شوکت فاتحی
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
حاجيه خانم شوكت فاتحى، مادر مكرمه ى شهيدان؛ »محمد تقى«، »رحمتالله« و »عباسعلى« بشارت(
خانهاى نوساز در محلهاى جديد التأسيس دارد كه وسايل داخل آن را با نظم و سليقه خاصى چيدمان شده است. خاطرات گذشته به خوبى در ذهنش تداعى مىشود و گاه كه قدرى فراموشى به سراغش مىآيد، اقدس به او كمك مىكند.
- مادر، يادتان هست كه آن روز...
در سالهاى جوانى يكى از بافندههاى روميزى و تزئينات داخلى خانه بوده كه امروز به دليل كمسويى چشمانش، اين كار را كنار گذاشته است. نمونههايى از بافتههايش در جاى جاى خانه وجود دارد و چشم را مىنوازد.
هفتاد و يك سال قبل در روستاى »اورجن« از توابع دهاقان شهرضا به دنيا آمد. پدرش »جواد« پارچهفروشى منصف بود كه با پنج برادرش كار مىكرد و مادرش »صغرى« خياط قابلى بود كه دستدوزى مىكرد و براى عشاير ترك لباس مىدوخت.
- آن وقتها چرخ خياطى نبود. مادرم با دست لباس مىدوخت و وقتى عشاير به روستاى ما مىآمدند، از فروش لباسها پول خوبى درمىآورد. مادر به سختى براى بهبود زندگىاش تلاش مىكرد و حتى فرصت بازى كردن با فرزندان خود را نداشت. از همين رو »شوكت« عروسكهاى چوبىاش را روى بام مىبرد و با دختر عمويش بازى مىكرد. مجبور بود در مواقعى كه مادر به لباسها كوك مىزد، كارهاى خانه را انجام دهد و همين، او را از روياهاى كودكانهاش دور مىساخت.
سيزده ساله بود كه با دختران همسايه قالىبافى را شروع كرد و اندك اندك گره زدن و شانه زدن را آموخت. روزها پاى دار قالى بود و شبها زير كرسى مىنشست و به بافتن گيوه. رويه گيوه را مىبافت و پدر آنها را تو جعبهاى مىريخت و به كفاش مىسپرد تا زير آن را چرم بيندازد.
مادر به زن همسايه كه قالىبافى را به شوكت مىآموخت، دستمزد مىداد، گندم، لوبيا، نان و... زنى نانوايى آنها را به عهده داشت. هفتهاى يك بار نان مىپخت. آن را براى مضرف خانواده كنار مىگذاشت. صبح براى درست كردن خمير مىآمد و نزديك ظهر شروع به پخت مىكرد و سر آخر قدرى نان، قند و چاى به جاى دستمزد مىگرفت.
شوكت بعدها دارهاى متعددى در منزل علم كرد. دختران قالىباف را به خانه مىآورد تا قالى سفارشى ببافند و سر آخر قالى را به كسى كه آن را سفارش داده بود، مىفروخت و به جاى حقوق به دختران قالىباف بادام و خشكبار مىداد.
»شوكت« در شست و شوى لباس و ظرف هم به مادر كمك مىكرد. آن روز ظرفهاى ناهار را برده بود كنار نهر. »خديجه خانم« با ديدن او جلو آمد.
- تو دختر كى هستى؟
- دختر مشهدى جواد.
زن ابرو بالا انداخت و ايستاد به تماشاى دختر جوان كه ظرفها را با وسواس مىشست. دختر ظرفها را تو سبد گذاشت و راهى خانه شد. سايهى زن را مىديد كه از پى او روان است. به خانه كه رسيد، با كلافگى مادر را صدا زد.
- به نظرم اين خانم با شما كار دارد.
صغرى از اتاق بيرون آمد، تعارف زد و خديجه بىهيچ تعللى آمد تو. احوالپرسى مىكرد، چنان كه گويى سالهاست خانوادهى فاتحى را مىشناسد. سر آخر شوكت را براى پسرش »حاج بابا« خواستگارى كرد. وسايل خانه پر و پيمان مشهدى جواد را مىپاييد و حرف مىزد. گفت كه قبلا پسر برادر همسرش نيز توصيه كرده كه اگر مىخواهند براى »حاج بابا« زن بگيرند، دختر مشهدى جواد، مورد خوبى است.
چند روز بعد خواستگارى، رفت و آمدها رسمىتر شد و شوكت به عقد »حاج بابا بشارت« درآمد، با مهريه يك باغ، سه پياله آب و سه دانگ خانه.
حاج بابا در مدت سه ماهى كه عقد كرده بود، هر بار با يك سكه طلا به ديدن همسرش مىآمد.
- مادرم جهيزيه مفصلى به من داد، كاسههاى چينى، رختخواب، مجرى (جعبه آرايش بزرگ با روكش مخملى يا چوب ساده)، زيرانداز. تو يك اتاق خانه مادرشوهر زندگى را شروع كرديم. پدرشوهرم آقا »ماشاءالله« چوبدار بود. از گرمسير گوسفند مىخريد. به آنها رسيدگى مىكرد و پروار كه مىشدند، شب عيد تو اصفهان مىفروخت. دو پسر و يك دختر داشت، زندگى مرفه و خوبى براى خود ساخته بود.
»حاج بابا« با پدرش براى چوبدارى مىرفت و شوكت مىماند با خواهر و مادر همسرش. قالى مىبافت و حتى فرصت اين كه وقتى همسرش بعد از مدتها به خانه برمىگردد، او را دل سير ببيند را نداشت. پسر اولشان »محمد تقى« سال 1324 در دهاقان متولد شد.
دو سال بعد آن »حاج بابا« در گچساران مغازهاى اجاره كرد و شوكت را نيز با خود به آنجا برد. »محمد تقى« از همان سالهاى كودكى تمايل داشت ايام ماه محرم را در »دهاقان« باشد و در روضهها، جلسات و هيئتها شركت كند.
پس از او عشرت، عفت، رحمتالله، فاطمه، محمد على، عباسعلى، هاجر، شهربانو و ابراهيم به دنيا آمدند. »شوكت« لباس محلى مىدوخت و دستمزد خوبى مىگرفت. همسرش مغازه عطارى باز كرده بود و او در پاك كردن، كوبيدن و آسياب كردن گياهان دارويى به »حاج بابا« كمك مىكرد.
همسرش مردى با خدا و كوشا بود كه براى رونق دادن به زندگى، از هيچ تلاشى فروگذار نمىكرد. تو مغازهاش ميوه، گياهان دارويى و خواروبار مىفروخت و همه اهالى محل، او
را به تدين و انصاف مىشناختند. بسيار بخشنده بود و اگر كسى را بىبضاعت و فقير مىديد، بى آن كه پولى طلب كند، هر آنچه را نياز داشت، به او مىداد. خمس و زكاتش را به موقع براى دفتر امام در حوزه علميه قم مىفرستاد. زمانى كه امام خمينى )ره( در نجف بود، خمس و زكات را به عراق مىبرد و مىپرداخت. »محمد تقى« خادم امام حسين )ع( بود را به خواندن دروس حوزوى تشويق كرد. »محمد تقى« در حوزه علميه اصفهان تحصيل كرد و در مشهد تحصيل علوم دينى را ادامه داد. شوكت به ياد او مىافتد و مىخندد.
- خيلى كم توقع بود. با نان خشك شكمش را سير مىكرد. بعدها اتومبيل مدل پايينى خريده بود. مىگفتيم: اين خيلى قراضه است. آن را عوض كن. مىگفت: اين مرا راه مىبرد. نو يا كهنهاش چه فرقى دارد.
او بعدها با خواهرزاده دامادمان، »اقدس« ازدواج كرد. تلاش فراوانى در مبارزات مردمى پيش از انقلاب داشت. وقتى مىرفت بالاى منبر براى سخنرانى، مسجد گوش تا گوش پر مىشد. از شاه و نارضايتى ملت كه مىگفت، شورى در مجلس در مىگرفت.
قبل از پيروزى از سوى ساواك به او اخطار شد. نشنيده گرفت و پس از بازجويى، تعهد، تذكر و شكنجه، او را ممنوعالمنبر كردند. شوكت در اين باره مىگويد: طرفداران زيادى داشت. از نفوذ كلام زيادى برخوردار بود. وقتى ساواك حمله مىكرد به مجلس، عبا و عمامهاش را مىانداخت و با موتور دوستانش در لباس مبدل فرار مىكرد كه دستگير نشود. »رحمتالله« نيز پابهپاى او فعاليت مىكرد. او در تظاهرات مردمى بيستم آبان 57 در قم به شهادت رسيد. او را در بهشت معصومه قم، دفن كردند.
»محمد تقى بشارت« بعد از انقلاب نمايندهى خبرگان گچساران بود و بعدها به نمايندهى مجلس شوراى ملى منطقه سميرم و دهاقان شد. مردم براى رفع مشكلاتشان در خانه او رفت و آمد مىكردند. هفتم دى سال 60 او را در مقابل مجلس ترور كردند. پس از او شوهر عزت در دشت عباس به شهادت رسيد. »عباسعلى« همزمان با او در جبهه جنوب بود. او نيز يازدهمين روز از سال 61 در عمليات فتحالمبين در منطقه )دشت عباس( به شهادت رسيد.
شوكت به قاب عكس همسرش كه روى ديوار است، نگاه مىكند.
- حالا ديگر همه بچههايم ازدواج كرده و رفتهاند. »حاج بابا« هم سال 76 بر اثر بيمارى از دنيا رفت و من تنها زندگى مىكنم. هر شب يكى از نوههايم مىآييد اينجا كه تنها نمانم.
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}