ملیت : فرانسه   -  قرن : 20
ريمون رادیگه در ۱۸ ژوئن ۱۹۰۳ در پاریس و در خانواده ای کارگری به دنیا آمد. رادیگه در تاریخ ادبیات فرانسه، در قرن بیستم نابغه ای مثال زدنی به حساب می آید. «او کوچک، پريده رنگ و نزديک​بين بود. موهايش آشفته بر گردنش ريخته بودند و در آفتاب اخم می​کرد. وقت راه رفتن می​جهيد و لی​لی می​کرد. برگه​ی کوچکی از دفترچه​ی جيبی​اش می​کند، کف دستش با آن سيگارتی درست می​کرد. طبق عادت آن را جلوی چشمش می​گرفت تا قطعه شعر کوتاهی را از رویش بخواند.» اين جملات را «ژان کوکتو» از «ريمون راديگه» به خاطر می​آورد. اين نابغه که تأثیر غیر قابل انکاری بر ادبیات سالهای 1920 میگذارد را دوستانش «آقاکوچولو» می​ناميدند. پدرش «موريس راديگه» طراح و کاريکاتوريست معروفی بود که غير از ريمون شش فرزند کوچکتر از او نيز داشت. «ريمون راديگه» بعد از اتمام تحصيلات اوليه، موفق به دريافت بورسيه​ی دبيرستان «شارلومان» پاريس می​شود. اما تمام وقتش را برای خواندن آثار نويسنده​های قرن هفدهم و هجدهم صرف می​کند. به طوريکه در پانزده سالگی قدرت ارزش​گذاری بر آثار «مادام​دولافايت»، «پروست»، «رمبو»، «مالارمه»، «لوتريامون» و ديگران را دارد که درسش را رها می​کند تا روزنامه​نگاری را تجربه کند. «ژوزف کوسل» درمورد او می​نویسد که زندگی​اش، هیچ از درونش منظم​تر نبود. نه خوش​آهنگ​تر، نه متعادل​تر، و نه قانونمندتر. «او می​توانست مدام مشروب بخورد. تمام شب را نخوابد. برای عشقبازی از اتاقی به اتاق دیگر پرسه بزند. و با اینحال ذهنش واضح و محکم کار کند. او منطقی شگفت​انگیز و قابل اعتماد داشت». «ریمون رادیگه» مهمترين ملاقات زندگی​اش را در ۱۹۱۸ با «ژان کوکتو» انجام می​دهد که بلافاصله وجود استعداد پنهانی را در او کشف می​کند. او از شعرهايی که «راديگه» برايش می​خواند به شوق می​آيد و زمان زيادی را برای کمک به باليدنش صرف می​کند. آنها مجله​ی «خروس» را با «ساتی» و «پولان» منتشر می​کنند. «رادیگه» در اولین شماره، مقاله​ای می​نویسد که چنین با حروف درشت آغاز می​شود: «از سال ۱۷۸۹ مجبورم می​کنند که فکر کنم. من از این فکر کردن سر درد دارم». بعدها «ژان کوکتو» با اشاره به این جمله در نقدی از او می​نویسد: «انتقاد همیشه مقایسه می​کند. او ولی غیر قابل مقایسه است». به این ترتیب «ریمون» جوان خود را به جامعه​ی هنری آن زمان می​شناساند. از طریق این مجله او با کسانی همچون «آندره سالمون»، «ماکس جاکوب»، «پير رووردی» و «فرانسوا برنوار» آشنا می​شود. علاوه بر اين او با نقاشانی چون «ژان گری»، «پيکاسو»، «موديگليانی»، «ژان هوگو» و آهنکسازان جوانی چون «ميلو»، «ژرژ لوريک»، «فرانسيس پولان» و «آرتور اونوژه» معاشرت دارد که در آثار همه​ی آنها علاقه​ها و خصوصیات مشترکی را کشف می​کند. «ريمون راديگه» پس از همکاری در بازبينی آثار «تريستا تزارا» و «آندره برتون»، در ۱۹۱۹ «پل و ویرجینی» را همراه «ژان کوکتو» می​نويسد و منتشر می​کند. سپس مجموعه شعر «گونه​های آتشين» را در ۱۹۲۱ منتشر می​کند و بعد همچنان با تشويق «ژان کوکتو» رمان «ديو در تن» را می​نويسد. اساس این رمان از آنجا آغاز میشود که «ریمون رادیگه» در جایی مینویسد: «من به خوبی متوجه ایرادهای خود هستم. اما چطور اصلاحشان کنم؟ آیا این اشتباه من بوده است که وقت اعلام جنگ فقط دوازده سال داشتهام؟ درست زمانی که میخواستم خود را بشناسم و بسازم. زمانی که چهار سال از بهترین فرصتهای پسران جوان در آن صرف شد.» در این رمان داستان عشق دختر و پسر جوانی مطرح میشود که حالتهای درونی قهرمانها بیشتر با استفاده از ضمیر اول شخص بیان میشود. شوهر دختر جوان در خط مقدم جبهه میجنگد و «رادیگه» در این رمان پسر جوانی را در روزگار مبتلا به جنگ میسازد که بدون درک عشقی که در آن گرفتار شده، زندگی دختر را به بازی میگیرد و نابود میکند. او حتی وقتی که دختر در غیاب شوهرش از او باردار میشود، حاضر به قبول مسوولیتش نمیشود. گرچه این اثر بیشتر شبیه گزارش انسانی است که صادقانه خود را متهم میکند و گاه بسیار به زندگی و شخصیت نویسندهاش نزدیک میشود، اما نباید آن را یک اتوبیوگرافی تحریف شده دانست. این رمان بیشتر از آنکه عاشقانه باشد، تراژدی جنگ سالهای 1914 تا 1918 از نگاه یک پسر جوان است. اين رمان در ۱۹۲۳ توسط «برنارد گراسه» با عنوان تبلیغاتی «اولین اثر یک رمان​نویس هفده ساله» منتشر می​شود که با وجود نگاههای بدبین و تحقیرآمیز، بلافاصله موفقيت بسيار زيادی کسب می​کند. «رادیگه» در مقالهای برای معرفی کتابش در روز انتشار چنین مینویسد: «این یک حقیقت است که برای نوشتن باید زنده بود. اما من میخواهم بدانم در چه سنی حق داریم بگوییم «من زندهام»؟… اگر کمی به این موضوع فکر کنیم به سادگی از اینکه فردی را بخاطر جوان بودنش تحقیر کنند متعجب میشویم. زیرا یکی از آنها رمان مینویسد.» «ریمون رادیگه» در همین سال کار نگارش دومین و آخرین رمانش با عنوان «ضیافت کنت اورژل» را به پایان میبرد. سپس ناگهان دچار تب حصبه میشود و در 12 دسامبر میمیرد. میگویند که او این پایان زودرس زندگیاش را حس کردهاست وقتی که در آخرین صفحه از رمان «دیو در تن» مینویسد: «مرد نامنظمی که قرار است به زودی بمیرد و شکی در آن ندارد، اغلب تحت تاثیر نظم اطراف خودش قرار میگیرد. زندگیاش تغییر میکند. کاغذهایش را مرتب میکند. خوب میخوابد و زود از خواب بیدار میشود. از شرارتهایش صرفنظر میکند و به این ترتیب مرگش بیشتر از آنکه خشونتبار باشد، غیرمنصفانه به نظر میرسد. او شاد زندگی میکند». او نیز در دو سال آخر زندگیاش نظمی شديد و داخلی به خود تحميل کرده است. «ژان کوکتو» در مقدمهی تاثیرگذاری که بر رمان «ضیافت کنت اورژل» مینویسد و در 1924 توسط «برنارد گراسه» منتشر میکند، آخرین حرفهای دوست جوانش را اینطور به یاد میآورد: «گوش کنید. امروز 9 دسامبر است. به چیزی وحشتناک گوش کنید. من ظرف سه روز توسط سربازان خدا تیرباران خواهم شد. من فرمان را شنیدهام». او سپس میگوید: «رنگی وجود دارد که میگردد و مردم را در خود میبلعد. نمیتوان آن را از خود راند و دور افکند، زیرا آن رنگ دیده نمیشود». «کوکتو» مینویسد: «سپس او با شگفتی به پدرش، مادرش و دستهایش نگاه کرد و نام تکتک ما را به زبان آورد. او شروع شد». «ژان کوکتو» پس از آن در 1952 در مقالهای با عنوان «دانشآموزی که معلم من شد» درمورد «ریمون رادیگه» مینویسد: «او نهالی است که به چند گونه خود را مینمایاند. در «شیطان در تن» این نهال از ریشهها میگوید. در «ضیافت کنت اورژل» این نهال گل میدهد و عطر این گل را نشانمان میدهد».