مهین طباطبایی
ملیت : ایرانی
-
قرن : 14
منبع : نشانهها آيين اعطاى نشان ملى ايثار اصفهان
حاجيه خانم مهين طباطبايى اصفهانى، مادر مكرمه ى شهيدان؛ »حميد رضا« و »محسن«(
هفتاد و دو سال قبل در اصفهان به دنيا آمد. پدرش »تقى« درجهدار ارتش بود. مادرش »عفت« زنى عفيفه و پاكدامنى بود و زبانزد اقوام و آشنايان. مهين كه به دنيا آمد، دخترى آرام و صبور بود.
پدر و مادر سكوت او را حمل بر آرامش بچه مىدانستند، و تا سه سالگى پيگير جدى اين موضوع نبودند. وقتى او را براى اين كه قادر به تكلم نيست، نزد پزشك بردند، معاينات اوليه انجام شد. پزشك به دختر كوچولويى كه با دقت به دهان او خيره مانده بود، نگاه كرد و دستى رو سر او كشيد.
- دختر شما وقتى چيزى نمىشنود، قطعا نمىتواند صحبت كند.
»عفت« يكه خورده و هراسان به مردش نگاه كرد.
- نه. اين درست نيست!
مهين به مادر نگران و مستأصل خود مىنگريست، عفت او را در آغوش فشرد.
- بچه من كر و لال نيست. او بالاخره حرف مىزند. دكتر، شما را به خدا يك كارى كنيد.
حرفهايش دل سنگ را آب مىكرد. دكتر رو برگرداند و اتاق را ترك كرد. با گريههاى عفت، دخترك را نيز گريه كرد.
پس از آن عفت هيچ گاه دختر را از خود جدا نكرد. همه جا با او بود.
بيمارى دخترش، باعث نگرانى بيش از حد مادر شده بود شادى از همين رو هرگز او را به كار در خانه نداد و دختر دردانه مادر بود.
»تقى« هرازگاه از سوى ارتش از شهرى به شهر ديگر منتقل مىشد، گاه هرمزگان و گاه در شيراز بودند.
مهين عاشق امام حسين )ع( بود. در هيئت بر سينه خود مىزد، كه پوست سينهاش مىرفت و سرخ مىشد. دوستانش او را مسخره مىكردند. »مهين« متوجه خندههاى دوستان و همسن و سالهايش شده بود، بغض كرد و در آغوش مادر به خواب رفت. خواب عجيبى ديد. سيدهاى محجبه در خواب سينهاش را كه بر اثر سينهزنى زخم شده بود، بوسيد.
وقتى مهين چشم باز كرد. اين سو و آن سوى اتاق را نگاه كرد. اتاق خاموش بود. مادر از صداى مهين از خواب بيدار شد و او آنچه را به عالم خواب ديده بود، با ايما و اشاره به مادر گفت و مادر او را به آغوش فشرد و موهايش را نوازش كرد.
- فاطمه زهرا )س( به خوابت آمده عزيز دلم.
مهين بيست ساله بود كه يكى از درجهداران براى ديدار با تقى به خانه او آمد. دختر را كه ديد، خواستگارى كرد. مادر نشست و گفت كه دخترش زبانى براى گفتن و گوشى براى شنيدن ندارد. »بهرام« قدرى فكر كرد. آرامش دختر را از نگاهش خوانده بود.
- مهم اين است كه همسرم خانوادهدار و نجيب باشد.
پدر نمىپذيرفت كه دختر از خانواده دور شود. »بهرام« بارها آمد و رفت تا رضايت همكار مافوق خود را جلب كرد. زندگى مشترك آن دو شروع شد، اما براى مهين كه هيچ صدايى را نمىشنيد، اداره زندگى مشكل بود. »مهين« دخترى به اسم شهيندخت به دنيا آورد. كارهايش به خوبى انجام نمىشد. در نگهدارى از نوزاد هم با مشكل مواجه مىشد. صداى گريه نوزادش را نمىشنيد. ناچار شدند به خانه پدر و مادر برگردند و بهرام در خفا و در ظاهر، اظهار نارضايتى مىكرد، حميدرضا و محسن نيز به دنيا آمدند. تقى كه مشكلات عفت و بهرام را مىديد، از داماد جوانش خواست تا ازدواج كند. مرد نپذيرفت. گفت كه به زندگىاش عادت كرده و مشكلى ندارد، اما داشت. عاقبت با اصرار پدر او با دخترى در دماوند ازدواج كرد. بچهها پيش مهين و خانوادهاش بودند.
مدتها گذشت بهرام گاهى به آنها سر مىزد، آن روز وقتى براى بردن بچهها آمد، خانه ماتمسرا شده بود. مهين به وضوح اشك مىريخت و مادرش نيز. بهرام سرافكنده نشسته بود روبهروى آنها.
- مىگويند دليلى ندارد كه اين بچهها دور از من باشند و پيش شما بزرگ شوند. آخر كى مىخواهد آنها را تربيت كند؟ مادرش كه نه حرف مىزند و نه مىشنود. شما هم سن و سالى ازتان گذشته. خستهايد. حوصلهى وقت گذاشتن براى بچهها را نداريد.
هر سه را برد و مهين دچار بحران روحى شد. روزها با ديدن وسايل و لباسهاى بچهها اشك مىريخت. قلبش آرام نمىگرفت. »تقى« كه وضع را اين گونه مىديد، سراغ نوههايش رفت. آنها را به خانه برگرداند و بهرام ديگر سراغى از آنها نگرفت.
»حاجيه مهين« به امام حسين )ع( بسيار علاقه داشت. ايام محرم بچهها را به سينهزنى و عزادارى براى سيدالشهدا تشويق مىكرد.
با شروع جنگ، حميد رضا و محسن عازم منطقه جنگى شدند. »مهين« كه به شدت و قلبا به آن دو وابسته بود، بىتابى مىكرد، اما پسرانش ماندن خود را جايز نمىديدند و »عفت« دختر را به آرامش مىخواند. خبر شهادت محسن را آوردند. او در عمليات فتح المبين به لقاءالله پيوسته بود. پس از او حميدرضا در حمله محرم به شهادت رسيد. »مهين« كه پس از شهادت پسرانش با رفتن به مزار آن دو و شركت در مراسم عزادارى به دل خود شكيب و صبر مىداد، در مراسم تشييع 360 شهيد اصفهان شركت كرده بود. تو هر كوچه و خيابان، مردم براى استقبال از پيكر عزيزان خود آمده بودند كه
»شهيندخت« آمد و خبر داد كه مهمان دارد. »مهين« هيچ نگفت، اما عفت راه افتاد به خانه برگردد. مهين را نيز از پى خود كشاند. توى خانه دختر امام خمينى )ره( بود كه با گروهى از همراهان به منزل آنها آمده بود. مهين كه دلش از فراق فرزندان، خون بود، به ديدن آنها آرامش يافت. پس از آن در جماران به ملاقات پير و مراد شهيدان دفاع مقدس رفت. حضور پسرانش را در آن جا احساس مىكرد و آنگاه بود كه معناى عميق »عند ربهم يرزقون« را درك كرد.
تازه های مشاهیر
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}