علی معمار حسن آبادی
ملیت : ایرانی
-
قرن : 15
شهید علی معمار حسن آبادی : قائم مقام فرماندهی تیپ سلمان فارسی (ره) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
سال 1343 هجری شمسی خداوند به این خانواده گرانقدر فرزند پسری عطا کرد. او اولین فرزند خانواده بود. پدر، نام «علی» را بر روی او گذاشت. علی از چهار سالگی به همراه پدر به مسجد می رفت؛ در نماز جماعت و عزای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) شرکت می کرد. دوران کودکی او به همین منوال سپری شد.
در شش سالگی به دبستان «بابا شجاع الدین»در «حسن آباد» رفت. همزمان با درس به حفظ سورهای کوتاه قرآن و یادگیری نماز پرداخت و در این راه پیشرفتی فوق العاده داشت؛ بطوری که از سوی امام جماعت مسجد بارها تشویق گردید. آنقدر به حفظ سوره های قرآن علاقه داشت که در ایام امتحانات نهایی کلاس پنجم به جای مرور درسها بشدت سرگرم حفظ سوره های کوتاه و آیت الکرسی بود. وقتی پدرش به او گفت: علی جان، پسرم! حالا که وقت این کار نیست. چرا درست را نمی خوانی؟ با طمأنینه جواب داد: پدر جان، ناراحت نباشید. خود قرآن و نور ائمه (ع) کمک خواهند کرد و همین طور هم شد و او این مرحله را با موفقیت پشت سر گذاشت.
دوران راهنمایی را در مدرسه شهید تقی زاده طی نمود و در کنار درس به فعالیتهای فرهنگی و هنری در مسجد و مدرسه و کمک به پدرش و دیگران می پرداخت.
دوران دبیرستان ایشان همزمان با انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود. او در این دوره یکپارچه کوشش و تلاش بود. در مسیر فعالیت برای پیشبرد انقلاب یک لحظه احساس خستگی نمی کرد و در مسجد و مدرسه، در کوی و برزن و در برپایی تظاهرات و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) نقشی فعال و بی مانند داشت.
قبل از انقلاب داشتن رساله حضرت امام (ره) ممنوع بود، علی با اصرار زیاد به روحانی محل، آقای صدیقی، توانست رساله ای به دست آورد که البته صفحه اول آن را که معمولاً مهر تایید صاحب رساله در آن است، به جهت حفظ مسائل امنیتی برداشته بود. علی آن رساله را بسیار مطالعه می کرد.
اغلب اعلامیه های حضرت امام را که توسط رفقایش پنهانی تهیه می شد، چون وسیله تکثیر در اختیار نداشت، دست نویس نموده و پخش می کرد. می گفت: اسلام دین غریبی است که باید از آن حمایت نمود.
در سال 57 راهپیمایی های تاسوعا و عاشورای حسینی که رژیم را به زانو درآورد، او نیز شرکت فعال داشت و با خردی سن و سال، رشادتها نشان داد.
شخصیت شهید معمار در بسیج شکل گرفت. او در بسیج درس عشق و آزادگی آموخت. درجات تعالی و ترقی ومعنوی و الهی را طی نمود و گواهی فارغ التحصیلی خود را با رتبه یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک ازاین مکتب تعالی بخش دریافت داشت. خود بارها و بارها گفته بود و بدین گفته افتخار می کرد که: من یک بسیجی ام.
وقتی از سوی حضرت امام (ره) فرمان تشکیل ارتش بیست میلیونی صادر شد، علی از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. به اتفاق دوستان تشکیل پرونده داده و با هم برای گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان آموزشی قمصر اعزام شدند و بعد از آن، علی حال و هوای دیگری پیدا کرد. در حالی که سال سوم دبیرستان را می گذراند، گمشده اش را در جایی دیگر جستجو می کرد.
کبوتر بلند پرواز روحش حرم دوست را می طلبید و پرواز وجودش شمع محفل یار را می جست.
پایگاه شهید هاشمی نژاد فین کاشان هنوز فعالیتهای علی را شاهد است و شجره طیبه ای که علی در آنجا کشت نمود، اکنون نیز میوه هایی به بار آورده است.
علی پس از 3 سا ل خدمت در بسیج کاشان هجرت به منطقه سیستان و بلوچستان را آغاز کرد.
علی معمار در 19 سالگی بعد از دو سه سال خدمت در سیستان و بلوچستان با اصرار خانواده تصمیم به ازدواج گرفت. او همسرش را از خانواده ای متدین و محترم انتخاب کرد. مراسم خواستگاری و عقد و عروسی به صورتی ساده و مناسب با شئونات اسلامی بر گزار گردید و این زندگی مشترک ده سال طول کشید. این دوران همراه با هجرت به سرزمین غربت و تحمل انواع سختی ها و محرومیتها و اسباب کشی های متعدد همراه با خاطرات تلخ و شیرین بود. ثمره این ازدواج، سه فرزند به نام های زینب، مائده و مهریه بود که شهید علاقه وافر به آنها داشت.
همسر گرانقدرش در همه جای سرزمین سیستان و بلوچستان انواع محرومیتها را مشاهده کرد و همیشه در اندیشه نجات مردم رنجدیده آن دیار بود. او که یار دلسوز و سنگ صبور همسر دلاورش بود، در غیاب مأموریتهای چند روزه و حتی چند ماهه همسرش برای فرزندان در آن منطقه دشوار و غیر قابل تحمل هم پدر بود و هم مادر. همسرش که از مأموریت باز می گشت، غبار سفر از او می زدود و به تبسمی خستگی را از او می گرفت.
علی معمار در سن 16 سالگی به عضویت بسیج در آمد و پس از آن که در پادگان آموزشی قمصر در کنار پدر بزرگوارش آموزش مقدماتی را گذرانید، در سال 50 به همراه تعدادی از دوستان خود عازم منطقه سیستان و بلوچستان شد و پس از طی دو ماه آموزش در شهر زاهدان، وارد تشکیلات سپاه گردید. در آغاز، مدتی در سپاه ایرانشهر به عنوان معمار مشغول به کار شد؛ اما دیری نگذشت که کبوتر بلند پرواز و روح او میدان وسیعتری را برای پرواز و تکاپو طلب کرد و نیاز مهمتری را احساس کرد و این نیاز چیزی نبود مگر مبارزه بی امان با اشرار، ضدانقلاب و قاچاقچیان که امان مردم پاک و بی آلایش این خطه را بریده و امنیت منطقه را بر هم زده بود ند. این علفهای هرز بوستان انقلاب باید به داس رشادت و توانمندی امثال او پاکسازی می شد؛ پس به میدان این مبارزه قدم نهاد.
سیستان و بلوچستان منطقه ای بیابانی با طوفانهای وحشت انگیز است و دشمن حمایت شده از سوی استکبار جهانی نیز در این منطقه جولان می داد. بدین جهت هر کس داعیه مبارزه با ایادی استکبار در این منطقه را داشت، می بایست خود را برای رویارویی با شرایط فوق آماده سازد و توان شرکت در جنگ های چریکی، پارتیزانی، کوهستانی، کویری، محلی و... را داشته باشد.
معمار به این مطلب توجه داشت و به نحوی خودش را آماده می ساخت که به راحتی بتواند در برابر دشمن مقاومت کند. او در مدتی کوتاه رشد عجیبی کرد. طولی نکشید که مسئولیت گروههای گشتی وبعد هم گردانهای گسترده تر را که مأمور ایجاد امنیت در مسیر جاده های ایرانشهر تا چابهار بودند، برعهده گرفت. در این دوران تجربیات مفید کسب شده، او را برای پذیرش مسئولیتهای بالاتر آماده می کرد. در همین ایام فرماندهی عملیات تیپ سلمان نیز به ایشان واگذار گردید. این تیپ مسئول برقراری امنیت در منطقه بود. او کارش را با قدرت تمام در آن آغاز کرد.
وی اهمیت فوق العاده ای برای برگزاری آموزش های تخصصی، اردو، مانور و رزمهای شبانه و همچنین برنامه های عبور از مناطق صعب العبور کوهستانی، آموزش کمین و ضد کمین قائل بود. از همه مهمتر اینکه او در همه آموزشها پیشتاز بود و این پیشتازی او را به چریکی دلیر و آشنا به منطقه مبدل می کرد. تمام موقعیت جغرافیایی منطقه را مانند کف دستش می شناخت.
به تعبیر یکی از دوستان او «دایره المعارف گویای سیستان و بلوچستان » بود. نقطه های کور منطقه را کاملاً می شناخت؛ لذا گره گشای عملیات ها بود و طرحهای عملیاتی جالبی ارائه می کرد که اکثراً همراه با موفقیت و پیروزی بود.
در اوج درگیری گاهی خیلی خشنود و آرام گوشه ای می نشست و تصمیم گیری می کرد و با طمأمینه ای تمام، ابتکار عمل را به دست می گرفت.
نیروهای تحت امرش را خیلی دوست داشت و طوری عمل می کرد که تا آنجا که ممکن است کمترین آسیبی به آنان نرسد. پیشتازی خود او در همه عملیاتها باعث می شد که آنها با پشت گرمی تمام، همه همراه او باشند.
در بعد حفاظت اطلاعات قوی و تیزهوش بود. بی گمان، شرایط خاص منطقه زیرکی خاصی در افراد ایجاد می کند. شهید معمار از این قاعده مستثنی نبود. مطالب را سریع می گرفت و به خوبی نیز تصمیم گیری می کرد. در سیستان و بلوچستان زبانها و لهجه ها ی مختلفی از قبیل اردو، پشتو و ... وجود دارد. هر منطقه و شهری نیز لهجه ویژه خود را دارد. معمار خیلی زود این زبانها را فرا گرفت؛ از این رو می توانست گفتگوها و پیامهای دشمن را خوب بفهمد و شیوه های نبرد و ترفندهای او را بسرعت کشف کند.
در کسب اطلاعات از تسلیم شدگان و اسیران خیلی دقیق بود و خودش آنها را کاملاً تخلیه می کرد که برای عملیات های آینده نیز مفید و کارساز می گشت. براستی او مصداق «المومن کیس بالفطن » بود. با زیرکی و همشیاری و دقت در برخورد با منافقین و اشرار و قاچاقچیان همانند یک کارگاه با سابقه و دوره دیده عمل می کرد. اوایل بدلیل کمی سن معمار برای خیلی ها باور نکردنی بود که او بتواند از عهده مسئولیتهای محول شده برآید، ولی ایشان در عمل، لیاقت و شایستگی خود را به ظهور رساند.
در جنگ، یک چریک کارآزموده بود. قدرت بدنی و استقامت او در عملیات ها باعث تقویت روحیه دیگران می گردید. او همیشه جلوی ستون حرکت می کرد و افراد را هدایت می نمود. در اکثر عملیاتها شرکت مستقیم داشت. در مورد مبارزه با اشرار می گفت: ما هدفمان مبارزه با اشرار است؛ پس اگر اکنون نتوانیم بساط آنها را جمع کنیم، فردا دیر است. همیشه از فرصت ها کمال استفاده را می کرد و به تعبیری ایشان برای مبارزه ساخته شده بود. همواره ابداعات و ابتکارات تازه همراه با مدیریت قوی با پشتوانه ای از ایمان و اعتقاد راسخ عامل پیروزی او بود.
در این راستا برادری از همرزمان شهید نقل می کرد:
در یک عملیات که 48 ساعت طول کشیده و توان همه را گرفته بود و همه خسته بودند، او دو روز نخوابیده بود. هر کس دنبال جایی می گشت تا استراحتی کند، از این رو برادر معمار دستور داد تا نیروها برای مدت یک روز استراحت کنند. همه خوشحال شده و مقدمات استراحت را فراهم می کردند که ناگهان از فرماندهی تیپ دستور آمد که فوراً حرکت کنید و به مقر اصلی برگردید. معمار در این خصوص با سرگروهها مشورت کرد. نظر بعضی این بود که برادران خسته هستند و پیمودن مسافتی حدود صد کیلومتر برایشان مشکل است، ولی ایشان چون بیش از هر چیز به مأموریت می اندیشید، گفت: به هر شکلی که هست باید حرکت کنیم. فرمان او چنان قاطع بود که همه با وجود خستگی آماده حرکت شدند. ایشان برای جلوگیری از خواب ناخواسته راننده ها دستور دادند نوبتی رانندگی کنند و رانندگان بر روی سر خود یخ خرد شده گذاشته و کلاه خویش را بر روی آن گذاشتند. این عمل باعث می شد یخها آرام آرام آب شده و خواب نابهنگام را از چشمانشان بپراند. با این تدبیر و ابتکاری که برادر معمار به خرج داد، از نیروها کمال استفاده به عمل آمد و کاروان حرکت کرد. مقداری از راه را که طی کردیم آقای معمار به من گفت: تو رانندگی کن، چون من خسته هستم. من رانندگی می کردم و شهید معمار برای حدود ده دقیقه ای خوابید. شهید جندقیان که جلو کاروان حرکت می کرد، ایستاد و ایشان را بیدار کرد و اظهار داشت که من نمی توانم رانندگی کنم، ایشان نیز بی هیچ دغدغه ای از جای بر خاسته، اتومبیل جلوی کاروان را به عهده گرفت و اینگونه بود که نیروها توانستند به مقر اصلی باز گردند و آنجا استراحت کنند.
علی معمار مسئولیتهای گوناگون و خطیری را طی چهارده سال در استان سیستان و بلوچستان پذیرفته و به خوبی نیز از عهده انجام آن مسئولیت ها برآمده است.
اهم مسئولیتهای ایشان عبارتند از:
- مربی آموزش نظامی و مربیگری در رشته های تخریب، مخابرات و تاکتیک (ایشان پس از اعزام به پادگان شهید بهشتی کرمان و گذراندن دوره آموزشی عمومی سپاه به دلیل نشان دادن تواناییها و شایستگی های لازم مدتی به عنوان مربی در آن پادگان به فعالیت می پردازد )
- مسئولیت گروههای عملیاتی ایرانشهر و همکاری با تیپ سلمان
- مسئولیت واحد آموزش نظامی تیپ سلمان (ضمناً با حفظ سمت مسئولیت اکیپهای عملیاتهای قرارگاه شهید سلیمان خاطر را نیز به عهده داشت )
(سا ل 65) اعزام به نیکشهر و مسئولیت واحد اطلاعات عملیات سپاه در آن منطقه
- سالهای (66 – 65) جانشین فرماندهی سپاه
- سالهای (66 تا 69 ) فرماندهی سپاه نیکشهر
- سالهای (70 تا 71 ) مسئولیت واحد اطلاعات عملیات تیپ سلمان. به مدت 2 سا ل. مسئولیت امنیت کل استان سیستان و بلوچستان از سال 70 به آن تیپ سپرده شده بود.
- از سال 72 تا لحظه شهادت، 10/10 /73 ، جانشین فرماندهی تیپ سلمان و مسئول قرارگاه جنوب استان.
البته ایشان در آغاز ورود به سپاه سیستان و بلوچستان (سا ل 59 ) مدتی را به بنایی و کارهای خدماتی دیگر می پردازد و این سیر به خوبی نشانگر ترقی شهید بر اساس ابراز لیاقتها و توانایی های اوست.
در این سالها، شهید عزیز ما، همیشه فرماندهی با تدبیر، رزمنده ای دلیر، برادری رئوف و مهربان و زاهدی شب زنده دار بود.
شهید معمار مرد جنگ و جهاد بود و در عملیات جا و مکان نمی شناخت. حتی در منطقه ای خارج از محدوده نظارتی او اگر عملیاتی طراحی می شد، سعی می کرد خودش را به منطقه برساند. تعداد عملیات هایی که در آنها شرکت داشت بسیار است و شاید نتوان همه آنها را روی کاغذ آورد. در اینجا نام بعضی از آنها را ذکر می کنیم:
- عملیات «روح خدا » در منطقه پیرسوزان بین استان کرمان و بلوچستان
- عملیات «فاطمه الزهرا (س) » در منطقه قلعه بید حدفاصل زاهدان و خاش
- عملیات «ضربت المومنین » در ناحیه قرقروک که منجر به آزاد سازی 90 نفر از برادران نیروی انتظامی گردید.
- عملیات پاکسازی «کوه سور» در استان کرمان
- عملیات فاطمه الزهرا (س) در منطقه کهنوج
- عملیات رمضان در منطقه لاشار نیکشهر
- عملیات شمیل در آهوران از توابع نیکشهر (که پس از کسب موفقیت مورد تشویق مقام معظم رهبری قرار گرفت )
- عملیات رود ماهی برای تعقیب اشرار در ارتفاعات پیرسوزان
- عملیات مرزی دریایی چابهار
- عملیات دشت گل مورتی در تعقیب قاتلان شهید ثابت
- عملیات مسکوتان
- عملیات میر مولا داد در منطقه ای مابین توتان و عمدان
- عملیات چاه شور
- عملیات میثاق با امام
-عملیات ارتفاعات هشت کوه در منطقه فنوج (که مقر عملیاتی اشرار بود و شهید معمار دستور انهدام را صادر کرد )
- سلسله عملیات های قرارگاه سلیمان خاطر در جنوب استان
- عملیات والفجر مقدماتی در منطقه عمومی فکه
- عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق
- سه عملیات اخیر در رابطه با جنگ تحمیلی و در جنوب کشور بوده که وی در آنها شرکت داشت.
پاسدار معمار، معمار سپاه در منطقه بود. به آموزش نیروها و کادرسازی اهمیت ویژه ای می داد. اعتماد زیادی نیز به نیروها داشت و البته متقا بل بود.ایشان مدتی را در ایرانشهر فرمانده پادگان آموزشی شهدای احد بود. وضع جغرافیایی منطقه ایجاب می کرد که آموزشهای خاصی آنجا مطرح گردد و افراد آموزش دیده با قدرت و تدبیر هماهنگی با شرایط منطقه را بیابند. بنابراین ایشان برنامه های مخصوصی برای آموزش داشت. او علاوه بر اینکه آموزشهای مصوب را اجرا می کرد، خود آموزشهای دیگر نیز به نیروها می داد. به عنوان مثال یکی از آموزشها، مخصوص کمین و ضد کمین بود که در جاهای دیگر انجام نمی شد و نقش این آموزشها در پیروزی عملیاتها و حفاظت جان نیروها غیر قابل انکار است.
او نیروهای تحت امرش را سخت آموزش می داد. ممکن بود یک نیرو، دو تا سه ماه آموزش نظامی ببیند و در مناطق سخت و صعب العبور آنها را به اردو می برد تا در مواقع بحرانی مقاومت لازم را داشته باشند. در مانورهای شبانه، با دقت عمل چنان صداهای انفجاری ایجاد می کرد که چشم و دل نیروها قوی می گردید. این موجب می شد که برادران هنگام حمله دشمن از صدای تیر و دیگر مواد منفجره وحشتی نداشته باشند. او افرادش را دوست می داشت و آنان نیز علاقه عجیبی به او داشتند. هشت نفر از عشایر که دوران سربازی خود را نزد او گذرانده بودند، چنان شیفته روحانیت ایشان شده بودند که از او دور نشده و بعد از پایان خدمت هم در کنارش بودند و حتی شبهایی که او برای انجام مأموریت یا مسأله ای در سپاه می ماند، آنها هم به خانه نمی رفتند و سرانجام وقتی که معمار در کمین اشرار قرار گرفت، همین نیروها تا پای جان در کنارش ایستادگی کردند و در حالی که می توانستند از دست دشمن نجات پیدا کنند، برای نجات معمار آنقدر مقاومت کردند تا در کنار یکدیگر شهید شدند.
علی معمار در کنار فعالیت های نظامی توجه ویژه ای به برنامه های فرهنگی داشت. او معتقد بود که اگر فرهنگ یک جامعه اصلاح شود، کلیه شئون اصلاح می گردد. لذا از امور فرهنگی نیز غافل نبود و در این روستا به این فعالیتها می پرداخت.
رفع بیسوادی
یکی از مشکلات بزرگ منطقه معضل بی سوادی است و او در رفع این معضل، از طریق تأمین فضاهای آموزشی متعدد و راههای دیگر تأمین شرایط تحصیل، سعی فراوان داشت.
یکی از همرزمان شهید می گفت:
یک روز با آقای معمار کنار ساختمان سپاه ایستاده بودیم. یک مرتبه رو به من کرد و گفت: فلانی، باید به طریقی مشکل تحصیل پاسداران را حل کرد. من هم حرف ایشان را تأیید کردم و گفتم فکر خوبی است. او شخصاً مدتها پیگیر بود تا اینکه توانست موافقت آموزش و پرورش استان را به دست آورد و مراکز آموزش تحصیلی سپاه را راه اندازی نماید. خودش نیز مدتها مسئولیت آن را به عهده داشت. به این ترتیب نیروهای سپاه که بیشتر از عشایر منطقه بودند، توانستند در کنار شغل سازمانی به تحصیل نیز بپردازند.
یکی دیگر از فعالیتهای فرهنگی ایشان ایجاد کانون فرهنگی بسیج بود. این مرکز محل مناسبی برای جوانان و اهالی منطقه بود که از امکانات آن استفاده کرده و ضمن رشد و بروز خلاقیتها و استعدادهای خود اوقات فراغت خویش را نیز پر کنند. .در محله ها و مناطق مسکونی بین بچه ها دفتر وقلم، مجله های فرهنگی و لوازم ورزشی توزیع می کرد و با نمایش فیلم های ویدئویی برای کسانی که چه بسا تا به حال فیلم و سینما ندیده بودند، باعث جذب آنان به بسیج و سپاه و فاصله گرفتنشان از فسادهای رایج، به ویژه مواد مخدر می گردید.
معمار به استفاده از مردم بومی منطقه تأکید داشت و همیشه می گفت: ما اگر به نیروهای بومی بیشتر رسیدگی کنیم، کارها بهتر انجام می شود و می توانیم از توان و آشناییشان به منطقه سود بریم و همچنین وجود این افراد در تشکیلات نظامی کمک بیشتری به امنیت منطقه می کند. به علاوه این نیروها به راههای ورودی و خروجی منطقه آشنا هستند و چه بسا خودشان مدتها به پاکستان و کشورهای شیخ نشین منطقه رفت و آمد داشته اند؛ افراد سالم و غیر سالم را از یکدیگر تشخیص می دهند و از آنها در کسب اطلاعات می توان استفاده نمود. از این طریق او در جلب اعتماد اینگونه افراد به نظام سعی داشت و خودش نیز به آنها اعتماد داشت و در مسلح کردن آنها می کوشید.
برادران همرزمش تعریف می کردند :
زمانی که شهید معمار فرمانده پایگاه نیکشهر بودند، قرار شد در منطقه چابهار مانوری برگزار شود. من نزد ایشان آمدم و درخواست کردم تا تعدادی از عشایر را مسلح نماییم. ایشان با اعتمادی که به مردم داشت با این در خواست موافقت نمود و ما در این مانور بیش از دو هزار نفر از افراد بلوچ را مسلح کرده و در عملیات از آنها استفاده نمودیم. بعد از پایان موفقیت آمیز مانور، آن سلاحها را تحویل گرفتیم و این امر باعث شد که تعداد زیادی از آنها به سپاه و بسیج نزدیک تر شوند.
یکی از برادران عشایر می گفت: آن موقع اگر کسی اسلحه داشت، آن را پنهان می کرد و به پاسدارها نشان نمی داد؛ ولی برادر معمار به ما اعتماد کرد و به ما اسلحه داد تا خودمان از مرزها و حق خودمان در پناه جمهوری اسلامی دفاع کنیم. هر وقت برادر معمار به خانه ما می آمد، با شوخی به پدرم می گفت: این اسلحه تو مجوز دارد؟ پدرم می گفت: مجوزش شما هستید؛ مجوزی از شما محکمتر و معتبرتر نمی بینم. وقتی برای انتقام شهید ثابت، ما همراه بسیج و سپاه رفتیم، اسلحه هامان شخصی بود.
حلال مشکلات بود. از برخورد با مشکلات ترسی نداشت، هر دردسری که پیش می آمد بلافاصله می گفتند: آقای معمار!
واقعاً هم همین گونه بود؛ هر کجا سپاه به مانعی برخورد می کرد که نمی توانست آن را از میان بردارد، به او مراجعه می شد. وجود ایشان مایه تفاهم و وحدت بود و شورای فرماندهی سپاه در منطقه با وجود ایشان آسوده خاطر بود.
خیلی ساده و بی آلایش بود و زود با نیروها انس می گرفت. او یک صلح جوی به تمام معنا بود، چنان شده بود که برادران بومی منطقه برای حل و فصل دعواهای شخصی و خانوادگی به نزد ایشان می آمدند.
روزی از ایشان سؤال کردم بهترین دوران زندگیت چه زمانی است؟ پاسخ داد: بهترین دوران زندگی ام زمان خدمت در بلوچستان مخصوصاً در میان مردم نیکشهر است. او علاقه عجیبی به این مردم داشت.
وقتی در عملیات ها پیشنهاد در اختیار نهادن نیرو در حد گردان یا تیپ به ایشان می شد، می گفت:
خیر، لازم نیست. من نیروهای خودم را می آورم که هم به منطقه آشنا هستند و هم بهترین عملیات را انجام می دهند. این صفات برجسته و این برخورد کریمانه همگان را شیفته او کرده بود.
او برای منطقه برجسته و این بر خورد کریمانه همگان را شیفته خود کرده بود .او برای منطقه الگوی مجسم انقلاب اسلامی بود. در عملیات ها و مأموریت ها عشایر به همراهش بودند و دست از حمایتش بر نمی داشتند.
در بحرانی ترین شرایط حاضر نبودند وی را تنها بگذارند. وقتی او همراه با گروه عشایرش در کمین اشرار افتادند، اشرار با فریاد همراهانش را صدا زدند که بیایید پیش ما، با شما کاری نداریم! اما ایشان که یازده نفر عشایر بلوچ به همراه رجبعلی امینی با راهنمایی معمار بودند، پاسخ داده بودند: نه، ما تسلیم نمی شویم. حال که فرمانده مان شهید شده است ما دیگر این زندگی را نمی خواهیم.
بعد از شهادت برادر معمار وقتی به منطقه بلوچستان سفر کردیم و با خانواده شهدا دیدار نمودیم، می گفتند علی، پدر و سالار ما بود؛ ما برای شهادت علی بیشتر غمگین هستیم تا شهدای دیگر. این علاقه مردم منطقه به شهید ناشی از روحیه با عظمت مردمداری و ساده زیستی علی بود.
معمار عاشق خدمت در بلوچستان بود. پدرش می گفت: بعد از 13 سال خدمت در منطقه به او گفتیم دیگر بس است، نوبتی هم که باشد نوبت آن است که پیش ما برگردی. ایشان می گفت: پدر جان شما از وضع آن منطقه خبر ندارید، آنجا منطقه ای است که موی سر بچه ها سوخته است؛ ظلم بیداد می کند. شعارش این بود که: خدمت فقط در منطقه محروم و در مقام عمل هم این شعار را به اثبات رسانید.
وقتی وارد منطقه ای می شد اول به فکر آبادانی آنجا می افتاد. در نیکشهر و قصرقند اولین کاری که کرد آبرسانی و جاده سازی بود. علاوه برآنکه فرمانده سپاه بود و مردم برای حل مشکلاتشان به اومراجعه می کردند، شخصاً به خانه های آنان می رفت و ضمن تفقد و مهربانی به آنها کمک می کرد. به تعبیر یکی از فرماندهان او از مردمی ترین فرماندهان سپاه در منطقه بود. مردم منطقه خاطرات خوشی از جاده سازی و آب و برق کشی ایشان دارند.
مردم به او چنان علاقه داشتند که وقتی او را در شهر و منطقه ای می دیدند، جلوی ماشینش می آمدند و از او کمک می خواستند و او هم به کارهای دیگران رسیدگی می کرد. به کپرنشینهای منطقه کمک های فراوان می کرد. یکی از فرماندهان می گوید: معمار همیشه ماشینی آرد و برنج و روغن و غیره تهیه می کرد و در ماشین دیگر هم اسلحه و نیرو قرار می داد. به محرومین و فقرا مواد خوراکی و به دانش آموزان دفتر و خود کار و... می داد و وقتی به دشمن می رسید با اسلحه و نفرات به مبارزه با آنها می پرداخت.
آری، او مصداق بارز یاران پیامبر اسلام (ص) بود که قران در بیان منزلت آنها می فرماید:
اشداءعلی الکفار ،رحماءبینکم
از چابهار تا ایرانشهر حدود سیصد کیلومتر راه است. منطقه ای است به مساحت 83 هزار کیلومتر مربع که منطقه ای کویری و وحشتناک است. برقراری امنیت در چنین محدوده ای کار ساده ای نیست و این کار با فداکاری علی و تدابیر او و نیروهای جان برکف و کمک های مردم منطقه صورت می گرفت.
علی معمار چنان تأثیری بر دلهای عشایر و بلوچها گذاشته بود که خبر شهادت او همه را بسیار متأثر کرد.
یکی از افراد بومی منطقه می گوید: من در حال کشاورزی بودم که خبر آوردند درگیری شده و یکی از پاسداران و فرماندهان تیپ 4 به شهادت رسیده است. آن موقع احساس کردم که بازویم شکست. نزد دوستانم رفتم؛ همه به عزاداری پرداختیم. همه شعار می دادیم ما بسیجیان عشایر راه معمار را ادامه می دهیم.
آنقدر ناراحت شده بودم که شاید برای پدرم که به شهادت رسیده بود، اینقدر بی تابی نکرده باشم. قبل از شهادت برادر معمار هر وقت اتفاقی می افتاد می گفتیم برادر معمار را داریم؛ معمار تلافی خواهد کرد. ولی حالا دیگر نمی دانستیم چه بگوییم. برادران سپاه به ما دلداری می دادند و پس از معمار هم راه ادامه پیدا کرد.
یکی از فعالیتهای مهم و امید وار کننده دولت در منطقه، احداث سد پیشین بود. این سد عظیم با صدها دستگاه مهندسی و پرسنل مهندسی و کارمند و کارگر در کنار مرز در دست احداث بود. گروهکها و اشرار سعی داشتند که این سد را منهدم کنند و یا مانعی در راه ساخت آن ایجاد کنند و جلوی پیشرفت آن را بگیرند؛ لذا تأمین امنیت این سد کاری بس مهم و دشوار بود. جلسه ای تشکیل شد و قرار گذاشتند که یک گردان نیرو از نیروهای ژاندارمری در آنجا مستقر شود. معمار به من گفت: اجازه ندهید که یک گردان نظامی اینجا معطل بشود. گفتم پس چه کنم؟ گفت: چند نفر از این بومیها را مسئول این کار بگذارید. هم کار برای مردم منطقه فراهم می گردد و هم یک گردان نیرو برای حضور در جنگ و جبهه آزاد می شود. ضمناً اگر بومیها اینجا باشند، هیچکدام از گروهها به اینجا نزدیک نمی شوند. اصلاً به وسیله همین مردم امنیت اینجا را برقرار کرده ایم .
من این نظر را پذیرفتم و در تماس با مسئولین مملکتی و مذاکرات متعدد آنها را راضی به پذیرش این پیشنهاد کردم و بدین وسیله مشکل امنیت سد حل شد.
معمار به جهل و نا آگاهی افرادی که به نحوی در شرارتها دست داشتند، آگاه بود و آنها را به صورت مستقیم و غیر مستقیم به توبه و برگشت به دامن حکومت اسلامی دعوت می کرد. به آنها تأمین داده و حتی کمک مالی هم می نمود. می دانست که اینها فریب خورده و یا تطمیع شده اند؛ لذا در صدد نجات و هدایت آنها برآمد. حتی اگر اسیری را پیش او می آوردند با او به مهربانی برخورد می کرد، شاید که بتواند او را تشویق به توبه سازد.
یکی از همرزمان در این رابطه می گفت:
در یکی از درگیری ها فردی را دستگیر کرده بودیم. آقای معمار وقتی او را دید، به ما اعتراض کرد که چرا ایشان را آزاد نمی گذارید و گفت: من ضمانت می کنم که او فرار نمی کند. بگذارید راحت باشد. این برخورد شهید باعث شد که فرد مذکور دست از شرارت برداشته و به زندگی عادی خود مشغول گردد.
او سعی می کرد همواره رسول انقلاب در منطقه باشد و برای این کار از هیچ کوششی فرو گذار نمی کرد. روزی قرار شد در یکی از مناطق صعب العبور و محل تولد یکی از اشرار بزرگ منطقه که پا یگاه مهمی برای اشرار بود، مراسمی به مناسبت دهه فجر و پیروزی انقلاب اسلامی برگزار شود.
پیرامون نحوه اجرای مراسم تبادل نظر کردیم. برادر معمار گفت: خوب است که عده ای از ما به صورت کاروانی در آن مراسم شرکت کنیم؛ اما تعدادی از برادران حاضر در جلسه معتقد بودند که چون منطقه خطرناک است و احتمال کمین دشمن وجود دارد، به آن منطقه نرویم. آقای معمار به واسطه روحیه دلاورمردی و شجاعت و مردم شناسی که داشت، بر این خواسته اصرار می کرد و می گفت: حضور ما در آن منطقه یعنی پایان زندگی اشرار و باید این کار را بکنیم.
تمهیدات لازم صورت گرفت وبا پانزده دستگاه خودرو به صورت کاروانی حرکت کردیم و بعد از دو یا سه ساعت به منطقه مورد نظر رسیدیم. مراسم شروع شد و مولوی صحبت کرد و ورود ما را تبریک گفت. مردم خوشحال شدند؛ به گونه ای که اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود.
شهید معمار مطمئن بود که با ورود ما به آن منطقه مشکل برطرف خواهد شد و به راستی هم مدت کوتاهی پس از آن، شاهد برقراری امنیت در منطقه و رفع مشکلات آنجا بودیم و درایت و مردم شناسی آقای معمار برای ما اثبات شد.
بعد از مراسم اربعین شهید جندقیان، علی عازم منطقه شد؛ ولی این بار با دفعات دیگر فرق داشت. وداع، حالتی دیگر به خود گرفته بود. پدرش می گوید: در آخرین وداع علی قیافه اش عوض شده بود. سه مرتبه از در منزل خارج شد و از در دیگر وارد شد و با خانواده خداحافظی کرد.
همسر بزرگوارش نقل می کند: بعد از شهادت جندقیان به ایشان گفتم: دیگر بس است. انتقالی بگیر و بیا کاشان، ولی ایشان گفت: من بعد از محمد نمی توانم این کار را بکنم و با حالتی معصومانه گفت: همسرم، تو باید با مشکلات زندگی بسازی. خداوند به تو توفیق بدهد تا بتوانی برای فرزندانمان هم مادر باشی وهم پدر. ایشان آن روز دل از همه چیز برداشته بود. زینب یادگار شهید می گوید: آن روز پدرم دو بار مرا در آغوش گرفت و بوسید و خداحافظی کرد.
روز جمعه و قبل از روز مبعث بود. ما با آقای معمار به نماز جمعه رفتیم. او دم در مسجد بعضی از خصوصیات شهید جندقیان را برایم بازگو کرد و خود نیز تعبیراتی جالب از شهادت داشت. می گفت شهادت یعنی پوشیدن لباس خوشبختی. بعد رفتیم داخل مسجد و ایشان مشغول نماز شد. نمازش طور دیگری بود. سجده های طولانی او خبر از موضوعی پنهان می داد و گویی خواسته مهمی را از خدا طلب می نمود و بعد از تمام شدن نماز جمعه، باز با همان حالت نشسته بود. حاج آقا موسوی سجادی نزدش آمد و برای جشن عید مبعث درخواست کمک نمود. معمار رو به ایشان کرد و گفت: فردا بیایید تیپ سلمان؛ آنجا هر کمکی از ما برآید، دریغ نمی کنیم. بعد که آقا رفت، مجدداً به سجده رفت و مدتی طولانی در سجده بود. من دیدم که امروز با روزهای دیگر فرق دارد. در حالیکه آن روحیات را تحسین می کردم به من الهام شده بود که شهید معمار بزودی ما را ترک خواهد کرد.
بعد از همان روز به محل تیپ برمی گردد و از تهاجم اشرار به روستایی اطلاع پیدا می کند. با تعدادی از برادران عازم آنجا شده و بعد از درگیری مفصلی با آنها به شهادت می رسد.
فردای آن روز وقتی من برای دریافت کمک جشن به مقر تیپ رفتم، با جنازه مطهر شهید روبرو شدم. بغض گلویم را گرفت و نتوانستم حرف بزنم.
شب عید مبعث مطا بق با 10/10 /1373 آقای معمار از تجاوز گروهی اشرار به روستایی مطلع می شود. ایشان سراسیمه به مقر تیپ رفته و تعدادی از برادران را انتخاب نموده و عازم منطقه می گردد و رد پای اشرار را پیدا کرده و در محلی به نام رود خانه بیمپور جنگل چاه شور از توابع ایرانشهر در کمین آنها می افتند. در نبردی نابرابر ولی مردانه تا پای جان مقاومت می کنند و در آن کمین همگی به شهادت می رسند.
پدر بزرگوار شهید می فرماید:
من در روضه های پای منبر و جلسات مذهبی، داستان گودی قتلگاه سالار شهیدان را شنیده بودم. بعد از شهادت علی که به منطقه و محل شهادت ایشان رفتم، آنجا نیز گودی قتلگاه را مشاهده کردم. محل کمین بچه ها حدود چهارمتر دیواره شنی داشت و اطراف آن را هم درختان تناور پوشانده بود که اشرار پشت آنها کمین کرده بودند.
یک نکته جالب از فداکاری و ایثار در آن واقعه مشهود است و آن اینکه هم علی و هم دیگر برادران می توانستند تسلیم شده و زنده بمانند، ولی در فرهنگ این عزیزان تسلیم در برابر دشمن مفهومی ندارد و شهادت را بر تسلیم ترجیح دادند.
شهید علی معمار از مصادیق بارز آیه شریفه «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و او لئک هم المفلحون بود »
روح لطیفش از مشاهده صحنه های منکر و گناه آزرده می گردید. همه را به انجام کارهای نیک و ترک امور ناشایست توصیه می کرد.
مادربزرگ شهید در این باره می گوید: علی از بچگی اهل مسجد و نماز بود. خواهرانش را توصیه به حفظ حجاب و رعایت عفاف می نمود. همه را به خواندن نماز اول وقت ترغیب می کرد.
همسر شهید می گوید: علی همیشه راهنمای ما به نماز و رعایت حجاب و ترک گناهان بود. به من توصیه می کرد در تربیت بچه ها یم کوشش کن و بگذار خوب درس بخوانند. می گفت: همیشه به فکر آخرت باشید، این دنیا فانی است و گذرا ...
فعالیت ها : : مشاهیر / شهدا و ایثارگران / شهدا و ايثارگران
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}