غلامعلی سنایی نیا
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
غلامعلى سنايىنيا، پدر معظم شهيدان؛ محمد جواد، محمد رضا و جانباز 70 درصد محمد تقى(
هشتاد و چهار ساله و اهل روستاى جنيران است. پدرش شعبان كشاورزى بود كه سه پسر و چهار دختر داشت. غلامعلى كه به دنيا آمد، پدر دار فانى را واع گفت ايشان با حسرتى عميق از پدر مىگويد كه هرگز او را نديده است.
- آن وقتها كه از مادرم سراغ پدر را مىگرفتم، مىگفت: وقتى تو به دنيا آمدى پدرت از دنيا رفت.
پسران خانواده كار مىكردند تا جاى خالى پدر نمود پيدا نكند و سكينه همه مسئوليتهاى نگهدارى از بچهها و دوشيدن شير گوسفندان را به عهده داشت. هر صبح و هر غروب شير آنها را مىدوشيد و پسرانش با آن، ماست و پنير مىزدند و با فروش محصولات لبنى، هزينههاى زندگى را تامين مىكردند. سكينه گوسفندان را براى چرا به غلامعلى مىسپرد تا به دشت و دمن ببرد خود پنبه مىرسيد و پارچه مىبافت و لباس مىدوخت. با گلوله پشم براى بچهها توپ درست مىكرد تا بازى كنند و غلامعلى در كنار برادران بزرگتر كه قرآن خواندن مىدانستند مىنشست و گوش مىسپرد و مىآموخت. هجده ساله كه شده محمدرضا شاه صاحب پسر شد.
مىگفتند: وليعهد او - رضا - به دنيا آمده است و شاه سه دوره معافى براى مشمولان خدمت قرار داد.
من هم معاف شدم و بعد از آن بود كه مادرم و برادرم به خواستگارى خديجه خانم رفتند و من هم ايشان را ديده بودم قرار شد سيصد متر زمين مهريه خانم باشد كه قبول كردم عقد كرديم و همان روز ايشان را آوردم خانه پدرىام حاج خانم زن زرنگى بود از صبح تا شب توى خانه و مزرعه كار مىكرد، پابهپاى من.
غلامعلى نانوايى مىكرد و با كشاورزى خيار، خربزه، گندم، نخود، جو و لوبيا مىكاشت و خود محصولاتش را مىفروخت بىواسطه. خديجه از صبح پابهپاى او در مزرعه راه مىرفت. بذر مىپاشيد، آبيارى مىكرد و موقع درو و برداشت محصول تا غروب در مزرعه بود. او صاحب بيست فرزند شد كه هشت نفر از آنها زنده ماندند، سكينه، صغرى، محمد رضا، محمد تقى، محمد جواد، صديقه، جلال و كمال.
غلامعلى كه به چشم خود، مقررات خشونت بار كشف حجاب را ديده بود، از همان سنين كودكى و نوجوانى با رژيم پهلوى سر دشمنى و ناسازگارى داشت در منزل گروهى از همفكران را گرد هم جمع مىكرد و صحبت مىكردند. اعلاميههاى امام خمينى و نوارهاى سخنرانى ايشان نيز از طريق دوستان حاضر در جلسه توزيع مىشد. غلامعلى براى ايجاد ارتباط صميمانه و نزديك، از دوستان دعوت مىكرد تا ناهار در منزل او دور هم باشند و پس از آن براى راهپيمايى و تظاهرات از خانه بيرون بروند. محمد رضا و محمد جواد و محمد تقى نيز در كنار پدر از مهمانها پذيرايى مىكردند. محمد رضا از همان روزها كه نوجوانى بيش نبود، جلو صف با پلاكارد و پرچمى كه در دست
داشت شعار مىداد او و محمد جواد كه براى توزيع اعلاميهها مىرفتند، يا براى شعارنويسى روى ديوارها، غلامعلى به عقب سرشان نگهبانى مىداد و مراقب بود تا اسير ساواك نشوند او تا كلاس دهم تحصيل كرد و گفت كه ديگر حاضر نيست درس بخواند.
- پدرم مىرود سر كار و من بايد فقط رس بخوانم مىخواهم به ايشان كمك كنم.
غلامعلى كه درس خواندن فرزندانش را بيشتر مىپسنديد نپذيرفت كه محمد رضا به كشاورزى بيايد. او هر روز در جايى كار مىگرفت و خيلى زود دوباره بيكار مىشد تا آن كه در صافكارى مشغول به كار شد. شده بود كارگر صافكارى، صاحبكارش از او رضايت داشت.
- كارگر به اين زرنگى و درستكارى كم گير مىآيد.
همان وقتها بود كه غلامعلى زمينش را فروخت به پنجاه هزار تومان، خمس آن را كه هشت هزار تومان بود به روحانى مسجد محله داد، سيد قدرى انديشيد.
- حاجآقا شما كه با پسرانت ضد رژيم كار مىكنى، مىتوانى اين پول را خرج مبارزها كنى.
پول را به غلامعلى برگرداند و او همه پول را صرف برگزار جلسه و خريد كتاب و جزوه و كمك هزينه براى خانوادههاى زندانىهاى سياسى كرد.
بعد از پيروزى انقلاب به عضويت سپاه پاسداران درآمد. محمد تقى كه در حوزه مشغول تحصيل شده بود، در بسيج عضو شد و محمد جواد نيز.
غلامعلى در جلسات و مراسم مذهبى پابهپاى پنج پسرش شركت مىكرد.
غائله كردستان كه شروع شد، محمد رضا عازم غرب شد. محمد جواد همه جا همراه او بود، يك روح در دو بدن، در يكى از عملياتها موقع دستگيرى اشرار درگيرى كه شد، فك، چند تا از دندانها و يك پاى محمد رضا شكست. او را در بيمارستان بسترى مىكردند، مدتى با پاى گچ گرفته بسترى بود و به محض اين كه توانست راه برود، راهى جبهه شد. جنگ تحميلى شروع شده بود او، محمد تقى و محمد جواد عازم جنوب شدند.
آن دو در عملياتهاى؛ شكست حصر آبادان، دارخوين، فتح بستان و تنگه چزابه شركت داشتند. محمد جواد بيست و يكمين روز سال 61 در تنگه چزابه مفقودالاثر شد. غلامعلى كه داغ پسر و نديدن پيكرش را تاب نمىآورد، بارها به منطقه جنگى رفت و پيگيرى كرد. سرانجام پيكر محمد جواد را چهار ماه بعد آوردند. پس از او محمد تقى كه در واحد تبليغات بود، يك چشم و يك دستش را در عمليات از دست داد. محمد رضا
كه جاى برادرانش، را خالى مىديد، كمتر به مرخصى مىآمد. به اصرار پدر ازدواج كرد. با همسرش شرط كرد تا روزى كه جنگ هست، من در جبهه خواهم بود و او به وجود چنين شيرمردى در زندگى خود باليد.
- افتخار مىكنم كه همسرم رزمنده و پاسدار وطن باشد.
او حنظلهوار چهار روز بعد از عروسىاش به جبهه رفت و پدر دانسته بود كه اين نيز نتوانست پسر را در شهر پايبند كند. غلامعلى هم در جبهه بود. مىگفت: من اين جا هستم تو برو و به زن و بچهات برس.
محمد رضا مىخنديد:
- مگر وقتى شما باشيد جا براى من نيست!؟
محمد رضا بيست و هفتم دى 65 در كربلاى پنج )شلمچه( به شهادت رسيد. هنگام پرواز با شكوهش به آسمان دخترش سه ساله بود. همسر او سيزده ماه بعد از شهادت محمد رضا به اصرار حاج غلامعلى به عقد برادر شوهرش درآمد تا عمو سرپرستى دخترك را به عهده بگيرد.
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}