ملیت :  ایرانی   -  قرن : 15
شهید محمود سعیدی نسب : فرمانده گروهان اول از گردان409حضرت ابوالفضل(ع)لشگر41ثارالله(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1344 خورشیدی در یکی از خانواده های تهی دست شهرستان« زابل» ،کودکی به جهان هستی پا نهاد ،که او را« محمود» نامیدند .اعتقاد راستین به دین مبین اسلام ،پایبندی شدید به دین مبین اسلام ،از ارکان نخستین این خانواده بود .دغدغه خاطر پدر «محمود» برای کسب روزی حلال نیز نشان دهنده میزان باورهای مذهبی این خانواده است .او در چنین جمع معتقدی ،نشو و نما یافت . در سال 1357 حادثه بسیار بزرگی در این سرزمین اتفاق افتاد که کاخ رویاهای زور مداران حاکم غربی و شرقی را متزلزل نمود ؛نظم و معادلات سیاسی و ...حاکم را بر هم زده نهضتی بزرگ با پشتوانه تلاش و مجاهداتی طولانی به قدمت تاریخ اسلام و سر مایه ای عظیم – فرهنگ اسلامی – پابه عرصه وجود گذاشت .به مسلمانان که قبل از این اظهار مسلمانی خود شرمسار بودند ،عزتی دو باره بخشید .گویی اسلام و مسلمانان از نو تولد یافتند . این انقلاب عظیم سبب ایجاد تحولاتی ژرف در زمینه های گوناگون سیاسی ،نظامی ،اجتماعی ،فرهنگی و ...گردید .آن هم نه در ایران یا در منطقه ؛بلکه در شعاعی وسیع تر در سراسر دنیا امواجی به راه انداخت . بدون تردید باید گفت تحولی که انقلاب در بعد فرهنگ ایجاد کرد غیر قابل مقایسه با تحول در جنبه های دیگر است. زیرا اسارت فرهنگی – خود باختگی – بد ترین نمونه اسارتها و در راس آنهاست و انقلاب سبب رهیدن از آن و به خود آمدن گردید ؛باعث شد بهترین سرمایه های این مرزو بوم ( جوانان ) که قبل از این در سراشیبی سقوط و تباهی قرار گرفته بودند در مسیر سعادت واقعی یعنی کمال انسانی که در پرتو دین و اخلاق میسر است واقع شده ،مسابقه و شتاب در صعود به مدارج رشد جایگزین سبقت و سرعت به سوی سقوط در طبقات آتش گردد .شهید محمود سعیدی نسب یکی از میلیونها جوان برومند و رشیدی است که در بستر و جریان انقلاب اسلامیقرار گرفت و با توجه به بهرمندی از زمینه های مساعد خانوادگی (استفاده از روزی حلال ،بر خورداری از ادب دینی و ...)بسیار سریع به نهالی با لنده و پر ثمر تبدیل شد. «محمود» همزمان با حوادث انقلاب در دوره راهنمایی مشغول تحصیل بود و برغم خردسالی توانسته بود در جریان مسائل روز جامعه قرار گیرد .نقل می شود در فرصتی اولیای مدرسه پدرش را جلب کرده به او می گویند :پسر شما کتاب های غیر مجاز (؟) مطالعه می کند ؛ما به خاطر همسایگی دوستانه به شما توصیه می کنیم جلویش را بگیرید و گر نه موجب آبروریزی ما خواهد شد . همراه شدن با حوادث نهضت و شرکت در مراسم و محافل گوناگون تاثیرات به سزایی در محمود داشت ؛شور و اشتیاق وی را نسبت به فرا گیری معارف و خدمت در سنگر دفاع از ارزشهای اسلامی مضاعف نمود . او بهترین میدان را برای رسیدن به اهدافش ،سپاه و ورود به آن دانست لذا ضمن اشتغال به تحصیل در دبیرستان به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد . گفتنی است نهادانقلابی سپاه ،کانون فعالیت برای پاسداری از انقلاب و ارزشهای آن بود .آن طور که هم در زمینه فرهنگ و مسائل فرهنگی تلاش می نمود و هم در مسائل نظامی ،لذا توانسته بود عاشقان امام و ولایت را که دوستدار ایثار و شهادت بودند در خود گرد آورد . در همان ابتدای ورود به سپاه (1359 )توفیق یافت در اردوی هجرت سپاه که در« اصفهان» بر گزار می شد شرکت نماید ؛این مسافرت اثری شگرف در وی گذارد ؛از این رهگذر بر دامنه معارف خود افزود .کتابهایی تهیه نموده و از همه مهمتر پس از آشنایی با برادری به نام «میثم» احساس مسئولیت بیشتری نسبت به کار فرهنگی کرد ،لذا در باز گشت به کمک برخی برادران دست به کار راه اندازی کتابخانه ای به نام «میثم تمار »در مسجد «توکلی» زابل شد که از برکات دایر نمودن آن می توان از رو کردن گروهی از جوانان دختر وپسربه کتابخوانی و در ادامه شرکت در دوره های نظامی برای دفاع از انقلاب را یاد کرد . پس از ورود به سپاه و قبل از عزیمت به جبهه در چندین ماموریت در سطح« سیستان» و نوار مرزی شرکت جسته ،رشادت و فداکاری هایش را به نمایش گذارده بود . در پایان سال 1359 برای نخستین بار اعزام بزرگی – حدود 90 نفر – از سوی سپاه پاسداران برای جبهه انجام گرفت .شهید« محمود» که تنها پانزده بهار از عمرش گذشته بود ،از بین خیل مشتاقان توفیق حضور در میدان حماسه را یافت .مناسب می نماید به خاطر اهمیت این سفر و نکات جالب توجهی که در آن وجود دارد جریان را با اندکی تلخیص از زبان صمیمی ترین دوست و همرزم شهید بیاوریم : شهید « سعیدی نسب» اولین فرد از گروه ما بود که قبل از رسیدن به خط در اثنای مسیر در بر خورد با سیم های خاردارمجروح گردید ؛ایشان را به درمانگاه منتقل نموده در شستشوی بدن و لباسش به او کمک کردم که همین امر موجب بنیانگذاری دوستی و ارتباطی پایدار گردید .آنطور که شهید همواره علت علاقمندی اش به اینجانب را به آن جریان پیوند می داد . در پادگان« امیدیه» اهواز شب هنگام افرادی را برای نگهبانی خواستند ؛وی از پیشتازان داوطلب نگهبانی بود . مسیر آبادان – اهواز در کنترل نیروهای دشمن قرار گرفته بود و باید از راه آبی« بندر ماهشهر» خود را به پادگان «خسرو آباد» می رساندیم . هنگام غروب سوار بر لنج شدیم ؛اکثر به قریب به اتفاق دوستان به استراحت پرداختند .شهید محمود به اتفاق یکی دو نفر از برادران تا صبح ،هنگام رسیدن به مقصد بیدار ماند به این انگیزه که نگهبان بچه ها باشد و هم اینکه مراقب باشد مباداناخدای لنج بچه ها را به مقصد و هدف نرساند !در آبادان گرچه مسافر بودیم ولی ایشان تصمیم به روزه گرفتن داشت که پس از سوال نمودن متوجه شد از نظر شرع روزه اش صحیح نیست . گروه ما پس از توقف کوتاهی در منطقه ایستگاه هفت« آبادان» به کندن سنگر در برابر عراقی ها که شهر را به محاصره داشتند پرداخت و با حد اقل امکانات و مهمات روز سختی را پشت سر گذاشت .کندن سنگر در زمینهایی با خاک بسیار چسبنده قدری مشکل می نمود ؛بچه ها حسابی خسته شده بودند ؛برای نگهبانی شبانه با محمود چنین قرار گذاشتیم که پاس اول نگهبان او باشد و پاس دوم بنده ؛ولی محمود چند شب اول مرا د ر خواب غفلت می گذاشت ؛موقع نماز صبح بیدار می کرد و وقتی اعتراض می کردم که چرا مرا برای نگهبانی بیدار نکردی ؟پاسخ می داد صدایت زدم و لی چون ملاحظه کردم خسته ای و زود بیدار نمی شوی از بیدار کردنت منصرف شده و خود به جمع آوری حسنات می پرداختم !تیر بار گروه ما بر دوش وی سنگینی می کرد و« محمود» در سرویس و آماده نگه داشتن آن با نهایت دقت عمل می کرد. عقیده داشت باید از خسته نمودن نیرو پرهیز نمود ،باید بر نامه ریزی نمود تا در راحتی و آمادگی هر چه بیشتری به سر برند ،تا هنگام در گیری از با لاترین توان در مقابله با دشمن بر خوردار باشند . پس از پایان ماموریت سه ماهه در حالی که عموم برادران گروه بر گشتند، شهید «محمود »وظیفه شرعی خود را حضور در جبهه برای سه ماه دیگر دانست لذا با دو یا سه نفر دیگر از دوستان و همراهان متقاضی تمدید ماموریت شد تا حسنات بیشتری جمع کند . در بر گشت از جبهه محمود در واحد بسیج سپاه مشغول خدمت گردید تا آنکه برای مربیگری بسیج و گذراندن دورهای نظامی و فرهنگی به تهران اعزام شد . آن ایام مصادف بود با حرکت های گروهک منافقین و عزل بنی صدر ؛بازار جر و بحث و در گیری داغ بود .او کسی بود که با صلابت در این صحنه ها قدم گذاشته و ساعتها به مجادله با آن گمراهان می پرداخت .جالب آنکه به خاطر ناامنی ،پاسداران با لباس شخصی رفت و آمد می کردند ،اما محمود تر جیح می داد با لباس فرم سپاه ظاهر شود ؛با جسارت می گفت :هر چه می خواهد پیش بیاید ! در فرصتی متوجه می شود منافقان اقدام به راهپیمایی و خرابکاری کرده اند .شهید «محمود» نیز با دیگر بسیجیان و امت حزب الله با آنها در گیر شده بود و بارها ازآن جریان با افتخار یاد می نمود . پس از آن« محمود» مسئولیت آموزش بسیج سپاه زابل را به عهده داشت و تمام توان خود را برای با لا بردن توان و روحیه نیروها صرف می کرد ؛یا شبها را هم در بسیج می ماند و یا دیر وقت به منزل می رفت . درزمینه مسائل فرهنگی بر نامه ریزی نموده بود کلاسهایی تشکیل شود تا از محضر روحانیان استفاده گردد ؛امری که در آن زمان و مکان بی سابقه می نمود .محمود در سال 1360 ،در هفده سالگی ازدواج نمود که ثمره اش دو فرزند به نام های اسماعیل و زینب می باشد .در ادامه برای دیدن دوره های مختلف یا خدمت ناچار از اقامت در کرمان و تهران گردید . زندگی و اشتغالات آن هر گز جنگ را از یاد محمود نبرد، گر چه در پشت جبهه نیز جز بسیج نیرو و رسیدگی به خانواده ایثار گران کار دیگری نداشت ،خود نیز هر چند وقت یک بار در میدان اصلی رزم ،جبهه حاضر می گردید . در عملیات «خیبر» در« جزیره مجنون » پیک قائم مقام فرماندهی لشکر 41 ثار الله سردار قاسم میر حسینی بود . عشق و علاقه« محمود» به حضور در صحنه های گوناگون انقلاب مدتی ایشان را از تحصیلات کلاسیک باز داشت تا اینکه از رهگذر خدمت در جایگاه های مختلف متوجه شد باید بر وسعت دایره معارف خود بیفزاید . البته قبل از این نیز همین احساس کمبود را داشت بنابر این بعضی او قات در حوزه علمیه زابل در برخی دروس و مباحثه ها حاضر می گردید . پس از مدتی محمود در حالی که در جبهه حضور داشت در امتحان ورودی دانشکده «تربیت مربی سپاه»در« قم »شرکت نمود و پذیرفته شد و از شهریور 1363 موقتا از جبهه به« قم» منتقل شد تا بر دانش و بینش خود اضافه کند . هدف ایشان از این مسافرت و جابجایی عمل به آن سخن امام راحل (ره) که فرموده بود :«عزیزانم در یک دست صلاح و در دست دیگر قرآن را بگیرید .» محمود از مدت مغتنم در« قم» نهایت بهره را برد آن طور که به بر نامه های درسی – تربیتی دانشکده اکتفا نکرد ؛کوشش نمود حد اکثر توشه علمی را از« قم» و محیط سازنده اش بر گیرد که انصفا در این جهت توفیق هم یارش بود ؛جز درس های مورد نظر دانشکده برنامه درس و مباحثه ای برای خود در حرم مطهر و با مدارس پیش بینی کرده بود . باید بگوییم بهره وی در این مدت در جنبه عمل و تمرین پرهیز کاری بیشتر از حفظ و یاد گیری بر خی اصطلاحات و قواعد بوده است . در این جهت نزدیکترین مکان ها را برای اقامت اختیار کرده بود تا بتواند هر وقت خواست در حرم ،در نماز جماعت آیات عظام« بهجت» و« مرعشی نجفی» ،پای درس اخلاق آیات عظام «مظاهری» ،«مشکینی» ،«احمدی میانجی» ،«بها الدینی» و...حاضر شود . در جلسات درس و دانشکده نیز با شور و علاقه ظاهر گردید و دانشجوی فعالی بود . محیط «قم» و اشتغال به درس و تحصیل نیز موجب غفلت محمود از جنگ و جبهه نشد ؛گوش به زنگ بود ،تا مارش عملیات نواخته می شد تلاش می نمود تا خودش را از دانشکده آزاد کرده به میدان نبرد برساند. بسیار اتفاق می افتاد صبح روز بعد از عملیات در« اهواز» و مقر لشکر حاضر بود . در پایان عملیات اگر لازم می دید برای تشییع جنازه شهیدان و بسیج نیرو به« زاهدان» و «زابل» مسافرت می کرد ؛پس از آن دوباره در« تهران» و« قم» حاضر می شد .این بی قراری موجب شگفتی بود ؛جبهه و« اهواز» کجا ؟و«زاهدان» و« زابل» کجا ؟و« تهران» و «قم» کجا ؟! شهید محمود در عملیات« والفجر 8» ،«کربلای »1،« کربلای 5 »، «والفجر 10» ،در اثنای تحصیل و یا در فرصت تعطیلی دانشکده ،با عنوان پیک و یا فرماندهی گروهان حضور داشت .