ام فروه الانصاریه
سلمان فارسی از زنی به نام ام فروه الانصاریه سخن می گوید که وی را واداشت تا با ابوبکر بیعت نکند و می گفت که با علی بن ابی طالب علیه السلام که امیرالمؤمنین و امام المتقین است بیعت کنید. گویند ابوبکر به ام فروه گفت: «این چه ناستوده کاری است که از تو سرمی زند که مردم را از امامشان بازمی داری» ام فروه الانصاریه گفت: «تو امام ما نیستی و خداوند در کتاب خود یاری از تو نکرده است». ابوبکر گفت: «وای بر تو! اگر تو یکی از اسماء آسمانی را برای من بگویی تو را به قتل نمی رسانم». ام فروه گفت: «مرا به مرگ تهدید می کنی؟ به خدا سوگند باکی ندارم که قتل من در دست تو جاری شود و لیکن خبرت می دهم که بدانی» آسمان دنیا اول، دوم، بعون سوم، سحقوق چهارم، ذیلول پنجم، ماین ششم، ماجیر هفتم، ابوث . ابوبکر و حاضران از دانش و بلاغت ام فروه مبهوت شدند. ابوبکر گفت: «چیزی درحق علی گوی». ام فروه گفت: «چه گویم در حق کسی که امام ائمه دین است و سید الوصیین، به نور او آسمان و زمین روشن است و معرفت به ولایت و امامت او مساوی است با خداپرستی، ای پسر ابوقحافه تو روز غدیر با او عهدبستی و بعد بیعت شکستی و دین خود را به دنیا فروختی». ابوبکر گفت: «این زن مرتد را به قتل رسانید».سرانجام او را شهید کردند. در آن زمان امیرالمؤمنین در وادی القری در باغی مشغول کار بود، امام به مدینه که برگشت، فهمید که فروه را شهید کرده اند و بر سر قبر ام فروه آمد، دید چهار پرنده سفید سرخ منقار در اطراف قبر او دور می زنند و در هر منقارشان دانه اناریست چون به آن پرندگان نظر کرد آنها پرهای خود را بر هم زدند و صدا کردند. گویند حضرت با پرندگان سخن آغاز کرد و در آخر کلام خود فرمود: «فعل ان شاء الله کان» و آن پرندگان از حضرت خواستند تا ام فروه را زنده کنند. حضرت دعا کرد و ام فروه زنده شد. مشهور است که وی چادری از استبرق سبز بر خود پیچیده بود. ام فروه گفت: «یا مولا! پسر ابوقحافه اراده کرده که نور خدا را خاموش کند، غافل از این که نور ذات باریتعالی هرگز خاموش نمی شود و بلکه هر ساعت بر روشنایی آن افزوده می گردد. چون این خبر به ابوبکر و عمر رسید در تعجب و حیرت فروماندند. آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام ام فروه را به شوهرش رساند. وی پس از آن واقعه دو فرزند زاد؛ و شش ماه بعد از شهادت علی بن ابی طالب علیه السلام دار فانی را واع گفت.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}