حسین روشن چراغ
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
حاج حسين روشن چراغ، پدر معظم شهيدان؛ »على« و »محمد«(
شصت و هفت سال قبل در »هشنيز« از توابع شهرستان پارسيان به دنيا آمد. پدرش كشاورزى بود كه گاه براى يافتن مرواريد به خليج فارس مىرفت. او سواد خواندن و نوشتن داشت و صاحب دو پسر و دو دختر بود كه »حسين« فرزند دوم خانواده بود.
- منزل ما حياط برزگى بود كه هفت اتاق خشتى و گلى داشت. ما و خانواده عمو با هم آن جا زندگى مىكرديم. شهريور همان سالى كه من به دنيا آمدم، همزمان با جنگ جهانى، شهرها جاى ناامنى به شمار مىآمد. بيمارى و قحطى باعث مهاجرت اغلب ساكنين شده بود. ما هم به آبادان رفتيم. پدرم خانهاى اجاره كرد. آبله بيداد مىكرد. پدر، برادر و خواهرم مبتلا شدند و خواهرم يك چشمش را از دست داد و پدر و برادرم از دنيا رفتند. مادر ماند و سه بچه قد و نيم قد كه بايد از آنها نگهدارى مىكرد.
فاطمه چندى بعد ازدواج كرد. شوهرش مرد مهربانى بود و جاى خالى على را براى بچهها پر مىكرد. بعدها سه دختر ديگر به جمع خانواده اضافه شدند، اما ناپدرى، هيچ فرقى بين فرزندان خود و همسرش نمىگذاشت. حسين به مدرسه مىرفت. او در دبيرستان پيروزى آبادان تحصيل مىكرد كه از سوى دوستانش به عضويت در حزب ايران نوين دعوت شد. مرامنامههاى حزب را خواند. نمىتوانست بپذيرد. دعوت آنها را رد كرد. او مكاتب سياسى را مطالعه مىكرد و پيگير مسائل سياسى روز بود. در دانشسراى مقدماتى شركت كرد و قبول شد. براى ادامه تحصيل به اهواز رفت. ماهى پنج تومان مقررى مىگرفت و همه را پسانداز مى كرد. با آن كه ناپدرى هميشه به او رسيدگى مىكرد، اما ترس از بىپولى نمىگذاشت با آزادى عمل، همه پولش را خرج كند. در كنار درس، ورزش هم مىكرد. در مسابقات وزنهبردارى اهواز در وزن پنجاه تا شصت كيلوگرم شركت كرد و مقام اول را به دست آورد. به كشتى هم علاقه خاصى داشت. سال 35 در استان خوزستان مقام اول و در تهران رتبه پنجم شد. او پس از فارغ التحصيلى در سال 36 به استخدام آموزش و پرورش اهواز درآمد. پس از آن به آغاجارى رفت و دبير شد.
- رياضى، فيزيك، شيمى، انگليسى و عربى تدريس مىكردم. در دبيرستانهاى پسرانه ساسان در اميديه، دخترانه شاهدخت در ميانكوه، دخترانه و پسرانه بهمنيار، هفتهاى هشتاد و پنج ساعت تدريس داشتم. حقوقم نود و شش تومان بود كه با اضافهكارى به سيصد هم مىرسيد. آن موقع چون آموزش و پرورش به حضور و نيروى من نياز داشت، توانستم معافيت از سربازى را بگيرم.
»حسين« كه با تدريس خصوصى بقيه اوقاتش را مىگذراند، دخترى از همسايههاى يكى از شاگردانش را پسنديد. از او خواستگارى كرد. خانواده عروس، به ازدواج غير فاميلى معتقد نبودند. نمىپذيرفتند. با چند بار ديدن حسين و معاشرت با او،
مسئله حل شد و دختر را با مهريهاى معادل سيصد تومان و چهارده مثقال طلا به عقد او درآوردند.
- پدر زنم مردى قرآنخوان و اهل فضل بود. مشاعره مىكرد و حافظ خوانى و شاهنامهخوانىاش حرف نداشت. گاه ساعتها با هم حرف مىزديم و سير نمىشديم. دو سال بعد، من صاحب اولين دخترم شد. پس از او على )1342( و محمد )1347( به دنيا آمدند.
»حسين« در اميديه با دوست صميمى پدر همسرش كه »آيتالله آلعلى« بود، آشنا شد. در جلسات مختلف مذهبى شركت مىكرد. او كه مطالعات سياسى بسيطى داشت. اندك اندك با فضاى سياسى و جريانات و مبارزات نيز آشنا مىشد. »آيتالله آلعلى« پيش نماز مسجد بود و جزوات و اعلاميهها را به افراد معتمد مىداد تا تكثير و توزيع كنند. »حسين« بيست دقيقه پايانى هر كلاس را به بحث سياسى و روشنگرى دانشآموزانش اختصاص مىداد. سال 49 ناپدرى او دارفانى را وداع گفت و شوهر خواهرش نيز. خواهرش چهار پسر داشت كه هيچ درآمدى نداشتند. به يكباره سرپرستى دو خانواده ديگر نيز بر دوش »حسين« افتاد. او با كلاسى خصوصى و تدريسهاى پى در پى نمىگذاشت گرد غم بر سر و صورت خانواده بنشيند.
فرزند اول او، در چهارده سالگى ديپلم خود را گرفت و در دانشگاه پرستارى اصفهان مشغول به تحصيل شد. حسين تقاضاى انتقالى داد تا به آموزش و پرورش اصفهان برود. با انتقالىاش موافقت نشد. سازمان اطلاعات اهواز خواسته او را رد كرده بود. حتى با استخدام او در شركت نفت مخالفت شد. بعد از پيروزى انقلاب، او به اصفهان منتقل شد. فوق ديپلم شيمى صنعتى را گرفت.
او در سال 59 در شاهينشهر تدريس مىكرد. رشته »خانهدارى« را نيز به ديگر رشتهها اضافه كرده و كلاسهايى براى آن برگزار مىكرد. على هفده ساله و محمد دوازده ساله بود كه جنگ شروع شد. دخترش همراه عدهاى از خواهران داوطلب عازم منطقه شد و مدتى در بيمارستان صحرايى اهواز بود. »حسين« به ياد آن روزها كه مىافتد، لبخند بر لب مىآورد.
- على خيلى خوب بود. تو بسيج به شكل افتخارى كار مىكرد. شده بود پاسدار محافظ امام جمعه شاهين شهر. همان وقتها بود كه كلاس آموزشى كاراته مىرفت. رزمىكار بود. در اميديه كه بوديم، از بچگى به حوزه علميه كوچكى كه تو مسجد توسط حجتالاسلام حيدرى برگزار شده بود، مىرفت. نمازش را مىخواند و قرآن ياد مىگرفت. عصر به
عصر به مسجد المهدى شاهين شهر مىرفت. حياط را آب و جارو مىكرد تا نمازگزاران كه مىآيند، همه جا مرتب باشد. همسايهها مىرفتند و مىآمدند و از او تعريف مىكردند.
- به به چه پسرى. آقاست اين بچه.
على شانزده ساله بود و دوم دبيرستان را مىخواند كه درس و مدرسه را رها كرد و از سوى بسيج به جبهه رفت. دوره آموزشى را در اهواز گذراند. پست نگهبانى را به او داده بودند. دوست نداشت بماند. مىخواست برود منطقه. رفته بود دفتر مسئول ستاد سپاه اهواز.
- اسباببازى دستم دادهايد كه سرم را گرم كنيد؟! لطفا من را بفرستيد منطقه!
آن قدر اصرار كرد تا به عنوان مربى تانك آموزش ديد و به جبهه جنوب رفت. مدتى بعد به مرخصى برگشت. با »حسين« به منزل امام جمعه رفتند. آن جا دوباره گفت كه قصد دارد به جبهه برگردد.
»حسين« چهره او را و كركهاى پشت لب و رو گونهاش را پاييد. چيزى از سر دلش كنده شد.
- نكند آخرين ديدار من و اين پسر باشد.
قلبش فشرده شد. دلش گواهى مىداد. بعد از عروسى دخترش، على رفت منطقه. هشت روز بعد حسين، دختر و دامادش را براى پاگشا دعوت كرده بود كه خبر شهادت »على« را آوردند. مادر سوره تكاثر را مىخواند. اشك چشمانش خشك شده بود يا به واسطه »على« و براى آرامش روح او اشك نمىريخت. »حسين« زندگى كوتاه و پربار پسر را مرور كرد. از دوران راهپيمايى تا پيروزى انقلاب و عضويت او در بسيج و جهادسازندگى. روزهايى كه براى كمك به كشاورزان و درو گندم به روستاهاى اطراف مىرفت. براى زنان بىسرپرست با كمك ديگر دوستانش در جهاد، خانه مىساختند. در روزهاى گرم و عطشناك تابستان در خوزستان همه روزههايش را مىگرفت. پاهاش را در تشت آب مىگذاشت تا روزه را تحمل پذيرتر كند، اما افطار نمىكرد؛ هرگز. »حسين« از يادآورى او و ديدن صبورى همسرش در عزاى فرزند، گريست.
- فداى لبان تشنهات على جان.
او در چهارمين روز از سال 61 در عمليات فتحالمبين به شهادت رسيد. پس از او حسين و دخترش عازم منطقه شدند. دختر در بيمارستان افشار دزفول و پدر مسئول نقاهتگاه انصارالحسين در جنگهاى شيميايى بود.
محمد به دليل تنها فرزند ذكور بودن و نيز به علت شهادت برادر، از سربازى معاف شده بود. او در دانشگاه تربيت معلم مشغول به تحصيل شد. و نيز عضو فعال پايگاه بسيج حضرت قائم )عج( بود. در برگزارى نمازجمعه و كارهاى فرهنگى و مراسم مذهبى تلاش مىكرد. كشتى مىگرفت و در مسابقات
استانى مدالهاى طلا، نقره و برنز دريافت كرده بود. غروب كه مىشد، براى برگزارى نماز به مسجد قائم )عج( مىرفت. دو هفته از شروع ترم دوم گذشته بود كه عازم جبهه شد. به واسطه درايتى كه داشت، به سمت فرماندهى يكى از گردانهاى لشكر 27 محمد رسولالله انتخاب شد. در كربلاى 4، دستش از كتف قطع شد. در بيمارستان صحرايى ماند، اما از منطقه دور نشد. نيروهايش را به مرخصى فرستاد. به شلمچه رفت و در كربلاى 5 شركت كرد. او يازدهم بهمن 65 به شهادت رسيد و شش روز بعد در شاهينشهر با حضور دانشآموزان، معلمان، سپاهيان و مردم كوچه و بازار به خاك سپرده شد.
حسين از يادآورى آن روز دچار شعف مىشود.
- باورمان نمىشد محمد در جمع يك ملت تشييع شود. فرزند ما نه تنها عزيز ما كه عزيز يك ملت بود و اين براى من و همسرم باعث افتخار بود. آن روزها من در نقاهتگاه ورزشگاه تختى كه جانبازان شيميايى را نگهدارى مىكردند، فعال بودم. به مجروحان دارو و غذا مىداديم. آنها را حمام مىبرديم. به همين خاطر از تماس با آنها دچار آسيبهايى از ناحيه ريه، دست و چشم شدم كه اين مشكلات هر روز بيشتر مىشوند و آزارم مىدهند.
»حاج حسين« كه پس از شهادت هر دو پسرش فرزند ذكورى نداشت، دست از مبارزه نكشيد و همچنان در خدمت مردم ماند. ايشان در دوره پنجم مجلس شوراى اسلامى، نماينده مردم به شهرستان برخوار، ميمه و شاهينشهر بود. در همين دوره به عضويت گروه دوستى پارلمان ايران و عمان، به عضويت گروه دوستى پارلمان ايران و ارمنستان و نيز كميسيون برقى كردن موتورهاى چاههاى كشاورزى درآمد. او تاكنون خدمات بسيارى در زمينههاى مختلف انجام داده است كه مىتوان به موارد زير اشاره كرد.
- عضو كميسيون نفت
- منشى كميسيون نفت و انرژى
- مشاوره فدراسيون هندبال كشور
- مشاوره كميتهى ملى المپيك
- پيگيرى در جهت اخذ مجوز و همكارى در ايجاد و راهاندازى حوزهى علميهى خواهران و برادران در شاهينشهر.
- پيگيرى در جهت اخذ مجوز و راهاندازى سه دانشگاه پيام نور و دو دانشگاه آزاد
- پيگيرى در جهت اخذ مجوز و افتتاح درمانگاه تأمين اجتماعى در شاهينشهر
- پيگيرى و افتتاح زايشگاه گز
- پيگيرى و افتتاح گازرسانى سايت شاهينشهر و هشت
شهر از منطقهى برخوار و ميمه
- پيگيرى در جهت تكميل و تجهيز و افتتاح بيمارستان گلديس
- دفاع از تصويب طرح بازنشتگان لشگرى و كشورى در سال 75 به ازاء هر سال سابقه يك ماه حقوق اين طرح از سال 78 تاكنون در حال اجرا است.
- تدريس وصيتنامه حضرت امام )ره( و معارف اسلامى در دانشگاه مديريت، اقتصاد، حسابدارى و هنر و معمارى وابسته به دانشگاه آزاد تهران
- آموزش و كنترل درسهاى آموزشى پالايشگاه در وزارت نفت به مدت 5 سال
- اخذ ليسانس شيمى 1372
- اخذ مدرك فوقليسانس علوم سياسى از دانشگاه آزاد تهران با موضوع پاياننامه نفت، تحول و توسعه اقتصادى و اخذ نمرهى 5 / 19 1378 - 1376
- دانشجوى دوره دكتراى علوم سياسى از باكوى آذربايجان با پاياننامه the policy of oil of IT.IRAN كه هم اكنون در حال دفاع است.
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}