردید (1301 -1300 ه.ش)، و چون سردارسپه به نخستوزیرى رسید، قوام از كار بركنار شد و سپس مجبور به ترك ایران گردید. پس از شهریور 1320 فعالیتهاى سیاسى را مجدداً آغاز كرد و مكرر نخستوزیر شد (1331 -1326 -1325 -1324 -1321). آخرین بار فقط 4 روز نخستوزیر بود و بر اثر حوادث 30 تیر 1331 از كار بركنار شد. وى به بیمارى قلبى درگذشت.
(1334 -1252 ش)، خطاط، ادیب و شاعر. ملقب به دبیر حضور، وزیر حضور و قوام السلطنه. وى از رجال نامى عهد مظفرى و عصر مشروطیت است. نخست جزو عمله خلوت و پیشخدمتهاى ناصرالدین شاه بود. در صدارت عینالدوله (سلطان عبدالمجید میرزا) منشى بود. پس از آن به تدریج در مقامات دولتى ترقى كرد، چنان كه بارها به وزارت رسید و چندین بار نخست وزیر شد. ژاندارمرى در زمان تصدى او در پست وزارت داخله تشكیل یافت. خروج نیروهاى شوروى از ایران، بعد از جنگ جهانى دوم، و نیز عدم پشتیبانى شوروى از دموكراتهاى آذربایجان، از نتایج اقدامات او دانسته شده است. وى در نظم و نثر صاحب ذوق بود و در خوشنویسى نیز مهارت داشت. فرمان مشروطیت به خط اوست. در تهران درگذشت و در مقبرهى خانوادگى خود در قم به خاك سپرده شد. قوامالسلطنه خط شكسته نستعلیق را استادانه مىنوشت و در نستعلیق نیز ماهر بود. از آثار وى: یك مرقع، شامل ده رقعه مناجات حضرت على (ع) كه به شیوهى میرعماد سیفى قزوینى و به قلم دو دانگ و كتابت عالى نوشته شده، با رقم : «... احمد بن معتمدالسلطنه، فى شهر رجب المرجب سنهى 1311»؛ یك مرقع مشتمل بر قصیدهاى در مدح مظفرالدین شاه، به قلم چهار دانگ خوش، با رقم: «المذنب احمد»؛ دو قطعه نستعلیق سه دانگ خوش، با رقم: «المذنب احمد».[1]
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}