خداحافظی طولانی
کارگردان : فرزاد موتمن
بازیگران : سعید آقاخانی, ساره بیات, نادر فلاح
خلاصه داستان:
خداحافظی طولانی عاشقانهای در فضای کارگری و صنعتی است، وماجرای مردی را روایت میکند که از اتهام یک قتل جنجالی تبرئه شده، ولی جامعه و اطرافیانش هنوز به عنوان مجرم نگاهش میکنند. مرد که درگیر یک رابطه عاطفیست، برای تداوم عشق و زندگی باید بر این بحران غلبه کند.
منتقد: روزبه جعفری
خداحافظی طولانی فیلمی است عاشقانه در بستر روایتی که میان رئالیسم و خیال پردازی حرکت کرده، و مدام می خواهد علارغم ظاهر آرامش، بازیگوشی کند. فیلمی است که در دل رئال ترین لحظات، می خواهد خیال را چاشنی زندگی کاراکترش کند و با او نوستالژی گذشته را بخورد. به همین دلیل هم است که دنیایش را آشکارا تهی از زمان و مکان می کند. شروع فیلم با ورود کاراکتر اصلی به کارگاه ریسندگی آغاز می شود. ورودی که از همان ابتدا دارای یک تهدید است. و تضادی که میان او و جامعه اطرافش وجود دارد را به رخ می کشد . شخصیت آقاخانی در فیلم متهم به قتل همسرش است. پس ما با کاراکتری رو به رو هستیم که از دو جهت دچار چالش است. از یک طرف با جامعه خود بر سر تهمت قتل همسر درگیر است، و از طرفی دیگر دچار نوعی درگیری درونی است که در قالب تجسم همسر نمود پیدا کرده است. فیلم آشکارا بر روی این دو چالش، خود را استوار می کند، و بدون گفتن داستان، صرفا این دو چالش را به شکلی عرضی امتداد می دهد. و از حرکت طولی در راستای درام پرهیز کرده و ابهامی هم که در مورد نحوه مردن زن وجود دارد را به یک سوم پایانی منتقل می کند تا اولا حس مرموز بودن به روایتش ببخشد. و دوما خلا قصه نگفتن خود را با نگه داشتن کنجکاوی تماشاگر تا پایان جبران کند. چنین روایتی به شدت مبتنی است بر شخصیت پردازی، و جزئیاتی که باید روابط را ساخته، و رفته رفته بر عمق آن ها بپردازند. اما فیلم درست از همین نواحی ضربه می خورد. کاراکتر سعید آقاخانی شخصیتی است مرموز. اما مرموز بودن فرق دارد با اظلاعات ندادن و فقر اطلاعاتی تماشاگر. در مواجهه او با چالش اولش-تضاد با جامعه- ما صرفا در چندین نوبت کتک خوردن های متوالی میان او و افراد مختلف را می بینیم.در ابتدا گویا با مردی مواجهه هستیم که همسو با قاب های کلاسیک فیلمساز، در شمایلی وسترن وار به دنبال احقاق حقوق خود است. و می خواهد خود را در درجه اول به خود، و در درجه دوم به اجتماع به اثبات برساند. اما ما در نهایت کاراکتری را می بینیم که مدام کتک میخورد و واکنش او در برابر این کتک خوردن ها صرفا انفعال است ، نه دفاع از خود و شرافتش. او از خود دفاعی نمی کند زیرا فیلمساز نسبت به او مطمئن نیست. و شاید در ته دلش و در میزانسن های ضعیفی که برای دعواها می بندد، از کتک خوردن او راضی است! اما این امر در تضاد با مشی کلی فیلم است. عدم دادن اظلاعات درست، و جزئیات غیرمرتبطی که ضرفا موجب کند شدن ریتم فیلم شده اند، تا کمک به شخصیت پردازی، سبب می شود که مخاطب میان خود و دنیای این کاراکتر یک دیواری را بکشد. و به راحتی با او همذات پنداری نکرده و او را در قامت یک قهرمان خسته باور نکند. باید بدانیم که تماشاگر در طول تماشای فیلم، صرفا به دنبال بهانه ای است تا از این دنیا دل بکند. و متاسفانه فیلم جدید موتمن، از همان ابتدا بهانه های زیادی را به دست تماشاگرش می دهد.
تمامی این موارد سبب می شوند که این کاراکتر و رفتارش، کارکردی فاصله گذارانه برای تماشاگر پیدا کند. حال بماند که فضای بی زمان و بی مکان فیلم سبب می شود که ما از دنیای کارگری نیز صرفا یک دکور را شاهد باشیم. در بعد دیگر این کاراکتر دچار درگیری ای درونی است. ما با او به خانه اش می رویم. و یا به تعبیری دیگر به ذهنش. خانه ای که در لحاظاتی عجیب پر حس است. اما این حس در ادامه به دلیل نبود هدف مشخصی از پرداختش، رو به تکرار می نهد. عشق یک امر دور از دسترس نیست. گاهی ما در صحبت ها و نوشته هایمان آنقدر به عشق رنگ و بویی والا و گاها عرفانی می دهیم که به شدت دور از دسترس می شود. در حالی که عشق در دل همین اکت های ساده روزمره است. همین صبحانه و ناهار خوردن ها. همین گفت و گوهای ساده روزانه که در اثر نگاهی درست و عمیق، می توان زیبا ترین عشق ها را از درونش بیرون آورد. اما فیلم به این مرحله نمی رسد، زیرا کاراکتر زنش صرفا یک مدل است برای قاب بندی ها. ابدا نه تعریف می شود، و نه به مرحله شناخت می رسد. گویا صرفا وجود دارد تا مرد نسبت به او عشق ورزی کند. یعنی وجود مستقلی در جهان فیلم ندارد. بلکه صرفا یک شبه ابژه برای مرد است. یک وسیله برای ارضای یک حس. به همین دلیل است که آن سکانس های شوخ و شنگ کنار راه آهن که قرار است عاشقانه باشند، و به آن نیمکت کنار ریل هویت مشخصی را بدهند، کاملا کارت پستالی و سانتی مانتال جلوه می کنند.
از طرفی دیگر مراودات میان کاراکتر اصلی و همسرش، فاقد جزئیاتی است که بتواند ما را در مسیر تعمیق بیشتر نسبت به این دو کاراکتر و رابطه شان یاری کند. بنابراین کسل کننده می شوند و بی ربط. حال در این میان فیلم برای پرکردن این خلا ها، دست به روایت خرده پیرنگ هایی می زند که عجیب توسط فیلمساز بدون پرداخت مشخصی رها می شوند. مثلا خرده داستان برادر زن کشته شده، به شدت روی هوا می ماند. ویا درگیری های این کاراکتر در محیط کارگاه. و یا خط کمرنگی که رئیس آن کارگاه در فیلم دارد . و یا داستان خانواده میترا حجار و غیره.. . فیلم تمرکز چندانی بر روایت های فرعی اش ندارد . و همین امر باعث افت ریتم می شود . از نیمه ما شاهد ورود کاراکتر جدیدی هستیم. زنی با بازی میترا حجار. که از همان ابتدا نظربازی های میان او و کاراکتر اصلی، برایمان عجیب جلوه می کند. فیلم پس از مقدمه چینی های فراوان و کشدار، نهایتا به مرحله ایجاد رابطه میان این دو می پردازند، و تقریبا در همان یک سوم پایانی است که ما با حقیقت خیال بودن زن مرد مواجهه می شویم. می توان این ایراد را به میزانسن ها و دکوپاژ های موتمن گرفت که در فضای خیال و واقعیت، کاملا یکسان هستند و از یک نقظه دید مشترک برخورداند. این درحالی است که عملا ما باید شاهد تفاوتی در میان این دو ساحت، چه در کارگردانی، و چه در ریتم و تدوین می بودیم. شروع رابطه جدید هم با فلاش بک های پایانی به شدت غیرقابل باور است. آیا درگیری های درونی این مرد حل شد؟ در نهایت قضیه مرگ زن چه بود؟ مرد برای چه دستگاه را قطع می کند؟ آیا این کشتن از روی دلسوزی می آید؟ یا اینکه این کاراکتر در حرکتی " آمور" وار می خواهد با این کار جلوی زجر کشیدن همسرش را بگیرد و به اصطلاح از دوست داشتن می آید؟ او با چه پیش زمینه ای تن به یک رابطه جدید می دهد؟ * فیلم موتمن در نهایت در دل چند قاب خوب و تصویربرداری درجه یک فیلمبردارش باقی می ماند. و نمی تواند فراتر رود. موتمن برای کاراکتر هایش قصه نمی گوید، و صرفا آن ها را محملی کرده برای نوستالوژی بازی های خود در فضای ژانری که به آن علاقه دارد.
منبع: نقد فارسی
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}