بلقیس افراسیابی
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
حاجيه خانم بلقيس افراسيابى، مادر مكرمه ى شهيدان؛ »ايرج« و »پرويز« درويشى(
در سال 1315 در آبادان به دنيا آمد. پدرش »موسى«، كارمند شركت نفت بود. مادرش »مارال«، هنگام زايمان »بلقيس« از دنيا رفت. اقوام كه او را مسبب مرگ زن جوان مىدانستند، براى نگهدارىاش اقدامى نكردند. موسى يكه و تنها از دخترش نگهدارى كرد. زمزمههاى ديگران و تلاش آنها براى ازدواج مجدد موسى بعد از هشت سال به بار نشست و او ازدواج كرد.
بلقيس شانزده ساله بود. »رمضان درويشى« كه همسايهشان بود، به خواستگارى او آمد. پدر كه هيچ گاه نظر مساعدى نسبت به دختر خود نداشت و او را باعث فلاكت خود مىدانست، با اين ازدواج موافقت كرد. صديقه شد همسر رمضان. مهريهاش پانصد تومان بود، شيربهايش هم همين طور. رمضان مدتى بعد به كويت رفت. هر از گاهى به ايران برمىگشت. براى خانوادهاش پول مىآورد و چند روز بعد دوباره مىرفت. حاج خانم به ياد آن روزها كه مىافتد، غمى روى دلش سنگينى مىكند.
- خدا مىداند كه چه قدر سختى كشيدم. حاجآقا سواد نداشت. هر جا كار مىكرد، سرش را كلاه مىگذاشتند. پولش را مىگرفتند يا دستمزدش را نمىدادند. با آن كه شب و روز زحمت مىكشيد، چيز زيادى برايش نمىماند. ماهى دو هزار تومان برايمان مىفرستاد كه خرج خورد و خوراك بچهها مىشد. تا چند سال اول كه خانه برادر شوهرم نشسته بوديم، خرجى نداشتيم. ايشان در شركت نفت كار مىكرد و وضع مالى خوبى داشت. حاج آقا هم همين طورى از قضيه نمىگذشت. وقتى برمىگشت، براى برادرش و زن و بچهاش، سوغات مىآورد.
بلقيس همه كارهاى خانه خودش و حتى برادر همسرش را با حوصله و سليقه انجام مىداد. خبر برگشتن مردش را كه مىشنيد، با اشتياق بيشترى به كارهاى خانه مىرسيد. مهمان عزيزش از راه كه مىرسيد، با بچهها حرف مىزد. سوغاتى و پول توجيبى به آنها مىداد و خانه رنگ ديگرى مىگرفت. در چمدانش را كه باز مىكرد، لباسهايى را كه براى ايرج، پرويز، آذر، مرجان و مريم آورده بود، در مىآورد. يكىيكى آنها را مىبوسيد و هديههايشان را مىداد. براى بلقيس پارچه چادرى و پيراهن عربى مىآورد.
»ايرج« شلوارى را كه پدر برايش آورده بود، برداشت. توى چمدان چروك شده بود. اتو را به برق زد و شروع كرد به صاف كردن آن. بوى سوختگى كه تو هوا پيچيد، اتو را از رو شلوار برداشت. نگاهش به رمضان ماند. غيظ كرد سر تكان داد.
- نخواستم. اصلا از اين به بعد براى من شلوار نياور. آن جا زحمت مىكشى، كار مىكنى، لباس مىآورى و من اين جا آن را مىسوزانم.
بلقيس دلدارىاش داد. اما ايرج ديگر از پدر لباس قبول نكرد. از اين كه شلوار را سوزانده بود، به شدت ناراحت بود.
بلقيس به درس و مدرسه فرزندان اهميت مىداد. آنها را به هر بهانهاى به مطالعه، تشويق مىكرد. مىگفت كه بايد درس بخوانند تا زحمات پدرشان را جبران كنند. از دلتنگىها و بىكسىهايش تعريف مىكرد تا بچهها عبرت بگيرند.
- من مادر نداشتم. پدرم نگذاشت به مدرسه بروم. ولى مطمئنم اگر رفته بودم، الان براى خودم كار و مدركى داشتم. پدرم مىرفت سر كار و من را به همسايه مىسپرد. زن همسايه من را مىفرستاد مغازه تا برايش خريد كنم. مىگفت: اگر كسى از پشت سر تو را صدا زد يا سرفه كرد، برنگرد. سرت را بينداز پايين. برو و بىسر و صدا برگرد. من كسى را نداشتم كه به فكر باشد. حالا شما پدرتان را داريد، من را داريد. كار مىكنيم و مواظب شما هستيم؛ پس درستان را بخوانيد.
بچهها ماجراى زندگى مادر و پدرشان را مىشنيدند و از آن درس مىآموختند. سال 1352 خانه نيمهساز رمضان ساخته شد و به آن جا اسبابكشى كردند. ايرج كه دانشكده نفت آبادان قبول شد، انگار همه دنيا را به پدر و مادر داده بودند. بلقيس مىخواست گوسفند بكشد تا نذرى را كه كرده بود، ادا شود. ايرج دست انداخت دور گردن او.
- مامان، تو زندگى هر چيزى به دست آوردى، خيلى شادى نكن. هر چيزى را كه از دست دادى، ناراحتش نباش. دنيا محل گذر است.
از شادى سر و روى پسر را غرق بوسه كردند. يك سال بعد »پرويز« خبر پذيرفته شدنش در دانشگاه تهران را آورد و باز موج شادى، خانه را غرق در نور كرد. حاج رمضان دست به سوى آسمان گشود.
- خدايا شكرت كه بچههاى صالحى دارم و نسبت به زندگيشان بىتوجه نيستند.
موقع نماز كه مىشد، نماز پسرها طولانىتر از بقيه بود. مهمانهايى كه با نماز خواندن آن دو آشنا نبودند، به شوخى مىپرسيدند: »نماز جعفر طيار است؟«
بلقيس قاب عكس دو پسرش را در دست مىگيرد. دستى رو شيشه قاب مىكشد.
- ايرج نماز شب مىخواند و پرويز هم مىخواند. همه جا و در هر كارى با هم بودند، حتى وقت درس خواندن. پرويز كه مىرفت تهران براى كلاسهايش، ايرج هم به درسهايش مىرسيد. ايرج سال سوم و پرويز سال دوم را مىخواند كه جنگ شروع شد و آنها عازم منطقه شدند. ما هم رفتيم ماهشهر، منزل برادرشوهرم. ايرج همه جا همراه شهيد مهندس تندگويان بود. پرويز را هم با خود مىبرد. در همان سال اول جنگ، در جاده ماهشهر آبادان هر دويشان به اسارت درآمدند.
خيلى پيگيرى كرديم. اما جوابى به ما ندادند. نه نامهاى مىشد بدهيم و نه خبرى از پسرها بگيريم.
حاج خانم كه سالها به تنهايى رنج نگهدارى از فرزندان را به دوش كشيده بود، به يكباره هر دو پسر را از دست داد. پس از مدتى به فولادشهر رفتند. به خانهاى رفتند كه نه گاز شهرى داشت، نه آب و نه حتى شيشه.
- به جاى شيشه، پلاستيك زديم به پنجرهها. در صف نفت مىايستاديم كه نفت بگيريم. حتى پول نداشتيم خانهاى اجاره كنيم و از آن جا برويم. به حاجآقا خبر دادم كه هر دو پسرمان اسير شدهاند. چند روز نگذشته بود كه برگشت و ماندنى شد. انگار ديگر نمىخواست من و دخترهام را تنها بگذارد. وانت خريده بود. با آن كار مىكرد. در خانهها كپسول پر مىبرد و كپسولهاى خاليشان را مىگرفت. من هم همراهش مىرفتم و كمكش مىكردم كه كسى موقع تحويل گرفتن گاز، سرش كلاه نگذارد.
سال هفتاد و چهار از ستاد بازسازى مناطق جنگ زده خبر دادند كه قرار است خانههاى مردم بازسازى شود. رمضان كه چشم ديدن خانه و جاى خالى بچههايش را در آن نداشت، نپذيرفت. گفت: »پولش را مىبريم، جاى ديگرى خانه مىخريم.«
خانه جديد را خريد. بيست و دوم بهمن ماه سال 1378 كسى از بنياد شهيد تماس گرفت.
- يك گروهى مىخواهند بيايند منزلتان، براى بازديد. تشريف داريد؟
حاج رمضان كه حتى كودكى و بزرگ شدن پسرهايش را با دل سير نديده بود و هميشه دور از آنها بود، بغض كرد.
- از پسرهام خبرى داريد؟
مرد گفت كه يك ديدار و ملاقات است. حاجى گوشى را كه گذاشت، كنار تلفن نشست. اضطراب داشت و هر بار آرزو مىكرد كه اى كاش بيايند و بگويند ايرج و پرويز در عراق بودهاند و حالا مىخواهند برگردند.
صديقه اما مىدانست كه پسرهايش را همان سال اول جنگ به شهادت رساندهاند. ايمان داشت. اگر غير از اين بود، ايرج و پرويز در طول اين همه سال، تماس مىگرفتند يا نامه مىدادند. ساعتى بعد، حاج رمضان سكته كرد و دار فانى را وداع گفت. از اشتياق شنيدن خبر فرزندانش بود يا از فقدان آن دو، كسى نمىداند. بلقيس كه همسر و تكيهگاهش را نيز از دست داده بود، رنج دورى پسرها را بيشتر حس مىكرد. اما هر بار نصيحت ايرج را به ياد مىآورد.
- در زندگى هر چيزى را به دست آوردى، خيلى شادى نكن. هر چيزى را هم از دست دادى، ناراحتش نباش. چون دنيا محل گذر است. بايد گذاشت و رفت.
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}