امیرعباس هویدا
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)
فرزند میرزا حبیبالله خانه عینالملك، در سال 1295 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در تهران و تحصیلات متوسطه را در بیروت باتمام رسانید و براى ادامه تحصیلات به اروپا عزیمت نمود و در دانشگاه آزاد بروكسل لیسانسیه علوم سیاسى شد. در سال 1321 به ایران بازگشت و براى طى خدمت نظام به دانشكده افسرى رفت و در رشته پیاده نظام شاگرد اول شد و از محمدرضا پهلوى جایزه گرفت. در سال 1322 باستخدام در وزارت امور خارجه درآمد و تدریجا مراحل زیر را طى كرد: كارمند اداره دفتر وزارتى، كارمند اداره اطلاعات، كارمند اداره سوم سیاسى، وابسته سفارت ایران در پاریس، كارمند اداره حفاظت منافع ایران در آلمان، كنسولیار سركنسولگرى ایران در اشتوتكارت، متصدى كنسولى در نمایندگى ایران نزد شوراى عالى متفقین در آلمان، كارمند اداره اطلاعات، منشى مخصوص وزراتى، كارمند اداره گذرنامه، معاون اداره سوم سیاسى، مأمور كمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد منتسب به كادر سیاسى، دبیر اول، رایزن سفارت در انكارا.
امیر عباس هویدا در ابتداى سال 1336 به سمت مستشار سفارت ایران در انكارا هنوز دو سه ماهى نگذشته بود كه سرلشكر حسن ارفع سفیر كبیر ایران در تركیه شد. خوى نظامىگرى ارفع در مزاج اعضاء وزارت خارجه مقیم انكارا مطلوب نیفتاد و سرانجام وى تصمیم گرفت عدهاى از اعضاى سفارت ایران در تركیه را به تهران برگرداند. اولین قرعه بنام امیرعباس هویدا درآمد وى راهى تهران شد و خود را به كارگزینى معرفى نمود و ظاهرا یك مأموریت موقت به سازمان ملل به وى داده شد. هویدا پس از مراجعت از سازمان ملل بسراغ عبدالله انتظام رفت. انتظام كه سابقه طولانى با امیرعباس هویدا داشت لذا وى را به عنوان مأمور موقت به شركت ملى نفت ایران انتقال داد و مدیریت ادارى را به او واگذار كرد. انتصاب هویدا در این سمت مطلوب كاركنان نفت واقع نشد ولى هویدا با حربه مردمدارى و زبان چرب و نرم تدریجا توانست مخالفتها را به موافقت تبدیل كند، به طوریكه پس از یكسال خدمت در آن موسسه دوستان پروپا قرصى پیدا كرد و در همان ایام عضویت هیئت مدیره شركت ملى نفت را هم به او واگذار كردند.
در این هنگام كه هویدا جایگاهى براى خود در نفت فراهم ساخته بود با حسنعلى منصور و تنى چند از جوانان اروپا و امریكا رفته و درس خوانده و نخوانده كانون مترقى را تشكیل دادند و فعالیت سیاسى را براى در دست گرفتن حكومت آغاز نمودند.
در انتخابات دوره بیست و یكم مجلس شوراى ملى كه كارگردانى آن با حسنعلى منصور بود. هویدا كاندیداى نمایندگى مجلس از تهران بود ولى انتظام او را از این كار منصرف ساخت و قرار شد تا تشكیل هیئت وزیران حسنعلى منصور در شركت نفت باقى بماند.
در اوایل مجلس دوره بیست و یكم منصور اقدام به تشكیل یك حزب اكثریت دولتى نمود، خود به دبیر كلى حزب انتخاب شد و امیرعباس هویدا هم قائم مقام دبیر كل شد ولى در مدت كوتاهى هویدا جاى خود را به عطاءالله خسروانى داد. پس از تشكیل دولت حسنعلى منصور، امیرعباس هویدا به سمت وزیر دارائى معرفى شد. در اول بهمن ماه 1343 حسنعلى منصور در جلوى مجلس شوراى ملى ترور شد و در همان روز جلسه فوقالعاده هیئت وزیران در حضور شاه تشكیل یافت. شاه در این جلسه خطاب به هویدا اظهار كرد شما فعلا كابینه را اداره كنید تا ببینم منصور چه سرنوشتى پیدا خواهد كرد. منصور روز ششم بهمن ماه پس از چند عمل جراحى درگذشت و هویدا در میان اعجاب همگان به نخستوزیرى منصوب شد. ناگفته نماند از روزیكه كابینه منصور تشكیل و شروع بكار بود امیرعباس هویدا وزیر دارائى مورد توجه شاه قرار گرفت و مرتبا شرفیابى حاصل مىكرد و این امر دلیل نزدیكى شاه با او بود. گفته مىشود در این دیدارها هویدا اسرار كابینه و گفتگوهاى خصوصى منصور را به گوش شاه مىرسانده
است. شاه از مرگ منصور به هیچوجه متأثر و متالم نشد بلكه خوشحالى هم به او دست داد.
در میان مردم و حتى سیاستمداران كابینه هویدا معروف به كابینه محلل شد. هویدا با دو وزیر جدید كابینه منصور را به شاه معرفى كرد. دو وزیر جدید عبارت بودند از سرلشكر حسن پاكروان كه بعنوان وزیر اطلاعات معرفى گردید و جواد منصور كه سمت معاونت نخستوزیر را داشت مشاور گردید. شاه هنگام معرفى هیئت وزیران اشارهاى به تقسیم كار كرد و گفت نخستوزیر باید به مسائل مملكتى توجه بیشترى نماید، لذا اداره حزب ایران نوین به عهده خسروانى واگذار مىشود.
امیرعباس هویدا با رویهاى خاضعانه و مودبانه از نخستین روزهاى نخستوزیرى خود به جلب اشخاص پرداخت. برخورد وى با نمایندگان مجلس و سناتورهاى بر مبناى ادب كامل و كوچكى قرار گرفت و بر خلاف منصور از تندخوئى و پرحرفى پرهیز مىكرد و با حربه فروتنى به حل و فصل مسائل مىپرداخت. نخستین اقدام هویدا كه براى او در جامعه وجهه ایجاد كرد تقلیل بهاى نفت و بنزین بود. همان نفت و بنزینى كه شعلههاى سوزان آن منصور را خاكستر نمود هویدا بهاى هر لیتر بنزین را از ده ریال به شش ریال تقلیل داد و نفت سفید و گازوئیل نیز به قیمت سابق برگشت داد.
اولین حادثهاى كه در نخستین ماههاى زمادارى هویدا او را تكان داد، سوءقصد به شاه در كاخ مرمر بود گرچه آسیبى به شاه نرسید فقط عدهاى از مخالفین او كشته شدند ولى هویدا سخت نگران جان خود شد و مرتبا به دوستان نزدیك خود مىگفت مبادا منهم بسرنوشت منصور دچار شوم.
هویدا در اوایل 1344 كابینه خود را ترمیم كرد و آموزگار وزیر بهدارى را به وزارت دارائى منصوب نمود و دكتر منوچهر شاهقلى دوست دیرین خود را مقام وزارت بهدارى داد.
ظاهرا دولت هویدا منبعث از حزب ایران نوین بود و همین موضوع باعث میشد كه غالبا بین رئیس دولت و حزب ایران نوین مناقشاتى تولید شود. دبیركل حزب ایران نوین با ریاست دفتر سیاسى و هیئت اجرائى و شوراى عالى به نخستوزیر و سایر وزیران حزبى ریاست داشت و طبعا مایل بود نظرات او در شئون مختلف كشور اجرا شود ولى دولت هویدا و اعضاء كابینه سعى داشتند امور دولت را جدا از حزب بگردانند. از طرفى عطاءالله خسروانى با سابقه عضویت در سه كابینه (دكتر امینى، اسدالله علم، حسنعلى منصور) خود را ارشد بر سایر وزیران مىدانست و نخستوزیرى را حق خود مىدانست و تصور او این بود كه بزودى بجاى هویدا خواهد نشست.
در سالهاى 1344 و 1345 حزب ایران نوین مشغول توسعه شعب خود در شهرها و دهات بود و بدین وسیله میخواست قدرت خود را در سطح كشور براى اجراى انتخابات مجلس و انجمنهاى ایالتى و ولایتى استوار نماید. انتخابات دوره بیست و دوم و همچنین سایر انتخابات نشان داد كه حزب ایران نوین دولتى است جداگانه و سیاست عمومى او با سیاست دولت فرق دارد.
خسروانى و یاران وزارت كارش كه گرداننده حزب بودند و تمام كارهاى كلیدى در دست آنها بود به هیچوجه نظرات رئیس دولت را در انتخابات بطور اعم دخالت نداند و حتى به توصیههاى دوستانه او وقعى ننهادند. مثلا هویدا به همكار شركت نفتى خود به نام منوچهر پیروز كه در سمت قائم مقام شهردارى تهران انجام وظیفه مىكرد قول داده بود پس از تشكیل انجمنهاى شهر كه قانونا مىبایست شهرداران را انتخاب كند قول داده بود پس از تشكیل انجمن شهر تهران به شهردارى پایتخت انتخاب خواهد شد ولى در دقایق آخر خسروانى به انتخاب شهر دستور داد كه آقاى جواد شهرستانى شهردار سابق مشهد را به شهردارى تهران انتخاب كنند و چنین هم شد در حالیكه بامداد همان روز سبد گل زیبائى از طرف هویدا براى انتخاب پیروز به شهردارى تهران ارسال شده بود.
انتخابات دوره بیست و دوم مجلس شوراى ملى هم تحت سیطره خسروانى انجام پذیرفت. جزب براى تمام حوزهها كاندیداهایى تعیین نمود حتى سى حوزاى كه در سطح كشور قرار بود در اختیار حزب مردم قرار گیرد توسط حزب مردم كاندیداهاى قوى و محلى تعیین شده بود و در حقیقت وكیل طبیعى آن حوزهها بودند ولى با مداخله سازمان امنیت یك روز قبل از انتخابات كاندیداهاى حزب ایران نوین بازداشت و موقتا به زندان رفتند و حزب مردم هم با این كیفیت سى وكیل در مجلس بیست و دوم پیدا كرد.
دو روز بعد از انجام انتخابات خسروانى در یك مصاحبه مطبوعاتى اعلام كرد وزارت كشور به نفع حزب مردم در انتخابات مداخله نموده و همان روز پروفسور عدل دبیر كل حزب مردم در یك مصاحبه انتخابات دوره بیست و دوم را بهترین و سالمترین انتخابات دانست، محمدرضا پهلوى پس از اطلاع از این دو مصاحبه در مقام تفحص برآمد و تحقیقا مداخله دولت در سى حوزه انتخابیه از طرف عبدالرضا انصارى وزیر كشور تایید كرد.
عبدالرضا انصارى وزیر كشور از افرادى بود كه هویدا میانهاى با او نداشت هم مورد تایید امریكائى بود و هم بوسیله اشرف پهلوى حمایت مىشد. درینمورد هویدا با خسروانى همآهنگ شدند و شاه را راضى به بركنارى انصارى نمودند. انصارى از كابینه خارج شد و عطاءالله خسروانى دبیر كل حزب ایران نوین به وزارت كشور منصوب گردید و عبدالمجید مجیدى هم وزیر كار شد.
اصولا انتخابات دوره بیست و دوم توسط خسروانى انجام گرفت و هرگز به توصیه و خواستههاى هویدا كه چند نفرى براى مجلس كاندیدا داشت توجهى نشد. گذشته از عدم توجه در تغییرات بعضى از استانداران و فرمانداران وقت خسروانى خودسرانه اقدام گردید و دامنه رنجش هویدا را از خود وسیعتر نمود. هویدا ناچار برنامهاى در این مورد تنظیم نمود كه بدست دكتر غلامرضا نیكپى وزیر آبادانى و مسكن مىبایستى به مرحله اجرا درآید و آن عبارت از این بود كه نیكپى مدعى شده بود كه اداره عمران وزارت كشور باید ضمیمه وزارت آبادانى و مسكن شود در چندین جلسه هئیت دولت بحث و گفتگو درینمورد به میان آمد ولى خسروانى به هیچوجه زیربار این تحمیل نرفت و سرانجام كار به منازعه و زدوخورد در یكى از جلسات هیئت وزیران گردید و هویدا از این موضوع حسن استفاده را كرد و هر دو وزیر (خسروانى و نیكپى) را از كابینه بیرون انداخت. البته به نیكپى قول داده شده بود كه حداكثر ظرف چهل روز به او كار مناسبى داده خواهد شد و همینطور هم شد و 38 روز بعد انجمن شهر تهران غلامرضا نیكپى وزیر سابق آبادانى و مسكن را به شهردارى پایتخت منصوب نمود و بدین ترتیب هویدا عدم انتخاب پیروز را بشهردارى تهران از خسروانى گرفت.
پس از بركنار عطاءالله خسروانى از وزارت كشور و دبیر كلى حزب ایران نوین مجمع عمومى حزب را دعوت كرد ابتدا تغییراتى در اساسنامه دادند. بموجب این تغییرات ریاست دفتر سیاسى و ریاست هیئت اجرائى بر عهده امیرعباس هویدا قرار گرفت و سپس دكتر منوچهر كلالى معاون دبیر كل حزب ایران نوین كه توسط خسروانى بركنار شده بود به دبیرى حزب انتخاب گردید و سمت وزارت مشاور هم گرفت. دبیركلى منوچهر كلالى بیش از سه سال طول نكشید. انتخابات دور بیست و سوم مجلس شوراى ملى و ششمین دور مجلس سنا در دوران او انجام گرفت. هویدا هم آنچه میخواست جامه عمل پوشید.
در سال 1351 سومین مجمع عمومى حزب تشكیل گردید. در این جلسه كلالى از دبیر كلى حزب معاف شد و هویدا مقام دبیركلى حزب را عهدهدار گردید. تا اینكه در اسفند ماه 1353 محمدرضا پهلوى سیستم دو حزبى را در كشور به حزب واحد تبدیل نمود و نام حزب رستاخیز بر آن نهاده شد و شاه طى سخنانى اعلام نمود تمام مردم كشور باید عضویت حزب رستاخیز را بپذیرند هركس كه نخواهد عضو این حزب باشد باید گذرنامه خود را بگیرد و از ایران خارج شود. كاندیداى دبیركلى حزب رستاخیز سه نفر بودند. دكتر نهاوندى، دكتر باهرى و امیرعباس هویدا. شاه هویدا را در رأس حزب قرار داد.
سیاست خارجى ایران در دوران هویدا
محمدرضا پهلوى از بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 درصدد برآمد سیاست خارجى و داخلى را تحت قبضهى خود قرار دهد و تدریجا براى خود حكومت مطلقه فراهم سازد. تا زمانى كه سپهبد زاهدى مصدر كار بود، در این قسمت هیچگونه توفیقى بدست نیاورد و همچنان یك پادشاه تشریفاتى بود. در حكومت زاهدى سوءاستفاده و غارت بیتالمال ابعاد وسیعى پیدا كرد و دولت وى متهم به سوءاستفاده و تاراج مالیه كشور گردید. شاه در این اندیشه رفت كه با دولت امریكا در این زمینه مذاكراتى انجام دهد. از اینرو به امریكا عزیمت نمود و پس از مذاكرات با مقامات امریكائى نظر آنها را نسبت به بركنارى زاهدى اخذ نمود. و سرانجام زاهدى بركنار و علاء جانشین او شد و قریب دو سال در رأس دولت قرار داشت. در فروردین 1336 دكتر منوچهر اقبال به نخستوزیرى منصوب گردید. دكتر اقبال در نخستین روزهاى نخستوزیرى خود رسما اعلام نمود سیاست خارجى مملكت تحت هدایت مدبرانه شاهنشاه روشن است. این سیاست مال اعلیحضرت همایونى مىباشد و مال دولت نیست. بدین ترتیب شاه سیاست خارجى كشور را برعهده گرفت و وزارى امور خارجه در حقیقت منشى شاه در وزارت امور خارجه شدند. دكتر علیقلى اردلان و علىاصغر حكمت دو وزیر با سابقه كه در كابینه اقبال به وزارت امور خارجه منصوب شدند در مسائل سیاست خارجى مداخله مىنمودند و آنچه به مصلحت كشور بود انجام مىداند ازینرو محمد رضا پهلوى سخت ناراحت مىشد و لذا از علاء خواست وزیر خارجهاى را معرفى كند كه فقط منشى شاه در سیاست خارجى باشد ازینرو غلام عباس آرام سفیر كبیر جدید ایران در ژاپن به تهران احضار و به وزارت امور خارجه منصوب گردید و بهترین كسى بود كه اوامر شاه را در سیاست خارجى بدون چون و چرا اجرا مىكرد و این رویه همچنان تا سال 1357 ادامه داشت و طبعا نخستوزیران بعدى نیز هیچگونه دخالتى در سیاست خارجى نداشتند.
استقلال بحرین
یكى از اقداماتیكه در دوران نخستوزیرى هویدا به وقوع پیوست و درجات خشم عمومى را فراهم نمود صرفنظر كردن از حاكمیت ایران بر بحرین بود. هنگامى كه این مسئله در مجلس شوراى ملى مطرح گردید نمایندگان فراكسیون پان ایرانیست كه یكى از مرام آنها الحاق بحرین به خاك ایران بود نطقهاى هیجانانگیز و تكان دهندهاى ایراد كردند و با شدت با تصمیم دولت مخالفت نمودند نگاهى به سابقه بحرین در سال 1783 میلادى كه ایران گرفتار جنگهاى داخلى بود و زدوخوردهاى خونین جانشینان كریم خان زند بود اعراب قبیله عقوب مقیم شبه جزیره عربستان، بحرین را تصرف كردند و یكى از شیوخ خود را به حكمرانى این مجمعالجزایر منصوب نمودند. هنگامیكه آقا محمد خان قاجار توانست بنیاد سلطنت و اقتدارش را تحكیم نماید شیخ نصرخان آل مذكور از روءساى عشایر طرفدار ایران را به حكومت بحرین منصوب كرد. آقا محمدخان چند ماه قبل از اینكه به قتل برسد در اوایل 1797 م. به شیخ نصرخان دستور داد امنیت خلیج فارس را تأمین نموده و سلطان مسقط را كه به خاك ایران دستاندازى مىكرد گوشمالى بدهد. اما قتل ناگهانى پادشاه قاجار این نقشه را بر هم زد و سلطان مسقط همچنان یكهتاز خلیج فارس باقى ماند.
دولت ایران كه در اوایل قرن نوزدهم گرفتار جنگ با روسیه بود نتوانست اقدامى براى استقرار حاكمیت خود بر خلیج فارس بنماید و بخصوص بعلت فقدان نیروى دریائى قادر به حفظ حقوق خود نبود. در اوایل 1819 ناخدا بورس فرمانده ناوگان انگلیس در خلیج فارس قراردادى با حسنعلى میرزا فرمانفرما والى فارس امضاء كرد كه تا وقتى كه دولت ایران وسیله حفظ امنیت خلیج فارس را ندارد این امر بر عهده دولت انگلیس واگذار میشود. به این ترتیب ایران یكى از حقوق مسلم خود را به انگلیسها واگذار كرد. بدنبال امضاى این قرارداد ناوگانى مركب از شش كشتى جنگى و سه هزار ملوان از بمبئى عازم خلیج فارس شدند. فرمانده ناوگان مزبور ژنرال سر ویلیام گرانت كابر بود كه ابتدا رأسالخیمه را با نیروى توپخانه خود فتح كرد و سپس بقیه شیخنشینهاى جنوب خلیج فارس را بدون برخورد یا مقاومت جّدى یكى بعد از دیگرى تصرف نمود. پس از خاتمه عملیات نظامى فرمانده انگلیسى با یكایك شیوخ وارد مذاكره شد و در فاصله ششم تا یازدهم ژانویه 1820 قراردادهائى با آنان در منطقهاى كه به ساحل مضالح مشهور است منعقد كرد كه بموجب آن شیوخ یازدهگانه متعهد شدند دست از جنگ و ستیز با یكدیگر و راهزنى دریائى بردارند. شیخ بحرین نیز در امضاى این قرارداد شركت نمود و این امر مقدمه تحتالحمایگى انگلستان در منطقه مزبور شد. وقتى در اوت 1851 انگلیسها فن بازرسى كشتىهاى ایرانى را به منظور جلوگیرى از حمل برده بدست آوردند نفوذشان در خلیج فارس افزایش یافت و ناوگانى بطور دائمى در بحرین مستقر نمودند. در 31 مه 1861 قراردادى بین شیخ محمد بن خلیفه شیخ عربى و فلیكس جونز نماینده سیاسى انگلستان منعقد شد كه بموجب آن مجمعالجزایر بحرین رسما تحتالحمایه انگلستان گردید.
دولت ایران پس از اطلاع از این قرارداد طى یادداشتهاى سیاسى متعددى نسبت به این عمل اعتراض كرد. لرد كلارندون وزیر خارجه انگلیس طى پاسخى در 19 آوریل 1869، وجود دزدان دریائى را بهانه قرار داد و متذكر شد غرض از انجام این اقدامات برقرارى نظم و امنیت در خلیج فارس مىباشد و بدیهى است اگر دولت ایران خود این اقدامات را بر عهده بگیرد دولت انگلیس از چنین تكلیف سنگین و پرخرجى خلاص خواهد شد. در هر حال در مواردى كه از شیخ بحرین حركتى سر نزند كه ملتزم اقداماتى از جانب دولت انگلستان باشد قبلا ایران را در جریان خواهد گذاشت.
این پاسخ دولت ایران را قانع نكرد و همچنان به اعتراضات خود ادامه داد و همواره ادعاى مالكیت بحرین را مىنمود. انگلیسها نیز به این اعتراضات ترتیب اثر نداده و بر سلطه خود بر مجمعالجزایر ادامه دادند، ضمنا پنج كنسولگرى در منطقه كویت، بحرین، بوشهر و بندر عباس دائر كردند كه تحت نظر نماینده سیاسى انگلستان مقیم بوشهر انجام وظیفه مىنمودند و مراقب منافع سیاسى و اقتصادى آن كشور بودند.
این وضع تا روى كار آمدن رضاشاه همچنان ادامه داشت. رضاشاه پس از اشتغال خوزستان و خاتمه دادن به كار شیخ خزعل مجددا دعاوى ایران بر بحرین را عنوان كرد. دولت ایران طى یك سلسله یادداشت كه از 22 نوامبر 1927 ببعد به دولت انگلستان ارسال داشت مسئله را مطرح ساخت. دولت بریتانیا در پاسخى كه هرگز متن آن منتشر نشد، چند مطلب زیر را عنوان كرد: بازپرداخت قروضى كه به ایران داده بود، آزاد كردن شیخ محمره كه در تهران زندانى بود رسیدگى متقابل به دعاوى طرفین نسبت به مجمعالجزایر بحرین، اجازه عبور هواپیماهاى مسافربرى انگلیس از فراز خاك ایران، ترتیب موقت درباره حقوق اتباع انگلیس مقیم ایران پس از پایان مهلت 10 مه 1928(20 اردیبهشت 1307) كه براى الغاء كاپتولاسیون تعیین شده بود. و بالاخره شناسائى عراق كه تحتالحمایه انگلیس بود و دولت ایران با قسمتى از این تقاضاها موافقت كرد ولى در مورد بحرین توافقى بعمل نیامد.
پس از پایان جنگ دوم ایران یكبار دیگر ادعاهاى خود را بر بحرین تكرار كرد. وقتى هئیت وزیران در 21 آبان ماه 1336 لایحه تقسیمات كشورى را به مجلس تقدیم كرد كه بحرین را استان چهاردهم ایران مىشناخت. این اقدام نه تنها مورد اعتراض انگلستان شد بلكه توجه كشورهاى عربى را هم به مجمعالجزایر بحرین جلب كرد. بلافاصله دولت سوریه اقدام ایران را محكوم كرد و بحرین را بخشى از سرزمینهاى متعلق به ملت عرب شناخت. این نظریهاى بود كه در سال 1333 به تصویب شوراى اتحادیه عرب رسیده بود.
وزیر امور خارجه ایران در پاسخ اظهار داشت «ایران هر اقدامى را كه براى تثبیت حاكمیت بر بحرین لازم بداند خواهد كرد» شاه كوشید در برابر مخالفت شدید سوریه و مصر با حاكمیت ایران بر بحرین سایر رهبران محافظه كار عرب را بسوى خود جلب نماید. بدین نظر ملك سعود پادشاه عربستان را به ایران دعوت كرد. در بازدیدى كه در 1336 از وى بعمل آورد كوشید در برابر گروه كشورهاى تندرو عرب گروهى از كشورهاى (میانه رو) خاورمیانه بوجود آورد اما تلاشهاى او با شكست روبرو شد زیرا هر چند پادشاه سعودى در جبهه مخالف مصر و سوریه قرار گرفت ولى حاضر نبود در یك دستهبندى علیه این دو كشور شركت نماید. با نزدیك شدن تاریخ خروج انگلیسها از خلیج فارس و نواحى شرقى سوئز (دسامبر 1971) دولت ایران به فعالیتهاى خود براى جلب حمایت كشورهاى محافظه كار عرب افزود. سفر شاه در آبان ماه 1347 به عربستان سعودى و كویت او را قانع كرده بود كه چنانچه ایران از ادعایش بر بحرین چشم بپوشد از یك سو میتواند در ازاء آن، این دو كشور را به جانب خود بكشاند و از سوى دیگر وسیلهاى به بهانه چانه زدن با انگلستان بر سر سه جزیره كوچك واقع در دهانه خلیج فارس در دست داشته باشد.
دولت ایران شناسائى كنفدراسیون شیخنشینهاى سواحل متصالح (امارات متحده عربى) را منوط به حل مسئله بحرین و سایر جزایر مورد اختلاف در آن منطقه كرد. در آستانه تشكیل كنفرانسى بمنظور مطالعه در كنفدراسیون مركب از هفت شیخنشین سواحل متصالح و قطر و بحرین وزارت امور خارجه ایران در 17 تیر ماه 1347 مخالفت جدى خود را با آن ابراز نموده طى اعلامیهاى اعلام داشت «دولت ایران همیشه با هرگونه امپریالیسم شبه امپریالیسم و مظاهر آن مخالفت ورزیده است، لذا تأسیس باصطلاح كنفدراسیون شیخنشینهاى خلیج فارس كه شامل مجمعالجزایر بحرین نیز میشود به هیچوجه مورد قبول دولت ایران نیست» در همان حال اردشیر زاهدى وزیر امور خارجه در مصاحبهاى با یك روزنامهنگار اتریشى گفت «مخالفت ایران با اتحادیه مزبور نه تنها به علت ادعائى كه بر بحرین دارد نیست بلكه مربوط به چند جزیره در خلیج فارس هم میشود» اگر چه نام جزایر مزبور ذكر نشده بود ولى منظور جزایر تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى بود كه راسالخیمه و شارجه نیز ادعاى مالكیت آنها را داشتند و این ادعا مورد قبول انگلستان بود.
با توجه به مراتب فوق شاه بمنظور جلب دوستى كشورهاى محافظه كار عرب و ضمنا براى اینكه بتواند بر سر جزایر مزبور با انگلستان معامله كند یكباره و بطور ناگهانى تصمیم خود را مبنى بر چشمپوشى از ادعاهاى دیرینه ایران به بحرین اعلام نمود، در كنفرانس مطبوعاتى كه در 4 ژانویه 1969(14 دى 1347) در دهلى نو تشكیل شد. شاه اظهار داشت «اگر اهالى بحرین نمیخواهند به كشور من ملحق شوند ایران ادعاهاى ارضى خود را در مورد مجمعالجزایر بحرین پس مىگیرد و خواسته اهالى بحرین را اگر از نظر بینالمللى مورد قبول قبول بگیرد مىپذیرد» اما ضمنا اصرار مىورزید «اگر انگلیسها خودسرانه به بحرین استقلال بدهند ایران زیر بار نخواهد رفت و اگر بحرین به عضویت سازمان ملل متحد پذیرفته شود ایران این سازمان بینالمللى را ترك خواهد نمود»
پس از اظهارات فوق دولت ایران در 8 مارس 1970(18 اسفند 1348) از دبیر كل سازمان ملل متحد تقاضاى میانجیگرى كرد و تصریح نمود كه هر نظرى را كه دبیر كل ابراز كند خواهد پذیرفت، مشروط بر اینكه به تصویب شوراى امنیت برسد. در 11 مه 1970(21 اردیبهشت 1349) شوراى امنیت گزارش هئیتى را كه به ریاست ویتوریو گوئى چاردى نماینده دبیر كل از 29 مارس تا 8 آوریل به بحرین سفر كرده بود تصویب كرد. گزارش مزبور اعلام داشت «اكثریت قاطع اهالى بحرین خواستار شناسائى هویتشان به عنوان یك كشور مستقل و داراى حق حاكمیت مىباشند كه در برقرارى مناسبات با سایر كشورها آزادى عمل داشته باشند» قطعنامه شوراى امنیت به تصویب مجلس ایران رسید و مسأله بحرین بدینسان فیصله یافت.
هنوز استقلال بحرین اعلام نشده بود كه منوچهر ظلّى معاون سیاسى وزارت امور خارجه در راس یك هیئت حسن نیت به آن كشور سفر كرد و براى نخستین بار در 23 خرداد 1349 یك هئیت بحرینى از ایران بازدید نمود مقرات روادید بین دو كشور لغو شد و یك سال بعد ضمن دیدارى كه زاهدى وزیر امور خارجه از بحرین كرد قرارداد مربوط به تبین حدود و فلات قاره بین دو كشور امضاء شد و وقتى استقلال بحرین در 23 مرداد 1350 اعلام گردید، ایران نخستین كشورى بود كه یك ساعت پس از اعلام استقلال آن كشور را به رسمیت شناخت.
تصرف جزایر ابوموسى و تنب بزرگ و تنب كوچك:
دولت ایران بدنبال واگذارى بحرین و صرفنظر كردن از حاكمیت خود در آن جزیره نفتخیر درصدد برآمد به نحوى از انحاء حیثیت از دست رفته خود را جبران كند. از این رو نیروى دریائى ایران یك مرتبه جزایر ابوموسى و تنب بزرگ و تنب كوچك را كه از قدیمالایام متعلّق به ایران بود تصرف كردند و با سر و صدا آن را یك پیروزى بزرگ جنگى قلمداد نمودند. بهنگام ورود به این جزایر توپخانه دریائى ایران هم به كار افتاد و چند نفرى از مردم فلك زده آنجا به هلاكت رسیدند. جزیره ابوموسى در وسط خلیج فارس قرار داشته و نزدیك به بندرلنگه مىباشد و از نظر تشكیلاتى جزئى از جزیره كیش محسوب مىشود. سكنه آن قریب پانصد نفر مىباشند. جزیره تنب بزرگ كه تنب مار هم میگویند جمعیّتى در حدود دویست نفر دارد كه غالبا با شیخنشین شارجه در ارتباط هستند. جزیره تنب كوچك بلاسكنه مىباشد.
سابقا جزایر مزبور كه جزء خاك ایران محسوب مىشد عملا در تصرف دولت انگلستان بود و فانوسهاى دریائى دولت انگلستان در آنجا نصب شده بود. بعد از جنگ بینالملل دوم كه قدرت انگلیسها به عللى در خلیج فارس كاهش یافت مراقبت از سه جزیره مزبور را به شیخنشین شارجه واگذار كردند و ساكنین جزیره ابوموسى و تنب بزرگ تابعیت آنجا را داشته از طریق راه آبى با شیخنشین مزبور در تماس بودند. بعد از صرفنظر كردن دولت ایران از حاكمیت بحرین مذاكراتى پیرامون بازگشت سه جزیره مورد بحث بین ایران و انگلستان آغاز شد و با پادرمیانى دولت آمریكا قرار شد سه جزیره مزبور از طرف دولت ایران تصرف شود ولى شیخنشینهاى امارات متحده عربى در مقام اعتراض برآمده و مدعى مالكیت دولت شارجه شدند، سرانجام بابت مالكیت یا تصرف غیرقانونى شیخنشین شارجه دولت ایران مبلغ قابل ملاحظهاى به شیخ پرداخت نمود و پس از شیخنشین شارجه، شیخ عجمان نیز ولیعهد خود را به تهران فرستاد و تقاضاى بازنشست نمود و مبلغى نیز به او پرداخت شد.
لغو قرارداد كنسرسیوم و پیروزیهاى اوپك
تا سال 1970 كه ده سال از عمر سازمان كشورهاى صادركننده نفت مىگذشت، اوپك همچنان در موضوع تدافعى قرار داشت و بالاترین قیمت نفت كه از طرف كمپانىهاى خریدار تعیین مىشد یك دلار و هشتاد سنت بود.
اوپك در بیست و یكمین اجلاس خود كه از 9 الى 12 دسامبر 1970(18 الى 21 آذر 1349) در كاراكاس پایتخت ونزوئلا تشكیل شد براى نخستین بار موضع سرسختانهاى در برابر شركتهاى نفتى در پیش گرفت. در قطعنامه 120 اوپك كه در كنفرانس كاراكاس به تصویب رسید تصریح شد كه هیئتهاى نمایندگى شركت كننده در كنفرانس با استماع گزارشهاى دبیرخانه پیرامون ضرورت حذف فورى نابرابرى ها و افزایش قیمتهاى اعلان شده یا قمیتهاى كنونى مبناى مالیات در كشورهاى عضو و با درنظر گرفتن بهبود كلى با شرایط اقتصادى و وضع آتى بازارهاى نفت و همچنین در میزان رقابت آن با سایر منابع انرژى تدابیرى اتخاذ گردید.
اقدامات چشمگیر اوپك در مدت كوتاهى به نتیجه رسید و درآمد كشورهاى صادركننده نفت در سال 1974 به حدود چهار برابر 1973 افزایش یافت. قیمت نفت متوسط ایران كه قبل از اولین افزایش بهار در اكتبر 1373 كمتر از بشكهاى سه دلار بود بعد از اولین افزایش بهاى نفت به 4/ 99 دلار و پس از دومین افزایش به 22/ 63 دلار رسید. در سال 1973 متوسط تولید نفت ایران روزانه بیش از پنج میلیون و سیصد هزار بشكه بود كه چهار میلیون و هفتصد بشكه آن صادر میشد. صادرات نفت ایران در سال 1974 از روزانه پنج میلیون بشكه تجاوز كرد و درآمد سالانه نفت كه در سال 1973 پنج میلیون دلار بود به قریب بیست میلیارد دلار رسید.
این درآمد سرشار كه مىبایستى در داخل كشور به مصرفهاى ضرورى و آبادانى و توسعه راهها برسد به ولخرجىهاى شاه تبدیل شد. دكتر ابراهیم سنجر در كتاب نفوذ امریكا در ایران كمكهاى بلاعوض یا وامهاى اعطائى ایران را به سایر كشورها چنین نوشته است «ایتالیا مبلغ سه میلیارد دلار به صورت وام. فرانسه دو میلیارد دلار براى راكتور اتمى. انگلستان یك میلیارد و دویست میلیون دلار جهت شركتهاى صنعتى. افغانستان دو میلیارد دلار بمنظور كمكهاى عمومى. مصر یك میلیارد دلار براى نوسازى كانال سوئر. پاكستان 250 میلیون دلار براى كمكهاى عمومى. هندوستان 250 میلیون دلار براى استخراج و صدور سنگ آهن. بنگلادش صد میلیون دلار براى كمكهاى عمومى. سوریه 350 میلیون به منظور كمكهاى عمومى. بانك جهانى یك میلیارد دلار جهت كمكهاى توسعهاى. جمع این مبالغ بالغ بر دوازده میلیارد دلار مىشود و بدین ترتیب سرمایهاى كه از مازاد دلارهاى بدست آمده بود بجاى اینكه در مملكت ایران جهت پیشرفت جامعه بكار گرفته شود به نفع كشورهاى سرمایهدارى از دست ملت ایران خارج گردید. غیر از اعطاى وام و كمكهاى بلاعوض مقادیر قابل معتنابهى نیز از خزانه دولت صرف خرید سهام كارخانجات گردید. این تندرویها و این گشادبازیها بىجهت در 1356 اثرات خود را در كشور نشان داد بطوریكه جانشین هویدا ناچار بخش عظیمى از بودجه كشور را حذف كرد.
خریدهاى سرسامآور اسلحه
خروج انگلستان از خلیج فارس در آذر ماه 1350 و انعقاد عهدنامه دوستى عراق و شوروى در فرودین ماه 1351 به خرید اسلحههاى امریكائى سرعتى بیشتر بخشید. دكتر امیر اصلان افشار سفیر كبیر ایران در واشنگتن در برابر پرسش خبرنگاران كه ایران این همه اسلحه را به چه علت مىخرد؟ پاسخ داد «سلاحهائى كه ایران از امریكا میخرد بیش از آنچه شوروى به عراق مىدهد نیست» مسابقه تسلیحاتى بین ایران و عراق باعث شد كه ایران در سالهاى بعد به میزان سرسامآورى به خرید اسلحه در ازاء نفت از امریكا پردازد و بیش از پیش به واشنگتن وابستگى پیدا كند.
اعلام دكترین نیكسون در ژوئیه 1969 باعث شد كه ایران مسؤولیت بیشترى در منطقه خلیج فارس دارا شود و لذا به خرید اسلحه خود از امریكا بیفزاید. پرزیدنت نیكسون در 23 ژوئیه 1969 در سر راه سفرش به فیلپین در جزیره ترام در برابر سران نظامى و روزنامهنگاران امریكائى عقایدش را درباره اوضاع جهانى و سیاست آینده ایالات متحده تشریح كرد و گفت گمان میكنم كه وقت آن رسیده باشد كه ایالات متحده در زمینه مناسباتش با كشورهاى آسیائى به دو نكته تكیه كند. اولا ما به تمام تعهدات قراردادى خود احترام مىگذاریم. ثانیا تا جایى كه مربوط به مسائل امنیت داخلى و مسائل دفاع نظامى باشد صرفنظر از تهدید از جانب یك دولت بزرگ كه مسلما منجر به توسل به سلاح اتمى خواهد شد. دولت امریكا ملل آسیائى را تشویق مىكند كه مسائل امنیت داخلى و دفاعى را بین خودشان حل و فصل كنند و انتظار دارد خودشان مسؤولیت را بر عهده بگیرند، این اظهارنظر به دكترین نیكسون مشهور شد. دكترین نیكسون نوعى تشویق رژیمهاى وابسته به امریكا از قبیل كره جنوبى و ویتنام جنوبى و فیلیپین و ایران براى مسلح شدن بیشتر بشمار مىرفت. نیكسون و وزیر امور خارجهاش هنرى كیسینجر، هر دو به سنت قرن نوزدهم فروش اسلحه را دنباله دیپلوماسى تلقى مىكردند و در این راه از توسل به هیچ وسیلهاى ابا نداشتند. احساس حقارت مكرّر امریكا در ویتنام و اقتصاد تضعیف شدهاش در اثر این جنگ پایانناپذیر گرایشهاى دیپلوماتیك كوتاه مدت و تردیدآمیز ایجاد كرده بود و اسلحه در اقمار جهانى به وسیلهاى براى حل و فصل اختلافات با تسكین احساسات مشتریان متحد تبدیل شده بود. كیسینجر و نیكسون این گرایشها را تشویق مىكردند و اتّخاذ سیاست (حل فورى) و (دیپلوماسى مسافرتى) كیسینجر نیز وسوسه استفاده از این رشوه دیپلوماتیك یعنى اسلحه را تشدید مىكرد. كیسینجر مىخواست اولا كمك تسلیحاتى را تبدیل به فروش اسلحه كند و بدین جهت است كه دست شاه را در خرید هر مقدار اسلحه كه مىخواست باز گذاشت. ثانیا از این طریق پولهاى نفت را به امریكا برگرداند و اقتصاد كشورش را از این طریق بهبود بخشید. ثالثا فرضیه (جنگ براى امریكا اما به دست دیگران) را به مرحله اجرا درآورد، از جانب دیگر شاه هم وقت را تلف نكرد و به خرید اسلحه و تقویت بنیه نظامى ایران پرداخت. سفر پرزیدنت نیكسون به ایران در خرداد 1351 كه بلافاصله پس از دیدار و مذاكره رهبران شوروى انجام گرفت نقطه عطفى در برنامه تسلیحاتى ایران به شمار مىرفت زیرا تا آن زمان كمكهاى نظامى امریكا عموما بصورت كمك و وام بود كه از آغاز آن در سال 1328 مجموعا به 1/ 8 میلیارد دلار بالغ میشد اما از این تاریخ وضع یكباره تغییر كرد و ظرف شش سال بعدى ایران در ازاء نفت 14/ 4 میلیارد دلار جنگ افزار از امریكا خرید. در تمام این مدت در حدود یازده هزار نفر از پرسنل نظامى ایران در امریكا دورههاى آموزش گذرانده بودند كه از این تاریخ تعدادشان چند برابر شد و ارتش ایران توانست پیشرفتهترین سلاحهاى غیرهستهاى را بدست آورد.
ریچارد نیكسون در روزهاى 9 و 10 خرداد 1351 به تهران آمد. او ضمن اینكه شاه را مطمئن ساخت كه هیچ توافقى بین دو ابر قدرت به ضرر ایران به عمل نیامده است به نگرانیهاى شاه خاتمه داد. در اعلامیه مشتركى كه در 10 خرداد 1351 در تهران منتشر شد به كمك نظامى ایران براى تقویت بنیه نظامى ایران و ایفاى نقشى كه در خلیج فارس به آن واگذار شده بود اشاره مىشد. رهبران دو كشور توافق كرده بودند كه «امنیّت و ثبات خلیج فارس براى كشورهاى ساحلى آن اهمیّت حیاتى دارد و مسؤولیت حفظ آن فقط به عهده آنان باشد» در همین حال سه بمب در تهران منفجر شد كه حكایت از ناآرامىهاى زیر پرده مىكرد. رونالد زیگلر سخنگوى كاخ سفید این بمبگذاریها را به فعالیّت تروریستى گروهك نسبت داده و ادعا كرد هیچ دلیلى نیست كه هدف آنها رئیس جمهورى امریكا بوده باشد. اما به این عقیده روزنامه نیوریورك تامیز «این اقدام را از جانب تروریستهاى شهرى بوده كه بشدت با سیاست خودكامگى شاه و دوستى او با اسرائیل و نیز سیاست وابستگى او به غرب مخالفاند».
نتیجه سفر نیكسون به ایران بازگذاشتن دست شاه در خرید دو نوع جنگافزار غیرهستهاى بود. هنوز دو ماه از این سفر نگذشته بود كه ایران سلاحهائى به مبلغ 2/ 1 میلیارد دلار به امریكا سفارش داد تا آن زمان این بزرگترین معاملهاى بود كه یك جا صورت گرفته بود و شامل 175 فروند هواپیماى جت جنگده، پانصد هلیكوپتر و تعداد زیادى موشكهاى هوا به زمین مىشد. طبق جدولى كه وزارت دفاع امریكا منتشر كرده است مبلغ كل فروش جنگافزارهاى امریكائى در سالهاى 1351-56 به شرح زیر بود و مجموعا 14/ 4 میلیارد دلار بالغ میشده است.
(سال 1972 ،519/ 1 میلیون دلار)
(سال 1973 ،2157/ 4 میلیون دلار)
(سال 1974 ،4373/ 2 میلیون دلار)
(سال 1975 ،3021/ 0 میلیون دلار)
(سال 1976 ،1458/ 7 میلیون دلار)
(سال 1977 ،4213 میلیون دلار)
همه تجهیزات خریدارى شده در این سالها در یك دور مبیّن تحویل داده نشده بلكه قرار بود بخشى از آنها در اوایل دهه 1980 به ایران برسد كه در نتیجه انقلاب و سقوط رژیم پهلوى، امریكائیها از تحویل آنها خوددارى كردند. در نتیجه سرازیر شدن سیل این جنگافزار در تعداد نفرات و قدرت آتش و نوع صف آرائى و آرایش جنگى واحدهاى نظامى ایران نیز تغییرات بزرگى صورت گرفت. تعداد نفرات ارتش از 161/ 000 نفر در سال 1349 به 413000 نفر در 1356 افزایش یافت كه 250000 نفر آن در نیروى زمینى خدمت مىكردند. اما افزایش جنگافزارها شگفتانگیزتر از افزایش نفرات بود.
1- در سال 1355 نیروى زمینى ایران در حدود 3000 تانك مدرن چیفتین و متوسط در اختیار داشت و گفته میشد با سفارش تانكهاى اسكورپیون ویشر به انگلستان تعداد آنها تا اوایل 1980 به 6000 فروند خواهد رسید. همچنین بیش از 9000 موشك ضد تانك از نوع (تاو) دریافت كرد ضمنا بطور متوسط یك واحد هوانیروز و یك نیروى ضدشورش پرداخت كه انتظار مىرفت تا 1357 یك پرسنل 14000 نفرى و بیش از 890 هلیكوپتر مدرن در اختیار داشته باشد. تخمین زده میشد كه در این تاریخ تعداد كل
سربازان و میزان اسلحه، مهمات نیروى زمینى ایران به دو برابر نیروى زمینى انگلستان خواهد رسید.
2- نیروى دریائى بزرگترین ناوگان هوور گرافت جهان را تأسیس كرد. و علاوه بر سه ناوشكن ساخت انگلستان كه در اختیار داشت سه ناوشكن اسپروئنس ساخت امریكا سفارش داد كه قرار بود در اقیانوس هند مستقر شوند و نیز سه زیردریائى از نوع (تنگ) براى استفاده در بحر عمان و اقیانوس هند سفارش داد چون شاه اعلام داشته بود «دیگر حریم امنیت ما خلیج فارس بلكه اقیانوس هند است)
3- بزرگترین خریدها به نیروى هوائى اختصاص داشت كه هزینه آن تا پایان 1355 به 11/ 8 میلیارد دلار بالغ گردید. ایران 290 بمبافكن شكارى فانتوم، 23 فروند هواپیماى اف 5، هشتاد فروند هواپیماهاى اف 14 و 140 فروند هواپیماى اف 16 سفارش داد كه همه آنها مىبایست تا پایان سال 1357 تحویل داده شوند. در آن زمان نیروى هوائى ایران از لحاظ تعداد هواپیماهاى جدید چهارمین قدرت هوائى جهانى و از لحاظ تسلیحات و تجهیزات دست كم به سومین قدرت پیشرفته جهانى تبدیل مىشد.
همزمان با سرازیر شدن سیل اسلحه و مهمات امریكائى به ایران تعداد پرسنل نظامى و فنّى امریكا نیز افزایش یافت و تا سال 1357 به اضافه خانوادهشان بالغ بر 40 تا 50 هزار نفر گردید این گروه انبوه به هیچ وجه با جامعه ایرانى كه از آن خوشش نمىآمد حشر و نشر نداشت و بطور مجزا زندگى مىكرد.
پىآمد تقویت بنیه نظامى ایران از نظر سیاست خارجى چند اقدام آشكار و پنهانى در كشورهاى دیگر بود، كمك به كردهاى عراقى علیه رژیم بعث عراق. لشكركشى به عمان براى سركوبى شورشیان ظفار، ارسال اسلحه به ویتنام جنوبى و سومالى و اردن و مراكش و یمن شمالى به توصیه امریكا به همان نسبت كه ارتش ایران بظاهر نیرومندتر شد وسوسه شاه در دخالت امور دیگران افزایش مىیافت. در این سالها جم مبادلات بازرگانى بین ایران و امریكا به پنج میلیارد دلار در سال بالغ مىشد و شركتهاى امریكائى سود سرشارى از فروش كالاهاى خود در بازار ایران بردند. ایران نه تنها مقادیر معتنابهى كالا از امریكا وارد مىكرد بلكه سرمایهگذاریهاى خصوصى امریكا را در صنایع خصوصى تشویق مىكرد.
اما این اصل كه ایران یكى از ستونهاى اصلى دفاع غرب در خاورمیانه مىباشد از طرف مقامات امریكائى پذیرفته شده بود بطوریكه وقتى جیمى كارتر در دى ماه 1355 زمام امور واشنگتن را در دست گرفت به رغم مخالفتى كه با تحویل این همه جنگ افزار به ایران داشت نتوانست در برابر سیاستى كه از قبل تعیین شده بود مقاومت جدى نماید. قراردادهاى تحویل اسلحه به ایران تا سال 1360 بسته شده بود و اگر كارتر مىخواست تغییرات اساسى در این سیاست بدهد مىبایست آن را براى دومین دور ریاست جمهورى خود در نظر بگیرد امّا تردیدى نیست كه یكى از پىآمدهاى مهم سیاست حقوق بشر كارتر بركنار شدن هویدا از مقام نخستوزیرى در مرداد ماه 1356 و اعلام سیاست فضاى باز سیاسى از طرف شاه بود كه بجاى اینكه به نفع او تمام شود سرپوش دیگ بخار را كه بشدت متراكم شده بود ناگهان به هوا پرتاب كرد و انفجارى تولید شد كه به انقلاب بهمن 1357 انجامید.
امیرعباس هویدا روز اول بهمن ماه 1343 پس از ترور حسنعلى منصور از طرف شاه به سرپرستى هیئت وزیران تعیین شد و روز ششم بهمن ماه با درگذشت منصور فرمان رئیسالوزرائى او صادر گردید و سرانجام پس از 12 سال و 6 ماه و 12 روز به فشار كارتر و خواسته محمدرضا پهلوى از نخستوزیرى استعفا داد و در همان روز به وزارت دربار منصوب گردید.
فشار امریكا به ایران به منظور اعمال حقوق بشر و دادن آزادىهاى سیاسى به مردم ایران و باصطلاح ایجاد فضاى باز سیاسى مقدمهاى براى تغییر دولت شد. در اواخر سال 1355 ضمن مذاكراتى كه با مقامات امریكائى صورت گرفت قرار شد هویدا براى انجام یك سلسله اقدامات ضرورى در سطح مملكت جاى خود را به یكى از افراد وابسته به سیاست امریكا تفویض كند و در آن ایام نام دو نفر بیشتر برده میشد. جمشید آموزگار و هوشنگ انصارى. محافل نزدیك به سیاست امریكا در ایران شانس هوشنگ انصارى را بیشتر مىدانستند. وقتى بهار سال 1356 پایان یافت هویدا به اتفاق عدهاى از نزدیكان خود براى یك مرخصى یك ماهه به سویس رفت. همین كه پاى خود را از ایران بیرون گذاشت روزنامهها زمزمه تغییرات دولت را مطرح كردند و چندین شبنامه و اعلامیه علیه او با اطلاعاتى كه ساواك در اختیار آنها گذاشته بود در بین مردم پخش شد و با این ترتیب شاه زمینه را براى تغییر دولت فراهم ساخت!!
هویدا از مسافرت بازگشت و پس از چند روز با اعلامیهاى كه انتشار داد و اراده شاه را در انتصاب او به وزارت دربار عنوان نمود و بدین ترتیب از نخستوزیرى كنار رفت و جمشید آموزگار جانشین او شد.
هویدا در تمام مدت زمامدارى آموزگار وزیر دربار بود و در تمام كارهاى دولت دخالت كامل داشت حتى اكثر وزیران كابینه را او از طریق شاه به آموزگار تحمیل كرد.
با استعفاى جمشید آموزگار از نخستوزیرى در روز پنجم شهریور ماه 1357 فرمان نخستوزیرى مهندس جعفر شریف امامى با اختیارات كامل صادر گردید. از همان نخستین روزهاى اشتغال شریف امامى بازداشت عده زیادى از دولتمردان را كه در گذشته مقامات مهم مملكت را در اختیار داشتند ورد زبانها شد، در رأس این عده نام امیرعباس هویدا برده مىشد. روز بیستم شهریور ماه 1357 سه تن از وزیران كابینه هویدا كه عبارت بودند از فریدون مهدوى، شجاعالدین شیخالاسلامزاده و منصور روحانى و عدهاى دیگر از دولتمردان و بازرگانان طبق ماده 5 حكومت نظامى بازداشت شدند.
امیرعباس هویدا در نخستین روزهاى مهر ماه از وزارت دربار بركنار شد و جاى خود را به دكتر علیقلى اردلان داد و در انتظار حوادث نشست. روز 14 مهر ماه شریف امامى از كار كنارهگیرى كرد و شاه یك دولت نظامى روى كار آورد.
ارتشبد ازهارى نخستوزیر نظامى روز پانزدهم آبان ماه عدهاى از بلند پایگان و مقامات عالیرتبه دولت را طبق ماده پنج حكومت نظامى بازداشت نمود كه عبارت بودند از:
1- ارتشبد نعمت نصیرى، دكتر منوچهر آزمون، دكتر عبدالعظیم ولیان، دكتر ایرج وحیدى، دكتر منوچهر تسلیمى، دكتر داریوش همایون، سپهبد جعفر قلى صدرى، مهندس رضا صدقیانى، دكتر غلامرضا نیكپى، جمشید بزرگمهر، سپهبد على محمد خادمى، رضا شیخ بهایى و حسین فولادى و حسن رسولى.
روز بعد از دستگیرى دولتمردان امیرعباس هویدا نیز بازداشت گردید
دكتر عباس میلانى در كتاب معماى هویدا درباره بازداشت او چنین مىنویسد:
... در هر حال، شایعه بازداشت هویدا، كه با آغاز نخستوزیرى شریف امامى رواج پیدا كرده بود، هر روز داغتر مىشد. حقیقت این بود كه چند روزى پس از انتصابش به مقام نخستوزیرى، شریف امامى در جلسهاى كه شاه و ملكه نیز در آن حضور داشتند به تصریح گفته بود كه: «براى نجات مملكت به تصمیمات قاطع نیازمندیم.» در آن جلسه، همه مىدانستند و مىپذیرفتند كه فساد مالى یكى از شكایات اصلى و از علل عمده نارضایتى مردم است. سواى شاه و ملكه و شریف امامى، شركتكنندگان دیگر جلسه عبارت بودند از منوچهر آزمون، هوشنگ نهاوندى، محمد باهرى، ارتشبد اویسى، سپهبد صمدیانپور، منوچهر گنجى، رضا قطبى و سپهبد ناصر مقدم. در آن میان چند نفر، از جمله آزمون و نهاوندى و باهرى، تاكید داشتند كه، «باید همهى كسانى را كه در فساد نقش مهمى داشتند به شدت مجازات كرد.» گرچه نام هویدا هرگز به زبان نیامد، اما انگار بر همه روشن بود كه مراد از این حكم كلى هویدا است. در عین حال این نكته را نیز باید درنظر داشت در آن روزها، بسیارى از مشاوران شاه از وضع واقعى مملكت بىخبر بودند و چه بسا در عوالم خیالى خود سیر مىكردند. مصداق این نوع خیالپردازىهاى خام و بىاساس را مىتوان از پیشنهادات آزمون سراغ كرد. مىگفت: «مردم انقلاب مىخواهند... شاهنشاه هم باید خود رهبرى این انقلاب را در دست گیرند.» مىگفت باید دادگاههاى صحرائى تشكیل داد و «منادیان فساد را به شدت، و به طور علنى، در ملاء عام مجازات كرد.» مذاكرات این گروه آن شب بجائى نرسید. جلسه با این عبارت شاه به پایان رسید كه، «در این مورد فكر خواهیم كرد.»
البته اگر روایت خود هویدا را از چند و چون بازداشتش بپذیریم، آنگاه باید بیفزائیم كه سواى كسانى كه در این جلسه شركت داشتند، كسان دیگر نیز در پى بازداشت هویدا بودند. به گفته هویدا، بیش از هر كس اردشیر زاهدى و طرفدارانش در این زمینه فعالیت مىكردند. مىخواستند از هویدا به عنوان قربانى استفاده كنند. او را مقصر اصلى بدانند و كاسه كوزها را سرش بشكنند و با مجازاتش خشم مردم را فرو بنشانند. سواى هویدا، كسان دیگرى هم هستند كه معتقدند زاهدى نقش مهم و مؤثرى در بازداشت هویدا بازى كرد. براى نمونه، شاهین آقایان، كه خود از دوستان نزدیك هویدا بود، مىگفت، وقتى در آستانه انقلاب ایران را با هواپیما ترك مىكرد، بر حسب تصادف، اردشیر زاهدى در صندلى كنار او نشسته بود. آقایان مدعى است كه زاهدى آن روز خوشحالى مىنمود. مىگفت: «بالاخره اعلیحضرت را متقاعد كردم كه این هویداى مادرسگ را بازداشت كند.» زاهدى منكر این نیست كه در آن پرواز بود. در عین حال مىگفت در طول سفر، با آقایان صحبت كرد ولى زاهدى مىگفت: «حرفى كه در هواپیما زدم این بود كه اعلیحضرت باید مادر قحبههائى مثل آقایان را كنار دیوار ردیف كنند و مملكت را از شر وجودشان خلاص كند.» به علاوه تاكید مىكرد كه، «من براى مادر امیر احترام زیادى قایل بودم. حتى یكبار براى دیدار به منزلش رفتم. ممكن نیست به او فحش داده باشم.» معلوم نیست كدامیك از این دو روایت به حقیقت نزدیكترند.
شاه تا مدتى در مقابل تلاشهائى كه براى بازداشت هویدا صورت مىگرفت مقاومت كرد. دست كم به دو نفر مختلف گفته بود بازداشت هویدا در حكم محاكمه رژیم پهلوى است. حتى در روز پیش از بازداشت هویدا شاه به سفیر انگلستان در ایران اطمینان خاطر داد كه، «هویدا را بازداشت نخواهد كرد، تكرار مىكنم، نخواهد كرد.» ولى در روز بعد، همین سفیر خبر بازداشت هویدا را از رادیوى ایران شنید. جالب اینجا است كه سفیر انگلیس ظاهرا وعدههاى اطمینانبخش شاه را باور نكرده بود و همان شب، پس از بازگشت از كاخ سلطنتى به هویدا زنگ زد و از خطر قریبالوقوع بازداشتش سخن گفت و توصیه كرد كه هر چه زودتر از ایران فرار كند. اما هویدا به پند این دوستش هم اعتنائى نكرد. در روزى كه شاه به پارسونز قول داد كه هویدا بازداشت نخواهد شد، با دو نفر دیگر نیز در این باره صحبت كرده بود هر دو از دوستان هویدا و هر دو نگران حالش بودند. اولى عبدالله انتظام بود و دومى مهدى سمیعى. شاه بهر دو قول داد كه بازداشت هویدا اصلا مطرح نیست. مىدانیم كه هویدا با این دو نفر در تماس نزدیك بود، و لاجرم میتوان فرض كرد كه او نویدهاى امیدبخش شاه را از طریق دو دوست شنیده بود...
در این میان، نیروهاى طرفدار بازداشت هویدا پشت پرده سخت مشغول فعالیّت بودند، سرانجام در هفدهم آبان ماه 1357 شاه تنى چند از مشاورانش را به جلسهاى احضار كرد. ملكه هم حضور داشت. به علاوه، مهدى پیراسته، جواد شهرستانى، هوشنگ نهاوندى، رضا قطبى، حسن پاكروان، علیقلى اردلان (كه تازه به وزارت دربار منصوب شده بود) نیز در جلسه شركت داشتند. جلسه با بحثى اجمالى درباره نوسازى تشكیلات بنیاد پهلوى آغاز شد. سپس فعالیتهاى اقتصادى خاندان سلطنت مورد بحث قرار گرفت و از ضرورت شفافیت هرچه بیشتر در این زمینه صحبت شد. قرار شد این فعالیتها از این پس علنى باشد و مورد بازبینى مردم قرار گیرند. شاه ناگهان دستور جلسه را تغییر داد. مىگفت مدتى است برخى مشاورانش، به خصوص فرماندهان ارتش، خواستار بازداشت هویدا شدهاند. آنگاه از جمع خواست كه در این باره بحث و رأىزنى كنند. در همان زمان گرم صحبت بودند كه تلفن زنگ زد. شاه گوشى تلفن را برداشت. براى چند لحظه سكوت برقرار شد. شاه حرفى نمىزد فقط گوش میداد. سپس، بىمقدمه گفت: «اتفاقا گروهى این جا جمع شدهاند و درباره همین موضوع صحبت مىكنند.» هویت كسى كه زنگ زده بود معلوم نبود. البته بعضى از كسانى كه در جلسه حضور داشتند بعدها به این نتیجه رسیدند كه ناشناسى كه با شاه صحبت مىكرد اویسى بود. پس از چند لحظه سكوت، شاه در حالى كه لبخند تلخى بر گوشهى لبانش نقش بسته بود دستش روى بلندگوى تلفن گذاشت و گفت: «او هم فكر مىكند بازداشت هویدا از شام شب واجبتر است»
دقایقى بعد از این گفتگوى تلفنى، شاه از مشاورانش خواست كه هریك در مورد پیشنهاد بازداشت هویدا نظر خود را اعلان كنند. هنوز به یقین و دقّت نمىدانیم كه یك یك افراد چه رأى و نظرى دادند. پیراسته كماكان معتقد است رأیش به بازداشت هویدا است در چهار چوب شرایط آن زمان، تصمیمى معقول و منطقى بود مىگفت: «هیچ كس در آن اتاق به پیشنهاد بازداشت هویدا رأى مخالف نداد. شاه در واقع طورى حرف مىزد كه معلوم بود تصمیمش را از پیش درباره بازداشت هویدا گرفته. فكر مىكنم حتى آن تلفن هم به دستور خود شاه بود. مىخواست از این طریق به افراد حاضر در جلسه قوت قلب بدهد.»
در روایت نهاوندى از جلسه نیز كسى با بازداشت هویدا مخالفت نكرد. در این روایت نكته جالب دیگرى نیز یافتنى است. نهاوندى به لحنى كه خالى از غرور هم نیست مدعى است وقتى بازداشت هویدا قطعى شد، او به شاه پیشنهاد كرد كه اولا خود شاه، از طریق تلفن، هویدا را از این تصمیم مطلع كند و دوّم اینكه حتما براى بازداشت نخستوزیر سابق از امیران ارتش استفاده شود. پس از پایان رأىگیى وقتى بازداشت هویدا محتوم شد، شاه به ملكه رو كرد و از او خواست كه با هویدا تلفنى تماس بگیرد و خبر بازداشتش را با او در میان بگذارد. ملكه با عصبانت این پیشنهاد را رد كرد. مىگفت حاضر نیست بار این مكالمه را بر دوش بگیرد. گویا مشاجرهاى تند میان شاه و ملكه درگرفت. شاه بلافاصله دیگران را از اتاق بیرون كرد و گفتگو را در خلوت ادامه داد...
(نقل از كتاب معماى هویدا از دكتر عباس میلانى از صفحات 397 تا 403)
عصر روز هفدهم آبان ماه شاه با امیرعباس هویدا تماس تلفنى گرفت و بدون مقدمه اظهار كرد، به خاطر حفظ سلامت شما دستور دادیم چند روزى شما را به خانه امنى ببرند. هویدا فقط یك جمله در پاسخ شاه اظهار نمود و آن این بود، امیدوارم با این تصمیم مشكلات مملكتى حل شود و تلفن قطع شد. هویدا بلافاصله با تلفن دكتر فرشته انشاء و مادرش را فورا احضار نمود. همچنین لیلا امامى را نیز در جریان امر قرار داد. سپس از دكتر جواد سعید و دكتر ناصر یگانه رؤساى مجلس شوراى ملى و رئیس دیوانعالى كشور خواست تا هرچه زودتر او را در منزلش ملاقات كنند.
حدود چهار بعدازظهر، سپهبد موسى رحیمى لاریجانى معاون اول فرماندارى نظامى با چند مأمور وارد منزل مادر هویدا شدند. سپهبد رحیمى آئین نظامى را به جاى آورد و خبردار در حالیكه سلام نظامى میداد از این مأموریت اظهار تاسف نمود. در همین هنگام دكتر ناصر یگانه رئیس دیوان كشور وارد شد. هویدا به محض دیدن دكتر یگانه فریاد زد دیر آمدى میخواستم حقایقى را باطلاع شما برسانم. متأسفانه تأخیر شما باعث شد كه این حقایق را با خود به گور ببرم در این موقع هویدا خطاب به سپهبد رحیمى لاریجانى گفت، مىتوانم با پیكان خودم در خدمت شما باشم. رحیمى با ادب كامل قبول كرد و هویدا پشت فرمان نشست و رحیمى نیز در كنار وى قرار گرفت.
محاكمه و اعدام امیرعباس هویدا
یكى از بزرگترین مهرهها و عوامل فساد دستگاه پهلوى، آقاى امیرعباس هویدا بود. او پس از اعدام انقلابى منصور، بر سركار آمد و به مدت نزدیك به سیزده سال، نخستوزیر شاه بود. او را به دستور ازهارى ظاهرا به زندان دژبان انداختند؛ ولى در واقع، آنجا هتلى بود كه دستهجمعى خوشگذرانى مىكردند.
همهى دفاعیات هویدا در دادگاه، در این خلاصه مىشد كه مىگفت: من یك مهرهى كوچك در سیستم بودم و این سیستم بود كه حكومت مىكرد؛ نه من و نه افراد. او همه اتّهامات را رد مىكرد و مىگفت: این ساواك بود كه كشور را اداره مىكرد و من در صورت ظاهر نخستوزیر بودم و در واقع، از جریانهاى كشور اطلاع صحیحى نداشتم. او شاه و امریكا را مسئول اعزام ارتش به ظفار و عمان عنوان و خودش را تبرئه مىكرد و مىگفت: من پس از گذشت چند ماه، از جریان مطلع شدم.
به هویدا گفتم: پس چرا استعفا ندادید؟
گفت: اختیار در دست ما نبود.
گفتم: این همه به خارج مسافرت مىكردید، چرا تصمیم نگرفتید در آنجا بمانید و صداى اعتراض خود را بلند كنید و جزء مخالفین دولت باشید؟
او مىگفت: مردم ما را قبول نداشتند. او مىگفت: سفرهایم به چین و سنگال و اروپا و امریكا به دستور امریكا و شاه بود و تعمیر مقبرهى سیدعلى محمد باب و میرزا حسین على بها و عباس افندى در حیفا و عكا نیز به دستور شاه بود و به دستور او بود كه من پردههاى قالى گرانقیمت را وقف آنجا كردم.
هویدا تصور مىكرد كه ما او را به عنوان یك نفر بهایى و یا بابى محاكمه مىكنیم. به همین دلیل چندین بار به وى تذكر دادم كه این طور نیست. من به او گفتم كه شاه هر چه بود؛ ولى بهایى نبود كه دستور دهد به مقبره حیفا و عكا فرش وقف كنى. او مسؤولیت همهى كشتارهاى بیرحمانه از 15 خرداد 1342 به بعد را به عهدهى شاه مىدانست و همهى تقصیرها را به گردن او مىگذاشت. هویدا حاضر به قبول این موضوع نبود كه این همه ضربه، بر پیكر سیاست و اقتصاد و فرهنگ این كشور در طول مدت سیزده سال نخستوزیرى وى، از ناحیهى او وارد شده است.
او فرزند عینالملك هویدا، از بابىهاى كاشان است. پدر او چون زبان خارجى را خوب تكلم مىكرد، ابتدا در اتاق بازرگانى دورهى رضاخان مشغول كار شد و سپس، عهدهدار سفارت در لبنان و سوریه و تركیه گردید. او در مسافرتهاى مكرر به حجاز، در تخریب مقبرههاى ائمه چهارگانه در مدینه (كه به دست وهابىهاى در حجاز صورت گرفت)، دخالت داشت. او مىخواست بدین وسیله اختلاف میان شیعه و سنّى را تشدید كند تا بتواند مسلك بهائیت را در همه جا نشر دهد. خود هویدا هم مروّج این مسلك در تركیه بود. به همین دلیل چند بار مورد اعتراض دولت تركیه قرار گرفت و سرانجام اخراج شد، عینالملك در راه حجاز، به دست افراد مسلح كشته شد و جنازهى او در لبنان و سوریه بردند؛ ولى مردم نمىگذاشتند كه جنازهى او را در قبرستان مسلمانها و در كنار مقبرهى زینب كبرى در شام دفن شود. در نهایت او را به بیتالمقدس برده و در قبرستان یهودیان الخلیل دفن كردند. هویدا هم در دادگاه به این امر اعتراف مىكرد.
یكى از پر دردسرترین و جنجالىترین محاكمات ما، همان محاكمهى هویدا بود. ما در دادگاه مرتبا با كارشكنىهاى دولت موقت بازرگان روبهرو بودیم؛ زیرا اعضاى این دولت تقریبا با اعدام هویدا مخالف بودند.
یدالله سحابى مىگفت: اگر خلخالى هویدا را اعدام كند، نخستوزیركشى در ایران امرى عادى خواهد شد و ممكن است پس از شكست انقلاب، ما را هم بكشند.
بازرگان سرسختانه با اعدام هویدا مخالفت مىكرد و براى جلوگیرى از اعدام، سخت در تلاش بود. به من گفت: شما نباید هویدا را اعدام كنید؛ چون مىگویند كه او هم در سازمان ملل و اروپا، طرفداران زیادى دارد و این را امام هم مىگوید.
من این موضوع را از امام پرسیدم و ایشان فرمود: من چنین مطلبى را نگفتهام. «خانم انشاء» هم كه یكى از بستگان هویدا بود و به عنوان دكتر خصوصى او به زندان آمد، در ملاقات با هویدا، او را از جریانها بااطلاع مىكرد.
هویدا در مدرسهى رفاه، از شرایط استثنایى برخودار بود: او را در یك اتاق خصوصى و داراى رادیو و تلویزیون نگهدارى مىكردند و اعضاى دولت موقّت مرتبا با او ملاقات مىنمودند؛ ولى پس از انتقال بازداشت شدگان به زندان و بند یك، وضع فرق كرد و دیگر، شرایط استثنایى در كار نبود. براى هریك از آنها، یك سلول اختصاصى در نظر گرفته شد. البته، در سلولها باز بود و آنها با هم رفت و آمد مىكردند و حالت فوقالعادهاى وجود نداشت. وقتى كه از طرف صلیب سرخ، افرادى براى دیدن وضع زندانیان آمده بودند، آنها را به اتفاق آقاى مبشرى، وزیر دادگسترى دولت موقت و آقاى تمدن كه به زبان فرانسه مسلط بود، به داخل زندان هدایت كردند. ما فقط به آنها سفارش كرده بودیم كه سوال و جواب باید به زبان فارسى باشد. آنها هم قبول كردند؛ ولى بدان عمل نكردند كه مورد اعتراض من قرار گرفت. آقاى هویدا از رفتار زندانبانها راضى بود؛ ولى از تنگى سلولها خیلى گله داشت.
من به او گفتم: این سلولها را رژیم شما براى ما ساخته بود؛ ولى بعد از ما نصیب شما شده است و ما نمىتوانیم براى شما در شرایط فعلى زندان وسیعترى درست كنیم! افراد زیادى از طرف دولت موقت با هویدا در تماس بودند و ما از دور ناظر جریان بودیم. آنها وعدهى آزادى به او مىدادند؛ ولى من خبر نداشتم و او در دادگاه این مطالب را فاش ساخت. آنها همچنین، چند نفر از بازجوهاى ورزیده دادگسترى را براى بازجویى هویدا تعیین كرده بودند.
من به چشم خود دیدم كه هویدا را در یكى از اتاقهاى بند یك، به اصطلاح، سینجیم مىكردند و موضوع دیگر اینكه، مشاهده كردم جیبهاى هویدا پر از مدارك است. من به «رخ صفت» كه متصدّى حفاظت از بند یك بود، گفتم: برود و هویدا را به كنارى بكش و همهى مدارك را بررسى كن تا ببینم موضوع چیست.
او هم رفت و همهى مدارك را دید و معلوم شد كه آن مدارك را همین بازجوهاى پیر دادگسترى براى او مىآورند و او هم دل خوش كرده بود.
اولین جلسهى محاكمهى هویدا، قبل از رفراندوم بود كه در اثر فشار دولت موقّت تعطیل شد. البته، من متوجّه شدم، افرادى را كه براى بازجویى هویدا انتخاب كرده بودیم، ورزیده نیستند و در واقع، هویدا در دادگاه، حاكم بازپرسها محكوم شده بودند و این براى من خیلى ناگوار بود. آقاى بازرگان و فرزند ایشان، ساعت 3 بعد از نیمه شب تلفن كردند و اصرار داشتند كه از وضعیّت دادگاه آگاه شوند و وقتى كه متوجّه شدند، دادگاه هنوز هویدا را محكوم نكرده است، نفس راحت كشیدند. من همهى این جریانها را درك مىكردم و مىدانستم كه آنها به هر ترفندى كه باشد، مىخواهند هویدا را از دست ما بگیرند. اهمال كارىهاى آقاى هادوى و عدم قاطعیت او نیز به آنها كمك مىكرد. محاكمات، قبل از رفراندوم تغییر رژیم موقتا تعطیل شد و من به دستور امام به رشت و اردبیل و خلخال و كیوى و تبریز رفتم. من رأى خودم را در كیوى به صندوق انداختم و از آنجا، ابتدا به اردبیل و سپس به تبریز رفتم و وارد منزل آیتالله شهید آقاى قاضى طباطبایى شدم. ایشان دل پرى از شریعتمدارى و استاندار، رحمتالله مقدم مراغهاى داشت. رحمتالله هم تلفنى با من تماس گرفت. البته، ظاهرا ابراز خوشحالى مىكرد و مىگفت: مىخواهم به اردبیل و مشكین شهر بروم؛ ولى آقاى قاضى، راضى نیستند.
من به او گفتم: با این همه مشكلات كه در تبریز دارى، به چه مناسبت مىخواهى به اردبیل و مشكین شهر بروى.
او جواب قانعكنندهاى نداشت، ولى فرداى آن روز، به آنجاها رفت. من از تبریز به میانه و زنجان رفتم و كارهایى در آنجاها داشتم كه انجام دادم و بالاخره، به تهران و قم آمدم. در قم خدمت امام رسیدم. چند روزى نگذشته بود كه در زندان قصر، پاسداران اعتصاب كردند، آنها رژه مىرفتند و فریاد مىزدند: خلخالى كجایى؟ دادگاه خلخالى ایجاد باید گردد، هویداى لامذهب اعدام باید گردد. سرانجام، به قم آمدند و مصرّانه از امام خواستند كه مرا به دادگاه برگردانند. امام به من فرمود: شما به حرف بازرگانىها گوش نكن.
ناهار را در قم خوردم و به طرف تهران و زندان قصر حركت كردم. به مجرّد ورود من به قصر، شور و هیجانى به وجود آمد و صداى پایكوبىها در قصر پیچید، آن چنان كه هویدا و همپالگىهایش شوكه شدند. آنها متوجه شدند كه به قول خودشان، خلخالى جلّلاد، به قصر برگشته است!
اما من غیر از درد مستضعفان، درد دیگرى نداشتم و صداى ضجّه مبارزین در زیر شكنجههاى جلادان رژیم كه به دستور دولت امیرعباس هویدا انجام مىگرفت، در گوشم طنینانداز بود و نمىتوانستم هیچگاه آن را فراموش كنم.
افراد مسلح، قسم خورده بودند كه نگذارند من از زندان بیرون بروم و در واقع، همین كار را هم كردند و چند مرتبه كه مىخواستم براى كارهاى ضرورى، به خارج از زندان بروم، آنها مانع شدند. خلاصه، ما مشغول كار شدیم و مقدمات محاكمهى تعداد زیادى از سرسپردگان رژیم شاه را فراهم كردیم كه یكى از آنها هویدا بود. وقتى كه من تصمیم گرفتم هویدا را اعدام كنم، قبل از هر كار، به آقاى هادوى اخطار كردم كه وضع خودش را مشخّص كند و به قم و خدمت امام برود؛ چون امام اقدامات او را مفید نمىدانست. به دنبال این اخطار او با ناراحتى از پلّههاى دادگاه پایین رفت و از زندان خارج شد.
او دادستان كل بود، ولى كارى انجام نمىداد و اكثرا در یكى از اتاقهاى دادگاه مىخوابید؛ ولى پس از صدور حكم، آن را براى اجراء امضا مىكرد. او به من اطمینان داشت و مىگفت، چون خلخالى مجتهد و متدیّن است، حكم او هم نافذ است. اگر چه او انسانى خوش نفس و متدیّن بود، ولى اهل سیاست نبود و از عمق مسائل هم چندان سر درنمىآورد.
من سپس، نامهاى نوشتم و به داخل بند فرستادم. در نامه قید كردم كه هویدا را براى پارهاى از توضیحات و سؤال و جواب، به دادگاه بفرستند. آنها نزدیك ظهر بود كه هویدا را آوردند. من گفتم: او را در داخل ماشین و در یكى گوشههاى حیاط زندان قصر نگاه دارند. ساعت یك بعدازظهر، زندان خلوت شد و هویدا را براى صرف ناهار به یكى از اتاقهاى دادگاه آوردند. هنگام صرف غذا، من به شوخى به او گفتم: اینجا مشروب زیاد است، زیرا شیشههاى پر از مشروب را از خانههاى طاغوتیان به این جا آوردهاند، آیا میل دارى؟
گفت: آقاى خلخالى! دست از شوخى برنمىدارى؟!
خلاصه، آن روز غذا كه باقالى پلو با شوید بود، تمام شده بود و من نان و پنیر خوردم و سپس، مشغول آماده كردن دادگاه شدم.
خبرنگاران زیادى در داخل دادگاه پرسه مىزدند و مىدانستند خبر مهمىاست، ولى نمىدانستند كه كدام یك از مجرمین را مىخواهیم محاكمه كنیم. محكمه را آماده كرده بودند و تلویزیون مشغول فیلمبردارى بود. نورافكنهاى قوى، دادگاه را روشن كرده بودند. خبرنگاران مرتبا به این طرف و آن طرف مىرفتند و مىخواستند بدانند كه جریان از چه قرار است و حتى به خود من مراجعه مىكردند و مىگفتند:
مثل این كه شما آمادهى كار مهمى هستید و تلكسهاى جهان آمادهى خبرگیرى مىباشند.
من به پاسداران گفتم: هركس كه مىخواهد از در زندان قصر و یا در دادگاه به داخل بیاید، مانعى ندارد؛ ولى از بیرون رفتن آنها جلوگیرى نمایید.
این دستورات از ساعت دو بعدازظهر به مرحلهى اجرا درآمد. چهار یا پنج دستگاه تلفن وجود داشت كه مىشد توسط آنها با خارج تماس برقرار كرد؛ اما من همهى تلفنها را قطع و گوشىها را در یخچال گذاشته و در آن را قفل كردم تا كسى نتواند با خارج تماس بگیرد. به ساعت شروع محاكمه كه ساعت 3 بعدازظهر بود، نزدیك مىشدیم. عقربههاى ساعت به كندى حركت و تماشاچىها با بىصبرى دقیقه شمارى مىكردند. سرانجام، موعد مقرّر فرا رسید و هویدا را براى محاكمه آماده كردند. ممكن است پرسیده شود: این همه اقدامات و احتیاط براى چه بود؟
در جواب باید بگویم كه 25 روز قبل از محاكمه، در دفتر امام در قم، با مهندس بازرگان (كه آقاى یزدى و آقاى صباغیان هم همراه او بودند و براى عرض گزارش خدمت امام آمده بودند)، دست به یقه شدم. او گفت كه: من با تو دست نمىدهم، گویا قصد داشت كه اگر من دستم را به طرف او دراز كنم، او با من دست ندهد.
من گفتم: مگر من به طرف تو دست دراز كردم كه مىخواهى با من دست ندهى؟
گفت: شما بىخود و بىجهت افراد و از جمله، هویدا را محاكمه مىكنى.
گفتم: من اصلا تو را قبول ندارم. البته، چند نفر از پرسنل هوا نیرو هم در آنجا بودند. آنها بازرگان و همراهانش را با هلىكوپتر به قم آورده بودند.
بالاخره سر و صدا بالا گرفت. امام مرا امین مىداند و مملكت را به دست من سپرده است.
گفتم: اگر امام تو را امین مال این مملكت مىداند، مرا هم امین جان مردم مىداند و جان مردم مهمتر از مال مردم است.
خلاصه، آقاى صانعى از اعضاى باسابقهى دفتر امام، همهى ما را دعوت به سكوت كرد و مهندس بازرگان براى ملاقات با امام به اندرون رفت. امام هم جریان را فهمیده بود.
همان طور كه قبلا عرض كردم: تقصیر از خود بازرگان بود. آنها همگى مخالف اعدام هویدا و مقدّم بودند. آنها دستور داده بودند براى محاكمهى هویدا مسجد زندان قصر را آماده كنند و متین دفترى، نوه دخترى مصدّق، كه به زبان فرانسه تسلّط داشت، به عنوان وكیل مدافع هویدا در كنار او قرار گیرد تا شاید از این رهگذر بتواند هویدا را تبرئه كنند و یا لااقل به عناوین مختلف و با سیاست بازى بتوانند دادگاه را تا ده سال به تاخیر بیاندازند و هویدا را مانند ذوالفقار على بوتو، نخستوزیر معدوم پاكستان، به مدت دو
كال، همچون استخوانى در حلقوم ملت ایران نگاه دارند تا شاید از این ستون به آن ستون، فرجى باشد. آنها شاید این با این وقت تلف كردن، مىخواستند هویدا را فرارى بدهند، همان طورى كه بختیار را فرارى داده بودند. ما هم شش دانگ حواسمان جمع بود و نمىخواستیم كه كلاه سر ما بگذارند. لذا با كمال جدّیت، قصدم این بود كه تا پایان محاكمه و حتى اعدام هویدا، كسى در خارج از زندان از سرنوشت او مطلع نشود.
هویدا رأس ساعت سه بعدازظهر، جلوى میز محاكمه قرار گرفت. خبرنگاران كه متوجه جریان شده بودند، به طرف تلفنها و در ورودى زندان هجوم بردند، تا خبر را به خارج اطلاع دهند؛ ولى با پیشبینى و اقداماتى كه قبلا شده بود، موفق نشدند. اگر خبر به بیرون، به ویژه به كابینهى بازرگان درز مىكرد، آنها بدون فوت وقت دست به كار مىشدند و به هر وسیلهاى كه بود جلوى محاكمه را مىگرفتند. روى همین اصل، این همه سختى كشیدم تا جریان دادگاه به خارج رسوخ نكند. معالوصف، دیدم كه یك فروند هلىكوپتر در بالاى ساختمان زندان پرواز مىكند و خیلى پایین و حتى تا نزدیك پنجرههاى دادگاه آمده بود. همه در آن روز شاهد پرواز این هلىكوپتر در بالاى ساختمان زندان بودند و ما نفهمیدیم كه این پرواز براى چه منظورى بوده است. این دومین جلسهى محاكمهى هویدا بود. او تا مىتوانست از خود دفاع كرد و خلاصه، همه حرفهاى او در حول این محور دور مىزد كه «سیستم تصمیم مىگرفت و عمل مىكرد و افراد كارهاى نبودند. آن وقت آن رژیم بود و حالا رژیم دیگرى برقرار شده است و افراد بىتقصیرند».
من گفتم: شما با این كیفیّت و مدافعات، حتى شاه را هم تبرئه مىكنید.
ایشان گفت: شاه از همه جریانها باخبر بود. و من روزهاى تاسوعا و عاشوراى 57 با هلىكوپتر تا میدان آزادى و بالاى جمعیت پرواز كردم و برگشتم و به شاه گفتم كه این حركت، تظاهرات یك دسته نیست؛ بلكه یك رفراندوم است و همه مردم تهران و ایران مىخواهند كه دیگر شما نباشید.
شاه گفت: چاره چیست؟
گفتم: به غیر از رفتن، شما چارهى دیگرى ندارید.
شاه رفت، ولى من بدبخت الان اسیر دست شما هستم و نمىدانم كه این تماشاچى ها، آیا پاسدارند و یا افراد معمولى؟
گفتم: فرق نمىكند، پاسداران مانند ساواكىهاى شما نبوده و نیستند و جزء مردم هستند و مردم معمولى هم در دادگاه هستند.
اینجانب قریب نیم ساعت تا سه ربع صحبت كردم و حرفهایم در نوار ضبط است. در صحبتهایم تمام كارهاى خلاف هویدا را یكى پس از دیگرى شمردم و او نتوانست به هیچ یك از آنها پاسخ دهد. سپس گفتم: آقاى هویدا! شما مىگویید سیستم؛ یعنى، سیستم زندان درست كرد و شكنجهگاه آفرید و مردم را به منگنه گذاشت و در خیابانها شكار كرد و كشت و نفت را مجانى به اسرائیل داد و دست مستشاران نظامى آمریكا و اسرائیل را در ایران باز گذاشت و مبارزین را پس از اتمام دورهى زندان، چندین سال دیگر در زندان نگاه داشت و این همه بىبند و بارى و فجایع، همه و همه زیر سر سیستم بود و شما سیزده سال تمام حكومت كردید؛ ولى بىخبر از همه چیز و همه جا! آیا ممكن است كسى نخستوزیر مملكت بشود و بتواند خودش را به این آسانى تبرئه كند؟ یك پاسبان یا یك سپور و یا یك ساواكى معمولى نمىتواند از زیر باز مسؤولیت شانه خالى كند تا چه رسد به شما كه یكّهتاز میدان در ایران بودید. چگونه مىتوانیم این هه خلافكارىها و لاس زدنها با سیا و سردمداران فساد در اروپا و امریكا و به هدر دادن و در اختیار آمریكا گذاشتن این همه بودجه و منابع كشور را نادیده بگیریم؟
خلاصه، جرمهاى دیگر او را یكى پس از دیگرى، از جمله، ارتباط او را با اسرائیل و تعمیر مقبرههاى عكا و حیفا شمردم. او تقریبا گیج شده بود، مانند كسى كه سرسام گرفته باشد. گفت: تكلیفم چیست؟
گفتم: تكلیف این است كه آخرین دفاعیّات خود را بكنى.
مثل این كه متوجه منظورم شد، لذا گفت: من نمىگویم بىتقصیر بودم، كارهاى مفیدى هم كردم. سبك سنگین بكنید. مىخواهم تاریخ 25 سالهى ایران را بنویسم. به من مهلت بدهید تا در فراغت بتوانم تاریخ را بنویسم.
گفتم: بعد از این، تاریخنویس زیاد خواهد بود و سبك سنگین كردیم، جزاى شما همان جزاى مفسدین فىالارض است. ایشان روى این كلمه، چون غربى بود، توقف كرده و مناقشه مىكرد.
من گفتم: كسانى كه در روى زمین فساد و تباهى را گسترش مىدهند، جزاى آنها مرگ است. پس از شنیدان این سخن او به عجز و لابه افتاد؛ ولى دیگر دیر شده بود.
آقاى جنتى و آقاى آذرى و آقاى محمدى گیلانى و دیگران هم به عنوان حكم حضور داشتند. من از همه خواستم كه جلسه به هم بخورد. هویدا را از جلسه بیرون برده و از پلّههاى پایین آوردیم و به طرف حیاط مجاور حركت دادیم. او كه متوجّه قضیه شده بود، به من گفت: بگویید احمد آقا، فرزند امام بیایند و یا با من تلفنى تماس بگیرند.
گفتم: كار فوقالعادهاى كه براى احمد آقا كردهاید این بود كه بر فرض، دستور دادید براى ایشان و یا همسر امام و یا دختران ایشان گذرنامه صادر كنند؛ این مسئلهاى نیست كه بتواند به شما كمك كند تا تبرئه شوید. هزاران نفر آواره و دربهدر، در خارج از كشور به سر مىبردند ولى همسران و فرزندان و پدران و مادران آنها در داخل كشور بودند و نمىتوانستند گذرنامه بگیرند و حتى زندانیانى بودند كه اجازهى ملاقات در زندان را با فامیل خود نداشتند و سرانجام، به سرنوشت گروه بیژن جزنى و شیخ نصرتالله انصارى و شیخ عبدالحسین سبحانى دزفولى گرفتار شدند و حالا قبرشان هم معلوم نیست. خلاصه، مىتوانید وصیت كنید.
هویدا در حالى كه عرق مىریخت، گفت: حضرت خلخالى! من نمىگویم مرا اعدام نكنید؛ ولى خواهش مىكنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید. دولت موقت به من وعده داده است.
من گفتم: اصل تفكیك قواى ثلاثه: مقنّنه و قضاییه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد.
خلاصه هر چه او اصرار كرد، من قبول نكردم و گفتم: وصیّت خود را بنویس!
او گفت: حضرت خلخالى! یك میلیارد دلار به شما مىدهم تا شما این كار را به عقب بیاندازید.
گفتم: اینها شعر است و من نمىتوانم در پیشگاه ملت ایران، جوابگوى تأخیر محاكمه و اعدام شما باشم.
هویدا گفت: سلام مرا به مادرم برسانید، و بگویید به دیدن من بیاید؛ چون او علاقه زیادى به من دارد و غیر از من كسى را ندارد.
گفتم: مادران زیادى بودند كه گریه مىكردند، ولى نتوانستند عزیزان خود را قبل از اعدام ببینند؛ ولى ما هرچه گشتیم تا مادر هویدا را به دیدن پسرش ببریم او در دسترس نبود.
روزگار است، اینكه كه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
هویدا حاضر به نوشتن وصیّت نشد تا شاید دستور اعدام او به تأخیر افتد و همین را فرجه حساب مىكرد و شاید تصور مىكرد، دستى از غیب براى نجات او بیرون بیاید؛ ولى چارهاى نداشتیم و سرانجام حكم را اجرا كردیم.
پس از آن، من داخل زندان آمدم. افراد مسؤول، از جمله «نراقى»، به من گفتند: چه باید بكنیم؟
گفتم: دربارهى چه چیزى و چه كسى صحبت مىكنید.
گفتند: دربارهى هویدا.
گفتم: كار او تمام است و هویدایى دیگر در عالم وجود ندارد.
به دنبال این گفتوگو، صدا به همه جا پیچید. آنها تلفنها را وصل كردند و خبر به جهان مخابره شد و مانند بمب در سراسر جهان صدا كرد.
وتقى كه خبر به مهندس بازرگان و یزدى و صباغیان رسید، كه جواب «له بلان»، (وكیل فرانسوى) را چگونه بدهند. گویا آنها وكیل مدافع، از فرانسه خواسته بودند و او در راه بود. وكیل یاد شده، پس از شنیدن خبر، از تركیه به فرانسه برگشت!
پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازهى او را ابتدا به پزشكى قانونى و سپس به اطراف كهریزك منتقل و در آنجا به خاك بسپارند؛ ولى موضوع پىگیرى نشد و ما هم متوجّه نشدیم و جنازهى او به مدّت سه ماه و اندى در پزشكى قانونى ماند. ابراهیم یزدى به دستور بازرگان از یك طرف و یهودىها و بهایىها و فراماسونها و اسرائیلىها و فرانسوىها از طرف دیگر، دست به دست هم داده و جنازه را در یك تابوت گذاشتند و با ارفرانس به فرانسه فرستادند. در آنجا تعدادى از به اصطلاح، نویسندگان و روشنفكران ماسونى، دور جنازه جمع شدند و هریك به فراخور استعدادى كه داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و به رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوش خدمتى خود را به صهیونیسم بینالملل نشان دادند. آنها سپس جنازه را با طمطراق به اسرائیل بردند و در فرودگاه لود تلآویو، تعداى از وطنفروشان و ساواكىها و اسرائیلىهاى تروریست، به دستور مناخیم بگین، با رژهى نظامى و سلام مخصوص و پرچم طاغوتى ایران و آرم شاهنشاهى، تشییع جنازه كرده و آن را به الخیل بردند و در قبرستان یهودىها و در كنار قبر پدرش دفن نمودند.
فعالیت ها : : مشاهیر / سیاست
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}