ملیت :  ایرانی   -  قرن : 15
فرمانده قرارگاه «انصار »سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در«سیستان وبلوچستان» سردار شهید «علیرضا رضایی پور» معروف به (مرتضی کاظمی )در شهریور ماه سال 1342 در شهر زابل چشم به جهان گشود .در اوان کودکی و در سن چهار سالگی به مکتب خانه رفت و یک سال بعد با روان خوانی قرآن مجید این کلام الهی آشنایی نسبتا کاملی پیدا نمود .به طوری که صورت دلنشین او گرمی بخش محافل عارفان طریقت بود و در دل بزرگان آن مجالس ،امید آینه روشن آن کودک خرد سال جرقه می زد .از دوره راهنمایی به راز و نیاز با پروردگارش انس گرفت و نماز ،این عشق با معبود را از عمق جان زمزمه می کرد .دوران دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک به پایان رساند .او که در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده بود و زندگی را در محیطی سر شار از ایمان و اخلاص گذرانده ،عشق به معبود و خالق در اعماق وجودش نفوذ کرده بود .پدرش مغازه دار بود و دارای سطح متوسطی از زندگی ،اما با آرمانهای والای مذهبی که داشت ،توانست فرزندانی شایسته همچون علیرضا را به جامعه تقدیم نماید .علیرضا در قبل از انقلاب اسلامی به مقتضای سنش شغل خاصی نداشت و تحصیل می کرد .اما روح بلند او را تنها در مدرسه سیراب نمی کرد . در مراسم عبادی و مذهبی که در مساجد و دیگر اماکن مذهبی بر گزار می شد ،شرکت فعالانه ای داشت .در کلاس های آموزشی قرآن چنانکه گذشت ،به صورت چشمگیری حضور می یافت ،و با روحانیون منطقه ارتباطی عمیق داشت ،به طوری که در جلسات قرآن و بعضا جلسات خصوصی عقیدتی سیاسی که در منزل شهید مظلوم سید محمد تقی حسینی طبا طبایی بر گزر می شد ،فعالانه شرکت می کرد .با اوج گیری نهضت انقلابی مردم مسلمان ایران او نیز همچون سایر یاران بی شمار امام راحل در میادین مبارزه و ایثار خونرگ اسلامیمان ،رسما پای به جرگه سرخ پوشان فدایی اسلام نهاد .ازآن پس درس و مدرسه را رها نمود و در مدرسه عشق و ایثار و به دانشگاه انقلاب وارد گردید .در تمامی دوران سخت و تلخ و شیرین انقلاب ،سوار بر مرکب مبارزه بود و از هیچ گرفتاری و تنگنایی خسته و دلگیر نمی شد و از سختی و دشواری این راه هیچگاه به ستوه نیامد .بلکه همیشه مشوق و سر مشق دیگران نیز بود .اینک آن نوجوان دیروز ،مبدل به جوانی پر شور و انقلابی شده ،تا جایی که در تمامی صحنه های انقلاب ،از تظاهرات خیابانی گرفته تا مبارزه فکری و عقیدتی با گروهکهای ملحد و منحرف ،حضور فعال داشت و از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید . آن شخصیتی که از کودکی همدم و مونس قرآن بود و هیچگاه از توسل به خاندان عصمت و طهارت جدا نشده و دور نمانده بود ،اینک آرزویی جز تلاش و ایثار در راه خدا در سر نداشت .وقوع انقلاب اسلامی برای او زمینه خود سازی و ایثار را صد چندان فراهم ساخته بود .به راستی که از این امتحان چه سر بلند و پیروز بیرون آمد. او از همان اوان کودکی دوستدار اقشار محروم و مستضعف بود .چنانکه خانواده اش در این مورد جریانی را تعریف می کنند ،که در سن حدود ده سالگی ،در یکی از روز های سرد زمستانی در گوشه خیابان متوجه ناله های کودکی می شود که از فرط سرما ،نای هیچگونه حرکتی نداشته ،توان خویش را از دست داده و به شدت می لرزید .او اورکت خویش را از تن در آورده و به آن کودک رنجور و بی کس می پوشاند .پس از مراجعت به خانه ،به والدینش چنین وانمود می کند که تنپوش او گم شده است .ولی بعد ها وقتی هر روز بخشی از نهارش را به بهانه رفتن به مدرسه ،لای تکه نانی می پیچید و با خود از منزل بیرون می برد و این عمل را چندین بار انجام می دهد ،پس از تعقیب او خانواده اش متوجه می شوند که وی این غذا را برای یک پسر بچه یتیم می برد و اورکت گم شده او نیز تن آن کودک یتیم می باشد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی ودر همان اوایل انقلاب ضمن کارهای فرهنگی و ارشادی که بر روی گروهکهای منحرف و هواداران آنان نمود ،به فکر تشکیل گروههایی از بچه مسلمانان انقلابی می افتد و اولین گروهها ی حزب الله را در شهرستان زابل به منظور خنثی نمودن توطئه ی ضد انقلاب ،شکل می دهد و خود به عنوان سر گروه حزب الله در سیستان شناخته می شود . بحث وجدلهای فکری عقیدتی او با گروهکهای منحرف که به ترویج ایده های انحرافی شرقی و غربی می پرداختند ،بر هیچ کس پوشیده نیست .بعد هاو در دورانی که شیطنتهای گروهکها و ضد انقلاب و بنی صدر صورت گرفت ،او از چهره های پرتلاش و خستگی ناپذیر شهر زابل به حساب می آمد .او با نگرشی عمیق و برداشت روشن از حوادث آینده ،چنانکه گذشت ،هسته های حزب الله را تشکیل داد . در آن دوران این نیروها بسیار کار ساز بودند .تا جایی که او توانست با ایجاد وحدت بین تمامی دوستداران انقلاب اسلامی در شهر مذهبی و دور افتاده سیستان ،گروه حزب الله را تحکیم بخشد و کار مبارزه فکری و عقیدتی را بر علیه گروهک های منحرف سامان بخشیده و تعداد زیادی از هواداران فریب خورده آنان را به دامن اسلام و انقلاب بر گرداند . مبارزه این شهید عزیز تنها محدود به مبارزه ایدئولژیکی و عقیدتی و سیاسی با گروهک های منحرف نگردید و عملا نیز در شناسایی و دستگیری آنانی که لجاجت سر سختانه ای را بر علیه اسلام و انقلاب رهبری می کردند ،نقش موثری داشت .برای موفقیت در این کار به خصوص در مبارزات تن به تن علاوه بر پرورش روح به پرورش جسم نیز نیاز فراوانی بود .به همین منظور او به ورزشهلای رزمی نیز می پرداخت و در ورزش «کنگ فو» فعالیت داشت و اعضای گروههای حزب الله را نیز همپای خویش آموزش می داد . او چهره ای کاملا ملایم و جذاب ،همراه با جوشش درونی داشت و هیچگاه این ملایمت و ملاطفت از سیمای نورانی او محو نمی شد .به همین خاطر روح قدسی او آنقدر در دوستانش اثر گذاشته بود ،که هیچگاه تحمل دوری او را نداشتند . در سال 1359 به همراه تعدادی از همرزمانش راهی جبهه های نبرد با ضد انقلاب و منحرفین از اسلام که در کردستان غائله به پا کرده بود ند ،گردید و پس از نبردی جانانه در کنار یاران و همراهانش در حالیکه در فراق تعدادی از آنها که در این سفر شهید شده بودند ،می سوخت ،به زادگاهش مراجعت نمود . چون هنوز تحصیلات دوره دبیرستان به پایان نرسیده در کنار مبارزه و جهاد ،درسش را هم ادامه داد و در دبیرستان به تشکیل انجمن اسلامی همت گماشت و توطئه های منحرفین و ضد انقلاب را که قصد نفوذ بر افکار دانش آموزان را داشتند ،این بار در این سنگر نقش بر آب نمود و کماکان مبارزه ادامه داشت . در سال 1360 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد .در سپاه از همان ابتدای ورود دارای مسئولیت های حساس و کلیدی بود و به خوبی توانست از عهده آن بر آید .پس از یورش وحشیانه ارتش سرخ شوروی(سابق) به اغفغانستان و مهاجرت تعداد زیادی از مردم این کشور به کشور های همجوار و از جمله ایران و آشنایی شهید کاظمی با مظلو میت آنان و کشور ستمدیده شان ،او را بر آن داشت که در نهضت خونرگ ملت مظلوم افغانستان بر علیه کمونیست های اشغالگر سهمی داشته باشد .او با ورود به جرگه مجاهدین و مبارزین انقلابی افغان در رویارویی با خصم دون و فرومایه اشغالگر کمونیست از هیچ کوششی فرو گذار نکرد و انقلاب اسلامی افغانستان و مردم آن را مدیون خویش ساخت و مجاهدین و مبارزین افغانی را از فیض وجود عارفانه خویش با تقویت روح رشادت و شهامت در آنها بهرمند ساخت . در سال 1362 ازدواج کرد ،که ثمره آن دو فرزند پسر و یک فرزند دختر می باشد . هنوز چند ماهی از ازدواجش نگذشته بود ،که عازم کشور افغانستان ،جهت جهاد و مبارزه علیه اشغالگران این کشور مسلمان گردید .او در این سفر قریب به یک سال در کنار مجاهدین مبارز و سلحشور افغان به دفاع از حرمت و حریت اسلام عزیز و مسلمانان ستمدیده افغانستان پرداخت و چه رشادتها و شهامتهایی که از خود به جای گذاشت !در همین سفر بود که با عرفان و سالکان طریقت نیز در کشور افغانستان ارتباط بر قرار کرد . از تولد فرزندش در ایران و نام مبارک و پر معنایش یعنی حامد با خبر شد وپس از مراجعت آشکارا در یافت که آنچه در دل دیده بود در عالم واقع نیز اتفاق افتاده است . با توجه به اینکه در مدت زمانی که پاسدار بود ،فرماندهی قرار گاه انصار را در زابل و استان سیستان و بلوچستان عهده دار بود و نظر به مسئولیت سنگینی که این قرار گاه در منطقه به عهده داشت ،از رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران منع گردیده بود .لیکن با توجه به ارتباط نزدیکی که با شهید میر حسینی داشت ،از زمان انجام عملیات باخبر می شد و با گرفتن مرخصی در اکثر عملیات جبهه حق علیه باطل شرکت می جست .شهید کاظمی به جهان شمولی اسلام اعتقاد عمیق داشت و عملا نیز در راه تحقق آن گام بر می داشت .به همین دلیل در دفاع از انقلاب اسلامی ملت مظلوم افغانستان بدون توجه به اینکه او ایرانی است و یا حال که کشور ایران اسلامی خود مورد حمله و تجاوز قرار گرفته دیگر تکلیف از او ساقط است ،فراتر از وظیفه و تکلیف عمل می نمود . او علاو بر شرکت در جبهه نبرد علیه خصم دون در جبهه های ایران و عراق ،بارها چه به صورت همگام با مجاهدین افغانی ،و چه به صورت پیشگام آنان علیه تجاوز ارتش سرخ به این ملت و مملکت اسلامی از هیچگونه ایثار و جهادی فرو گذار نمی کرد . او در طی اشغال افغانستان توسط روسها ،چندین بار در کنار مجاهدین مبارز افغان حضور یافت و هر بار بعضا تا یکسال در کنارشان می ماند .او چنان عاشق و شیفته خدمت به ملت مظلوم افغانستان بود که یک بار پای گچ گرفته اش را شخصا و بدون مجوز پزشک از گچ در آورد و راهی سفر جهادی به افغانستان گردید . در این راه تمامی مرارتها را به جان و دل می خرید . چندین نوبت در کوهستانهای برف گیر نواحی مرکزی و شمال افغانستان تا سر حد مرگ یخ زده بود ،لیکن هر بار آماده تر از قبل و بدون هیچگونه دغدغه و واهمه ای همپای مبارزین با پای پیاده کوهها و تپه ها و دشت ها را پشت سر گذاشته و برای رویا رویی با خصم دون ،لحظه شماری می کرد .او از نظر سیر و سلوک و اخلاق و رفتار ،الگو و سر مشق تمامی دوستان و نزدیکان خود بود .او علیرغم اینکه پستها و مسئولیتهای خطیری در دوران زندگی کوتاه خویش داشت ،اما هر گز اعتقادی به رعایت بر تر بودن و یا غرور و تکبر نداشت . او به حق ،مصداق آیه شریفه «اشداءعلی الکفار رحماءبینهم »بود . در مقابل دشمن یک پارچه آتش و خشم و در مقابل دوستان رئوف و مهربان .زیر دستانش هر گز از وی تند خویی ندیدند و اگر خطایی را می دید ،ضمن گوشزد نمودن آن فرد خاطی ،سعی در نشان دادن روش عملی و درست آن کار داشت . او اگر چه درس مدیریت به سبک کلاسیک را نخوانده بود ،لیکن مدیری لایق و مدبری با احساس بود .هر گاه لب به سخن می گشود ،همه را مجذوب بلاغت و صلابت خویش می نمود . او همواره به همسنگرانش سفارش و نصیحت می کرد و صداقت مرام او بود و سفارشش به دیگران این بود اگر کاری قبول کردید سعی کنید آن را صادقانه انجام دهید . به مردم و مرام وسنت هایشان احترام می گذاشت ،به افغانستاو و افاغنه احترام زیادی قائل بود و آنانرا دلیر و مبارز قلمداد می کرد .لباس هایی که به سبک افغانی دوخته شده بود با احترام می پوشید .با فرزند خرد سالش مثل انسانهای بزرگ بر خورد می کرد و در حد توان از فقر و سختی که بر مردم رنج دیده افغانستان گذشته بود ،سخن می گفت .گویی حامدش را برای خدمت به آینده سرزمین مظلوم افغانستان آموزش می داد . در اواخر عمر با دوستانش از تنگی و بی وفایی دنیا سخن می گفت .از اینکه دیگر باب جهاد برای او و دیگر مردان خدا بسته شده بود می گفت و احساس دلتنگی عجیبی داشت . در سال 70 – 1369 علیرغم میل باطنی خودش برای شرکت در دوره عالی فرماندهی سپاه (دافوس ) عازم تهران شد ،زیرا او فراق از یاران دیرینش را به سادگی نمی توانست تحمل کند .او آرزو داشت که ثمره تلاش های خود و ملت مظلوم افغانستان در مبارزه جهادی بر علیه ارتش سرخ را ببیند ،اما خود خواهی ها و نفس پرستی برخی به اصطلاح فرماندهان جهادی و دخالتهای آشکار و پنهان قدرتهای منطقه و فرا منطقه ای ،فرصت چشیدن این حلاوت را از کام او گرفت . با لاخره شهید کاظمی در سفری که در حین ماموریت و در باز گشت از تهران به محل ماموریتش در زاهدان داشت ، در اوایل سال 1370 در استان کرمان بر اثر حادثه ای به درجه رفیع شهادت رسید .آری او دنیا را برای خود تنگ و کوچک می دید و به فضای بیکرانی می اندیشید که از نور و عشق ربوبی سر شار بود و چه زود یاران را از فیض وجود خویش بی نصیب گرداند و در آن فضای بیکران سیرالی اللهی خویش را آغاز نمود!