کارگردان : Niki Caro نویسندگان : Christopher Cleveland, Grant Thompson, Bettina Gilois بازیگران : Kevin Costner, Maria Bello, Ramiro Rodriguez خلاصه داستان : يک مربی دو صحرایی در يکی از شهرهای کوچک ايالت کاليفرنيا تيم آماتوری را به تيمی حرفه­ای تبديل می کند. مربی جيم وايت (با بازی کوين کاستنر) به همراه خانواده اش- شامل همسرش چريل (با بازی ماريا بلو) و دخترانش جولی (با بازی مورگان سيلور) و جيمی (با بازی السی فيشر) برای گذراندن سال تحصيلی ۱۹۸۷ وارد مک فارلند، کاليفرنيا، میشود. البته او اينجا را برای کار انتخاب نکرده است؛ بعد از اخراج از سه مدرسه مختلف به دليل سرپيچی از دستورات و از دست دادن کنترل خود، انتخاب ديگری نداشته است. دبيرستان مک فارلند تنها مکانی است که مايل است او را استخدام کند. بعد از يک هفته از سمتش به عنوان کمک مربی فوتبال اخراج میشود ولی همچنان به عنوان معلم تربيت بدنی باقی میماند. او در شاگردانش، به خصوص در توماس بادپا (با بازی کارلوس پراتس) چيزی میبيند که باعث میشود باور کند که يک تيم دوصحرایی ممکن است در مک فارلند موفق شود. اولين کارش هم ارائه اين پيشنهاد به هيئت امنا و مدير مدرسه است. اما چالش سخت تر مطرح کردن آن با افرادی است که قرار است شرکت کنندگان اين رقابت باشند. يکی از چيزهایی که «مک فارلند، آمريکا» سعی کرده از آن اجتناب کند، تله «ناجی بزرگ سفيد پوست» است. شهروندان مک فارلند اصولاً مهاجران مکزيکی تبار هستند- به طوری که يکی از شخصيتهای فيلم هنگام رانندگی در يکی از خيابانهای اين شهر میگويد: «نکنه تو مکزيک هستيم!» با پيش رفتن فيلم معلوم میشود که داستان همان اندازه که درباره نجات جيم وايت به دست مک فارلند است، درباره تزريق حس غرور و باليدن به خود توسط اين مربی به اين شهر است. رسيدن به اين تعادل به «مک فارلند، آمريکا» اجازه میدهد تا به جای مقدس نمایی صرفاً به فيلمی الهام بخش مبدل شود. وجه تمايز ديگر «مک فارلند، آمريکا» اين است که جزء نادر فيلمهای ورزشی است که توسط يک زن کارگردانی شده است. نگاه کارو در مسير حرکت فيلم بسيار ارزشمند است. او نه تنها از مقدار تستوسترون (هیجان) فيلم کم کرده بلکه صرفاً روی شخصيتها تمرکز کرده است- و اين تمرکز صرفاً به هفت پسر شرکت کننده و مربیشان محدود نمیشود. فيلم صحنههای معناداری را به مادران و پدران چندين هم تيمی اختصاص میدهد و نگرانیهای آنها را به چيزی بيش از موانع دوبعدی بردن قهرمانی تبديل میکند. «مک فارلند، آمريکا» بيش از اکثر فيلمهای ورزشی درباره احساسات است و کمتر بدبينی میکند. پيروزی بزرگ اجتناب ناپذير مهم است، اما همه چيز نيست. درونمايه برجسته فيلم غلبه بر غيرممکنها نيست بلکه ياد گرفتن مفهوم خانواده است. البته اين فيلم بر اساس يک داستان واقعی است. ماجراهای فيلم در سال ۱۹۸۷ رخ می‌دهند- اين دوران برای انسانهای امروزی چندان دور نيست و آنها خيلی خوب سال هایی که در آن خبری از گوشیهای موبايل و اينترنت نبود را به ياد میآورند. به نظر نمی‌رسد که فيلم بخواهد يک دوره خاص را روايت کند، قبل از اين که تاريخی در آن ذکر شود فکر میکردم ماجرا در زمان حال رخ میدهد (گرچه ماشين مربی وايت می توانست سرنخ خوبی برای تشخيص اين که داستان فيلم سال ۲۰۱۵ نيست باشد.) مانند فيلم اخير «لوازم يدکی /Spare Parts»، «مک فارلند، آمريکا» نيز روی تجربه مهاجرت تمرکز میکند، اما اين نسخه از نظر سياسی صحيح تر است چون شخصيتهايش برای حضور در ايالات متحده مجوزهای رسمی دارند. آنها برای پول در آوردن مشکلات زيادی را تحمل میکنند (چنان که در صحنهای تاثيرگذار مربی وايت را می بينيم که يک روز را به جای سه تن از شاگردانش سپری میکند) اما هيچ کس از دست دولت پنهان نمیشود. منبع : نقد فارسی /987/